You are on page 1of 274

‫بنيانگذاران‬

‫(چاپ دوم)‬
‫بنيانگذاران‬
‫انتشارات‪ :‬سازمان مجاهدين خلق‬
‫چاپ دوم‬
‫تاريخ انتشار‪ :‬تابستان ‪1387‬‬
‫بها‪10 :‬يورو‬
‫تنديس محمد حنيف‌نژاد‬
‫در موزه مقاومت ـ اثر رضا اوليا‬
‫فهرست‬

‫‪13‬‬ ‫ـ ياد خورشيدسواران‬


‫ ‬
‫‪15‬‬ ‫فصل اول‪ :‬زندگينامه‌ها‬
‫‪17‬‬ ‫ـ محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬بذرافشان نخستين صدق و فدا‬
‫‪22‬‬ ‫ـ وصيتنامه محمد حنيف‌نژاد‬
‫‪23‬‬ ‫ـ متن وصيتنامه محمد حنيف‌نژاد‬
‫‪24‬‬ ‫ـ به‌خاطر حفظ نواميس و ارزش غايي كلمات…‬
‫‪25‬‬ ‫ـ صورت‌جلسه تيرباران محمد حنيف‌نژاد‬
‫‪26‬‬ ‫ـ از پيام مشترك محمد حنيف‌نژاد و سعيد محسن در آخرين روزهاي زندگي‬
‫‪28‬‬ ‫ـ سعيد محسن بنيانگذار بن‌بست‌شكن و راهگشا‬
‫‪32‬‬ ‫ـ قسمتهايي از مقالة چشم‌انداز پرشور ـ سعيد محسن‬
‫‪35‬‬ ‫ـ اسلحه براي ما وسيلة دفاع از شرف انسان است‬
‫(بخشهايي از دفاعيات سعيد محسن در بيدادگاه نظامي شاه)‬
‫‪37‬‬ ‫ـ دنيايي كه مي‌خواهم…(از نامة سعيد محسن خطاب به خواهرش)‬
‫‪40‬‬ ‫ـ اصغر بديع‌زادگان الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زير شكنجه‬
‫‪43‬‬ ‫فصل دوم‪ :‬بنيانگذاران مجاهدين از نگاه مسعود و مريم‬
‫ـ پرهيز از فرماليسم‪ ،‬سنت بنيانگذاران صديق ما ( از پيام مريم رجوي ـ ‪30‬خرداد‪46 )1368‬‬
‫‪50‬‬ ‫‌‌ندگاري و‌‌‌‌فزا‌يندگي (مسعود رجوي)‬
‫‌‌‌‬ ‫‌‌م ما‬
‫ـ صبر‌‌‌زيب‌ا ‌‌‌و پيا ‌‌‌‌‬
‫‪64‬‬ ‫ـ ذكرش به‌خير ساقي مسكين‌نواز من (مسعود رجوي)‬

‫‪69‬‬ ‫فصل سوم‪ :‬راهگشايان جهاد و انقالب (خاطرات و مقاالت)‬


‫‪70‬‬ ‫ـ پيشوايان آزادي و راهگشايان جهاد و انقالب‬
‫(پيام شوراي رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران)‬
‫‪74‬‬ ‫ـ آخرين شب زندگي اصغر از زبان سردار خياباني‬
‫‪75‬‬ ‫ـ نقش يگانه و تاريخي محمد حنيف‌نژاد (مهدي ابريشمچي)‬
‫‪78‬‬ ‫ـ آنان كه راه را گشودند (گفتگو تلويزيوني با مهدي ابريشمچي)‬
‫‪89‬‬ ‫ـ با سعيد در سلول (عباس داوري)‬
‫‪92‬‬ ‫ـ نقطـة كمـال (عباس داوري)‬
‫‪100‬‬ ‫ـ اولين ديدار (عباس داوري)‬
‫‪102‬‬ ‫ـ از روزهايي كه با محمد بودم (احمد حنيف‌نژاد)‬
‫‪111‬‬ ‫ـ شكستها و راهگشاييها (محمد سيدي‌كاشاني)‬
‫‪116‬‬ ‫ـ عشق و رابطه عاطفي بين مجاهدين‬
‫خاطره‌‌يي از حنيف كبير(محمد سيدي كاشاني)‬
‫‪118‬‬ ‫ـ اصغر‌‪ ،‬بنيانگذاري‌استوار (شهين بديع‌زادگان)‬
‫‪122‬‬ ‫ـ حنيف‪ ،‬بنيانگذار و راهگشا (محمد حياتي)‬
‫‪127‬‬ ‫ـ با مجاهدين نهج‌البالغه در جايگاه شايستة خود (جالل گنجه‌اي)‬
‫‪141‬‬ ‫ـ حقيقتي كه همه‌جا را تسخير خواهد كرد… (مهدي خدايي صفت)‬
‫‪152‬‬ ‫ـ از آن سحرگاه خونين تا اين روزها (مهدي خدايي‌صفت)‬
‫‪155‬‬ ‫ـ حنيف‌‌نژاد‪ ،‬كسي كه از يك اشتباه به چند تجربه انقالبي مي‌رسيد (محمود احمدي)‬
‫‪158‬‬ ‫ـ گواه صحت و اصالت راه (مهدي فيروزيان)‬
‫‪161‬‬ ‫ـ اي طبيب جمله علتهاي ما! (عليرضا معدنچي)‬
‫‪173‬‬ ‫ـ نسل ديگر(حميد اسديان)‬
‫‪176‬‬ ‫ـ اندوهسرود براي آنكس كه «سنگ»ش را هم تاب نمي‌آورند (حميداسديان)‬
‫‪180‬‬ ‫ـ تابندگاني كه راه جهاد را گشودند (حسين پارسا)‬
‫‪184‬‬ ‫ـ ياد آن جاودانگان (گفتگوي تلويزيوني با مهندس يزدان حاج‌حمزه)‬
‫‪194‬‬ ‫ـ دال نزد كسـي بنشين كه او از دل خبـر دارد (گفتگو با آقاي ابراهيم مازندراني)‬
‫‪205‬‬ ‫ـ اين صدا گم نخواهد شد (شادروان حاج احمد طهماسبي)‬
‫‪206‬‬ ‫ـ ناگفتــه‌هــاي ســاليــان(چند و چوني درباره بنيانگذاران سازمان مجاهدين)‬
‫‪231‬‬ ‫ـ اسالم براي انسان‪ ،‬يا انسان براي اسالم؟‬
‫(خاطره‌يي از آقاي نابو دوست دوران سربازي حنيف‌نژاد)‬
‫‪232‬‬ ‫ـ در آن سحرگاه خونين (مرتضي اديمي)‬
‫‪235‬‬ ‫ـ پيام پدر طالقاني به‌مناسبت چهارم خرداد (‪)1358‬‬

‫‪237‬‬ ‫فصل چهارم‪ :‬از زبان اغيار‬


‫(چند نوشته به نقل از مطبوعات و محافل دروني رژيم)‬
‫‪238‬‬ ‫ـ سازمان نو و خصلت بن‌بست‌شكن و روح فدايي‬
‫‪240‬‬ ‫ـ چرا امام موسي صدر با شاه مالقات كرد؟‬
‫‪241‬‬ ‫ـ پس از ‪27‬سال سكوت و توطئه‬
‫‪242‬‬ ‫ـ حافظان قرآن در روزگار تاريك‬
‫‪245‬‬ ‫ـ مهندس بازرگان‪ ‌:‬چشم‪ ،‬با كمال ميل‬
‫‪248‬‬ ‫ـ سرداري كه شكنجه‌گران در برابرش زبون بودند‬
‫‪249‬‬ ‫ـ مي‌دانم براي چه آمده‌ايد…‬
‫‪251‬‬ ‫ـ لرزه اجتماعي و سياسي در جزيره ثبات‬
‫‪253‬‬ ‫ـ مجاهدين و مجاهدين بنيانگذار در خاطرات علم‬
‫‪256‬‬ ‫ـ پيامهاي آيت‌اهلل طالقاني‪ ،‬آيت اهلل زنجاني و مطهري و سرسختي خميني‬
‫از زبان آخوند دعايي‬

‫‪259‬‬ ‫فصل پنجم ـ چند عكس و چند ياد‬


‫بنيانگذار شهيد محمد حنيف‌نژاد‬
‫بنيانگذار شهيد سعيد محسن‬
‫بنيانگذار شهيد علي اصغر بديع‌زادگان‬
‫ياد خورشيد سواران‬
‫اين‌جا خواهان ديدار مرداني هستم كه آوازي سخت دارند‪.‬‬
‫مرداني كه هيون را رام مي‌كنند و بر رودخانه‌ها ظفر مي‌يابند‪.‬‬
‫مرداني كه استخوانهاشان به صدا درمي‌آيد‬
‫و با دهان پر از خورشيد و چخماق مي‌خوانند‪.‬‬
‫فدريكو گارسيا لوركا‬
‫بنيانگذاران كبير سازمان مجاهدين خلق ايران محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن و‌اصغر بديع‌زادگان در‬
‫سحرگاه چهارم خرداد‪ 1351‬همراه با دو تن از ياران پاكبازشان مجاهدين شهيد محمود عسكري‌زاده و رسول‬
‫مشكين‌فام (اعضاي مركزيت مجاهدين است) جاودانه شدند‪ .‬آن‌روز خورشيدسواران ما به خاك افتادند تا‬
‫خورشيد جاودانة انقالب بر بام ايران طلوع كند‪ .‬آنان راهگشاياني بودند چنگ‌انداخته بر سقف بلند توحيد‬
‫و انقالب كه بر جبر شرايط شوريدند و سمند سركش ناممكن را رام كردند‪ .‬آنان‪ ،‬تكيه‌زده بر خورشيد‪ ،‬از‬
‫ژرفاي جريان خودبه‌خودي رودها سر بركشيدند و در پرتو يقين شفافشان به پيروزي خلق‪ ،‬دميدن محتوم‬
‫صبح آزادي را بشارت دادند‪ .‬خروش آنان را هم‌اينك در ستيغ همة كوهها‪ ،‬در بلند همة ابرها و در وسعت‬
‫همة صحراهاي ايران‌زمين مي‌توان شنيد‪ .‬محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬بنيانگذار سازمان مجاهدين خلق ايران از جمله‬
‫انقالبيون جواني بود كه در سالهاي اول دهة چهل به جمعبندي مبارزات مردم ايران و علل شكستهاي‬
‫انقالب مشروطه‪ ،‬نهضت جنگل‪ ،‬نهضت ملي به رهبري دكتر محمد مصدق و هم‌چنين جبهة ملي دوم‬
‫پرداخت‪ .‬حنيف كبير علت اصلي همة ناكاميهاي مبارزاتي را‪ ،‬به‌رغم همة فداكاريها و ازخودگذشتگيهاي‬
‫مردم‪ ،‬در ضعف رهبري جنبش يافت‪ .‬واقعيت اين بود كه با تغيير شرايط‪ ،‬و در دوراني كه شاه دست به يك‬
‫چرخش تاريخي براي تغيير نظام بورژوا‌‌ـ مالك كشور به نظام بورژوازي كمپرادور زده بود‪ ،‬ضعف تاريخي‬
‫و بي‌كفايتي رهبران جنبش بيش از هر وقت ديگر خود را نمايان مي‌ساخت‪ .‬شكست تظاهرات مردمي در‬
‫‪15‬خرداد سال‪ 42‬نيز به‌خوبي نشان داد كه دورة مبارزات رفرميستي به‌پايان رسيده و اگر راهي براي نجات‬
‫خلق و ميهن متصور است‪ ،‬بايستي آن را تنها در مبارزة انقالبي مسلحانه جستجو كرد‪ .‬اما اين راه‪ ،‬راهي‬
‫بس دشوار بود و الزاماتي را طلب مي‌كرد كه دست‌نيافتني به‌نظر مي‌رسيد‪ .‬اين بود كه رهبران بي‌كفايت‬
‫آن زمان جنبش‪ ،‬همگي در برابر شرايط تسليم شدند و هر يك به‌نحوي به توجيه دست‌كشيدن از مبارزه‬
‫و رهاكردن مردم پرداختند‪ .‬در چنين شرايطي حنيف به اتفاق ياران پاكبازش‪ ،‬مجاهدين شهيد سعيد‬
‫محسن و‌اصغر بديع‌زادگان‪ ،‬با اراده‌يي استوار و ايماني خلل‌ناپذير طرحي نو در فلك مبارزاتي مردم ايران‬
‫درانداختند‪ .‬براي اولين بار در تاريخ مبارزات رهاييبخش مردم ما در شهريورماه سال‪ 1344‬سازماني با‬
‫ايدئولوژي توحيدي‪ ،‬آرمانهاي مردمي و مشي انقالبي مسلحانه بنيان گذارده شد‪ .‬سازمان شش سال تمام‬
‫در اختفاي مطلق به كار عضوگيري‪ ،‬آموزش ايدئولوژيك و سياسي كادرها و اعضا و مدون‌كردن تجربيات و‬
‫دستاوردهاي ايدئولوژيك‌‌ـ انقالبي پرداخت‪ .‬مجاهدين در اول شهريورماه‪ 1350‬مورد يورش وحشيانة ساواك‬
‫قرار گرفتند‪ .‬دشمن زخم‌خورده به شكنجة وحشيانه و اعدام پيشتازان انقالب پرداخت و در چهارم خرداد‬
‫سال‪ 51‬بنيانگذاران سازمان را به جوخة تيرباران سپرد‪ .‬هرچند حنيف و يارانش «با دهان پر از خورشيد و‬
‫چخماق» سرود شهادت خواندند‪ ،‬اما راهي كه آغاز شده بود ادامه يافت‪ .‬خلق قهرمان ايران در ابعادي وسيع‬
‫سازمان پيشتازش را شناخت و دريافت كه بن‌بست تاريخي مبارزات شكسته و راه نوين انقالب گشوده شده‬
‫است‪ .‬كتابي كه در دست داريد مجموعه‌يي است كوچك در معرفي بنيانگذاران بزرگ مجاهدين خلق ايران‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫چنان به موي تو آشفته‌ام به بوي تو مست‬
‫که نيستم خبر از هر چه در دو عالم هست‬
‫دگر به روي کسم ديده بر نمي‌باشد‬
‫خليل من همه بتهاي آذري بشکست‬
‫مجال خواب نمي‌باشدم ز دست خيال‬
‫در سراي نشايد بر آشنايان بست‬
‫در قفس طلبد هر کجا گرفتاريست‬
‫من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست‬

‫‪14‬‬
‫فصل اول‬

‫زندگينامه‌ها‬
‫محمد حنيف‌نژاد‬
‫بذرافشان نخستين صدق و فـدا‬

‫محمد حنيف‌نژاد در سال‪ 1317‬در خانواده‌يي زحمتكش و محروم در تبريز متولد شد و‬


‫از كودكي با دردها و رنجهاي محرومان آشنا گرديد‪ .‬تحصيالت ابتدايي و متوسطه را در‬
‫دبستان همام و دبيرستانهاي منصور و فردوس اين شهر گذراند‪ .‬فعاليتهاي اجتماعي‬
‫همواره جزئي از زندگي حنيف‌نژاد بود‪ .‬از دورة دبيرستان در هيأتهاي مذهبي ب ‌ه فعاليت‬
‫پرداخت‪ ،‬و در كوران نهضت ملي‌شدن نفت با مسائل سياسي آشنا گرديد‪ .‬پس از گرفتن‬
‫ديپلم‪ ،‬به دانشكدة كشاورزي كرج راه يافت‪ .‬با ورود به دانشگاه‪ ،‬فعاليتهايش گسترش‬
‫پيدا كرد‪ .‬او نمايندة دانشجويان دانشكدة خود در جبهة ملي و عضو فعال نهضت آزادي‬
‫و مسئول انجمن اسالمي دانشجويان دانشكدة مزبور بود‪ .‬در سال‌‪ 1342‬در رشتة‬
‫مهندسي ماشين‌آالت كشاورزي فارغ‌التحصيل شد‪ .‬محمد در هر جمعيتي كه وارد‬
‫مي‌شد‪ ،‬تحرك و فعاليت بيشتري بدان مي‌بخشيد‪ .‬فعاليتهاي گستردة او باعث شد كه‬
‫د ‌و روز پيش‌از رفراندوم قالبي شاه در بهمن سال‪ 1341‬از‌طرف ساواك دستگير شود‪ .‬او‬
‫هفت‌ماه را در زندانهاي قزل‌قلعه و قصر گذراند‪ .‬در زندان قزل‌قلعه بود كه با پدر طالقاني‬
‫آشنا شد‪ .‬در همان زمان در زندان تحليلهاي سياسي و برداشتهاي ايدئولوژيك جديدش‬
‫را مي‌نوشت و براي دوستانش ب ‌ه بيرون مي‌فرستاد‪ .‬محمد حنيف‌نژاد پس‌از فراغت از‬
‫تحصيل‪ ،‬در سال‪ ،1342‬به خدمت سربازي رفت‪9 .‬ماه در سلطنت‌آباد تهران و بقية‬
‫سربازيش را در مركز توپخانة اصفهان و پادگان مرند سپري كرد‪ .‬اين دوران نيز براي او‬
‫آموزنده بود‪ .‬ماهيت ارتش شاه را بيشتر شناخت و در زمينة نظامي‪ ،‬تجربه‌ها و درسها‬

‫‪17‬‬
‫فراگرفت‪ .‬پس از بازگشت از نظام‌وظيفه‪ ،‬با سعيد محسن به مطالعات عميقتري روي‬
‫آورد‪ .‬در آن دوران وقايع ‪15‬خرداد‌‪ 1342‬اتفاق افتاده بود‪ .‬در سال‪ 39‬كه در اثر فشار‬
‫آمريكا بر روي رژيم شاه براي پذيرش رفرمهاي مورد نظر در جهت تغيير بافت التقاطي‬
‫نظام حاكم از بورژوا‌‌ـ مالك به سرمايه‌داري وابسته و تن‌دادن به سلطة آمريكا به‌عنوان‬
‫قدرت مسلط به‌جاي انگليس‪ ،‬ديكتاتوري شاه تضعيف شده و در نتيجه مقداري فضاي‬
‫باز سياسي ايجاد شد‪ ،‬مجددًا انبوه جريانها و افراد سر‌برداشتند‪ .‬اما پس از سركوب‬
‫خونين قيام ‪15‬خرداد‪ 42‬همة آنها دوباره ذوب شدند و ا ‌ز صحنة مبارزه خارج شدند‪ .‬در‬
‫‌اين ميان محمد حنيف‌نژاد و سعيد محسن با مطالعه دربارة جنبشها و مبارزات مردم‬
‫ايران و به‌ويژه مطالعه دربارة روش احزاب سياسي ايران و علل شكست آنها‪ ،‬بدين نتيجه‬
‫رسيدند كه علت اصلي شكست مبارزات گذشته فقدان يك رهبري ذيصالح انقالبي‬
‫مجهز به علم مبارزه و داراي تئوري انقالبي و آماده براي مبارزه و عمل انقالبي بوده‬
‫است‪ .‬در مورد شرايط مشخص پس از سركوب قيام ‪15‬خرداد هم كه اشكال رفرميستي‬
‫مبارزه به بن‌بست رسيده بود‪ ،‬به اين نتيجه رسيدند كه دوران كارهاي رفرميستي سپري‬
‫شده است و براي مقابله با رژيم ديكتاتوري و وابستة شاه راهي جز راه مبارزة مسلحانه‬
‫وجود ندارد‪ .‬اين كشف انقالبي‪ ،‬نطفة اولية تشكيل سازماني بود كه بعدها «مجاهدين»‬
‫ناميده شد‪ .‬محمد حنيف‪ ،‬سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان در نيمة شهريورماه‌‪1344‬‬
‫هستة اولية سازمان مجاهدين خلق ايران را بنيانگذاري كردند‪ .‬مجاهد شهيد محمد‬
‫حنيف‌نژاد با دركي نوين و خالق به‌دور از برداشتهاي ارتجاعي و استثماري‪ ،‬از ايدئولوژي‬
‫توحيد و اسالم‪ ،‬قرآن و نهج‌البالغه را به‌عنوان اصيل‌ترين منابع اين ايدئولوژي و راهنماي‬
‫عمل مطالعه مي‌كرد و به‌تبيين مفاهيم آن مي‌پرد‌اخت‪ .‬او با همان جديت‪ ،‬مكاتب‬
‫فلسفي‪ ،‬اجتماعي و انقالبي ديگر را نيز مطالعه مي‌كرد‪ .‬براي او حل مسائل انسان و‬
‫به‌خصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمارشدة جامعة ايران مهم بود‪ .‬محمد‬
‫معتقد بود هرنظري كه انسان را در راه تكامل هدايت كند‪ ،‬و هرمكتبي كه انسانهاي به‬
‫‌زنجير‌كشيده را آزاد سازد‪ ،‬تكامل‌دهنده است و بايد از دستاوردهاي انقالبي ديگران‬
‫استفاده نمود‪ .‬حنيف‌نژاد معتقد بود وظيفه و رسالت انسان صرفًا شناخت جامعه نيست‪،‬‬
‫بلكه بايد آن را در جهت تكامل تغيير داد‪ .‬احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت‬
‫انسانهاي مظلوم و تحت استثمار جامعه‪ ،‬او را به‌عمل فرامي‌خواند‪ .‬او مي‌گفت اگر در‬

‫‪18‬‬
‫حدي كه درك كرده‌ايم‪ ،‬دست به‌عمل نزنيم‪ ،‬به‌دور خواهيم افتاد‪ .‬زيرا تأثير عمل است‬
‫كه مي‌تواند دانسته‌ها و شناساييهاي ما را عميقتر كند و ما را از تكرار نوساني راهها و‬
‫حرفهاي قبل بازدارد‪ .‬در همين راستا بود كه او در كنار كار مخفي‪ ،‬قسمتي از وقت خود‬
‫را براي جامعه‌گردي صرف مي‌كرد‪ .‬به جنوب تهران يا ب ‌ه روستا مي‌رفت و با توده‌هاي‬
‫مردم مي‌نشست‪ ،‬از آنها نيرو مي‌گرفت و از آنها مي‌آموخت‪ .‬او مي‌گفت كه اگر با‬
‫توده‌هاي مردم و در كنار آنها نباشيم‪ ،‬و اگر سالها در محيطي دربسته به مطالعة كتاب و‬
‫تفكر و انديشه بپردازيم‪ ،‬محال است كه بتوانيم كوچكترين تغييري در وضع جامعه‬
‫به‌وجود آوريم‪ .‬محمد در يك‌جا نوشت‪« :‬براي درك قانونمندي هربخش از طبيعت بايد‬
‫ال براي درك قوانين حاكم بر جانوران بايد‬ ‫بر آن قسمت از طبيعت عمل كنيم‪ .‬مث ً‬
‫بيولوژي حيواني را مطالعه كرد‪ .‬براي درك قوانين اجتماع بايد در آن زيست و آن را‬
‫مطالعه كرد‪ .‬براي درك قوانين مبارزه بايد در جريان آن شركت كرد‪ .‬براي رهبري‬
‫مبارزه‪ ،‬نمي‌شود از حاشيه دستور داد‪ .‬صالحيت يعني چه؟ از كجا ناشي مي‌شود؟‬
‫صالحيت چيزي نيست كه انسان از شكم مادر با خودش سوغات آورده باشد‪ .‬صالحيت‬
‫از شركت در عمل توأم با جمعبندي نتيجة تجربيات به‌دست مي‌آيد»‪ .‬و در جاي ديگري‬
‫به ياران خود توصيه مي‌كرد‪« :‬در بازديد از روستاها تنها به‌شناخت روابط توليدي روستا‬
‫اكتفا نشود‪ ،‬بلكه برادران توجه داشته باشند كه درك روابط اجتماعي روستا از نظر‬
‫شناخت روستاييان كه از نظر كار آيندة ما در روستا ضروري است‪ ،‬نيز الزم مي‌باشد»‪.‬‬
‫به‌راستي كه او لحظه‌يي غافل و فارغ از زمينه‌هاي عملي مبارزه نبود‪ .‬اين هوشياري در‬
‫جديت او در برخورد با مسائل مختلف و بيزاري او از مسامحه و اهمال خود را نشان‬
‫مي‌داد‪ .‬جدي بودن محمد همواره با نظم همراه بود و همين نظم در كارها به‌وي اجازه‬
‫مي‌داد كه از وقتش بيشترين استفاده را بنمايد‪ .‬كارها برايش درجه‌بندي داشت‪ ،‬براي‬
‫هركدام به‌نسبت درجة اهميتشان وقت و انرژي مي‌گذاشت‪ .‬اگر عملي را مي‌پذيرفت‬
‫به‌بهترين نحو انجام مي‌داد‪ .‬همين امر سبب مي‌شد با اين كه بيماري سينوزيت آزارش‬
‫مي‌داد و به‌شدت ضعيفش ساخته بود‪ ،‬معذالك به‌همة كارهايش به‌خوبي برسد‪ .‬در كنار‬
‫كارهاي تئوريك و تدوين ايدئولوژي سازمان او از كارهاي عملي و ورزشي غافل نبود‪ .‬در‬
‫پايگاههاي مخفي خود در كارهاي طبخ و نظافت هميشه پيشتاز بود و كوهنوردي‬
‫برايش آن‌چنان جدي بود كه ديگر كارها‪ .‬او با تمام گرفتاريهاي سازماني‪ ،‬هفته‌يي يكبار‬

‫‪19‬‬
‫به‌كوه مي‌رفت و مي‌گفت‪« :‬آغوش كوهستان هميشه براي آنان كه عليه كاخ‌نشينان‬
‫قيام مي‌كنند‪ ،‬باز است»‪ .‬ضربة اول شهريور‪ 1350‬كه طي آن بيش از ‪95‬درصد اعضا و‬
‫كادرهاي سازمان دستگير شدند فرازي بود كه يقين استوار او به‌مبارزه و پيروزي را‬
‫نشان داد‪ .‬برخورد حنيف در برابر اين ضربه كه مي‌توانست تمامي هستي و موجوديت‬
‫سازمان را از‌بين ببرد به‌راستي آموزنده بود‪ .‬اين ضربه براي سازمان جواني كه در آغاز‬
‫كار خود بود و خود را براي دست زدن به‌عمليات بزرگ در آيندة خيلي نزديك آماده‬
‫مي‌كرد‪ ،‬به‌شدت ناگوار بود‪ .‬كساني كه خود در چنين شرايطي قرار گرفته‌اند مي‌توانند‬
‫حالتي را كه به ‌افراد آن سازمان دست مي‌دهد احساس كنند‪ .‬در آن‌زمان كه آن‌همه‬
‫مأموران ساواك دربه‌در به‌دنبال حنيف‌نژاد و ديگر افراد سازمان مي‌گشتند و شكنجه‌هاي‬
‫وحشيانه روي مجاهدين ادامه داشت‪ ،‬حنيف‌نژاد براي رفقايش چنين نوشت‪« :‬اگر از‬
‫شكستي كه پيش آمده درست درس بگيريم مي‌توانيم آن را تبديل به‌پيروزي كنيم‪.‬‬
‫آن‌چه كه به‌ما ضربه مي‌زند اشتباه ماست‪ ،‬نه هوشياري و قدرت دشمن‪ .‬حوادثي كه‬
‫پيش آمد بر ما ثابت كرد كه دشمن نه‌تنها از نظر استراتژي‪ ،‬بلكه در تاكتيك هم ضعيف‬
‫است»‪ .‬انسان در برابر چنين موضعگيري در مقابل ضربات وارده به‌ياد اين جملة چه‌گوارا‬
‫مي‌افتد كه «انقالبي كسي است كه وقتي پيروزي هم‌چون چراغي كم‌نور در نقطه‌يي‬
‫دوردست كورسو مي‌زند‪ ،‬آن را مانند خورشيد پيش چشم خود روشن ببيند»‪ .‬محمد‬
‫حنيف‌نژاد در تهيه و تدوين مباحث ايدئولوژيك سازمان خود نقش اساسي داشت‪ .‬او از‬
‫قدرت جمعبندي عميقي برخوردار بود و از جريانات‪ ،‬قانونهاي عام مبارزه را بيرون‬
‫مي‌كشيد‪ .‬قبل از حنيف‌نژاد‪ ،‬آنها كه نيروهاي در صحنه بودند‪ ،‬با رنگ اسالمي يا ملي‪،‬‬
‫قبل از هرچيز تابع تعادل قواي بين‌المللي يا تعادل جناحهاي دروني حاكميت بودند‪ .‬اما‬
‫در همين شرايط كانون و هستة مركزي مجاهدين در سال‌‪ 44‬با زدن مهر بطالن‬
‫ايدئولوژيكي‪ ،‬سياسي و تشكيالتي به اسالم استثماري و زدن مهر بطالن به مبارزة‬
‫غيرانقالبي‪ ،‬تشكيل شد و با همة آنها مرزبندي كرد؛ از لحاظ ايدئولوژيك‪ ،‬با مرزبندي‬
‫صوري بي‌خدا و باخدا‪ ،‬از لحاظ سياسي با مبارزة رفرميستي و قانوني و از لحاظ‬
‫تشكيالتي با مبارزة تفنني‪ ،‬و بدين ترتيب مبارزة انقالبي حرفه‌يي و مخفي را با اتكا به‬
‫ايدئولوژي ضداستثماري توحيدي پيشه كرد‪ .‬رژيم شاه كه ب ‌ه خوبي به ‌اهميت كار‬
‫سترگ محمد حنيف‌نژاد آگاه بود‪ ،‬بعد از اسارتش‪ ،‬پس از شكنجه‌هاي وحشيانه از او‬

‫‪20‬‬
‫مي‌خواست كه براي نجات از اعدام يكي از سه‌شرط زير را بپذيرد‪ :‬يا در جهت‬
‫تفرقه‌اندازيهاي مطلوب ارتجاعي و استعماري‪ ،‬بر تضاد اسالم و ماركسيسم تأكيد كند يا‬
‫با مبارزة مسلحانه اعالم مخالفت كند يا بگويد مجاهدين به‌عراق وابسته‌اند‪ .‬دژخيمان‬
‫شاه به‌محمد حنيف مي‌گفتند كه اگر يكي از اين سه‌شرط را قبول كند از اعدام او‬
‫صرفنظر خواهند كرد‪ .‬ولي بنيانگذار مجاهدين هيچ‌كدام از سه‌شرط رژيم شاه را‬
‫نپذيرفت و با اقتدا به سرور آزادگان سيدالشهدا‪ ،‬شهادت را برگزيد‪ .‬محمد حنيف‌نژاد و‬
‫‪4‬تن از يارانش در سحرگاه ‪4‬خرداد‪ 1351‬تيرباران شدند‪ .‬برادر مجاهد مهدي ابريشمچي‬
‫دربارة تيرباران بنيانگذاران سازمان مي‌گويد‪« :‬شايد چند ‌هفته از شهادت بنيانگذاران‬
‫سازمان گذشته بود كه ما را با اتوبوس از زندان جابه‌جا مي‌كردند‪ .‬در كنار ه ‌ر زنداني‬
‫يك‌سرباز گذاشته بودند كه مراقبت كند‪ .‬سربازي كه مراقب من بود به‌حرف آمد و گفت‪:‬‬
‫مي‌خواهم از سربازي فرار كنم‪ ،‬چون مي‌ترسم مرا در جوخة آتش بگذارند‪ .‬دوستي دارم‬
‫كه فرار كرده و گفته است كه شاهد صحنة اعدام چند‌زنداني سياسي بوده و چيزهايي‬
‫برايم تعريف كرده كه مرا تكان داده است‪ .‬اين سرباز جزئياتي را كه دوستش نقل كرده‬
‫بود‪ ،‬بازگو كرد و ترديدي برايم باقي نگذاشت كه آن ماجرا صحنة اعدام محمد حنيف‌نژاد‬
‫بوده است‪ .‬از‌جمله اين كه گفت‪ :‬مرد چارشانه‌يي بوده است كه صحنة خيلي عجيبي‬
‫ايجاد كرده بود‪ ،‬وقتي مي‌خواستند اعدامشان كنند‪ ،‬با صداي بلند دعا مي‌خوانده و‬
‫حرفهاي عجيبي زده بود كه صحنة اعدام را به‌هم ريخته بود‪ .‬البته آن مقداري كه اين‬
‫سرباز مي‌فهميده و به‌عنوان دعا ياد مي‌كرد‪ ،‬همان شعارهاي اهلل‌اكبر و آيات قرآن بوده‬
‫كه محمد‌آقا در صحنة اعدام سر‌داده بود»‪ .‬او در شام تيرة آن روزگار «مشعل»ها را‬
‫برافروخت و «غبار از رخ دين زدود» و از «توحيد و از نوك پيكان رزم»‪« ،‬ره انقالبي‬
‫نوين را گشود» و شجرة طيبة مجاهدين را با آرمان سترگ جامعة بي‌طبقة توحيدي‬
‫بنيان گذاشت و با خون خود بذر آن‌را آبياري نمود‪ .‬حنيف‌نژاد به‌راستي يك‌انقالبي‬
‫بزرگ و خالق بود‪ .‬زندگي او نمونه‌يي است از زندگي انقالبيون بزرگي كه به‌اسارت و‬
‫بندگي تن درنمي‌دهند و به‌رغم فشارها و شكنجه‌ها‪ ،‬با قدمهاي استوار براي تحقق‬
‫بخشيدن به يك‌زندگي انساني به‌پيش مي‌روند‪ .‬او در زمرة كساني بود كه به‌گفتة قرآن‪،‬‬
‫هرگز كساني كه در راه خدا كشته مي‌شوند‪ ،‬مرده مپندار‪ ،‬آنان زنده‌اند و از نعمتهاي‬
‫پروردگارشان بهره‌مند هستند‪.‬‬

‫‪21‬‬
‫وصيتنامه محمد حنيف نژاد‬

‫‪22‬‬
‫متن وصيتنامه‬

‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬


‫خط الموت علي ولد آدم مخط القالدة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسالفي‬
‫اشتياق يعقوب الي يوسف…‬
‫از حسين بن‌علي عليه‌السالم‬
‫مرگ بر اوالد آدم الزم گشته هم‌چنان كه گردنبند براي نوعروس و من براي مالقات‬
‫اجداد پاكم چنان مشتاقم كه يعقوب براي ديدار يوسف‪.‬‬
‫من وصيتنامة زير را در حال سالمتي و هشياري كافي مي‌نويسم‪.‬‬
‫پدر بزرگوارم‪ ،‬من در زندگي تا آن‌جا كه امكان داشت احترام تو را به جا آوردم و در‬
‫مواردي كه احيانًا كوتاهي به‌عمل آمده است‪ ،‬اميدوارم مرا ببخشي‪ .‬اين كار آگاهانه نبوده‬
‫است‪ ،‬فكر مي‌كنم كه كارهايم به‌طور عام و كلي كارهايم در راه خدا بوده است‌‪ ،‬ما هشت‬
‫ال سعيد محسن‪ ،‬اصغر بديع‌زادگان‪ ،‬محمود عسگري‌زاده‪ ،‬رسول مشكين‌فام‬ ‫نفر را كه فع ً‬
‫و مرا براي اعدام مي‌برند‪ ،‬از خدا طلب عفو مي‌كنيم‪ ،‬اميدواريم شما هم اگر تقصيري از‬
‫ما ديده بوديد‪ ،‬ببخشيد‪.‬‬
‫موقع دستگيري من مقداري وسايل توسط ساواك ضبط شده است‪ ،‬كه آن‌چه يادم‬
‫هست عبارتند از‪ :‬قالي يك تخت و قاليچه دو تخت (كه اين دو قاليچه را از خانة‌عطاءاهلل‬
‫حاجي‌محموديان آورده‌اند) ساعت و وسايل فرديم را كه مي‌توانيد تحويل بگيريد‪ ،‬سعي‬
‫كنيد بعد از من ناراحت نشويد و هر وقت ناراحت شديد قرآن ترجمه‌دار‪ ،‬به‌خصوص سورة‬
‫احزاب‪ ،‬سور ‌ة محمد‪ ،‬سورة ‌توبه و بعضي سوره‌هاي ديگر از اين‌قبيل را‪ ،‬زياد بخوانيد‪.‬‬
‫فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديال‬
‫محمد حنيف‌نژاد‬
‫‪51/3/4‬‬

‫‪23‬‬
‫به‌خاطر حفظ نواميس و ارزش غايي كلمات…‬
‫بخشي از آخرين پيـام محمد حنيف‬
‫انتظار دارم قبل از آن‌كه به بيان تنها عامل پيروزي خود كه تنها ضامن پيروزي آرمانهاي‬
‫ملي است‪ ،‬بپردازم‪ ،‬از همة‌رفقا و برادراني كه در جنبش مسلحانة ما سهيمند‪ ،‬تقاضا كنم‬
‫كه به‌خاطر حفظ نواميس و ارزش غايي كلمات و از آن‌جا كه پيوسته در معرض تمايالت‬
‫و جمالت نغزي بوده‌اند كه سطور حاضر در قياس با آنها چيزي شمرده نمي‌شود‪ ،‬به‬
‫تشريح اين نكته بپردازم كه سوابق درخشان انقالبي گروه مجاهدين خلق‪ ،‬دستاوردهاي‬
‫انقالبي فراواني را فراهم آورده كه با برخورداري از آنها و درك روح مفاهيم در پس كلمات‬
‫مي‌توان به‌خوبي در مسير آرمانهاي انقالبي گام برداشت و آنها را با پروسة خالق و دائمي‬
‫تئوري و عمل‪ ،‬روز‌به‌روز غني‌تر و غني‌تر ساخت‪ .‬به‌هرحال‪ ،‬رمز پيروزي ما در حفظ‬
‫وحدت دائمي سياسي و تشكيالتي گروه است‪‌،‬كه در مساعي زير متجلي مي‌گردد‪:‬‬
‫‪1‬ـ وحدت تشكيالتي ‪2‬ـ وحدت استراتژيك ‪3‬ـ وحدت ايدئولوژيك به اين ترتيب تنها‬
‫ضامن پيروزي حفظ دقيق اصول‪ ،‬راجع است به وحدت كه تنها و تنها از طريق اصول‪:‬‬
‫‪1‬ـ انتقاد و انتقاد از خود‪2 .‬ـ اصل ادامة‌بقاي پيشـتاز حفظ مي‌شود‪.‬‬
‫مـح‬

‫‪24‬‬
‫صورت‌جلسه ملبـوس غيرارتشي‪،‬‬
‫محمد حنيف‌نژاد فرزنـد حمداهلل‪ ،‬متهم‬

‫در ساعت ‪ 4‬روز ‪ 51/3/4‬كه حكم اعدام غيرارتشي محمد حنيف‌نژاد فرزند حمداهلل كه‬
‫به استناد امريه شماره ‪ 51/3/3-401-66-3536-8‬اداره دارسي ارتش و امريه شماره‬
‫‪ 401-66-164‬به تاريخ ‪ 51/3/3‬شعبه قوانين دژبان در ميدان تير به مرحله اجرا گذارده‬
‫شد؛ به شرح زير ملبوس وي كه در تن داشته با جنازه به پزشكي قانوني حمل گرديده‬
‫است‪.‬‬

‫‪-1‬كت و شلوار يك دست‬


‫‪ -2‬پليور يك عدد‬
‫‪ -3‬زيرپوش و زيرشلوار يك دست‬
‫‪ -4‬كفش يك جفت‬
‫‪ -5‬جوراب پالستيك يك جفت‬
‫‪-6‬‬
‫‪-7‬‬
‫‪-8‬‬
‫‪-9‬‬

‫سرگرد زعفران‌چي‬ ‫نماينده دادستاني ارتش‬


‫سرگرد ستاد قيصري‬ ‫فرمانده گردان ارتش‬
‫سروان حسن جاويد نسب‬ ‫افسر اطالعات ارتش‬
‫درجه‌داران‬
‫صورت جلسه تيرباران محمد حنيف‌نژاد‬

‫‪25‬‬
‫«هر چه داريد در كفة جنگ توده‌يي مسلحانه‬
‫بگذاريد… دل قوي داريد كه باز هم خدا با ماست‪.‬‬
‫همان نيروي عظيمي كه ما را به اين حد رسانده‪ ،‬قادر‬
‫است ما را حفظ كند و در كنف حمايت خود گيرد‪ ،‬از‬
‫هيچ فيضي ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم‬
‫باالتر از اينها برساند…»‬

‫از پيام مشترك محمد حنيف‌نژاد و سعيد محسن‬


‫در آخرين روزهاي زندگي‬

‫‪26‬‬
‫مطمئن هستم كه… فاتح اصلي ما هستيم‬
‫مجاهد بنيانگذار سعيد محسن‬

‫‪27‬‬
‫سعيد محسن‬
‫بنيانگذار بن‌بست شكن و راهگشا‬

‫بنيانگذار بن‌‌بست‌شكن و راهگشا مجاهد شهيد سعيد محسن در سال‪ 1318‬در يك‬
‫خانواده از قشر متوسط در زنجان به‌دنيا آمد‪ .‬تحصيالت ابتدايي و متوسطة خود را در‬
‫همان‌جا گذراند و سپس براي ادامة تحصيل به‌تهران آمد و در سال‪ 1342‬از دانشكدة‬
‫فني در رشتة مهندسي تأسيسات فارغ‌التحصيل شد‪ .‬دوران دانشجويي سعيد مصادف‬
‫با سالهاي ‪ 1339‬تا ‪ 1342‬و فعاليتهاي جبهة ملي و نهضت آزادي ايران بود‪ .‬سعيد‬
‫قبل‌از بنيانگذاري سازمان‪ ،‬به‌دليل فعاليتهاي سياسيش دو‌بار به‌زندان افتاده بود‪ ،‬بار‌دوم‬
‫هنگامي بود كه عضو كميتة دانشجويان نهضت آزادي بود‪ .‬هنگامي كه سعيد همراه‬
‫با تعدادي از جوانان مبارز آن روزگار‪ ،‬همزمان با رفراندوم قالبي شاه خائن‪ ،‬در بهمن‬
‫سال‪ 41‬دستگير شد‌‪ ،‬از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنيف‌نژاد هرچه نزديكتر گرديد‪ .‬از‬
‫خصوصيات برجستة سعيد محسن‪ ،‬پند‌آموزي وي از وقايع و قدرت جمعبندي بود‪ .‬روي‬
‫حوادث مختلف فكر مي‌كرد‪ ،‬آنها را كنار هم قرار مي‌داد و غالبًا از آنها تفسير درستي‬
‫به‌دست مي‌آورد‪ .‬ذهني جستجوگر و وقاد داشت و هرگز از آموختن غافل نمي‌شد‪ .‬سعي‬
‫مي‌كرد از همه‌چيز سر‌دربياورد‪ .‬نه‌تنها به‌كارهاي فني رشته‌اش عالقة فراوان داشت‪ ،‬بلكه‬
‫از وظيفة اجتماعي و فكري خود نيز غافل نبود‪ .‬مي‌گفت اگر جامعه بر پايه‌يي صحيح و‬
‫عادالنه نچرخد‪ ،‬يك مهندس خوب هم جز در خدمت سرمايه‌داران كاري انجام نخواهد‬
‫داد‪ .‬سعيد در آن سالهاي پرتالطم‪ ،‬بطالن روشهاي كهنه را در عمل مبارزاتي تجربه‬
‫كرد و ناكارآيي و شكست آنها را به چشم ديد و از همان‌جا بود كه به‌جانب حنيف‌نژاد‬

‫‪28‬‬
‫شتافت‪ ،‬تا او را در بنيانگذاري سازمان ياري كند‪ .‬سعيد پيش‌از آشنايي با محمد‪ ،‬با اصغر‬
‫بديع‌زادگان آشنا شده بود‪ .‬آشنايي آنها به جاري‌شدن سيل در جوادية تهران در سال‪39‬‬
‫و خراب شدن انبوهي از خانه‌هاي مردم محروم جنوب شهر‪ ،‬برمي‌گردد؛ سيل جواديه از‬
‫حوادثي بود كه دانشجويان و روشنفكران متعهد آن دوره را براي كمك به مردم برانگيخته‬
‫بود‪ .‬سعيد در رأس فعاليتهاي دانشجوياني بود كه براي كمك به مردم جواديه اكيپهاي‬
‫تعميراتي تشكيل داده بودند‪ .‬او تقريبًا همة دانشجويان دانشكده فني تهران را‪ ،‬كه دستي‬
‫در مبارزه و سياست و فعاليت اجتماعي داشتند‪ ،‬به‌كار گرفته و سازماندهي كرده بود‪.‬‬
‫در سال‪ 41‬هم كه زلزلة بوئين‌زهراي قزوين ويرانيهاي زيادي به‌بار آورد‪ ،‬سعيد محسن‬
‫و اصغر بديع‌زادگان در رأس گروههاي دانشجويي بودند كه با هم به‌ميان مردم رفتند‬
‫و چند‌ماه شبانه‌روز به‌كار در‌ميان آنها پرداختند‪ .‬سعيد محسن پس از پايان تحصيالت‬
‫به‌خدمت نظام‌وظيفه رفت‪ .‬در آن‌جا با ارتش شاه و نقاط ضعف و قوت آن و هم‌چنين‬
‫تعليمات نظامي آشنا شد‪ .‬او به كارهاي نظامي عالقة زيادي داشت و بر‌خالف ديگران‬
‫هر‌تمرين را چندبار انجام مي‌داد و معتقد بود كه اينها براي يك انقالبي بسيار الزم‬
‫است‪ .‬از تمرينهاي تيراندازي‪ ،‬پرتاب نارنجك و نگهباني گرفته تا سينه‌خيز رفتن از زير‬
‫سيم‌خاردار و راهپيماييهاي طوالني خسته نمي‌شد و اين كارها را با نشاط و عالقة فراوان‬
‫انجام مي‌داد‪ .‬سعيد به‌علت سوابق سياسي و اسارتش براي خدمت به جهرم فرستاده شد‪،‬‬
‫جايي كه بيش از پيش با توده‌هاي رنج‌كشيدة مردم ايران آشنا شد‪ .‬پس از پايان خدمت‬
‫نظام‌وظيفه‪ ،‬سعيد به‌تهران آمد و در كارخانة ارج و سپس كارخانة سپنتا به‌كار مشغول شد‪.‬‬
‫او هم‌زمان به فعاليتهاي سياسي خود ادامه داد‪ .‬مطالعات عميق و زندگي با محرومترين‬
‫اقشار جامعه از سعيد محسن عنصري ساخته بود كه ديگر فعاليتهاي رفرميستي جبهة‬
‫ملي و نهضت آزادي وي را ارضا نمي‌كرد‪ .‬در اين ايام او شبانه‌روز در فكر يافتن چاره‌يي‬
‫براي خروج از بن‌بست مبارزه بود‪ .‬سرانجام در مالقات با محمد حنيف‌نژاد به ضرورت‬
‫تأسيس يك سازمان انقالبي و حرفه‌يي براي گشودن بن‌بست مبارزاتي پي‌برد و به‌همراه‬
‫او و‌اصغر بديع‌زادگان در زمرة بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در‌آمد‪ .‬سعيد‬
‫محسن پس از تأسيس سازمان‪ ،‬به‌طور خستگي‌ناپذير كار مي‌كرد و هفته‌يي ‪16‬جلسه و‬
‫قرار اجرا مي‌نمود‪ .‬او در مقاله‌يي در همان ابتداي تأسيس سازمان نوشت «شرايط سخت‬
‫و دشوار عامل مرزبندي دقيق بين جنبش و ضد‌جنبش است‪ .‬پيدايش مرزبندي ميان‬

‫‪29‬‬
‫جنبش و ضدجنبش و انقالب و ضد‌انقالب‪ ،‬خود دليل بر تكامل مبارزه است‪ .‬تنها در‬
‫چنين صورتي است كه براي فرصت‌طلبان و سازشكاران محلي باقي نخواهد ماند… در‬
‫اين شرايط تنها عناصر مصمم هستند كه بار‌سنگين نبرد را به‌دوش مي‌كشند و داراي‬
‫قدرت ادامة نبرد و آگاه‌كردن و بسيج توده‌ها‪ ،‬در شرايط سخت مي‌باشند‪ .‬سعيد محسن‬
‫در جريان ضربة شهريور سال‪ 1350‬توسط ساواك شاه خائن دستگير شد و به‌زندان افتاد‪.‬‬
‫برادر مجاهد محمد سيدي‌كاشاني در خاطره‌يي از دستگيري و دوران زندان شهيد سعيد‬
‫محسن نوشته است‪« :‬در ارديبهشت‪ 51‬كه بيدادگاههاي شاه خائن‪ ،‬بنيانگذاران‪ ،‬اعضاي‬
‫مركزيت و كادرهاي سازمان را محاكمه مي‌كردند‪ ،‬با او و دو نفر ديگر هم‌سلول بودم‪.‬‬
‫سلول كوچك يكنفره‌يي بود‪ .‬سعيد شعلة سلول بود و به آن گرما‪ ،‬نور و نشاط مي‌بخشيد‬
‫و وضع روحيش هيچ تفاوتي با شرايط قبل از دستگيري و خارج از زندان نداشت‪.‬‬
‫همان‌طور شوخ و بانشاط‪ .‬برايمان شعر مي‌خواند‪ ،‬شوخي مي‌كرد‪ ،‬افسرهاي زندان را كه‬
‫براي بازديد سلولها مي‌آمدند دست مي‌انداخت‪ .‬در عين حال به‌هيچ‌وجه از وظايفش غافل‬
‫نبود‪ .‬ارتباطات مخفيانه‌اش با بقية سلولها و با “محمدآقا” برقرار بود‪ .‬پيامها را مي‌فرستاد‬
‫و مي‌گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت مي‌كرد‪ .‬اطالعية مشتركش با “محمدآقا”‬
‫در همين شرايط‪ ،‬صادر گرديده و به بيرون از زندان فرستاده شد‪ .‬دفاعية تكاندهنده و‬
‫مفصلي را كه در بيدادگاه نظامي خواند طي ‪5‬ـ‪6‬ساعت در همين روزها نوشت‪ .‬در اين‬
‫دفاعيه رژيم پهلوي را از ابتدا تا آن‌زمان و از صدر تا ذيل سكة يك پول كرد»‪.‬‬
‫برادر مجاهد مهدي ابريشمچي دربارة او مي‌گويد‪« :‬سعيد محسن سمبل بسيار برجسته‌يي‬
‫از تواضع و فروتني انقالبي بود‪ .‬اگر كسي سعيد را نمي‌شناخت و در‌جريان كارها و‬
‫مسئوليتهاي او در سازمان نبود‪ ،‬از خالل رفتارش كمترين اشعه‌يي نمي‌گرفت كه او در‬
‫مقام و موضع رهبري‌كننده و باالترين مدارج سازمان است‪ .‬نشاط و سرزندگي و تالش‬
‫براي ارتقاي اين روحيه و گسترش آن از كاركردهاي دائمي سعيد بود‪ .‬شادابي و سرزندگي‬
‫او بسيار برجسته بود‪ .‬سرشار از انگيزة انقالبي بود و واقعًا هيچ لحظه‌يي در زندگيش را هدر‬
‫نمي‌داد‪ .‬تا آخرين ساعات روز قبل از شهادتش‪ ،‬كه او را ديده بودم‪ ،‬بسيار مسلط بود و‬
‫تمام كارهايش را انجام مي‌داد‪ ،‬همان كالسها و بحثهاي آموزشي را در زندان ادامه مي‌داد‪.‬‬
‫ال در چهره و رفتارش ذره‌يي از اين كه گويا فردا تيرباران مي‌شود و نگراني و دغدغه‌يي‬ ‫اص ً‬
‫در او نمي‌ديديم‪ .‬هنگامي كه در زندان خبر شهادت احمد رضايي را به‌ما دادند‪ ،‬من برق‬

‫‪30‬‬
‫شگفتي در چشمان سعيد ديدم و خودش توضيح داد كه‪ :‬شهادت احمد‪ ،‬به‌خصوص با‬
‫اين قهرماني و پاكبازي‪ ،‬يك پيروزي بزرگ ايدئولوژيك بود و ما از يك‌مرحله گذشتيم و‬
‫آن‌چه را كه مي‌خواستيم به‌دست آورديم و احمد كار را براي همه ساده كرد‪ .‬يعني سعيد‬
‫لحظه‌شماري مي‌كرد كه اين تضاد در مسير رشد سازمان حل بشود‪ .‬آن برق شعفي را كه‬
‫من آن روز در چشمان سعيد ديدم‪ ،‬امروز به‌صورت احساس غرور و سربلندي هر مجاهد‬
‫خلق در ابعاد صدها‌هزار تكثير شده است‪ .‬اما سعيد از پيش آن را ديده بود»‪.‬‬
‫برادر مجاهد عباس داوري دربارة آخرين روزهاي زندگي مجاهد شهيد سعيد محسن‬
‫مي‌گويد‪« :‬شايد چند هفته بعد‌از ‪‌30‬فروردين‌‪ 51‬ـ‌تيرباران اولين دسته از اعضاي مركزيت‬
‫سازمان‌ـ بود كه ما از‌طريق مالقات با‌خبر شديم كه ‪4‬تا از بچه‌ها را اعدام كرده‌اند‪ .‬يعني‬
‫علي ميهندوست‪ ،‬ناصر صادق‪ ،‬محمد بازرگاني و علي باكري‪ .‬وقتي اين خبر را به سعيد‬
‫داديم‪ ،‬من حالتي از خوشحالي در او ديدم كه در لحظة اول برايم نامفهوم بود‪ .‬بعد خودش‬
‫گفت «پس مسعود ماند» يا «چه خوب شد كه مسعود را اعدام نكردند»‪ .‬آن خوشحالي‬
‫سعيد را من طي اين ساليان هر‌روز بيشتر فهميده‌ام و در آن خوشحالي او كه در آن لحظه‬
‫نمي‌فهميدم هر‌روز بيشتر سهيم شده‌ام‪ .‬در هفته‌هاي قبل‌از ‪4‬خرداد‪ ،‬من دائم در كنارش‬
‫بودم‪ .‬موقعي كه اعدام خودش و حنيف‌نژاد و اصغر برايش قطعي شده بود‪ ،‬به‌من گفت‬
‫كه ما را قطعًا اعدام خواهند كرد و به‌زودي تو را هم از اين‌جا مي‌برند‪ ،‬من پيامي دارم كه‬
‫بايد به مسعود برساني‪ .‬سعيد گفت‪« :‬سالم مرا به مسعود برسان‪ .‬به او بگو كه مسئوليتهاي‬
‫تو خيلي سنگين شده و تنها فردي هستي كه از كميتة مركزي باقي مانده‌اي‪ ،‬تمامي‬
‫تجربيات سازماني در وجود تو متبلور است‪ ،‬بار امانتي است كه در اين مرحله به‌تو سپرده‬
‫شده‪ ،‬كوران حوادث زيادي را خواهي ديد‪ ،‬به فتنه‌هاي زيادي خواهي افتاد‪ ،‬تمام تمجيدها‬
‫نثار ما خواهد شد‪ ،‬چون ما شهيد مي‌شويم و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد‪ ،‬چون مي‌دانم‬
‫به مبارزة خودت ادامه خواهي داد و وارد مراحلي مي‌شوي كه خيلي خيلي باالتر از ماها‬
‫قرار خواهي گرفت‪ ،‬زيرا تو هر‌روز و هر‌ساعت شهيد خواهي شد‪ ،‬يك شهيد مجسم»‪ .‬سعيد‬
‫محسن پس از تحمل ماهها شكنجه در ‪4‬خرداد‪ ،1351‬به‌همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي‬
‫مركزيت سازمان به‌جوخة اعدام سپرده شد تا خون پاكش فدية رهايي خلق و ماندگاري و‬
‫آينده‌داري سازمان مجاهدين خلق ايران شود‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫قسمتهايي از مقالة چشم‌انداز پرشـور‬
‫سعيد محسن‬

‫سؤالي كه امروز براي اغلب افراد به‌ويژه آنان كه استنباط سازماني قوي ندارند و كساني‬
‫كه داراي قدرت درك شرايط و امكانات موجود نيستند وجود دارد‪ ،‬اين است كه‪« :‬آيا‬
‫در چنين شرايط سهمناكي مبارزة پيروز امكانپذير است؟» اين پرسشي است كه امروز‬
‫پرسنده‌اش زياد و پاسخگويش كم است‪.‬‬

‫منشأ اين سؤال چيست؟‬


‫گذشته از عوامل تاريخي و مبارزه‌هاي ناكام گذشته كه در پيدايش چنين سؤالي مؤثرند‪،‬‬
‫بايد به پديدة ديگر كه زاييدة شرايط زماني است بيشتر توجه داشت‪ .‬شرايط ميهني و‬
‫كانونهاي ملتهب گوشه و كنار جهان نشان داده‌اند كه كسب پيروزي در مبارزه امري‬
‫آسان نيست‪ .‬براي كسب پيروزي در ميدان نبرد دست پر بايد داشت‪ .‬انديشه‪ ،‬جسارت‪،‬‬
‫جانبازي‪ ،‬پرهيزكاري‪ ،‬سعة صدر‪ ،‬صداقت‪ ،‬حل‌شدن در امر نبرد‪ ،‬اينها و نظاير اينها‬
‫سكه‌هايي است كه براي كسب پيروزي بايد به همراه داشت‪ .‬به اين ترتيب مبارزة پيروز‬
‫آن‌طور كه بسياري در گذشته گمان مي‌كردند امر ساده‌يي نيست بلكه از مشكلترين‬
‫مسائل عصر ماست‪.‬‬
‫ساده‌انديشي در اين مورد سرانجامي جز ناكامي نخواهد داشت و درست در همين‌جاست‬
‫كه ناكاميهاي گذشته وقتي كه با اقدامات ضدمردمي رژيم توأم مي‌شود‪ ،‬افراد را‬
‫تحت‌تأثيرات منفي و كشندة خود قرار مي‌دهد‪ ،‬در اين زمان ترس و نااميدي به صورتهاي‬

‫‪32‬‬
‫مختلف تظاهر مي‌كند‪ .‬عده‌يي به بهانة اين‌كه داراي سرماية كافي براي ورود در بازار‬
‫نبرد نيستند‪ ،‬مي‌ترسند‪ .‬عده‌يي به منفي‌بافي روي مي‌آورند زيرا از اعتراف به ترس خود‬
‫شرمسارند‪ .‬گروهي به لفاظي و سياست‌بازي مي‌پردازند زيرا از درهم‌ريختن شخصيت‬
‫مجازي خود هراس دارند و نمي‌خواهند مشت خالي خود را باز كنند‪ .‬عده‌يي در زير بار‬
‫نارسايي انديشه منكوب مي‌شوند و عده‌يي هم كه خود را پيش‌كسوت مي‌انگارند به پند‬
‫و موعظه مي‌پردازند و توجيه مي‌كنند كه شتر رميده را به حال خود واگذاريد‪.‬‬
‫در چنين شرايطي همه‌چيز سهمگين جلوه مي‌كند‪ .‬هر عمل رژيم دليل بر قدرت‬
‫شكست‌ناپذير او جلوه مي‌كند‪ .‬دشمن با دامن‌زدن به اين شرايط چنين مي‌نماياند كه‬
‫تفوق مطلق از آن اوست و سيه‌روزي و شكست از آن حريف‪.‬‬
‫بيهوده نيست كه براي بسياري نحوة فشار دستگاههاي جاسوسي دشمن سخت هراس‌آور‬
‫است و زندان و وقايعش موجب وحشت‪.‬‬
‫تحت‌شكنجه‌بودن‪ ،‬تيرباران‌شدن‪ ،‬در زير سرنيزة جالدان جان‌دادن‪ ،‬سالها در سلول زندان‬
‫به‌سربردن چيزهايي هستند كه حتي تصور آنها موي بر اندام آدمي راست مي‌كند‪.‬‬
‫متواري‌بودن‪ ،‬گرسنگي‪ ،‬فقر‪ ،‬خانه‌به‌دوشي و در عين جواني و شادابي لباس ساده پوشيدن‬
‫و به اندك ساختن‪ ،‬خانه و كاشانه را ترك گفتن‪ ،‬ترك زن و فرزند و عزيزان در راه‬
‫هدفهاي عالي انساني‪ ،‬كارهايي هستند كه در نظر آنان تنها از عهدة افراد نادرالوجود و‬
‫خارق‌العاده برمي‌آيد‪ .‬آنان كه دچار چنين اضطراب دروني مي‌گردند‪ ،‬در زمينة سياست‬
‫دچار ماليخوليا خواهند شد‪.‬‬
‫ولي با تمام اينها سدهاي راه تكامل شكست‌پذيرند و اين امر ناشي از ماهيت آنهاست و‬
‫ما نه‌تنها چنين رويدادها را دليل سرخوردگي و يأس نمي‌گيريم بلكه معتقديم كه آنها‬
‫خوبند و بسيار هم خوبند زيرا تنها شدايد و شرايط مشكلند كه يك عصيانگر انقالبي‬
‫را آبديده مي‌كنند‪ .‬اين‌كه زمانه و شرايطش ما را در جهت پذيرش ايدئولوژي «شهادت‬
‫انقالبي» رهنمون شده‌اند‪ ،‬بسيار خجسته است و خجستگي بيشتر آن‌گاه كه ما چنين‬
‫سير شورانگيزي را پذيرا شويم‪.‬‬

‫پيدايش مرز جنبش و ضدجنبش‬


‫شرايط سخت و دشوار عامل مرزبندي دقيق بين جنبش و ضدجنبش است‪ .‬پيدايش‬

‫‪33‬‬
‫مرز بين جنبش و ضدجنبش انقالب خود دليل بر تكامل مبارزه است زيرا تنها در چنين‬
‫صورتي است كه براي فرصت‌طلبي و سازشكاري محلي باقي نخواهد ماند‪.‬‬
‫فرصت‌طلبان و سازشكاران و آنها كه به‌اصطالح يكي به نعل مي‌زنند و يكي به ميخ‪،‬‬
‫مواضع خود را از دست خواهند داد و در اين شرايط تنها مردان مصمم هستند كه بار‬
‫سنگين نبرد را به‌دوش مي‌كشند و داراي قدرت ادامة نبرد و بسيج آگاه‌نمودن توده‌ها در‬
‫هرگونه شرايط سخت مي‌باشند‪.‬‬
‫آيا درك اين مسأله براي همه ميسر است؟ مسلمًا نه‪ .‬تنها كساني قدرت اين كيفيت را‬
‫دارند كه به انديشة علمي و اراده مجهزند‪ .‬شرايط را دقيقًا مي‌شناسند و مطابق با شرايط‬
‫در خود آمادگي ايجاد مي‌كنند‪ .‬بر ماست كه بكوشيم تا در شمار چنين افرادي درآييم‪.‬‬
‫سازمان دربرگيرندة اين عناصر نيز سازماني است كه خود ثمرة شرايط خاص و دشوار‬
‫محيط است‪« .‬بين ريشه‌هاي وجودي چنين سازماني و شرايط محيط رابطة مستقيمي‬
‫وجود دارد»…‬
‫از آن‌چه گفته شد مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه شرايط دشوار كنوني براي ما نه‌تنها بد‬
‫نيست بلكه از آن‌جا كه دشواريها تعيين‌كنندة مرز دقيق بين جنبش و ضدجنبش‪ ،‬انقالب‬
‫و ضدانقالبند‪ ،‬انتخاب طبيعي‪ ،‬پايه و اساس پيدايش عناصر ارزنده و در نتيجه رهبري‬
‫خواهد شد و حكومت عادات و سنن كه منجر به پيدايش يك رهبري مصنوعي مي‌شد‪،‬‬
‫نابود مي‌گردد و تنها در اين‌صورت است كه رهبري و زعامت را كساني به‌عهده خواهند‬
‫گرفت كه صالحيت و شايستگي خود را براي احراز اين مقام نشان داده‌اند‪.‬‬

‫‪34‬‬
‫اسلحه براي ما وسيلة دفاع از شرف انسان است‬
‫بخشهايي از دفاعيات سعيد محسن‬
‫در بيدادگاه نظامي شاه‬

‫«…ملت ايران ملزم نيست از يك فكر ارتجاعي تبعيت نمايد‪ .‬اين قوانين اصوالً معلول‬
‫دوران ديكتاتوري است و براي ملت مورد قبول نمي‌باشد‪ .‬نفس تكامل ايجاب مي‌كند كه‬
‫هرچه پوسيده است دور انداخته شود‪ .‬اگر سيستم شما سيستم مترقي است چه ترسي‬
‫از توطئه و تحريك مردم به قيام مسلحانه داريد؟ در محيطي كه حقوق مردم به‌حق‬
‫پرداخته شود مگر مردم ديوانه‌اند كه اسلحه به دست گيرند‪ .‬اسلحه براي ما وسيلة دفاع‬
‫از شرف انسان است‪ .‬كارگر وقتي اسلحه به دست مي‌گيرد كه به شرافت وي كه كار او و‬
‫حيات اوست تجاوز شود‪ .‬ما نيز براي دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه به دست‬
‫گرفته‌ايم‪ .‬يك عده تحصيلكردة روشنفكر نه ساديسم دارند و نه دزد سرگردنه‌اند كه‬
‫اسلحه به دست گيرند‪ .‬مگر برادران سياهكل‪ ،‬بهترين و پاكترين جوانان جامعه نبودند‪.‬‬
‫شما با تمام تالشتان نتوانستيد در بين ‪170‬نفر گروه ما (مجاهدين) فردي كه از نظر‬
‫اخالقي و انساني داراي عاليترين مزاياي اخالقي نباشد پيدا كنيد‪ .‬ما بدين‌جهت سالح‬
‫به دست گرفته‌ايم كه شرافت انساني جامعة خودمان را در خطر تهديد دزدان سر گردنه‬
‫ديده‌ايم…»‬
‫«اسلحه شرافت ماست‪ .‬ما آن را به‌هرنحو يا از طريق قاچاق يا مصادره از دست شما فاسدها‬
‫خواهيم گرفت و تا زماني كه ملت ما از قيد شما و هم‌پيمانان شما نرسته است ما سالح‬
‫خود را زمين نخواهيم گذاشت و از خود دور نخواهيم كرد‪ ،‬و تا زماني كه سيستم پوسيدة‬
‫سلطنتي حاكم است و استثمار طبقه‌يي از طبقة ديگر وجود دارد ما راهي جز توسل به‬

‫‪35‬‬
‫مسلسل نداريم‪ .‬اين وظيفة ماست كه خون ناچيزمان را براي باروري اين نهال پاك تقديم‬
‫نماييم‪ .‬و نيز بيهوده نيست كه ملت ما انقالبيونش را با آغوش باز مي‌پذيرد‪ .‬زيرا مناديان‬
‫استقالل خود را شناخته‌اند و تبلور شرف خود را در خون اين جوانان مي‌بينند‪ .‬اين ايمان‬
‫ماست كه گروه پيشرو امروز مرگ را به سادگي يك خواب راحت مي‌پذيرد»‪.‬‬
‫«…‌‌شخصيت علي در تاريخ بشري نادر است ولي فكر علي و سيستم علي يعني قيام‬
‫عليه ظلم و امحاي آن و ايجاد وحدت و برابري براي بشر امروز نه‌تنها بيگانه نيست بلكه‬
‫نهايت آمال و آرزوي اوست‪ .‬جهان امروز در اقصي نقاطش تحقق افكار بلند علي را نويد‬
‫مي‌دهد»‪.‬‬
‫«…‌‌ما بر قلة تاريخ‪ ،‬انديشة‌علي را محقق مي‌بينيم‪ .‬آري‪ ،‬ما براي نيل به چنين هدفي‬
‫قيام كرده‌ايم‪ .‬قيام كرده‌ايم تا جهاني بسازيم تا هرگونه بهره‌كشي انسان از انسان را نابود‬
‫سازد»‪.‬‬
‫«… هر زمان و هر نقطه‌يي كه خون ما به زمين بريزد آمال و آرزوهايمان بارور شده‬
‫است‪ .‬ما نبردي سهمگين در پيش رو داريم‪ .‬نبردي درازمدت و افتخار مي‌كنيم كه با‬
‫نثار جان بي‌ارزشمان سربازي ساده باشيم كه سهمي بس كوچك از اين وظيفة‌مهم را به‬
‫عهده گرفته‌ايم و با خون ناچيزمان جوانة انقالب را بارور ساخته‌ايم‪ .‬موفقيت و پيروزي‬
‫از آن ماست»‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫دنيايي كه مي‌خواهم‪...‬‬
‫از نامة سعيد محسن خطاب به خواهرش‬
‫فروردين‪1342‬‬

‫خواهرم‪ ،‬گفتي باز چيزي بنويسم و بر دفتر تو كه از تراوشات پاك احساساتت و از قطعات‬
‫زيباي دوستانت مرشح است‪ ،‬سطري بنگارم‪ .‬قلمي به دستم دادي و خواستي كه بر‬
‫لوحه‌يي نقشي مصور كنم‪ .‬ولي نمي‌دانم كه با تو از چه سخن گويم‪ .‬از دنياي دلدادگان‪،‬‬
‫از فراق و جدايي‪ ،‬از نگاه معصوم دخترك زيباي دهاتي بر‌لباس زرين آن پسرك هوسران‬
‫شهري‪ ،‬يا از طبيعت زيبا و زيباييهاي آن‪ ،‬ولي با تو من سخن از آن دنيايي مي‌گويم‬
‫كه شايد در آن از همه‌جا سخن گفته باشم‪ .‬از دنيايي كه انسانها به‌خاطر سكه‌هاي زر‬
‫و نقره شكم نمي‌درند و به‌خاطر خودكامي و خودخواهي‪ ،‬انسانها را به قيد بندگي مقيد‬
‫نمي‌سازند‪ .‬دنيايي كه هوسها ب ‌ر انسانها حكومت نمي‌كند‪ ،‬عشقها به هوسها آلوده نمي‌شود‬
‫و زيبايي طبيعت را مصنوعات بشري محو نمي‌كند‪ .‬كاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل‪،‬‬
‫دل يتيمان گرسنه را آزرده نمي‌سازد‪ ،‬انسانها در نهاد واقعي متجلي مي‌شوند‪ ،‬نه گرگي‬
‫در لباس ميش‪ .‬مي‌داني‪ ،‬آزادي و مساوات و برابري تمام مزاياي جاهليت را محكوم‬
‫مي‌كند‪ .‬مي‌داني‪ ،‬براي انسان سياه ارزش انسانيت قائل است‪ ،‬دنيايي كه شيفتگان تمدن‬
‫مسخره‌آميز قرن بيستم را محكوم مي‌نمايد…‬
‫دنيايي كه انسانها به همديگر به چشم انسانيت مي‌نگرند‪ ،‬نه چپاولگري و غارتگري‬
‫چنگيزي را در لباس تمدن جلوه مي‌دهند‪ .‬مرزهاي اقتصادي مشخص مي‌كنند و در‬
‫استعمار جديد خون ملتها را مي‌مكند‪ .‬آري از چنين تمدني كه نرون خونخوار شهر‬

‫‪37‬‬
‫روم را روسپيد كرده است‪ ،‬از اين تمدني كه مكبثها و چنگيزها در چپاولگري به گردش‬
‫نمي‌رسند‪ ،‬بيزارم‪ .‬دلم مي‌خواهد دنيايي به‌وجود آيد كه احساسات پاك و لطيف بشري‬
‫جلوه نمايد و انسانيت تجلي كند و بشر همديگر را به چشم برادري و برابري بنگرد‪ .‬ارزش‬
‫انسانها به فضيلت و كار آنها باشد‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫ارزش هر كس در مبارزه‬
‫به اندازة مايه‌يي است كه در اين راه مي‌گذارد‬
‫مجاهد بنيانگذار اصغر بديع‌زادگان‬

‫‪39‬‬
‫اصغر بديع‌زادگان‬
‫الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زير شكنجه‬

‫شهيد بنيانگذار‌اصغر بديع‌زادگان در سال‪ 1319‬در اصفهان در يك خانوادة متوسط متولد‬


‫شد‪ .‬خردسال بود كه خانواده‌اش به‌تهران آمدند و او دورة دبيرستان را در تهران گذراند و‬
‫سپس در رشتة مهندسي شيمي از دانشكدة فني دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شد‪ .‬او با‬
‫مسائل سياسي‪ ،‬در دوران تجديد فعاليتهاي جبهة ملي و نهضت آزادي در سالهاي ‪1339‬‬
‫تا ‪ 1342‬آشنا شد‪ .‬اصغر در دوران تحصيل در دانشگاه به فعاليت سياسي پرداخت‪ ،‬اما‬
‫هيچ‌يك از افراد خانواده‌اش اطالعي از فعاليتهاي او نداشتند و ساواك شاه نيز تا هنگام‬
‫دستگيريش هيچ سابقه‌يي از او نداشت‪ .‬اصغر در سال‪ 1342‬به‌نظام‌وظيفه رفت و پس از‬
‫آن مدتي در كارخانة اسلحه‌سازي و سپس در كادر آموزشي دانشكدة فني دانشگاه تهران‬
‫به‌كار پرداخت‪ .‬اصغر همانند ساير دوستانش در فكر يافتن راه چاره‌يي براي نجات مردم‬
‫از زير ظلم و ستم رژيم شاه بود‪ .‬او با‌مطالعة جنبشهاي سياسي و اجتماعي ايران متوجه‬
‫شده بود كه با ‌وجود تالش و كوشــش مردم و فـــداكاري آنـــها‪‌ ،‬تـــمام راههاي‬
‫مبارزه به‌شكست منجر شده بود‪ .‬اصغر به‌اين نتيجه رسيده بود كه علت شكست مبارزات‬
‫گذشته در اين بود كه رهبري و سازمان هدايت‌كنندة حرفه‌يي نداشته‌اند‪ .‬او فهميده بود‬
‫كه اگر مبارزه‪ ،‬به‌عنوان يك حرفه و كار علمي در نظر گرفته نشود‪ ،‬محال است پيشرفتي‬
‫حاصل شود‪ .‬وي معتقد بود كه بدون پا‌گذاشتن روي شغل‪ ،‬پول‪ ،‬تحصيالت و زندگي‬
‫نمي‌توان مبارزه كرد‪ .‬او هميشه تكرار مي‌كرد «ارزش هر‌كس در مبارزه به‌اندازة مايه‌يي‬
‫است كه در اين راه مي‌گذارد»‪ .‬در همين دوران بود كه ب‌ا محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن‬

‫‪40‬‬
‫و چند‌تن ديگر از دوستانش نزديكتر شد و هستة اوليه سازمان را تشكيل دادند‪ .‬اصغر طي‬
‫سالهاي ‪ 44‬تا ‪ 50‬به‌واسطة حرفه‌اش در دانشكدة فني دانشگاه تهران‪ ،‬كه امكان برقراري‬
‫تماس با دانشجويان و استفاده از امكانات دانشگاه را به‌او مي‌داد‪ ،‬در رشد سازمان چه از‬
‫نظر نيروي انساني و عضوگيري و چه از جهت تأمين امكانات‪ ،‬خدمات ارزنده‌يي انجام‬
‫داد‪ .‬او در سال‌‪ 1349‬به‌عنوان مسئول گروهي از مجاهدين كه براي آموزشهاي نظامي‬
‫در پايگاههاي الفتح به‌فلسطين اعزام شدند‪ ،‬از كشور خارج شد و در بازگشت عالوه‌بر‬
‫تسليحاتي كه با خودش آورد‪ ،‬گنجينه‌يي از تجربيات نظامي را به‌سازمان منتقل كرد‪ .‬در‬
‫سال‪ 50‬مرحلة عمل در سازمان مجاهدين فرا‌رسيده بود و اصغر با استفاده از تخصص و‬
‫تجربه‌اش كمك شاياني به‌سازمان كرد‪‌.‬اصغر بديع‌زادگان در شهريور سال‪ 1350‬توسط‬
‫ساواك شاه در خانة يكي از بستگانش دستگير شد و بالفاصله به‌زير شكنجه رفت‪ .‬ساواك‪،‬‬
‫كه پس از طرح ربودن شهرام پهلوي به‌شدت آشفته شده بود‪ ،‬هرچه در توان داشت روي‬
‫شكنجة بديع‌زادگان گذاشت تا بتواند سرنخي به‌دست آورد‪.‬‬
‫يكي از برادران مجاهد در اين‌باره مي‌گويد‪« :‬وقتي ساواك بديع‌زادگان را دستگير كرد‪،‬‬
‫موقعيت او را در سازمان مي‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملي او باخبر بود و مشخصًا‬
‫هم حنيف‌نژاد را از او مي‌خواستند و او به‌صراحت يك‌جواب را تكرار كرد‪« :‬نمي‌گويم»‪.‬‬
‫چون خيلي چيزها براي ساواك مشخص شده بود‪ ،‬اصغر هيچ امكان ديگري جز مقاومت‬
‫سرسختانه و رويارويي گوشت و استخوان با شالق و اجاق و اتوي برقي نداشت‪ .‬امكان‬
‫استفاده از هيچ تاكتيكي را هم در بازجويي نداشت»‪ .‬متجاوز از يك ماه او را به‌شدت‬
‫شكنجه كردند‪ .‬نخست او را روي اجاق نشاندند و سپس به‌پشت خواباندند‪ .‬يك‌بار براي‬
‫‪4‬ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوري كه سوختگي از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع‬
‫رسيد‪ .‬اصغر در آستانة شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق‬
‫را در سينة سوخته‌اش حفظ كرد‪ .‬اصغر را با‌همان سوختگيها در سلول انداختند و در را‬
‫بستند‪ .‬زخمهاي سوخته چرك كرده و چركها متعفن شد و فضاي سلول را پركرده بود‪،‬‬
‫اما اصغر هيچ‌چيز نگفت و با آرامش و مظلوميت درد و سوختگي را تحمل مي‌كرد‪ .‬او كه‬
‫تقريبًا نيمه فلج شده بود ديگر نمي‌توانست راه برود‪ .‬دو‌نفر زير بغلش را مي‌گرفتند و او را‬
‫كشان‌كشان به‌اتاق شكنجه مي‌بردند‪ .‬با‌اين حال او تنها به‌انقالب و رهايي خلق و يارانش‬
‫مي‌انديشيد‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫خواهر مجاهد شهين بديع‌زادگان‪ ،‬خواهر اصغر‪ ،‬دربارة اين روزها نوشته است‪« :‬مالقات‬
‫كوتاهي در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم دادند‪ .‬او را بعد از شكنجه‌هاي وحشيانه از اوين‬
‫به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببينيم‪ .‬اين زماني بود كه شايعة شهادت او زير شكنجه‬
‫همه‌جا پيچيده بود‪ .‬روز ‪9‬آذر‪ 50‬بود‪ .‬دژخيمان ساواك در اتاق و در اطراف او بودند و من‬
‫و مادرم بهت‌زده از وضعيت اصغر‪ ،‬فقط او را نگاه مي‌كرديم‪ .‬در اثر تحمل شكنجه‌هاي‬
‫وحشتناك موهايش تمامًا سفيد شده و به اندازة ‪10‬سال پير شده بود‪ .‬جالدان مي‌گفتند‬
‫«مادر برايش ميوه و شيريني و موز و… بياوريد»‪ .‬و او با وقار و متانت زياد رو به مادرم‬
‫كرد و گفت‪« :‬چيزي نياز ندارم و نمي‌خواهد چيزي بياوريد»‪ .‬سرانجام پس از ‪3‬بار عمل‬
‫جراحي‪ ،‬هنگامي كه ديگر امكان بهبودي نداشت‪ ،‬اصغر قهرمان را در سحرگاه خونين‬
‫‪4‬خرداد‪ ،1351‬به‌همراه حنيـــف و سعـــيد به‌جوخة تيرباران سپردند‪ .‬او آموزگار بزرگ‬
‫مقاومت و پايه‌گذار اين سنت مجاهدي است كه هيچ حد و مرزي براي مقاومت وجود‬
‫ندارد و هيچ توجيهي را براي تسليم نبايد به‌رسميت شناخت‪ .‬اصغر‪ ،‬مصداق بارز اين‬
‫جملة نغز است كه خودش گفته است‪« :‬چگونه مي‌توان كسي را كه چيزي از دست نداده‬
‫است‪ ،‬مبارز خواند»‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫فصل دوم‬

‫بنيانگذاران‬
‫مجاهدين‬
‫از نگاه‬
‫مسعود‬
‫و مريم‬
‫زيارت سرداب غيبت امام زمان در سامرا و تقديم آرم مجاهدين‬
‫به خاك‌پاي وارث زمين و صاحب زمان‪ ،‬پرچمدار رهايي و يگانگي‪ ،‬فاتح جامعة بي‌طبقة‬
‫توحيدي‪ ،‬امام دوازدهم مهدي‪ .‬از سوي شهيد بنيانگذار مجاهدين محمد حنيف و يارانش‬
‫و همة جاودانه فروغهايي كه به درگاه حضرتش سرساييدند‪.‬‬
‫نوروز ‪ 1368‬ـ مريم و مسعود رجوي‬

‫‪45‬‬
‫پرهيز از فرماليسم‪ ،‬سنت بنيانگذاران صديق ما‬
‫از پيام مريم رجوي ـ ‪30‬خرداد ‪1368‬‬

‫بنيانگذاران كبير مجاهدين محمد حنيف و يارانش سعيد محسن و علي اصغر بديع‌زادگان‬
‫در بحبوحه خفقان آريامهري و در شرايطي كه فقدان صالحيت و درماندگي تاريخي‬
‫رهبران سنتي و جريانهاي اصالح‌طلب روز بارز و آشكار بود‪ ،‬با اتخاذ مشي مبارزه مسلحانه‬
‫انقالبي بن‌بست مبارزاتي دوران خود را درهم شكستند‪ .‬هم‌چنان كه با تأكيد برمرزبندي‬
‫ميان استثمار شونده و استثماركننده به عنوان مرزبندي تعيين‌كننده اقتصادي ـ اجتماعي‬
‫بن‌بست همه اسالم‌پناهيهاي سرمايه‌داري و مادون سرمايه‌داري را به قاطعانه‌ترين صورت‬
‫درهم كوبيدند و پرتو ايدئولوژي انقالبي اسالم را با چشم‌انداز جامعه‌يي آزاد و عاري از‬
‫طبقات عيان ساختند‪ .‬آنان ضرورت تاريخي قهر سازمانيافته خلق را براي رويارويي با قهر‬
‫سازمانيافته قواي ضد‌خلقي عميقًا دريافته و تمام انرژي و هستي خود را وقف بنيانگذاري‬
‫سازمان پيشتاز و رهبري كننده‌يي نمودند كه صالحيت پيشبرد اين مبارزه انقالبي را در‬
‫راستاي رهايي خلق و ميهن داشته باشد‪ .‬از اين رو محمد حنيف مي‌گفت‪« :‬يك عمل‬
‫سازمانيافته بهتر از صد عمل سازمان‌نيافته است» و تأكيد مي‌كرد كه‪« :‬براي درك قوانين‬
‫مبارزه بايد در آن شركت كرد‪ .‬براي رهبري مبارزه نمي‌شود در حاشيه دستور داد…‬
‫صالحيت از شركت در عمل توأم با جمعبندي نتيجه تجربيات به دست مي‌آيد»‪ .‬او عمل‬
‫مبارزاتي و پايداري در مسير انقالب را مالك و معيار تشخيص «صالحيت» مي‌دانست و‬
‫بر آن بودكه ‪« :‬وقتي مشكالت مبارزه از حد معيني تجاوز كرد و مبارزه‌كردن كاري سخت‬
‫و جانفرسا شد و شديدًا احتياج به تالش پيگير فكري و عملي داشت آن وقت است كه‬

‫‪46‬‬
‫مرز انقالب و ضدانقالب‪ ،‬تكامل و ضدتكامل روشنتر گشته و فقط كساني كه حقيقتًا و‬
‫طبيعتًا قادر به انجام اين رسالت هستند در صف مبارزاتي باقي مي‌مانند»‪.‬‬
‫اين سخنان را كسي مي گفت كه با تمام وجود در مبارزه حل شده بود و درباره خصوصيات‬
‫انقالبي‌اش از جمله چنين نوشته‌اند‪« :‬قلبش جز در راه انقالب و مبارزه نمي‌تپيد و جز‬
‫به مبارزه و سازمان انقالبي‌اش‪ ،‬به چيز ديگري نمي‌انديشيد‪ .‬او چيزي نمي‌ديد جز‬
‫آزادي ملت محروم و اسيرش از چنگال آدمكشان‪ ،‬گامي برنمي‌داشت مگر آن كه بداند و‬
‫مطمئن باشد كه در راه مبارزه است‪ .‬دستهايش به عملي مبادرت نمي‌ورزيد مگر اين كه‬
‫حاصل آن عمل در جهت مبارزه باشد‪ .‬غم و شاديش رنگ شخصي نداشت و به همين‬
‫دليل گفتار او بر روي همه افراد تأثير داشت‪ .‬خلوص او بر همه آشكار بود‪ .‬بودند افرادي‬
‫از آشناهاي دور يا نزديكش كه به دليل سستي در پذيرفتن مسئوليت مبارزه‪ ،‬به شدت‬
‫مورد گله و انتقاد او قرار مي گرفتند‪ ،‬با اين كه انتقاد محمد براي آنها ناگوار بود‪ ،‬اما در‬
‫برابر منطق و خلوص او جواب نداشتند‪ .‬محمد غمش براي مبارزه و شاديش نيز براي‬
‫پيشرفت آن بود‪ .‬همه وجودش براي مبارزه و اوجگيري مبارزه بود‪ .‬شب با اين انديشه‬
‫به خواب مي‌رفت و روز به اين اميد برمي‌خاست‪ .‬هيچ چيز قادر نبود او را از مسئوليت‬
‫سنگيش جدا سازد و يا غافل گرداند‪ .‬او در امر نبرد عليه دشمنان خلق‪ ،‬حل شده بود‪ .‬او‬
‫به اين سخن حسين‌بن علي (ع) خوب ايمان داشت كه زندگي جز داشتن عقيده و پيكار‬
‫در راه تحقق آن نيست‪.‬‬
‫بنيانگذار كبير ما محمد حنيف سرانجام خون پاكش را در مسير همين آرمان حسيني و‬
‫در راه نجات خلق نثار كرد و در آخرين لحظات زندگي طي پيامي «به خاطر حفظ نواميس‬
‫و ارزش غائي كلمات» درباره سازماني كه بنيان نهاده بود چنين نوشت‪« :‬سوابق درخشان‬
‫گروه مجاهدين خلق دستاوردهاي انقالبي فراواني را فراهم آورده كه با برخورداري از آنها‬
‫و درك روح مفاهيم در پس قوالب و كلمات مي‌توان به خوبي در مسير آرمانهاي انقالبي‬
‫گام برداشت و آنها را با پروسه خالق و دائمي تئوري و عمل روز به روز غني‌تر و غني‌تر‬
‫ساخت»‪.‬‬
‫به اين ترتيب در شرايطي كه مدعيان ريايي زعامت و رهبري يا مثل خميني از «حضور‬
‫مبارك اعليحضرت همايوني» خواستار لغو حق رأي زنان در انتخابات مربوطه بودند و يا‬
‫هم‌چون تاجران امروزي «آزادي» و «ملي»گرايي به كسب و كار خود اشتغال داشتند‪،‬‬

‫‪47‬‬
‫محمد حنيف و يارانش به گفته پدر طالقاني «راه جهاد را گشودند» و با خرد انقالبي و‬
‫پيشتاز خود مبارزين رهائيبخش مردم ايران را به دوران تكاملي نويني جهش دادند‪ .‬آنان‬
‫با جمعبندي تجارب مبارزات پيشين و با درك عميق مفهوم صالحيت در رهبري مبارزه‬
‫انقالبي و با نفي صورت‌پردازيهاي بي محتوا راه را آغاز نمودند‪ .‬به همين خاطر بود كه‬
‫بنيانگذاران مجاهدين هرگز در بند ظواهر و اسم و رسم گروهي نبودند و به جاي آن با‬
‫تمام قوا براي «كسب صالحيت» مجاهدت مي‌كردند‪ .‬به نحوي كه في‌المثل نام و آرمان‬
‫سازمان مجاهدين خلق ايران ـ كه بزرگترين و پر‌بارترين سازمان مبارزه آن دوران بود‪،‬‬
‫‪6‬سال پس از بنيانگذاري آن‪ ،‬در زندان تعيين و ترسيم گرديد‪ .‬اين نقطه عزيمت عميقًا‬
‫صادقانه و انقالبي در مقايسه با خرد جريانهايي كه هنوز ايجاد نشده و قبل از دستيابي به‬
‫پايداري و بلوغ سياسي و مبارزاتي به اشكال و ظواهر مي‌پردازند و عنوانهاي پرطمطراق و‬
‫ارگانهاي پوشالي حزبي و سازماني به خود مي‌بندند‪ ،‬بسيار پر معني و انگيزاننده است‪.‬‬
‫بدون شك يكي از رموز اساسي پيشرفت و بالندگي مجاهدين همين پرهيز اكيد از‬
‫فرماليسم و صورت‌پردازي است كه از بنيانگذاران صديق ما به مثابه يك سنت ايدئولوژيك‬
‫و تشكيالتي برجا مانده و در اسلوب كار جمعي و سازماني ما جاري شده است‪ .‬به همين‬
‫دليل در درون مجاهدين «صالحيت» و «اصل وحدت فرد و مسئوليت» كه پيوسته در‬
‫كوره گدازان عمل انقالبي و حركت جمعي محك مي‌خورد پايه و معيار اصلي كار جمعي‬
‫و تشكيالتي ما بوده و در عمل كاملترين طراز رهبري جمعي و دموكراتيك‌ترين مناسبات‬
‫درون تشكيالتي را برايمان تضمين و تأمين كرده است‪ .‬رشد ايدئولوژيكي و ارتقاي‬
‫كيفيت سياسي كادرها و نيروهاي سازمان و باال رفتن مستمر سطح مسئوليت‌پذيري‬
‫تشكيالتي آنان نيز مرهون همين سنتها البته زير چتر يك رهبري ذيصالح عقيدتي و‬
‫سياسي بوده و مي‌باشد‪.‬‬
‫شكوفايي استعدادات انقالبي و ارتقاي شگفت تشكيالتي خواهران مجاهد ـ كه از هرگونه‬
‫صبغه فرماليستي مبرا است ـ از مظاهر بارز همين سنن و مناسبات پاكيزه انقالبي است‬
‫كه مسلمًا بدون عجين بودن با منتهاي دموكراتيسم انقالبي ‪ ،‬هرگز دست‌يافتني نمي‌بود‪.‬‬
‫مناسباتي كه عاري از هرگونه صورت‌پردازي و ظاهرسازي بوده و به جاي آن در عمل‬
‫و در محتوا ‪ ،‬بهترين شرايط را براي تحقق رهبري جمعي به معني واقعي (و نه صوري)‬
‫كلمه و براي محك‌خوردن صالحيتها در جريان عمل انقالبي و براي شكوفايي استعدادات‬

‫‪48‬‬
‫تضمين كرده است‪.‬‬
‫به راستي صورت‌پردازي و ظاهرسازي در ساختار و كاركرد تشكيالتي هرگز نمي‌تواند يك‬
‫دموكراتيسم واقعي را كه شرط پيشرفت هرجنبش انقالبي در سخت‌ترين شرايط است‬
‫تأمين نمايد‪ .‬نمونه‌هاي فراوان به وضوح ثابت كرده است كه اين گونه چسبيدن به فرمها‬
‫و اصالت دادن به آنها و انواع و اقسام آئين‌نامه‌پردازيهاي ناشي از اين سبك كار‪ ،‬اغلب‬
‫عاري از مضمون و محتواي انقالبي است كه از تمايالت سياسي‌كارانه غير‌انقالبي خبر‬
‫مي‌دهد و به جاي تكيه بر «توده پائيني» و استفاده از نيرو و خالقيت آنان از «باال» به‬
‫اهرمهاي بوروكراتيك حزبي و تشكيالتي متوسل مي‌شود‪ .‬در چنين وضعيتي كه محتواي‬
‫انقالبي و مردمي حزب و تشكيالت مربوطه پيوسته رقيقتر و رقيقتر مي‌شود و مضمون‬
‫ترقيخواهانه آن در مصاف با ارتجاع به سمت «صفر» ميل مي‌كند‪ ،‬جناحهاي مختلف‬
‫سر برمي‌دارند و زمان انشعاب و تجزيه و متالشي‌شدن فرا‌مي‌رسد… به وضعيت اضداد‬
‫مقاومت انقالبي و احزاب و جريانها و خرده جريانهايي كه در مصاف انقالب با ارتجاع‬
‫خميني به همدستان و متحدان بالفعل ارتجاع عليه مقاومت انقالبي تبديل شدند نظري‬
‫بيندازيم‪ .‬اكنون به وضوح پيداست كه ظاهرسازيها و صورت‌پردازيهاي تشكيالتي آنها‬
‫حاكي از دور‌شدن مستمرشان از جبهه انقالب و مقاومت بوده و در عين حال يك سركوب‬
‫درون تشكيالتي حاد را پرده‌پوشي مي‌كرده است‪ .‬براساس انبوهي از نمونه‌ها و فاكتهاي‬
‫منتشر شده اكنون به اثبات رسيده است كه نشستها و اجتماعاتي هم كه در اين گونه‬
‫جريانات تحت عنوان پلنوم و كنگره و…به عنوان باالترين معيار مناسبات دموكراتيك‬
‫علم مي شده‪ ،‬از كمترين روح دموكراتيك برخوردار نبوده و اغلب با شركت افراد محدود و‬
‫در زمانهاي كوتاهي برگزار مي‌شده و هيچ مسأله‌يي في‌الواقع در آن به درستي و به اندازه‬
‫كافي مورد بحث و بررسي قرار نمي‌گرفته است‪ .‬در عمل نيز اين فرمها و صورت‌پردازيها‬
‫هرگز به هدفي كه در ظاهر به خاطر آن وانمود مي شده ـ يعني به تحقق رهبري جمعي‬
‫و انتخاب رهبري ذيصالحي كه در عين حال مورد قبول عموم افراد يا حتي اكثريت افراد‬
‫و مسئوالن جريان مربوطه باشد ـ راه نبرده است…‬

‫‪49‬‬
‫ي و‌‌فزا‌ينـدگي‬
‫صب ‌ر‌زيبا‌ ‌و‌پي‌ا‌م‌‌م‌ا‌ندگار ‌‬
‫مسعود رجوي‬
‫مراسم بزرگداشت ‪4‬خرداد ـ ‪1373‬‬

‫…‌‌كاري كه بازرگان به‌لحاظ تئوريك كرده بود‪ ،‬اين بود كه سعي كرده بود نشان بدهد‬
‫كه تضادي بين علم و اسالم وجود ندارد‪ .‬اما هنر بنيانگذاران سازمان و محمد حنيف‪،‬‬
‫اين بود كه مبارزة انقالبي و ضدبهره‌كشانه پيشه كردند‪ ،‬يعني مبارزه‌يي با مشي مسلحانة‬
‫حرفه‌يي و تمام‌عيار‪ .‬قبل از آنها در فرهنگ رايج چنين چيزي وجود نداشت‪ .‬يعني هر‬
‫كس در حاشية كار و زندگيش‪ ،‬دست به‌كار سياسي هم مي‌زد و در حقيقت مبارزة‬
‫جدي در كار نبود‪ .‬عالوه بر اين‪ ،‬آنها به پيداكردن عناصر انقالبي و تربيت‌كردن آنها در‬
‫حد همان روزگار‪ ،‬همت گماشتند‪ .‬در آن زمان جو غالب در بهترين صورت اين بود كه‬
‫درس و دانشگاه و بعد هم شغل و تشكيل خانواده‪ ،‬جوانان را به خود مشغول مي‌كرد و در‬
‫غير آن‌هم‪ ،‬فسادهاي رايج زمان شاه‌‪ ،‬آنها را با خود مي‌برد‪ .‬درخشش نام حنيف اما از‬
‫همة اينها مهمتر‪ ،‬اين بود كه آنها يك دگم تاريخي را شكستند و پردة ارتجاع را از روي‬
‫آرمان اسالم و توحيد برداشتند‪ .‬در سرود ‪4‬خرداد‪ ،‬مي‌خوانيم‪« :‬مجاهد غبار از رخ دين‬
‫زدود» واقعًا اين سرود با تك‌تك كلمات و با تك‌تك حروفش درست و عاري از مبالغه‬
‫است‪ .‬در آن روزگار جو غالب اين بود كه انقالبي‌بودن‪ ،‬يعني مخالف خدا و ضدمذهب‬
‫بودن! و ضمنًا اعتقاد به اسالم داشتن‪ ،‬يعني مدافع استثمار و مدافع طبقات بودن! حاال‬
‫اگر نه فئوداليسم؛ بورژوازي يا خرده‌بورژوازي! اين فرمول را كه از قول بنيانگذارمان‬
‫مي‌شنويم «در زمينه‌هاي اقتصادي اجتماعي مرزبندي اصلي‪ ،‬نه بين با‌خدا و بي‌خدا‪ ،‬بلكه‬
‫بين استثمارشونده و استثماركننده است»‪ ،‬به‌ظاهر حرف ساده‌يي است‪ .‬اما همة حرف‬

‫‪50‬‬
‫در همين‌فرمول بود‪ .‬درخشش و شكوه تاريخي‪ ،‬كه در اسم حنيف متجلي است و بذر‬
‫مجاهدين را كاشت‪ ،‬از همين‌جاست‪ .‬يعني كه گروهي اندك‪ ،‬منهاي هرگونه امكانات‪،‬‬
‫يك‌چنين قدم تاريخي بزرگي برداشتند…‬
‫در مورد محدوديت امكانات بايد يادآوري كنم كه در سازمان آن روز‪ ،‬تنها كسي كه‬
‫شغلي نداشت‪ ،‬محمد‌حنيف بود‪ ،‬حتي سعيد و اصغر تا به آخر كار مي‌كردند و حقوق‬
‫مي‌گرفتند تا امور سازمان بچرخد‪ .‬خانة محمدآقا خانة شمارة‪ 444‬خيابان بولوار (اليزابت)‬
‫بود‪ .‬در سال‪ 48‬مدتي مرا هم به آن‌جا بردند‪ ،‬دو تا اتاق بود در طبقة باالي يك آپارتمان‪،‬‬
‫كه همه‌چيز سازمان همان‌جا بود‪ .‬چون نزديك دانشگاه بود‪ ،‬اجاره‌اش اگر درست يادم‬
‫مانده باشد‪ ،‬ماهانه ‪170‬تومان بود‪ .‬قبل از من خيلي از برادران به آن‌جا رفته بودند و حاال‬
‫نوبت هم‌خانگي من و بعد هم موسي با محمدآقا بود كه از آن در پوست نمي‌گنجيدم‪.‬‬
‫در آن روزگار همه‌چيز با خودكار نوشته مي‌شد‪ .‬شبها مي‌نشستيم نوشته‌ها‪ ،‬مقاالت و‬
‫تحليلها را در نسخه‌هاي دستنويس كپي و تكثير مي‌كرديم‪ .‬اولين روزي كه صاحب يك‬
‫دستگاه تكثير الكلي شديم‪ ،‬برايش همان‌قدر بها قائل بوديم كه شما امروز براي تي‪72‬‬
‫بها قائليد! در سال‪ 48‬بود كه جزوه‌هاي دستنويس كتاب شناخت به‌شيوة پلي‌كپي تكثير‬
‫شد و صحافش هم خود محمدآقا بود‪ ،‬وقتي كار مي‌كرد و خسته مي‌شد‪ ،‬مي‌آمد سراغ‬
‫صحافي اين كتابها و جزوات… اگر آن جزوه‌ها را حاال ببينيد‪ ،‬شايد بگوييد قابل خواندن‬
‫نيست‪ ،‬ولي در آن زمان ما مي‌گفتيم سازمان چقدر رشد كرده كه چنين جزوه‌هايي‬
‫درست كرده است! اينها پيشرويهاي كيفي آن زمان در زمينة امكاناتمان بود! هرچه كه‬
‫جلو مي‌رفتيم‪ ،‬مي‌بايد مسائل تئوريك بيشتري حل مي‌شد‪ ،‬فرهنگ و ايدئولوژي جاذب‬
‫و مسلط‪ ،‬ماركسيسم بود كه زير برق انقالبهاي ويتنام‪ ،‬كوبا‪ ،‬چين و شوروي همه‌جا را فرا‬
‫گرفته بود‪ .‬حاال انقالبيون مسلمان چطور مي‌توانستند هم منطق ارسطويي را رها كنند و‬
‫سراغ منطق ديالكتيك بيايند و هم وارد بحث تكامل بشوند‪ .‬آخر‪ ،‬رسم بر اين بود كه يك‬
‫فرد مذهبي نبايد تكامل بخواند‪ ،‬نبايد ضداستثمار باشد‪ ،‬نبايد وارد ديالكتيك بشود! تا‬
‫اين‌كه سرانجام محمدآقا گروه ايدئولوژي را در سازمان تأسيس كرد و سري كتابهايي كه‬
‫خودش در اين زمينه نوشت‪ ،‬اعم از شناخت‪ ،‬راه انبيا‪ ،‬تكامل و الي‌آخر… بيرون آمد…‬
‫‌در همين اثنا بحث استراتژي حول مبارزة مسلحانه و چگونگي آن درگرفت كه در فاصلة‬
‫سالهاي ‪ 47‬و ‪ 48‬و ‪ 49‬جريان داشت‪.‬‬

‫‪51‬‬
‫در سال‪ 49‬هم جريان دوبي پيش آمد‪ ،‬تعدادي از اعضاي سازمان كه قرار بود براي‬
‫كسب آموزشهاي نظامي به پايگاههاي فلسطين اعزام شوند‪ ،‬در تابستان سال‪ 49‬در دوبي‬
‫دستگير شدند و دوبي مي‌خواست آنها را تحويل رژيم بدهد‪ .‬قضية خيلي بغرنجي بود‪،‬‬
‫چون اگر اين تحويل صورت مي‌گرفت‪ ،‬ممكن بود همه‌چيز لو برود‪ .‬اما بعد از چندماه‬
‫سرانجام به ترتيبي كه مي‌دانيد هواپيماي اختصاصي رژيم را كه براي تحويل‌گرفتن‬
‫آنها به دوبي رفته بود‪ ،‬نرسيده به بندرعباس تصرف كردند و به عراق آوردند و سازمان‬
‫مجاهدين لو نرفت‪.‬‬

‫ضربة شهريور ‪50‬‬


‫اما در اين فاصله ساواك با كمك يك توده‌يي قديمي ساواكي‌شده كه ناصر صادق براي‬
‫جذب امكانات با او تماس گرفته بود‪ ،‬ما را تحت تعقيب و مراقبت قرار داد‪ .‬يادم است‬
‫كه ثابتي‪ ،‬مقام امنيتي ساواك شاه‪ ،‬كه مقام مافوق بازجوها و رئيس ادارة سوم‪ ،‬يعني‬
‫ادارة تحقيق ساواك بود‪ ،‬به ناصر صادق گفت تو همان هستي كه ما ‪25‬هزار تومان‬
‫برايت موتورسيكلت خريديم! چون كه ‪25‬دستگاه موتورسيكلت خريده بودند‪ ،‬براي اين‌كه‬
‫تعقيب دقيق باشد و ما پي نبريم‪ .‬الغرض‪ ،‬در اين اواخر تبديل شده بوديم به‌‪13‬ـ‪12‬گروه‬
‫ضربت‪ .‬هر مسئول گروه‪ ،‬خانه‌يي همراه با ‪‌‌6‬ـ‌‌‪5‬نفر داشت براي انجام عمليات در جريان‬
‫جشنهاي شاهنشاهي ‪2500‬ساله‪ .‬در سال‪ 50‬داشتيم آمادة ورود به عمليات مي‌شديم‪.‬‬
‫اما ناگهان در ساعت‪ 2‬بعد‌از‌ظهر روز اول شهريور‪ ،‬دشمن ريخت به خانه‌ها و ما را دستگير‬
‫كرد‪ .‬ساواك در حمله‌يي كه به پايگاههاي سازمان كرد‪ ،‬در همان ضربة اول بيش از‬
‫‪100‬نفر را طي يكي دو روز دستگير كرد و اين خيلي زياد بود‪ .‬رژيم شاه چنين چيزي‬
‫را به‌خواب هم نمي‌ديد‪ .‬تا آن زمان گروههاي دانشجويي يا گروههاي سياسي ده‪ ،‬بيست‪،‬‬
‫سي‌نفري را گرفته بود‪ .‬اما ابعاد و شمار مجاهدين برايشان عجيب بود‪ .‬البته آن‌زمان اسم‬
‫مجاهدين مطرح نبود و كلمه‌يي كه مي‌گفتيم فقط كلمة «سازمان» بود‪.‬‬
‫ساواك به‌طور خاص دنبال سالح بود‪ .‬شهيد اصغر بديع‌زادگان كه از بيروت آمده بود‪،‬‬
‫در جاسازيهايش تعدادي مسلسل هم آورده بود‪ .‬در دستگيريهاي سري اول‪ ،‬چند نفر‬
‫از مركزيت آن روزگار نبودند‪ .‬از جمله محمد‌آقا دستگير نشد‪ .‬او هنگام آمدن ب ‌ه خانه از‬
‫س ِركوچه متوجه شده بود كه وضع خراب است و برگشته بود…‬

‫‪52‬‬
‫دستگيري بنيانگذار سازمان‬
‫تا رسيديم به روزي كه من هيچ‌وقت آن را فراموش نمي‌كنم‪ .‬دوم ماه رمضان و اواخر‬
‫مهرماه بود كه صبح زود كه در سلول اوين نشسته بوديم‪ ،‬خيلي شلوغ شد‪ .‬راهرو و داخل‬
‫بند شلوغ شد‪ .‬زندان اوين آن‌موقع ‪8‬سلول انفرادي داشت در يك‌طرف و ‪4‬تا هم در طرف‬
‫مقابل كه اتاق مسئول بند در وسط‪ ،‬آنها را از هم جدا مي‌كرد‪ .‬من در سلول شمارة‪ 2‬بودم‪.‬‬
‫يكدفعه ديديم رفت‌وآمدها خيلي زياد شد‪ .‬اما مثل روزهاي معمول اين تحركات با شالق‬
‫و شكنجه همراه نبود‪ .‬ساواكيها خيلي خوشحال بودند‪ .‬در اين فكر بوديم كه چه اتفاقي‬
‫افتاده؟ دقايقي بعد مركزيت دستگيرشدة مجاهدين را از سلولهاي مختلف بيرون كشيدند‬
‫و گفتند لباس بپوشيد و زود باشيد‪ .‬بعد رفتيم با چشمهاي بسته به قسمت بازجويي و‬
‫در آن‌جا براي هر كدام از ما يك نگهبان گذاشته بودند تا كسي سرش را بلند نكند‪ .‬من‬
‫يواشكي نگاه كردم ديدم يك آمبوالنس ايستاد و پشت آن‌هم يك ماشين ديگر و چند‬
‫نفر را كه طناب‌پيچ كرده‌بودند‪ ،‬به‌صورت افقي از آن خارج كردند و به اتاق ديگري بردند‪.‬‬
‫ساواكيها خيلي بدوبدو مي‌كردند و پشت‌سرهم مي‌گفتند‪ :‬گرفتيم! گرفتيم! گرفتيم!‬
‫تو‌شلوارهايي كه در اوين به‬ ‫محمدآقا را دستگير كرده بودند‪ .‬بعد از نيم‌ساعت ما را با ك ‌‬
‫ما داده بودند ـ‌‌‌چون ما را با لباس خانه دستگير كرده بودند‌‌ـ به‌نزد او بردند‪ .‬گويي جلسة‬
‫مركزيت سازمان بود و تمام اعضاي مركزيت كه در تهران بودند‪ ،‬در آن جلسه بودند؛‬
‫به‌استثناي اصغر و كساني كه در خارجه بودند و رضا (رضايي) كه فيلم بازي مي‌كرد و‬
‫مي‌خواست ساواكيها را براي اجراي طرح فرار فريب دهد‪ .‬محمد‌آقا را كت‌بسته نشاندند‪.‬‬
‫تنها تفاوت اين جلسه با جلسات ديگر مركزيت اين بود كه منوچهري‪ ،‬سربازجويي كه‬
‫مجاهدين را دستگير مي‌كرد و اسم واقعيش ازغندي بود‪ ،‬در اين جلسه حضور داشت‪.‬‬
‫كنار ميز ايستاده و تكيه داده بود و خيلي فاتحانه پا روي پايش انداخته بود و مي‌گفت‪:‬‬
‫ديگر تمام شديد! محمد‌آقا آن‌طرف نشسته بود‪ ،‬ما هم دور او نشسته بوديم… ياللعجب!‬
‫چه آرزوها داشتيم… ناگهان ديديم كه قطره اشكي از گوشة چشم محمد‌آقا سرازير شد‪،‬‬
‫هرچند بالفاصله خودش را كنترل كرد‪ .‬عجب صحنه‌يي بود… روزهاي بعد هم از سوراخ‬
‫در سلول مي ديديم كه تمام سروصورت محمد‌آقا ورم‌كرده و سياه و كبودشده و بيني‌اش‬
‫هم شكسته بود‪ .‬او را شكنجه كرده بودند… داستان مجاهدين تقريبًا به انتها رسيده بود!‬
‫و ‪6‬سال بعد از تأسيس سازمان‪ ،‬ديگر چيزي نمانده بود‪ .‬تمام مركزيت و اصل موضوع‬

‫‪53‬‬
‫كه بنيانگذاران سازمان بودند در اوين بودند‪ .‬چند تا از مسلسلها را هم ساواك گرفته بود‪.‬‬
‫بعد هم خبر دادند كه شاه درجة نصيري (رئيس ساواك) را به‌خاطر اين دستگيريها از‬
‫سپهبد به ارتشبد ارتقا داده است‪ .‬هيچ چيز لونرفته‌يي تقريبًا وجود نداشت! اال تعدادي‬
‫از مجاهدين كه بيرون مانده بودند‪ .‬احمد (رضايي) كه بعد اولين شهيدمان شد‪ ،‬آن‌زمان‬
‫در مدار ‪ 2‬و ‪ 3‬سازمان بود‪ .‬بدين‌ترتيب گمان مي‌رفت كه ريشه‌كن شديم! آن‌چه واقع‬
‫شده بود آن‌قدر براي ما سنگين بود كه از شدت ناراحتي بي‌تاب مي‌شديم‪ .‬چون اينها‬
‫در فهم آن روزگارمان‪ ،‬برايمان خيلي سخت بود‪ .‬يكي‌دو‌بار در خواب ديدم كه محمدآقا‬
‫را مي‌خواهند اعدام كنند‌‪ ،‬فراوان گريه كردم‪ .‬آخر‪ ،‬خيلي پرفشار بود‪ .‬در آن روزگار تنها‬
‫يك كتاب بود كه به خانواده‌هايمان اجازه مي‌دادند براي ما بياورند‪ :‬قرآن كه مخصوصًا‬
‫در آن شرايط براي ما همه‌چيز بود… بعدها كه مالقات دادند‪ ،‬ديديم خانواده‌ها خبرهاي‬
‫شگفت‌انگيزي از وضعيت اجتماعي و حمايت مردم و استقبال جوانان نقل مي‌كنند و گويا‬
‫جامعه تكاني خورده و افكار عمومي بين‌المللي نيز متوجه شده است‪.‬‬

‫اولين شهيد مجاهد خلق‬


‫مدتي گذشت‪ ،‬رضا (رضايي) كه خودش را زده بود به همكاري‪ ،‬توانست آنها را فريب‬
‫بدهد و از زندان فرار كند و حيات مجاهدين كه به تار مويي بند بود اوج گرفت‪ .‬تا اين‌كه‬
‫رسيديم به‌روز ‪11‬بهمن‪ 1350‬روز شهادت اولين مجاهد خلق! مجاهدين تا آن زمان‬
‫هنوز شهيد نداده بودند‪ .‬ما را به عمومي برده بودند‪ .‬آن‌موقع «سيد»‪ ،‬برادر مجاهدمان‬
‫سيدمحمدصادق سادات‌دربندي‪ ،‬شهردار اتاق عمومي ما بود‪ .‬يك راديو گوشي داشتيم‬
‫كه آن را جاسازي و پنهان از چشم ساواكيها وارد كرده بوديم‪ .‬زمان اخبار كه مي‌شد‪،‬‬
‫هر كس نوبتش بود بايد زير پتو مي‌رفت و راديو گوشي را به يك سيمي كه سعيد‬
‫(محسن) درست كرده بود‪ ،‬وصل مي‌كرد و خبرها را گوش مي‌كرد‪ .‬روز ‪11‬بهمن‪1350‬‬
‫علي (ميهندوست) بايد راديو را گوش مي‌داد و رفته بود زير پتو‪ ،‬ولي يكمرتبه سرش را‬
‫از پتو بيرون آورد و گفت‪ :‬احمد شهيد شد! او روي خودش نارنجك كشيده و… خبر‬
‫شهادت اولين شهيد آن‌هم با آن حالت تهاجمي و انقالبي همه را شوكه و دگرگون كرد‪.‬‬
‫از آن لحظه‪ ،‬ديگر اوضاع جور ديگري بود… من به‌چشم ديدم كه فضا عوض شد‪ .‬سعيد‬
‫گفت پيراهنها را دربياوريم و در صفي دونفره گرداگرد سلول به‌صورت نظام‌جمع به‌دورو‬

‫‪54‬‬
‫كنيم و بعد هم سرود جمعي خوانديم‪ .‬كاري كه هر شب در همة سلولها مرسوم بود‪ ،‬با‬
‫شعر و سرود به‌خواب‌رفتن بود‪ .‬بعد‪ ،‬مدتي گذشت تا دادگاههايمان شروع شد‪ .‬در اين‬
‫اثنا يكي دو عمليات كوچك هم انجام شده بود‪ .‬وقتي محمد‌آقا را مي‌ديديم خبرهايي‬
‫را كه مي‌رسيد به او مي‌داديم و مي‌گفتيم «غصه نخور‪ ،‬بچه‌ها هستند و نسل تو پايدار‬
‫خواهد بود»‪ .‬در دادگاه اول‪‌ ،‬همه به اعدام محكوم شديم‪ .‬اما عمدًا ب ‌ه محمدآقا حبس‬
‫ابد دادند‪ .‬اين از كلكهاي ساواك بود‪ .‬به او گفته بودند اگر بگويد ما از عراق آمده‌ايم يا‬
‫مبارزة مسلحانه را محكوم كند يا بگويد اسالم ضد‌ماركسيسم است؛ اعدامش نمي‌كنند‪.‬‬
‫اين فشارها به‌خاطر اين بود كه در بيرون از زندان‪ ،‬آوازة مجاهدين پيچيده بود‪ .‬در همان‬
‫اثنا بود كه در سلولهاي زندان اسم «سازمان مجاهدين خلق ايران» براي سازمان تعيين‬
‫شد‪ .‬اوايل زمستان ناصر (صادق‌) و علي (ميهندوست‌) و محمد (بازرگاني‌) و مرا از سلول‬
‫عمومي مجددًا به انفرادي بردند‪ .‬در اين اثنا ‪25‬سلول جديد كوچكتر كه نمور و مرطوب‬
‫بود به‌مناسبت جشنهاي ‪2500‬ساله در قسمت بااليي اوين ساخته بودند‪ .‬يكروز هم‬
‫دستبند زدند و دستهاي هر چهار نفر ما را به يكديگر قالب كردند و بردند‪ .‬سرانجام‬
‫از دادرسي ارتش‌‌ـ شعبة‪ 1‬به رياست تيمسار خواجه نوري سردرآورديم و فهميديم كه‬
‫دادگاه داريم و بوي اين مي‌آمد كه علني است‪ .‬با اصرار از خواجه‌نوري خواستيم بگويد در‬
‫زندان به ما قلم و كاغذ و كتاب قانون دادرسي ارتش را بدهند و او قبول كرد‪ .‬در ‪25‬بهمن‬
‫سال‪ 50‬دادگاهمان شروع شد و چهار روز ادامه داشت‪ .‬دادگاه علني بود و دلي از عزا‬
‫درآورديم! كه بعدها كمي از دفاعياتمان در بيرون از زندان منتشر شد‪ .‬وكال‪ ،‬تسخيري و‬
‫از بازنشستگان ارتش بودند كه نه سواد حقوقي و سياسي داشتند و نه توان دفاع‪ .‬بنابراين‬
‫كاري كرديم كه حتي‌المقدور كمتر حرف بزنند تا ما از وقت بيشتر استفاده كنيم‪.‬‬

‫دفاعيات مجاهدين و احكام اعدام‬


‫برادرم كاظم (رجوي) يك وكيل حقوقدان سوئيسي را به‌نام كريستيان گروبه كه دوست‬
‫خودش بود‪ ،‬نمي‌دانم چطوري توانسته بود به اين دادگاه بفرستد‪ .‬در روز دوم آقاي گروبه‬
‫در فرصتي به‌آهستگي خودش را به من معرفي كرد و به او اعتماد كردم‪ .‬در يك فرصت‬
‫مناسب كه حسيني (جالد اوين‌) سرش را برگردانده بود‪ ،‬همة نوشته‌هاي ريزنويس در‬
‫كاغذ سيگار را براي كاظم توي جيب گروبه گذاشتم و بعدها فهميدم كه همه‌شان به‬

‫‪55‬‬
‫مقصد رسيده‌اند‪ .‬هر روز كه دادگاه تمام مي‌شد دوباره به سلول برمي‌گشتم و طبيعي بود‬
‫كه مورد غضب حسيني با آن چشمها و گوشهاي گرازگونه‌اش باشيم‪ .‬نيمه‌شب ‪28‬بهمن‬
‫حسيني آمد و ما را براي خواندن حكم دادگاه كه ديگر علني نبود ولي فيلمبرداري‬
‫مي‌كردند از اوين به دادرسي ارتش بردند و احكام اعدام يكي پس از ديگري را ابالغ كردند‬
‫و گفتند امضا كنيد كه كرديم‪ .‬قرار گذاشته بوديم كه با ابالغ هر اعدام‪ ،‬مخاطب حكم به‬
‫صداي بلند شعاري بدهد‪ ،‬اعالم آمادگي كند و آيه‌يي از قرآن بخواند كه همين‌طور هم‬
‫شد‪ .‬منتها حسيني ديگر تاب نياورد و حين قرائت احكام مشت و لگدهايي به‌خصوص به‬
‫ناصر شهيد‪ ،‬نثار كرد‪ .‬در اسفند هم دادگاه تجديدنظر به رياست سپهبدي برگزار شد كه‬
‫زن و بچه‌اش را هم براي تماشاي دفاعيات ما به دادگاه مي‌آورد و سرانجام احكام اعدام را‬
‫ابقا كرد… بعد كه مسجل شد اعدامي هستيم از سلولهاي باال به سلولهاي وسطي منتقل‬
‫شديم و يكي دو هفته هر‌چهار‌نفر با هم بوديم و باز مجددًا سلولهاي انفرادي باال تا شب‬
‫‪ 30‬فروردين سال‪ .51‬در اين فاصله يكروز ما را بردند و گفتند كتبًا تقاضاي فرجام كنيد تا‬
‫براي اعليحضرت بفرستيم‪ .‬گفتيم فرجام نمي‌خواهيم! گفتند اين نمي‌شود‪ ،‬قانون است‪ ،‬و‬
‫بايد بنويسيد‪ .‬بعد باز جدايمان كردند‪ .‬هر كدام از ما چيزي نوشته بود كه براي آنها گزنده‬
‫بود‪ .‬من نوشته بودم‪ :‬براي شهادت انقالبي آماده‌ام و فرجام نمي‌خواهم… راستي يادم‬
‫آمد كه يك روز تيمسار خواجه‌نوري در اتاق خودش در دادرسي ارتش‪ ،‬به آفتاب كه از‬
‫پنجره ديده مي‌شد اشاره كرد و گفت‪ :‬اين آفتاب و زندگي را دوست نداريد؟ از شما چه‬
‫پنهان بعد از مدتها نديدن آفتاب‪ ،‬اشعة خورشيد جلوة به‌خصوصي داشت‪ .‬انگار كه آدمي‬
‫تازه قدر آفتاب را بفهمد و تازه جاذبة خورشيد را حس كرده باشد‪ ،‬ضربان قلبم باال رفت‪.‬‬
‫بعد زود به او گفتم البته كه خيلي دوست‌داشتني است ولي چيزهاي دوست‌داشتني‌تري‬
‫هم هست… سرانجام بعد از ‪40-50‬روز‪ ،‬شب ‪30‬فروردين حسيني آمد و گفت وسايلتان‬
‫را جمع كنيد‪ .‬دوباره هر چهار نفر را به يك سلول وسطي برد كه معلوم بود آمادگي براي‬
‫منتقل‌كردن به ميدان تير چيتگر است‪ .‬يكي دو ساعت بعد دوباره آمد و به من گفت تو‬
‫وسايلت را جمع كن‪ .‬ابتدا به سلول ديگري در همان رديف و بعد هم به‌تنهايي به يك‬
‫سلول بااليي منتقل شدم و تا چند روز بعد از جايي خبر نداشتم تا اين‌كه يك‌روز يكي‬
‫از نگهبانان گفت همان شب رفقايت را بردند و تيرباران كردند… انگار دنيا را بر سرم‬
‫خراب كرده بودند‌‪ .‬راستي كه چه بهشتي نصيب آنها شده و از من دريغ شده بود… بعدها‬

‫‪56‬‬
‫در قزل‌قلعه همة قضايا را فهميدم و از همان‌جا اطالعيه‌يي صادر كرده و توسط يكي از‬
‫خانواده‌ها به بيرون فرستادم كه بعد از انتشار خيلي اسباب دردسر شد… قزل‌قلعة آن‬
‫روزگار در مقايسه با اوين به ميهمانخانه شبيه بود‪ .‬مالقاتهاي مفصل و خوراكي مبسوط و‬
‫كتابهاي خواندني و كالسهاي درس سازماني و تشكيالتي كه برادرانمان براي تازه‌واردين‬
‫به‌راه انداخته بودند‪ .‬آخر عمومًا در اين‌جا كسي زير بازجويي نبود‪ .‬تا اين‌كه يك هفته بعد‬
‫به‌خاطر فرستادن نامة ريزنويسي براي سعيد شهيد از طريق برادراني كه او را در دادرسي‬
‫ارتش مي‌ديدند‪ ،‬دوباره به اوين بازگردانده شدم‪ .‬بعد هم تحويل شهرباني شديم و يك‬
‫شب را در زندان فلكه بوديم و فردايش به زندان قصر شمارة‪ 3‬رفتيم‪ .‬يكي دو هفته بعد‪،‬‬
‫در بعداز‌ظه ‌ر پنجشنبه ‪4‬خرداد‪ ،‬روزنامه‌يي آمد كه با شهادت محمدآقا دلمان را از بنياد‬
‫لرزاند‪ .‬همراه با او سعيد و اصغر و رسول (مشكين‌فام) و محمود (عسكري‌زاده) را هم اعدام‬
‫كرده بودند… دوباره دنيا تيره و تار شد‪ .‬اما برخالف زمان دستگيري محمدآقا‪ ،‬اين‌بار‬
‫نمي‌دانم چطور شده بود كه روشن مي‌نمود كه سازمان ريشه‌كن نشده است‪ .‬انگار بذري‬
‫كه حنيف كاشته بود‪ ،‬روييده و رشد مي‌كرد…‬
‫شرح آخرين ديدار با بنيانگذاران در اوين و آخرين تماس با محمدآقا از طريق مورس در‬
‫ال برايتان گفته‌ام و اين‌كه او مأموريت و مسئوليت خود من و همگي‬‫زندان شهرباني را قب ً‬
‫ما را خاطرنشان كرد…‬

‫ضربه‌يي دردناك به‌سود شاه و شيخ‬


‫اما بعد از ‪3‬ـ‪4‬سال‌‪ ،‬تازه فهميديم كه غم متالشي‌شدن سازمان در سال‪ ،50‬غم شهادت‬
‫بنيانگذاران ـ‌‌‌كه به‌هرحال ماية عزت و افتخار است‌‌ـ كجا و غم ضربة دردناك ايدئولوژيك‬
‫در سال‪ 54‬كجا! دوباره جهان تيره و تار شد… در سال‪ 54‬و ‪ 55‬اپورتونيستها با ضربه‌يي‬
‫كه به سازمان زدند‪ ،‬همه‌چيز را از هم فرو‌پاشيدند و هرچه را كه مانده بود باال كشيدند‪.‬‬
‫آية «فضل‌اهلل المجاهدين علي‌القاعدين اجرًا عظيما» را هم از آرم سازمان برداشتند و‬
‫مي‌گفتند سازمان مجاهدين ماركسيست شده! حاال باز هم ساواك بود كه دست‌افشاني و‬
‫پايكوبي مي‌كرد و اپورتونيستهاي خائن‪ ،‬ككشان نمي‌گزيد‪ .‬آنها با متالشي كردن سازمان‬
‫مجاهدين بهترين كمك را به ارتجاع و مظهر پليدي‪‌،‬خميني‪ ،‬كردند‪ .‬وقتي كتاب تبيين‬
‫را كه در زندان نوشته بوديم براي مجيد شريف‌واقفي كه بيرون بود فرستاديم‪ ،‬او به‬

‫‪57‬‬
‫بچه‌ها گفته بود ناراحت نباشيد از زندان برايمان تانك (از‌اصطالحات آن روزگار) رسيد!‬
‫اپورتونيستها او را در جريان كودتاي خائنانه به‌شهادت رساندند‪ .‬ديگر تنها دلبستگي و‬
‫اميد ما به فرهاد صفا بود كه از نزد خودمان از زندان رفت‪ ،‬اما او هم مدتي بعد خبر‬
‫شهادتش رسيد و ديگر هيچ كورسويي وجود نداشت‪ .‬با ضربة اپورتونيستها در زندان‬
‫ساواكيها رودار شده بودند و هيبت و حرمت مجاهدين ريخت‪ .‬يادم هست‪ ،‬وقتي مرا در‬
‫سال‪ 53‬براي بازجويي مجدد به كميته بردند‪ ،‬ساواكيها در عين وحشيگري و درنده‌خويي‪،‬‬
‫از مجاهدين حساب مي‌بردند و حواسشان بود‪ .‬اما يكسال بعد وقتي دوباره براي بازجويي‬
‫به كميته احضار شديم‪ ،‬ديگر مجاهدين از سكه افتاده بودند و برخي از افراد اپورتونيستها‬
‫را مي‌آوردند كه بچه‌ها را تحقير كنند و بگويند مبارزة مسلحانه آخر و عاقبت ندارد…‬
‫راستي كه از پشت به ما خنجر زده بودند و بدتر از خودشان‪ ،‬آخوندهاي ارتجاعي بودند‪.‬‬
‫تا آن‌موقع‪ ،‬آنها مثل ديوي كه در شيشه مهار شده باشد‪ ،‬زير هژموني مجاهدين بودند‪.‬‬
‫همين رفسنجاني‪ ،‬همين رباني‪ ،‬همين خامنه‌اي و… آن‌قدر به‌محمد‌آقا عرض ارادت‬
‫مي‌كردند كه نگو و نپرس‪ .‬آن‌موقع از نظر سياسي نمي‌فهميديم‪ ،‬كه اينهايي كه خيلي‬
‫قربان‌صدقة ما مي‌رفتند‪ ،‬اينها بيخودي عاشق سينه‌چاك مجاهدين نشده‌اند‪ ،‬بلكه روي‬
‫موج محبوبيت مجاهدين سوار مي‌شدند و از مردم پول مي‌گرفتند‪‌ .‬حاال بعد از ضربة‬
‫اپورتونيستها همين آخوندها هم بر‌سر ما ريختند و فتواي حرام بودن مبارزة مسلحانه و‬
‫فتواي نجس بودن ماركسيستها را دادند كه هيچ مجاهدي حتي نتواند با آنها سال ‌مو‌عليك‬
‫كند و ما گفتيم كه اين فتواها‪ ،‬فتواي ننگ و تسليم است و عسگراوالدي و الجوردي و‬
‫سپاس‌گويان آن زمان اين را عينًا با آخوندهاي همپالكيشان به مسئوالن اوين گزارش‬
‫كردند‪ .‬برخي برادران يادشان هست كه تا روز آخر هم هر چه اين الجوردي مي‌خواست‬
‫به‌ظاهر هم كه شده با ما سال ‌مو‌عليكي بكند‪ ،‬و پلي داشته باشد‪ ،‬من جواب نمي‌دادم و‬
‫مي‌گفتم كه مثل ابن‌ملجم است‪ .‬يك‌روز هم در اتاق مالقات‪ ،‬رفسنجاني با زبان‌بازي گرم‬
‫و نرم به سراغم آمد كه پشت كردم‪ .‬در هر حال‪ ،‬ما بايد مجددًا از صفر و اي‌بسا از زير‌صفر‬
‫شروع مي‌كرديم‪‌.‬اگر ميراث حنيف پايدار و ماندني بود‪ ،‬بايد احيا مي‌شد‪ .‬آن‌مقدار كه‬
‫توانستيم‪ ،‬بعد از بحثها و جزوه‌نويسيها و كار سنگين پاسخگويي به سؤالها و ابهامها آن‬
‫جزوة معروف ‪28‬سؤال و آن بيانيه اعالم مواضع مجاهدين دربرابر جريان اپورتونيستي‬
‫چپ‌نما را همراه با ‪10-12‬نشريه و كتاب ديگر در اوين آن روزگار‪ ،‬شبانه تحرير و تدوين‬

‫‪58‬‬
‫كرديم و با انواع جاسازيها به بيرون فرستاديم‪ .‬البته تا مدتها قلم و خودكار هم آزاد نبود‪.‬‬
‫از وقتي كه قلم و خودكار آزاد شد‪ ،‬يعني از زمان روي‌كارآمدن كارتر به بعد‪ ،‬اين كارها‬
‫با سرعت بيشتري پيش رفت و سرانجام مجاهدين احيا و بازسازي شدند… بله‪ ،‬بعد از‬
‫دستگيري و به‌خصوص شهادت محمدآقا همه‌چيز پايان‌يافته به‌نظر مي‌رسيد‪ .‬اما چنين‬
‫نشد‪ .‬بعد ما مرگ قطعي و مسلم سازمان را با ضربة اپورتونيستي به‌چشم ديديم؛ باز هم‬
‫اين‌طور نشد‪ .‬نمي‌دانم چه مشيتي است‪ ،‬شايد كه اثر قدم صدق و فداي مجاهدين است‬
‫كه قضايا طور ديگري چرخيد و در اثر ضربة اپورتونيستي مجاهدين به‌طورايدئولوژيك‬
‫براي مقابلة تاريخي با خميني و جريان مهيب راست ارتجاعي آماده شدند‪ .‬اما روز ‪4‬خرداد‬
‫براي مجاهدين روز بسيار سخت و سنگيني بود‪« .‬هذا يوم تبركت ب ‌ه بنو‌اميه» بني‌شاه و‬
‫بني‌خميني‪ ،‬خاندانهاي ستمگر شاهي و شيخي… اما‪ ،‬با اين‌حال‪ ،‬آن بذري كه حنيف‬
‫كاشته بود باقي ماند… اين شهريور كه بيايد (شهريور سال‪ )73‬سازمان مجاهدين وارد‬
‫‪30‬سالگيش مي‌شود‪ .‬سه‌دهه گذشته‪ ،‬انگار كه همين ديروز بود‪ ،‬اگرچه خيلي حوادث و‬
‫وقايع گذشته است‪.‬‬

‫خون حنيف‪ ،‬سنگين‌ترين بها‬


‫پس از سه دهه‪ ،‬آدم خوب مي‌تواند ببيند كه اين بنيانگذاران سازمان‪ ،‬از لحاظ عنصر‬
‫انقالبي و ضداستثماري خيلي مايه‌دار و خيلي جگردار بودند‪ .‬از قدم و نفسشان‪ ،‬ايمان‬
‫مي‌باريد‪ .‬مخصوصًا محمد حنيف‪ ،‬كه در آن روزگاري كه كسي با اين چيزها كاري‬
‫نداشت‪ ،‬چنين توانمندي و ظرفيتي داشت‪ ،‬اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگي و‬
‫نقش و رسالتشان بود‪ ،‬كه روزهاي ماندگاري و رشد و ارتقاي همان مجاهدين را نديدند‬
‫و در سرفصلي به‌شهادت رسيدند كه هنوز چيزي تعيين‌تكليف نشده بود و همان سازمان‬
‫مجاهديني هم كه قرار بود باشد‪ ،‬ضربه خورده بود‪ .‬با اين‌حال آنها خورشيدي را در افق‬
‫مي‌ديدند… شايد هم كه من معكوس مي‌گويم و در حقيقت به‌خاطر همان خونها بود‬
‫كه از قضا مجاهدين آن روزگار‪ ،‬مجاهدين شدند‪ .‬به‌خاطر همان خونها و نفسها بود كه‬
‫چيزي چرخيد‪ .‬شايد هم چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگي ضربه خورده بوديم‪ ،‬اگر‬
‫آن بها‪ ،‬آن قيمت و آن خونها‪ ،‬مخصوصًا خون خود محمدآقا نبود‪ ،‬موضوع فرق مي‌كرد‪.‬‬
‫آن‌موقع‪ ،‬قدر و قيمتش شناخته‌شده نبود‪ ،‬همه‌چيز و همه‌كس مادون اين بودند كه اص ً‬
‫ال‬

‫‪59‬‬
‫اين چيزها فهم و درك شود‪.‬‬
‫امروز نسل ما اين موهبت را دارد كه بعد از ‪30‬سال و بعد از صدهزار شهيد‪ ،‬ارزشي مثل‬
‫«مريم» را فهم بكند… در مثل ـ‌‌‌و نه در قياس‌ـ اگر امام‌حسين و عاشورايي نبود‪ ،‬خيلي‬
‫ارزشها مكتوم مي‌ماند و كسي نمي‌فهميد كه حسين كيست‪ .‬چيزي نبود! حتي براي‬
‫اين‌كه خودش فهم بشود‌‪ ،‬بايد خودش نثار مي‌شد‪ .‬اين خيلي سنگين است‪ ،‬ولي اص ً‬
‫ال‬
‫امام حسين يعني همين ديگر! شكستن بن‌بست يعني همين! از تيرگي و جهل و لجن‬
‫درآمدن‪ ،‬يعني همين! و خون حنيف سنگين‌ترين بهايي بود كه مجاهدين پرداختند…‬
‫در ‪28‬سال گذشته‪ ،‬در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف‪ ،‬بارها و بارها به اين فكر افتادم كه‬
‫راستي اگر بنيانگذار كبيرمان نبود‪ ،‬من خودم در كجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است‬
‫كه در هيچ كجا‪ .‬يعني كه هرگز راه‌يافته و هدايت‌شده نمي‌بودم‪ .‬اين‌جاست كه با تمام‬
‫وجود به روان پرفتوح او درود مي‌فرستم و از خدا مي‌خواهم كه بر شأن و مراتبش بيفزايد‪.‬‬
‫عين همين لحظات را هم از سال‪ 64‬به بعد دربارة سرنوشت همگي‌مان و سرنوشت همة‬
‫مجاهدين در رابطه با مريم داشته‌ام و فكر مي‌كنم كه در اين لحظات همگي ما شريك‬
‫و سهيم هستيم‪ .‬از قدم اول پيوسته بايد مجاهدين قيمت مي‌دادند‪ ،‬آن‌هم سنگين‌ترين‬
‫قيمتها را‪ .‬به‌اين‌ترتيب‪ ،‬رژيم شاه نسل اول و نسل بنيانگذار ما را سر بريد و چنين بود‬
‫كه خميني برنده شد‪ .‬شاه و ساواكش نقش خودشان را البته انجام دادند‪‌،‬اما خيانتكاران‬
‫اپورتونيست هم خيلي برايش راه باز كردند و ما مي‌بايد تقاص و تاوان اپورتونيستها را هم‬
‫پس مي‌داديم و در زمان خميني پس داديم‪ .‬در حقيقت تمام خلق اين تاوان را پس داد‪.‬‬
‫چون اگر مجاهدين‌آن‌طور از بين نرفته بودند‪ ،‬شايد قدري تعادل قوا فرق مي‌كرد‪ ،‬شايد‬
‫كه نه‪ ،‬قطعًا فرق مي‌كرد‪ .‬يعني شايد كه مي‌شد عنصر انقالبي در حاكميت بعد از انقالب‬
‫به خميني تحميل شود‪ ،‬تا خميني اين‌طور تمام حاكميت را يكپارچه نبلعد و آلوده و‬
‫سياه و ارتجاعي و ننگين نكند… اين مرحلة اول و قدم اول تاريخچة مجاهدين است!‬
‫در آن روزگار كسي نمي‌دانست كه بعدها خميني مي‌آيد‪ ،‬يك دوران مبارزة سياسي‬
‫افشاگرانه در پيش است… بعدًا ‪30‬خردادي فرامي‌رسد‪ ،‬آلترناتيوي شكل مي‌گيرد‪،‬‬
‫مجاهدين در منطقة مرزي ايران به عراق اردو مي‌زنند و ارتش آزاديبخش تأسيس‬
‫مي‌كنند‪ .‬در انقالب مريم اوج مي‌گيرند و از چندماه پيش با انتخاب مريم به‌عنوان‬
‫رئيس‌جمهور دوران انتقال‪ ،‬روزگار نوي آغاز مي‌شود… اينها هيچ‌كدام قابل تصور هم‬

‫‪60‬‬
‫نبود‪ ،‬هم‌چنان‌كه ما االن نمي‌دانيم‪ ،‬دهة آينده چه مي‌شود‪ .‬مگر مي‌دانيم؟ ولي يك چيز‬
‫را حداقل مي‌شود گمانه زد‪ .‬در تاريخ ارتجاع و جاهليت‪ ،‬چيزي شكسته و برگي ورق‬
‫خورده است‪ .‬انقالب مريم ‪10‬سال پيش‪ ،‬در ابتداي سال ‪ 64‬يادتان هست؟ يك‌بار گفتم‬
‫بگذاريد ‪10‬سال از انقالب ايدئولوژيك مجاهدين بگذرد‪ ،‬تا قابل‌فهم بشود‪ .‬آن‌روز ارتجاع‬
‫و استعمار و ريزه‌خواران آنها مي‌گفتند ببين چه كارها مي‌كنند و بعد هم مي‌گويند‬
‫شما نمي‌فهميد و ‪10‬سال ديگر خواهيد فهميد! ولي ديديد كه تدريجًا يك چيزهايي‬
‫قابل‌‌فهم و مثل روز روشن شد‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬كه بنيانگذاران ما اين راه را آغاز كردند‪ ،‬بذر‬
‫نخستين كاشته شد‪ .‬اصل موضوع هم كاشتن بذر است‪ .‬امروز شما مي‌گوييد يكصدهزار‬
‫شهيد داريد‪ .‬در باالي همة اينها‪ ،‬البته انقالب مريم است‪ .‬اكنون شما بعد از سه دهه‪،‬‬
‫يعني ‪30‬سال‪ ،‬در چارچوب يك آلترناتيو دموكراتيك و مردم‌ساالر قرار گرفته‌ايد… بله‪،‬‬
‫نفس صدق است‪ .‬اگر غير از اين بود‪ ،‬حتمًا در البه‌الي اين‌همه‬ ‫آن‌چه كه مي‌ماند‪ ،‬قدم و ِ‬
‫كشاكش و حوادث‪ ،‬هيچ اثري از مجاهدين باقي نمي‌ماند‪ .‬ولي شما در اين سه‌دهه‪،‬‬
‫همواره قيمت آن را داده‌ايد‪ ،‬اين نسلي است كه بي‌دريغ بايد قيمت بدهد‪ .‬آن ‪19‬بهمن و‬
‫اشرف و موسي و بقية بچه‌ها‪ ،‬آن عمليات فروغ جاويدان و تك‌تك جاودانه‌فروغها… هر‬
‫روز‪ ،‬هر روز! تا نوبت به فصل بهار برسد‪ .‬يعني به مريم‪ .‬بعدًا يك چيزهايي مي‌چرخد…‬
‫مي‌بايد نسل حنيف آزمايشهاي زيادي را بگذراند‪ .‬يكي از ديگري خطيرتر و در بعضي‬
‫مواقع هولناكتر؛ هم از نظر سياسي‪ ،‬هم نظامي؛ از بحران منطقه و جنگ كويت‪ ،‬تا سالهاي‬
‫مبارزه در خارج از خاك خودي با همة داستانهايش‪ .‬هر چه جلوتر رفتيم‪ ،‬مبارزه‌مان‬
‫پيچيده‌تر شده؛ در آن روزگار فديه‌هاي عظيمي مي‌طلبيد‪ ،‬كه داديم‪ .‬يعني بنيانگذاران‬
‫سازمان دادند! اما بعدها ديگر مسأله فقط خون نبود‪ ،‬مي‌بايد طاق و سقف ايدئولوژيكي‬
‫عوض مي‌شد‪ ،‬كاري كه انقالب مريم با شما كرد… در اين مسير خطير و پرخطر‪ ،‬در هر‬
‫نقطه‌اش اگر ناتوان مي‌شديد‪ ،‬اگر اعالم عجز مي‌كرديد و اگر قيمت را نمي‌داديد‪ ،‬طبعًا كه‬
‫كار تمام بود‪ ،‬ولي حاال بعد از سه‌دهه به‌نظر مي‌رسد كه به‌خاطر همان نفس و قدم صدق‬
‫اوليه‪ ،‬مجاهدين را پشتوانه‌يي كه به امام حسين و موال اميرالمؤمنين حيدر راه مي‌برد‪،‬‬
‫بيمه كرده است‪ .‬و خدا كند كه شايستگي آن را داشته باشيم و هر روز كسب كنيم و‬
‫آن را از دست ندهيم‌‪ .‬بعد از اين‌هم ممكن است كه شرايط خطير زياد باشد ولي اگر‬
‫مجاهدين را در مثل به بط تشبيه كنيم‪ ،‬بط را كه ديگر از توفان نمي‌ترسانند‪ .‬اين نسل‬

‫‪61‬‬
‫بسياري توفانها را از سر گذرانده است‪‌.‬به اين ترتيب است كه تاريخ يك خلق و يك ملت‬
‫مي‌چرخد‌‪ ،‬تا دنيا بوده‪ ،‬از مجاهدين صدر اسالم بگيريد تا امام حسين تا همة انقالبات دنيا‬
‫و تا زمان حاضر و تاريخ معاصر ميهن خودمان‪ ،‬هميشه يك عده آدمهاي پاك و پاكيزه‪،‬‬
‫يا بالنسبه پاك و پاكيزه‌تر بوده‌اند كه بر‌جو جبري جامعه و بر جو غريزي‪ ،‬برشوريده و‬
‫عصيان كرده‌اند و نظم كهن را در‌هم‌نورديده‌اند‪ .‬فلك را سقف بشكافته‌اند و طرحي نو‬
‫درانداخته‌اند… من كه به‌چشم ديده‌ام‪ ،‬اغلب شما هم چندين‌بار در اين سه‌دهه ديده‌ايد‬
‫كه سرنوشت مجاهدين گاه به‌يك مويي بند بوده‪ ،‬اما حق ّ‌‬
‫جلو‌عال‪ ،‬اعراض نكرده و دعا و‬
‫طلب مجاهدين را اجابت كرده است‪ .‬به مصداق‌‪ :‬يا مالئكتي قد استحييت من عبدي و‬
‫ليس له غيري…‬
‫گنه بنده كرده است و او شرمسار‬ ‫كرم بيــن و لطف خداوندگـار‬
‫بله پيام ‪4‬خرداد‪ ،‬پيام ماندگاري و فزايندگي و در حقيقت پيام رستگاري است‪.‬‬

‫صبر زيبا‬
‫راستي كه خيلي راه آمده‌ايم‪ ،‬اين‌طور نيست؟ جالب اين است كه اين راه را آن‌چنان كه‬
‫هر كدامتان به‌چشم ديده يا شنيده و چشيده‌ايد‪ ،‬ساعت به‌ساعت و سانتيمتر به‌سانتيمتر‬
‫با پرداخت بها آمده‌ايم‪ ،‬نه با مفتخوري‪ ،‬نه با حقه‌بازي سياسي و با شارالتان‌گري‪ .‬و‬
‫هميشه نه‌فقط از جلو‪ ،‬دشمن سينه‌هايمان را دريده‪ ،‬بلكه از پشت هم فراوان به ما خنجر‬
‫زده‌اند‪ .‬با همة اينها‪ ،‬يك مرزهايي را بايد حفظ مي‌كرديم‪ .‬كار خدا را ببينيد كه اگرچه‬
‫خميني در راه است‪ ،‬اما پيشاپيش حنيف‌نژادي را مي‌فرستد و نسل او را‪ ،‬و مريمي را‬
‫تا اين كه مجاهدين با آل‌ابي‌سفيان و آل شمر و حرمله‪ ،‬كه آل‌خميني باشد‪ ،‬مقابله‬
‫كنند و آنها را دفع كنند‪ .‬البد كه يك فلسفه و حكمت و مشيتي در كار است… بله‪،‬‬
‫در اين سه‌دهه به‌وضوح مي‌توان خواند كه‪« :‬انّا اعطيناك‌الكوثر» يعني كه ماندگاري و‬
‫فزايندگي! چند نسل كه بگذرد‪ ،‬بعد تاريخچة مجاهدين را كه بنويسند و اين‌كه غير از‬
‫شاه و خميني‪ ،‬مث ً‬
‫ال اپورتونيستها با آنها چه كردند‪ ،‬اضداد كنوني‌شان‪ ،‬متحدان ارتجاع‪،‬‬
‫بورژوازي ضدانقالبي‪ ،‬ملي‌گرايان ريايي و پوشالي و چپ‌نمايان ارتجاعي و… با آنها چه‬
‫كردند؟ خيلي داستان پرمحتوا و نغزي خواهد بود‪ ،‬كه البته با مركب سرخ‪ ،‬با مركب‬
‫خون نوشته شده‪ ،‬و براي اعضا و كادرهاي خودمان‪ ،‬بسا فراتر از خون‪ ،‬با حل تضادهاي‬

‫‪62‬‬
‫جانفرسا و طاقتفرساي ايدئولوژيكي ‌‌ـ همان راه طي‌شده در انقالب‌ـ همراه بوده است…‬
‫صبر البته چيز تلخي است! ولي بعد از سه دهه‪ ،‬ميوه‌اش شيرين است‪ .‬در اين‌صورت‪،‬‬
‫به‌قول قرآن بايد گفت «صبرجميل»‪ :‬صبر زيباست‪ .‬زيبايي در اين صبر نهفته است‪ .‬كاش‬
‫بنيانگذارانمان مي‌بودند و اين ايام را مي‌ديدند و شايد ايام درخشانتري را در آينده! البته‬
‫آنها هستند و حي و حاضرند‪« :‬بل احياء عند ربهم يرزقون»‪ .‬زنده‌اند و نزد پروردگارشان‬
‫روزي داده مي‌شوند… وقتي كه مجاهدين آن كاري را كه بايد‪ ،‬مي‌كنند‪ ،‬آن فديه‌يي را‬
‫كه بايد‪ ،‬مي‌دهند و آن چيزي را كه بايد‪ ،‬قرباني مي‌كنند؛ در نتيجه‪ ،‬خدا در وقت خودش‬
‫به‌اضعاف تالفي و جبران مي‌كند‪ .‬اين منطق و مشي تكامل است…‬

‫‪63‬‬
‫ذكرش به‌خير ساقي مسكين‌نواز من‬
‫مسعود رجوي‬
‫‪9‬شهريور‪1376‬‬

‫…جاي محمد حنيف و ديگر بنيانگذاران شهيد سازمان مجاهدين خلق ايران‪ ،‬جاي‬
‫سعيد و اصغر‪ ،‬خالي‪ .‬به‌ويژه جاي حنيف بزرگ‪ ،‬نخستين راهبر و راهگشا و مسئول اول‬
‫من و همة مجاهدين‪ :‬باالبلند دلبر گلگون‌عذار من… شيرآهن كوهمرد‪ ،‬برجسته‌ترين‬
‫رجل انقالبي تاريخ معاصر ايران‪ ،‬مربي و مرشد همة مجاهدان‪ ،‬كجاست كه شكوفايي‬
‫بذري را كه كاشته و بالندگي كشت و زرعي را كه پي‌افكنده ببيند و غرق شگفتي شود‪.‬‬
‫در همان لحظات كه سه‌مسئول اول شما كنار هم ايستاده بودند‪ ،‬يكي فارس‪ ،‬يكي ترك‬
‫و ديگري هم خواهر نسرين‪ُ ،‬كرد‪ ،‬با خودم مي‌گفتم كه خدايا اين چه مشيت و چه‬
‫نشانه‌يي است؟ نشانة وحدت و همبستگي براي تمام ملت ايران‪ ،‬مريم سمبل اعالي آن‬
‫است‪ .‬يادش به‌خير «محمدآقا» كه هميشه جمالتي از امام حسين را زمزمه مي‌كرد و‬
‫عاقبت هم در ‪33‬سالگي سر بر‌پاي مواليش حسين‌ابن علي ساييد و در آستان او فرود‬
‫آمد‪ .‬سالم‌اهلل عليه‪.‬‬

‫مست است يار و ياد حريفان نمي‌كند‬


‫ذكرش به‌خير ساقي مسكين‌نواز من‬
‫اواخر مهر سال‪ 50‬وقتي كه او دستگير شد‪ ،‬صبح زود حوالي ساعت بين ‪ 5‬و‪ ،6‬ناگهان‬
‫از توي سلولهاي اوين‪ ،‬س ‌رو‌صدا و جنجال خيلي زيادي را به‌همراه فريادها و قهقهه‌هايي‬

‫‪64‬‬
‫شنيديم‪ .‬دقايقي بعد همة اعضاي مركزيت سازمان را به قسمت شكنجه فراخواندند‪.‬‬
‫سردژخيم منوچهري نامي بود ـ‌اسم واقعيش ازغندي است كه شنيده‌ام اين روزها در‬
‫آمريكا براي مجاهدين او هم لغز دموكراتيك مي‌خواند‌ـ از زير چشمبندها مي‌ديديم‬
‫كه آمبوالنسي آمد و يك نفر را كت‌بسته و طناب‌پيچ از آن خارج كردند و بازجوها با‬
‫سروصدا و جست‌وخيزهاي ميموني مي‌گفتند كه گرفتيم و تمام شد! در ظاهر چنين‬
‫به‌نظر مي‌رسيد كه دفتر مجاهدين براي هميشه بسته شده است… شش هفت ماه‬
‫بعد‪ ،‬در شب ‪30‬فروردين‪ ،‬كه فرداي آن روز قرار بود اعدام شويم و آن را نمي‌دانستيم‪،‬‬
‫از سلولهاي باالي اوين ناصر صادق و محمد بازرگاني و علي ميهندوست و من را كه در‬
‫سلولهاي جداگانه بوديم‪ ،‬ب ‌ه سلولهاي مياني آوردند‪ .‬نصفه‌شب دوباره مرا برگرداندند‪،‬‬
‫نمي‌دانستم چه‌خبر است‪ .‬نمي‌دانستم كه فردا قرار اعدام آنهاست و فيض بهشت از خود‬
‫من دريغ مي‌شود‪ .‬حسيني‪ ،‬دژخيم اوين‪ ،‬كه مي‌خواست متوجه علت اين بردن و آوردن‬
‫نشوم و با توجه به خرابي وضع جسميم از هرگونه واكنشي هم مي‌ترسيد‪ ،‬احوالپرسي‬
‫مي‌كرد و من تعجب كرده بودم كه چرا دژخيم احوالپرسي مي‌كند‪ .‬بعد هم كه ديد‬
‫حساس شده‌ام وخيلي به‌هم‌ريخته هستم‪ ،‬مي‌خواست كه روي قضيه را بپوشاند و مث ً‬
‫ال‬
‫امتيازي داده باشد‪ .‬لذا گفت چيزي نمي‌خواهي؟ نمي‌دانستم كه فردا چه اتفاقي خواهد‬
‫افتاد‪ ،‬به‌عنوان آخرين خواستة قبل‌از اعدام و پايان عمرم گفتم كه مي‌خواهم محمدآقا و‬
‫سعيد و هم‌چنين اصغر و بهروز را ببينم‪ .‬گفت بهروز نمي‌شود‪ ،‬بقيه را مي‌آورم‪ .‬نگو كه‬
‫شب شهادتش است‪ .‬اما آن سه‌بزرگوار ديگر را آوردند‪ .‬در اثناي روبوسي‪ ،‬كاغذهايي را‬
‫كه از قبل‪ ،‬براي استفاده در چنين مواقعي به‌اندازة نصف سيگار لوله و آماده كرده بوديم‪،‬‬
‫رد و بدل شد‪ .‬مي‌خواستم در جريان آخرين خبرها و اطالعات باشند‪ .‬محمدآقا گفت كه‬
‫در دادگاه اول به‌من حبس ابد داده‌اند و گفته‌اند كه اگر يكي از سه‌شرط را به‌جا‌آوري‪،‬‬
‫اعدام نخواهي شد‪ :‬بگويي كه ما مخالف مبارزة مسلحانه هستيم‪ ،‬يا بگويي كه اسالم‬
‫ضد‌ماركسيسم است ـ براي دعواهاي حيدري‌نعمتي كه معموالً شاه و شيخ نياز دارند‌ـ و‬
‫شرط سوم هم اين‌كه بگويي كه ما را عراق فرستاده! آن‌موقع شاه هم‪ ،‬مثل شيخ‪ ،‬با عراق‬
‫دعوا داشت (آخر عراق از پيمان سنتو‪ ،‬كه بعد‌از ‪28‬مرداد به ايران تحميل شد‪ ،‬بيرون‬
‫آمده بود) و اگر يادتان باشد‪ ،‬در زمستان سال‪ ،50‬روزي كه مقام امنيتي به تلويزيون آمد‬
‫و مصاحبه كرد‪ ،‬مجاهدين را به عراق چسباند‪ .‬خوب‪ ،‬سنت اليتغير شاه و شيخ است‪.‬‬

‫‪65‬‬
‫بعد‪ ،‬ما را به قزل‌قلعه و مجددًا به اوين و سرانجام به زندان فلكة شهرباني بردند‪ .‬من يك‬
‫شب در زندان فلكه بودم‪ ،‬با برخي از برادراني كه همين‌جا هستند‪ ،‬هم‌دادگاه بوديم مثل‬
‫محمود احمدي‪ ،‬مهدي فيروزيان و محمد طريقت‪ .‬فردا عصر ‌ـ درحالي‌كه اسمها را براي‬
‫جمع‌كردن وسايل و انتقال به زندان قصر خوانده بودند‌ـ بچه‌ها از ديوار صدايي شنيدند و‬
‫مرا صدا كردند و گفتند محمدآقا مي‌گويد بگو فالني زود بيايد‪ .‬معلوم شد كه صدا مورس‬
‫بوده ولي نه مورس معمولي كه مث ً‬
‫ال با انگشت به‌ديوار مي‌زديم‪ .‬فلزي بود كه به‌ديوار‬
‫مي‌خورد و بعد صدا گفته بود كه من محمد حنيف هستم‪ .‬پرسيديم كه شما اين‌جا چه‬
‫مي‌كنيد؟ گفت دست و پايم بسته است‪ ،‬آورده‌اند باالي سر مهدي رضايي ولي گفتم كه‬
‫او را نمي‌شناسم‪ .‬بعد در همان‌جا به من و همة مجاهدين ابالغ مسئوليت كرد و از ما تعهد‬
‫گرفت و البته حسرت ديدارش ديگر بر‌دلمان ماند چون چند هفتة بعد‪ ،‬خبر شهادتشان‬
‫را شنيديم‌(‪ .)1‬اما حاال بعد از ‪25‬سال‪ ،‬از ارديبهشت‌ماه سال‪ 51‬تا امروز‪ ،‬يعني بعد از‬
‫ربع قرن‪ ،‬اگر كه باغبان و برزگر نخستين مي‌بود‪ ،‬به شگفتي مي‌آمد‪ :‬يعجب الزراع…‬
‫هم‌چنان‌كه آخوندهاي مرتجع حق‌ستيز به‌خشم مي‌آيند‪ :‬ليغيظ بهم الكفار…‬

‫‪1‬ـ يكي از برادران مجاهد مي‌گويد‪« :‬اوايل سال ‪ 51‬يك روز در زندان فلكة شهرباني‪ ،‬توي يكي‬
‫از اتاقها به ديوار تكيه داده بودم كه ديدم صداي مورس از آن‌طرف ديوار مي‌آيد‪ .‬به طور اتفاقي‬
‫اين ديوار‪ ،‬مشترك بود بين زنداني كه ما بوديم با زندان و شكنجه‌گاهي كه به آن زندان كميته‬
‫مي‌گفتند‪ .‬گفتم كه تو كي هستي؟ گفت «محمد» هستم‪ .‬بعد از رد و بدل كردن عالئمي كه‬
‫فهميدم خود «محمدآقا»ست‪ ،‬به او گفتم كه مسعود اين‌جاست‪ .‬مسعود را هم آن موقع به‌طور‬
‫اتفاقي در بين از اين زندان به آن زندان بردنها براي يك شب جهت انتقال از اوين به قصر به‬
‫زندان فلكه (شهرباني) آورده بودند‪« .‬محمدآقا» گفت بگو مسعود زود بيايد‪ .‬مسعود را خبر كردم‪.‬‬
‫«محمدآقا» به او گفت «ساواك گفته كه اگر من تأييد كنم كه وابسته به عراق بوده‌ايم‪ ،‬مبارزة‬
‫مسلحانه را هم محكوم بكنم و بگوييم اسالم و مسلماني برضد ماركسيستهاست‪ ،‬اينها از اعدام‬
‫من و شايد ساير بچه‌ها صرفنظر بكنند» كه «محمدآقا» به آنها جواب داده بود كه «ما اهل اين‬
‫حرفها نيستيم»‪ .‬بعد از اين مكالمه كه با مورس انجام شد مسعود گفت تو پيامي براي ما نداري؟‬
‫«محمدآقا» گفت‪« :‬يادتان باشد كه ما هرچه داريم‪ ،‬از ايدئولوژيمان داريم‪ ،‬مبادا به آموزشهاي‬
‫ايدئولوژيك كم بها بدهيد!» بعد اضافه كرد‪« :‬در تك‌تك اين اتفاقاتي كه براي ما افتاده‪ ،‬درسها‬
‫و تجارب بسيار بزرگي هست‪ ،‬بايستي هر چه زودتر آنها را جمع ببنديم و در كار آينده‌مان از‬
‫آنها استفاده بكنيم»‪ .‬اين صحنه براي من يك صحنة تاريخي و عجيبي بود كه هرگز فراموش‬

‫‪66‬‬
‫نمي‌كنم‪ .‬اين دوتا‪ ،‬يكي مسعود‪ ،‬يكي« محمدآقا» يكي توي اين زندان در اين طرف ديوار و‬
‫ديگري در آن زندان آن‌طرف ديوار‪ ،‬اما باز در آخرين لحظات و آخرين وداع با اتفاق عجيبي به‬
‫هم رسيده بودند و از طرفين ديوار با مورس با هم حرف مي‌زدند‪ .‬مسعود يك حالتي داشت‪،‬‬
‫دستهايش را تكان مي‌داد و در آخرين دقايق وداع اين پيام را به برادر مجاهدمان محمود احمدي‬
‫ديكته كرد و او هم به‌حنيف مخابره كرد‪ .‬برايش مورس مي‌زد و مي‌گفت‪« :‬تو معلم بزرگ ما و‬
‫نسل ما بودي‪ ،‬تاريخ ما هرگز كاري را كه تو كردي و راهي كه تو رفتي فراموش نخواهد كرد‪.‬‬
‫مطمئن باش ما راهت را ادامه مي‌دهيم‪ .‬من سعي مي‌كنم شاگرد خوبي براي تو و راه تو باشم و‬
‫با تو پيمان مي‌بندم…»‬

‫‪67‬‬
‫فصل سوم‬

‫فصل سوم‪:‬‬
‫راهگشايان‬
‫جهاد و انقالب‬
‫(خاطرات و‬
‫مقاالت)‬
‫پيشوايان آزادي و راهگشايان جهاد و انقالب‬
‫ ‬
‫پيام شوراي رهبري سازمان مجاهدين خلق ايران‬
‫‪3‬خرداد‪1377‬‬

‫هموطنان عزيز‪،‬‬
‫مردم مجاهدپرور ايران‪،‬‬
‫مجاهدين خلق ايران‪،‬‬
‫‪4‬خرداد‪ ،‬سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران‪ ،‬محمد حنيف‌نژاد‪،‬‬
‫سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان و هم‌چنين دوتن از اعضاي مركزيت سازمان‪ ،‬محمود‬
‫عسكري‌زاده و عبدالرسول مشكين‌فام‪ ،‬را گرامي مي‌داريم و به روانهاي پرفتوح آنان درود‬
‫مي‌فرستيم‪.‬‬
‫به‌راستي كه آنان پيشوايان آزادي و راهگشايان جهاد و انقالب بودند كه در ظلمت يأس‬
‫و ترس و در اوج سيطرة ديكتاتوري به‌پا‌خاستند‪ .‬آنان در شرايطي كه مدعيان سنتي و‬
‫عافيت‌جوي رهبري تن به سازش و تسليم داده بودند‪ ،‬بن‌بست مبارزاتي آن دوران را‬
‫درهم شكستند‪ .‬بنيانگذاران مجاهدين با جمعبندي عميق و علمي مبارزات رهاييبخش‬
‫مردم ايران‪ ،‬سازماني انقالبي را براساس ايدئولوژي رهاييبخش اسالم و آرمان جامعة‬
‫بي‌طبقه توحيدي پايه‌ريزي كردند و در شرايطي كه عمر تاريخي رفرميسم به پايان‬
‫رسيده بود‪ ،‬مشي مبارزة مسلحانة انقالبي را برگزيدند‪ .‬آنان با رد همة برداشتهاي ارتجاعي‬
‫و استثماري از اسالم‪ ،‬اعالم كردند كه برخالف مرزبندي مجازي «باخدا و بي‌خدا»‪،‬‬
‫مرزبندي اصلي بين استثماركننده و استثمارشونده است‪ .‬واال‪ ،‬شيخ و شاه هر دو از خدا‬

‫‪70‬‬
‫«حرف» مي‌زنند‪ .‬به اين ترتيب بذر شجرة طيبة مجاهدين به دست آنان در ايران‌زمين‬
‫پاشيده شد و با خون پاكشان در سحرگاه ‪4‬خرداد‪ 1351‬آبياري گرديد… با نگاهي به‬
‫اين ايلغار ارتجاعي‪ ،‬كه يك قلم آن اعدام يكصد و بيست هزار تن از رشيدترين فرزندان‬
‫ايران و اختراع وحشيانه‌ترين اشكال شكنجه است‪ ،‬بهتر مي‌توان فهميد كه بنيانگذاران‬
‫مجاهدين مصدر چه خدمت تاريخي مهمي به ايران و ايراني بوده‌اند‪ .‬چرا كه آنان با‬
‫تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران يك سد سديد مبارزاتي را در برابر نيروي مهيب‬
‫ارتجاع پايه‌ريزي كردند‪ .‬سازماني كه در نبرد سرنوشت‌ساز ملت ما در برابر ارتجاع و‬
‫استبداد مذهبي‪ ،‬به نيروي اصلي و سراسري مقاومت و محور يگانه جايگزين دموكراتيك‬
‫و مردم‌ساالر تبديل شد و اكنون يك گنجينة ميهني و وديعة آزادي و استقالل ايران‬
‫است‪ .‬حنيف كبير در پيامي كه در آخرين روزهاي زندگي از زندان اوين فرستاد‪ ،‬پيروزي‬
‫مجاهدين را «تنها ضامن پيروزي آرمانهاي ملي» توصيف كرد و نوشت‪« :‬سوابق انقالبي‬
‫گروه مجاهدين خلق دستاوردهاي انقالبي فراواني را فراهم آورده كه با برخورداري از‬
‫آنها و درك روح مفاهيم در پس قوالب و كلمات‪ ،‬مي‌توان به‌خوبي در مسير آرمانهاي‬
‫انقالبي گام برداشت و آنها را با پروسة خالق و دائمي تئوري و عمل روز‌به‌روز غني‌تر و‬
‫غني‌تر ساخت»‪ .‬از آن پيشتر‪ ،‬بنيانگداران مجاهدين بيدادگاه نظامي شاه را به صحنة‬
‫محاكمة رژيم منفور او تبديل كرده بودند‪ .‬بنيانگذار شهيد‪ ،‬سعيد محسن‪ ،‬در آخرين‬
‫دفاع خود فرياد زد‪…« :‬شما ما را به جرم شرارت محاكمه مي‌كنيد… همه ستمگران‬
‫و غارتگران و تجاوزگران‪ ،‬همواره نيروي خلق را به شرارت متهم كرده‌اند… از قيام نوح‬
‫تا اسپارتاكوس تا قيام حسين‌ابن علي و جنبشهاي مترقي امروز‪ ،‬قيامها هميشه مورد‬
‫تهمت ستمگران بوده‌اند… اين شما هستيد كه مردم را به گلوله مي‌بنديد يا ما؟ اين‬
‫شما هستيد كه نيمه‌شب به‌سان راهزنان مسلح به خانة مردم مي‌ريزيد و جوانان آنها را‬
‫مي‌رباييد و اموالشان را ضبط مي‌نماييد يا ما؟ …مسلح بودن افتخار ماست… اسلحه‬
‫شرافت ماست… تا زماني كه ملت ما از قيد شما و هم‌پيمانان شما نرسته است‪ ،‬ما‬
‫سالح را زمين نخواهيم گذاشت و از خود دور نخواهيم كرد… شما اشراريد نه ما‪ ،‬و اين‬
‫ماييم كه قيام كرده‌ايم تا شر شما اشرار و غارتگران را از سر ملت كم كنيم و مطمئنيم‬
‫كه اگر ما نتوانيم به چنين هدف مقدسي دست يابيم‪ ،‬برادران كوچكتر ما چنين خواهند‬
‫كرد و باالخره شما محكوم به زواليد»‪.‬‬

‫‪71‬‬
‫هموطنان‪،‬‬
‫مجاهدان آزاديستان‪،‬‬
‫اين سخنان در شرايطي بيدادگاههاي رژيم شاه را به لرزه درمي‌آورد كه آخوندهاي ارتجاعي‬
‫و خميني‌صفت و گردانندگان دارالتجاره‌هاي سوداگر آزادي و ملي‌گرايان پوشالي ياراي‬
‫قدم گذاشتن به ميدان مبارزة رهاييبخش را نداشتند و اين بنيانگذاران مجاهدين بودند كه‬
‫به‌گفتة پدرطالقاني در تاريكي درخشيدند و راه جهاد را با نثار جان گشودند‪ .‬آنان حقيقت‬
‫اسالم و ارزشهاي ميهني و مبارزاتي تاريخ ايران را در ميدان جهاد به‌دست آوردند و بهاي‬
‫آن را با تمام وجود پرداختند‪ .‬بنيــانگــذار شهيد ما‪ ،‬اصغر بديع‌زادگان‪ ،‬گفته بود‪« :‬ارزش‬
‫هركس در مبارزه‪ ،‬به اندازة مايه‌يي است كه در اين راه مي‌گذارد»‪ .‬پس‪ ،‬بگذاريد شمه‌يي از‬
‫ارزش و قدر خود او و يارانش را به نقل از كتاب دفاعيات مجاهدين (منتشرشده در بهمن‌ماه‬
‫سال‪ )1351‬يادآوري كنيم‪ ،‬تا بيشتر روشن شود كه بنيانگداران مجاهدين چگونه و با چه‬
‫بهايي مرز بين انقالب و ارتجاع را در نظر و در عمل ترسيم كرده‌اند‪ .‬در آن كتاب چنين آمده‬
‫است‪« :‬چريكي به بند افتاد كه صدها بند از زندگي اسارت‌بار را گسسته بود‪ :‬مهندس اصغر‬
‫بديع‌زادگان‪ ،‬استاديار دانشكدة فني… ريسمان شكنجه بر روي پيكرش از هم‌گسيخت‪،‬‬
‫ولي رشتة همبستگي او با انقالب‪ ،‬با خلق‪ ،‬با آيندة سرشار از رستگاري آدمي‪ ،‬با جهان‬
‫بي‌طبقه‪ ،‬استوار و به‌هم‌تابيده برجاي ماند و هرگز‪ ،‬حتي يك نخ آن‪ ،‬نگسست… دستور‬
‫رسيد كه او را به پشت بر روي اجاق بخوابانند‪4 .‬ساعت شكنجة اجاق گاز به درازا كشيد‪.‬‬
‫ديگر پوست و گوشت سوخته بود‪ .‬استخوانهاي ستون فقرات سخت گزند ديده بودند‪ .‬اصغر‬
‫كمابيش فلج شده بود… اصغر را با پاهاي افليج و كمر سوخته‪ ،‬بيهوش‪ ،‬كشان‌كشان به‬
‫سلولش كشاندند و در آن رهاكردند (و گفتند)‪ :‬آن‌قدر همين‌جور نگاهت مي‌داريم كه كرم‬
‫بگذاري‪ .‬اين بشارتي آريامهري بود و به اصغر داده شد‪ .‬ولي اصغر را باكي نبود… زخمهاي‬
‫سوخته‪ ،‬آب افتادند‪ .‬زخمها به چرك نشستند… اصغر خاموش درد مي‌كشيد‪ .‬اصغر در‬
‫آستانة بيهوشي بود‪ .‬گام ديگر مرگ بود‪ .‬اما ضدانقالب‪ ،‬مردة اصغر را هنوز نمي‌خواست‪.‬‬
‫ناچار او را به بيمارستان بردند‪ .‬به‌دنبال بيمارستان‪ ،‬شكنجه نيز دنبال شد و سرانجام‪ ،‬گرد‬
‫پايداري در زير شكنجه جان خود را به انقالب داد‪ .‬جاودانگي يادش در دل انقالب شكوفان‬
‫باد»‪ .‬در همان كتاب دربارة شكنجة وحشيانة محمد حنيف نيز چنين نوشته‌اند‪« :‬دست‬
‫و بيني محمد حنيف‌نژاد را شكستند و سپس او را اتو كردند‪ .‬پارچه خيس بر روي بدنش‬

‫‪72‬‬
‫پهن مي‌كردند و سپس با اتو بر روي آن مي‌كشيدند‪ .‬آب بخار مي‌شد و پوست تاول مي‌زد‪.‬‬
‫سوزش و زخم به‌هم مي‌آميخت‪ .‬زخم آب مي‌انداخت و مي‌تركيد و برنامه هم‌چنان از سر‬
‫گرفته مي‌شد‪ .‬اما محمد پرچم نبرد را برافراشته مي‌داشت و بدينسان گام به گام تا پگاه‬
‫تيرباران ره مي‌كشيد‪ .‬آسمان بي‌رنگ بود و محمد خوني داشت سرخ‪ .‬پس گلبرگهاي‬
‫خونش را بر پهنة آسمان بيرنگ پگاه پاشيد…» دژخيمان شاه در آخرين لحظات زندگي‪،‬‬
‫به او گفتند كه اگر يكي از سه شرط مورد نظرشان را قبول كند‪ ،‬از اعدام او صرفنظر‬
‫خواهند كرد‪ :‬يا عليه مبارزة مسلحانه موضعگيري كند يا (براي دعواهاي حيدري‌نعمتي‬
‫مورد نياز شاه و شيخ) بگويد كه اسالم ضد‌ماركسيسم است يا بگويد كه جنبش مسلحانه‬
‫و مجاهدين به عراق وابسته‌اند‪ ،‬اما بنيانگذار مجاهدين حسرت كمترين ضعف و سستي را‬
‫بر دل آنها باقي گذاشت و در آستانة تيرباران‪ ،‬اين كالم سيدالشهدا‪ ،‬حسين‌ابن علي(ع)‪ ،‬را‬
‫در وصيتنامه‌اش نوشت كه ‪«:‬مرگ بر اوالد آدم الزم گشته است هم‌چنان كه گردنبند براي‬
‫نوعروس‪ ،‬و من براي مالقات اجداد پاكم چنان مشتاقم كه يعقوب براي ديدار يوسف»‪ .‬بعد‬
‫هم اضافه كرد كه‪« :‬من وصيتنامة زير را در حال سالمتي و هشياري كافي مي‌نويسم…‬
‫فكر مي‌كنم كه كارهايم به‌طور عام و كلي كارهايم در راه خدا بوده است…» چنين بود‬
‫كه بنيانگذاران مجاهدين بر سرلوحة مكتب و سازمان مجاهدين‪ ،‬كلمات «فدا و صداقت»‬
‫را نوشتند؛ كلماتي دورانساز كه رمز و راز همة راهگشاييها و بن‌بست‌شكنيهاست؛ كلماتي‬
‫كه درست در نقطة مقابل استثمارگري و مفتخوري و ميوه‌چيني خميني و آخوندهاي‬
‫خميني‌صفت‪ ،‬قرار دارد و از عمق اعتقاد مجاهدين به يكتاپرستي و آرمان جامعة بي‌طبقه‬
‫توحيدي مي‌جوشد‪ .‬بنيانگذاران مجاهدين با الهام از سرچشمه‌هاي اصيل فرهنگ اسالمي‪،‬‬
‫بر آن بودند كه مفاهيم فدا و صداقت هرگز به يك چارچوب فردي محدود نمي‌شوند‪ ،‬بلكه‬
‫در پهنة اجتماعي و در ميدان مبارزة سياسي جايگاه واقعي خود را پيدا مي‌كنند و نقش‬
‫راهگشا و بن‌بست‌شكن دارند‪ .‬سرنوشت مدعياني كه در سرفصلهاي سرنوشت‌ساز به‌صدق و‬
‫فدا در راه خلق و به‌انجام مسئوليتهاي ميهني و انقالبي پشت كردند و تاريخچة مجاهدين‬
‫طي بيش از سه دهه مبارزه دربرابر دو ديكتاتوري‪ ،‬اين حقيقت را به‌روشني ثابت كرده‬
‫است‪ .‬بر اساس همين منطق بود كه حنيف و يارانش بر اسالم آخوندي و بازاري و طبقاتي‬
‫شوريدند و زنگارهاي طبقاتي را از سيماي مطهر اسالم زدودند‪ .‬هم‌چنان كه با فداي‬
‫پاكبازانة خود در ‪4‬خرداد‪ ،‬بقا و بالندگي سازمان ما را تضمين كردند…‬

‫‪73‬‬
‫آخرين شب زندگي اصغر از زبان سردار خياباني‬

‫شهيد اصغر بديع‌زادگان از قهرمانان تحمل شكنجه بود كه در آن روزهاي سخت به‬
‫ما اميد و قوت قلب مي‌بخشيد‪‌ .‬شبي كه جالدان براي بردن محكومان به اعدام آمده‬
‫بودند‪ ،‬صداي او را شنيدم درحالي كه وضو گرفته و از دستشويي برمي‌گشت‪ ،‬با صداي‬
‫بلند در حين عبور از جلوي سلولها مي‌خواند‪«‌:‬انا هلل و انا اليه راجعون» آن شب‪ ،‬تاريخي‬
‫و فراموش‌نشدني است‪ .‬برادرانمان شجاعانه و قهرمانانه به ميدان تير مي‌رفتند! شب‬
‫از فريادهاي تكبير و شعارهاي آنان به خود مي‌لرزيد و از فريادهاي آنها جالدان و‬
‫دژخيمان ساواك به خود مي‌پيچيدند‌‪ .‬فريادهايي كه طلوع صبح را نويد مي‌داد‪ .‬پس‬
‫از ضربة شهريور‪ 50‬و دستگيري بسياري از اعضا و كادرهاي مركزي سازمان‪‌ ،‬ساواك‬
‫نيروي عظيمي را براي دستگيري محمد حنيف‌نژاد بسيج كرده بود‌‪ .‬آنها به هر طريق‬
‫مي‌خواستند تا حنيف‌نژاد را دستگير كرده و به اين ترتيب به خيال خود بر غائلة!!‬
‫مجاهدين‪ ،‬مهر پايان!! بزنند‌‪ .‬زماني اصغر به ياران مجاهدش گفته بود‪« :‬ارزش هر كس در‬
‫مبارزه‪ ،‬به اندازة مايه‌يي است كه در اين راه مي‌گذارد» و اين بار خود در جريان آزمايشي‬
‫سخت و با مقاومت سرسختانه در برابر دژخيمان و مايه گذاشتن از خود‪ ،‬عظمت و شكوه‬
‫ارادة‌شكست‌ناپذيرش را به نمايش گذاشته بود‪ .‬مجاهد شهيد‌اصغر بديع‌زادگان را ‪3‬بار‬
‫تحت عمل جراحي قرار دادند تا براي مدتي بيشتر او را زنده نگهداشته و شكنجه كنند‪.‬‬
‫‌ولي شدت جراحات به حدي بود كه ديگر امكان ادامة حيات او نيز به زير عالمت سؤال‬
‫رفته بود‌‪ .‬در همين حال‪ ،‬روحية مقاوم و رزمندة اصغر و وقار و آرامش خاصش‪ ،‬تأثيرات‬
‫فوق‌العاده‌يي بر روي ديگر زندانيان مبارز و انقالبي داشت‪.‬‬

‫‪74‬‬
‫نقش يگانه و تاريخي محمد حنيف‌نژاد‬
‫مهدي ابريشمچي‬

‫شايد به‌نظر برسد كه وضع كنوني سازمان و افتخاراتي كه كسب كرده‌ايم ـ‌كه به‌قول‬
‫سردار شهيد خلق موسي خياباني «كمتر جنبشي در تاريخ هست كه چنين مدارجي را‬
‫درنورديده باشد»‌ـ براي فهم آن پاكي و خلوص و صدقي كه در قدم اولية محمد حنيف‬
‫بوده‪ ،‬كافي باشد‪ .‬اما من تأكيد دارم كه ارزش كار بنيانگذاران و در رأسشان محمد‬
‫حنيف‌نژاد را بايد در همان نقطه‌يي ديد كه شروع كردند و بعد در انتخابي كه روز ‪4‬خرداد‬
‫انجام دادند‪ .‬اگر به صحنة مبارزه آن روز نگاه كنيم كه در‌بين مدعيان‪ ،‬هر‌كس چكاره‬
‫بود و چه مي‌كرد‪ ،‬مي‌بينيم كه يك‌طرف خميني بود كه تضادش با شاه اين بود كه چرا‬
‫اصالحات ارضي كردي و چرا به‌زنان حق رأي داده‌اي؟ يعني عقب‌تر از شاه‪ ،‬در مادون‬
‫سرمايه‌داري؛ يك‌طرف حزب توده بود كه مي‌گفت «انقالب سفيد» شاه يعني يك‌گام در‬
‫«گذار مسالـمت‌آميز» به‌سوي… و حرفهاي چندش‌آوري كه از‌سر وابستگي و براي توجيه‬
‫خيانتهايشان توليد مي‌كردند؛ يك‌طرف هم جبهة ملي و نهضت آزادي‪ ،‬كه در فرداي‬
‫انقالب سفيد و سركوب ‪15‬خرداد ديگر به‌طور تاريخي جريانهاي پايان يافته‌يي بودند و از‬
‫آن به‌بعد چنان كه به‌خوبي نشان داده‌اند‪ ،‬وجود سياسي و مبارزاتيشان به عواملي در خارج‬
‫از خودشان بستگي داشته‪ ،‬يعني تا وقتي كه شرايط مساعد نبوده و رژيم حاكم به‌نهايت‬
‫ضعف خودش نرسيده‪ ،‬آنها از خانه‌شان بيرون نيامده‌اند‪ .‬چنين جريانهايي نمي‌توانستند‬
‫رسالت و مسئوليت باز كردن يك راه و شكستن يك بن‌بست در مبارزه را به‌عهده بگيرند‪.‬‬
‫ال خودشان نشانة بن‌بست بودند و هريك به‌صورتي آلوده به ارتجاع بودند‪ .‬اگر خودمان‬ ‫اص ً‬
‫را براي چند‌ساعتي در چنين مختصاتي از تاريخ و مبارزه قرار دهيم‪ ،‬خواهيم ديد كه كار‬

‫‪75‬‬
‫بنيانگذاران و در رأسشان محمد حنيف‌نژاد چه قدر و شأني پيدا مي‌كند‪ .‬در چنين فضايي‬
‫محمد حنيف‌نژاد اولين مسلـمان انقالبي است كه مرزش با هرنوع اسالم ديگري در همة‬
‫زمينه‌ها‪ ،‬از انديشه و مباني فلسفي گرفته تا روش علـمي در تشكيالت و تا سياست و‬
‫مشي مبارزاتي‪ ،‬روشن و مجزا بوده است‪ .‬شاخصهاي روشن و بي‌ابهامي كه او در مرزبندي‬
‫نشان داده و روي مسائلي كه انگشت گذاشته است‪ ،‬واقعي بوده‌اند‪ .‬اين حرف ساده و‬
‫روشن كه‪« :‬مرز اصلي‪ ،‬نه مرز بي‌خدا و باخدا‪ ،‬بلكه مرز استثمار‌شونده و استثمار‌كننده‬
‫است»؛ تمام دكانهاي ارتجاعي را تخته كرده و جلو انبوهي سوء‌استفاده‌ها را گرفته است‪.‬‬
‫اگر اين مرزبندي به‌عنوان نياز جامعه و شرايط تاريخي ايران نبود و مجاهدين آن را با‬
‫تقديم بيش‌از ‪100‬هــــزار شـــهـــيــد در‌مـــقــابـل مرزبنديهاي ارتجاعي خميني‬
‫قرار نمي‌دادند‪ ،‬امروزه سرنوشت خيلي چيزها متفاوت بود‪ .‬همين مرزبندي است كه‬
‫مجاهدين را به مبشر دموكراتيسمي تبديل كرده است كه آيندة آزاد صاحبان هر‌عقيده و‬
‫مرام و پيشرفت هر‌نيروي اجتماعي محروم و زحمتكشي را تضمين مي‌كند‪ .‬نقش او يك‬
‫نقش يگانة تاريخي و عقيدتي بوده كه در روزگار خودش ناشناخته مانده بود‪ .‬تنها يك‌نفر‪،‬‬
‫يعني «مسعود» اين حقيقت را كشف كرده بود و به‌طور زنده و عملي‪ ،‬اين رابطه را با او‬
‫برقرار مي‌كرد و بهاي آن را در سخت‌ترين شرايط مي‌پرداخت و به‌طور صريح و روشن از‬
‫او به عنوان «آموزگار‪ ،‬معلـم و نخستين راهبر عقيدتيم» نام برده است‪ .‬رهبري عقيدتي‬
‫نه يك‌ساختة ذهني‪ ،‬بلكه واقعيتي در خارج ذهن است كه نمود و تأثير مادي دارد‪ .‬اين‬
‫نقش را مي‌توان در همة بروزهاي وجود محمد حنيف‌نژاد ديد‪ .‬بسياري هستند كه د ‌ر‬
‫موقع خودش به اين حقيقت پي نبرد ‌ه بودند‪ ،‬يا اگر هم پي برده بودند‪ ،‬شايد نمي‌توانستند‬
‫بيانش كنند‪ ،‬ولي نمونه‌ها‪ ،‬شواهد و تأثيرات آن را نشان مي‌دهند‪ .‬هر‌مجاهدي كه حتي‬
‫يك‌بار با «محمد‌آقا» روبه‌رو شده‌‪ ،‬تأثيراتي را نشان مي‌دهد كه از كاريسماي او به‌عنوان‬
‫يك راهبر عقيدتي كه به نياز ايدئولوژيك و مبارزاتي فرد انقالبي پاسخ مي‌داده حكايت‬
‫مي‌كند‪ .‬محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬نماد و مظهري از تبلور عقيده و ذوب در انديشه و مكتب بود‪.‬‬
‫ما درخشش و تشعشع آن را از او مـــي‌ديـــديـــم‪ .‬به‌هـــيــچ‌وجه پنهان‌كردني نبود‪،‬‬
‫دوست و دشمن تشخيص مي‌داد كه «او» است‪ .‬صفت برجسته محمد حنيف‌نژاد آمادگي‬
‫براي پرداخت همه چيز و فدا و گذشت از ارزنده‌ترين چيزها به‌خاطر اصول و پايه‌هاي‬
‫ايدئولوژيك بود‪ .‬اين خصلت اوست كه در نسل مجاهد خلق تا جاودان خواهد درخشيد‬

‫‪76‬‬
‫و تاكنون ما را در سرپيچها و تندبادهاي تاريخي موفق و پيروز و از همه مهمتر سرفراز‬
‫كرده است‪ .‬هر‌وقت كه رهبري مجاهدين آنها را در مقابل اصول قرار مي‌دهد‪ ،‬هر مصلحت‬
‫سياسي و نظامي و دستاورد ديگري را به‌خاطرش فدا مي‌كنند و بدون كمترين دغدغه‌يي‬
‫راهشان را در مسير اصولشان به پيش مي‌گشايند‪.‬‬

‫‪77‬‬
‫آنان كه راه را گشودند‬
‫گفتگوي تلويزيوني با مهدي ابريشمچي‬

‫برادر مجاهد مهدي ابريشمچي در سي دومين سال شهادت بنيانگذاران كبير‬


‫سازمان‪ ،‬از اين كه دعوت ما را پذيرفتيد تشكر مي‌كنم‪.‬‬
‫ـ من‌هم ضمن تشکر از شما‪ ،‬سخنانم را با درود به شهيدان بنيانگذار سازمان مجاهدين‬
‫خلق ايران‪ ،‬شروع مي‌کنم‪ .‬همان شهيداني كه راه جهاد و مبارزة مسلحانه عليه ديكتاتوري‬
‫شاه را در مقابل خلق ما گشودند‪ .‬شهيداني که اکنون بيش از هميشه به اهميت آنها پي‬
‫مي‌بريم‪ .‬به‌خصوص وقتي اهميت اين فداي بزرگ را خوب مي‌توان فهميد‪ ،‬كه قدري به‬
‫فضاي سياسي آن موقع ميهنمان اشراف داشته باشيم‪ .‬دوراني كه بعد از خيانتهاي حزب‬
‫توده به مصدق در سال‪ ،1332‬فضا آكنده از يأس و نااميدي و بي‌عملي بود‪ .‬روزهاي‬
‫سختي که مردم و به‌ويژه روشنفکران عالوه بر معضل مشخص نبودن راه‪ ،‬با مشکل‬
‫مهمتري رو‌به‌رو بودند و از فقدان نور اميد‪ ،‬گرماي فدا و مايه‌گذاشتن و شكافتن راه با‬
‫پرداخت بهاي آن رنج مي‌بردند‪.‬‬
‫بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران‪ ،‬به‌خصوص شخص محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬حنيف‌كبير‪،‬‬
‫عالوه بر اين‌كه در سال‪ 44‬راه را باز كردند و با نشان دادن راه نبرد مسلحانه بن‌بست را‬
‫شكستند‪ ،‬پس از دستگيريشان در سال‪ 1350‬رسالت خود را ديگر در اين مي‌ديدند و‬
‫به‌روشني هم گفته بودندكه خون خود را به‌عنوان تضمين پيروزي اين راه قرار مي‌دهند‪.‬‬
‫اين حرف بسيار مهمي بود و به‌طور خاص محمدآقا روي آن تأکيد ويژه‌يي داشت‪ .‬حرف‬
‫اين بود‪ :‬ضرورت نبرد مسلحانه انقالبي و سازمانيافته‪ .‬و آنها مي‌گفتند براي تضمين اين‬
‫حرف و اين کلمة طيبه بايد فدا کرد‪.‬‬

‫‪78‬‬
‫شهادت بنيانگذاران سازمان و از دست دادن آنها که يک سرمايه ملي و ميهني براي‬
‫تمام مردم ايران بودند‪ ،‬به‌رغم اين‌که براي مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود‪ ،‬اما‬
‫به‌دليل آن كه بذر يک مبارزة انقالبي را زير پرچم اسالم انقالبی کاشت‪ ،‬بسيار گرانقدر‬
‫است‪ .‬اسالمي که مرتجعان آن‌قدر به آن خيانت کرده و به انحرافش کشيده بودند‪ .‬اين‬
‫به‌نظر من يك راهگشايي بسيار بسيار باشكوه در تاريخ مردم ما بود‪ .‬همان‌طور كه گفتم‬
‫فقط با برگشتن و يادآوري فضاي يأس‌آلود حاكم و بن‌بست و ابهامي كه بر مردم ايران‬
‫و به‌خصوص روشنفكران حاكم بود‪ ،‬مي‌توان اهميت تاريخ‌ساز اين بن‌بست شكني و اين‬
‫شهادت و فدا را درك كرد‪.‬‬

‫كمي از ويژگيهاي محمد آقا و ديگر شهيدان و بنيانگذاران بگوييد‪ .‬از مشاهدات‬
‫يا شنيده‌هايي كه براي خودتان برجسته و مهم بود‪.‬‬
‫ـ اجازه بدهيد قبل از اين‌كه به اين سؤال جواب بدهم‪ ،‬يادآوري كنم كه امروز ما در‬
‫درون مقاومت و به‌طور مشخص در داخل سازمان مجاهدين خلق ايران‪ ،‬به‌خصوص برای‬
‫نسل جديد و جواناني كه به اين راه مي‌پيوندند با تضادهاي حل‌شده‌يي روبه‌رو هستيم‪،‬‬
‫ال هر كس كه وارد اين مسير مي‌شود از بيرون‬ ‫ارزشهايي که امروز جزء اين مبارزه است‪ .‬اص ً‬
‫سازمان فهميده و پذيرفته كه اين ارزشها بر سازمان حاكم است و آن ارزشها را انتخاب‬
‫ال شهادت‪ ،‬پرداخت بها‪ ،‬صداقت…اينها ارزشهايي‬ ‫مي‌كند و وارد سازمان مي‌شود‪ ،‬مث ً‬
‫است كه اين روزها از مجاهدين شناخته شده‪ ،‬ولي اگر ما از ويژگيهاي بنيانگذاران سازمان‬
‫مجاهدين خلق صحبت مي‌كنيم‪ ،‬در واقع آنها پابه‌پاي بنيانگذاري سازمان‪ ،‬ارزشهايي را‬
‫در تشكيالت ما و در مقاومت و مبارزه مردم ايران‪ ،‬پايه‌گذاري كرده‌اند‪ .‬من به روشني‬
‫مي‌توانم بگويم كه اگر هريک از ارزشها كه امروز در سراسر اين مقاومت موج مي‌زند‪ ،‬را‬
‫پي بگيريم‪ ،‬غالبًا مي‌توانيم يك يا چند نفر از متقدمين اين راه را پيدا كنيم كه آن ارزش‬
‫را حمل مي‌كردند و آن ارزش را خودشان با پرداخت قيمتش متبلور كرده و پايه‌گذاري‬
‫ال محمد حنيف‌نژاد به‌نظر من قبل از هر چيز يك عنصر مسئول و جدي در‬ ‫نمودند‪ .‬مث ً‬
‫مسئوليت بود‪ .‬من شخصًا از اولين برخوردهايي كه با محمد حنيف داشتم‪ ،‬از اين ويژگي‬
‫او عميقًا تحت تأثير قرار گرفتم‪ .‬هرگز نشد من محمدآقا را ببينم اال اين‌كه از ثانيه‌هاي‬
‫وقتش در فاصله‌يي كه با من بود‪ ،‬استفاده مي‌كرد‪ .‬براي اين‌كه مسأله‌يي را حل كند‬

‫‪79‬‬
‫و مسئوليتي را محقق كند‪ ،‬جزئيات آن را مورد بررسي قرار مي‌داد و از هيچ نکته‌يي‬
‫نمي‌گذشت‪ .‬اين هميشه او بود که از ما درمورد تضادها و مشکالتي که با آن مواجه بوديم‬
‫سؤال مي‌کرد و اين حسي فراگير درمورد همة مسائل پيرامونش بود‪.‬‬
‫او غالبًا بعد از صحبت کوتاهي با هريک از اطرافيانش امكانات او را مي‌شناخت و همه‬
‫آنها را در راستاي مبارزه بسيج مي‌كرد‪ .‬من فکر مي‌کنم اينها همان عناصر اساسي بود‬
‫كه محمد حنيف‌نژاد را در موضع بنيانگذاري سازمان ما و رهبري اين سازمان قرار داد‪.‬‬
‫من بعدها معناي آن خصوصيت و ويژگي مثبت و انقالبي را بيشتر فهميدم‪ .‬يادم است‬
‫يك روز برادرمان مسعود در توضيح «عنصر رهبري‌كننده» مي‌گفت «در ساده‌ترين بيان‬
‫كسي در موضع رهبري كار مي‌كند كه خودش را در مقابل همه‌چيز مسئول بداند»‪ .‬و‬
‫من آن‌روز خيلي خوب فهميدم كه محمد حنيف‌نژاد چطور توانسته اين راه را آغاز كند‬
‫و البته خيلي بيشتر خود مسعود را شناختم‪.‬‬
‫خوب است به يکي ديگر از خصوصيتهاي انقالبي محمدآقا يعني «سفيد و سياه» نکردن‬
‫کار اشاره کنم‪ .‬او آموزگار اين ويژگي انقالبي در ميان همة مجاهدين است‪ .‬ياد برادر‬
‫شهيدمان اصغر منتظرحقيقي به‌خير‪ .‬يادم مي‌آيد اوايل كه وارد سازمان شده بودم وقتي‬
‫براي اولين‌بار يك خانه براي زندگي جمعي اجاره كرديم‪ ،‬روز اول به جابه‌جايي وسايل‬
‫و…گذشت‪ .‬فردا صبح من از آن‌جا به دانشكده رفتم و اصغر منتظر حقيقي در خانه بود‪.‬‬
‫من وقتي از دانشکده به خانه برگشتم ديدم خانه مثل دسته‌گل تميز شده‪ ،‬از اصغر تشكر‬
‫كردم و گفتم خيلي زحمت كشيدي که در فاصله رفتن من به دانشکده اين‌قدر خانه را‬
‫تميز کرده‌اي‪ .‬او گفت ديگر ادامه نده که من از خجالت دارم مي‌ميرم‪ .‬من متعجب از او‬
‫پرسيدم چي شده؟ گفت بيا تا چيزي را به تو نشان دهم‪ .‬بعد مرا به دستشويي و توالت‬
‫خانه برد و گفت ديروز که به اين‌جا آمديم که يادت هست اين‌جا چطوري بود؟ صبح‬
‫محمد آقا که براي کالس گذاشتن و آموزش ما به اين‌جا آمده بود وقتي ديد ما هنوز‬
‫نظافت خانه را کامل نکرده‌ايم‪ ،‬قبل از هرکار ديگر آستينهايش را باال زد و مشغول شستن‬
‫دستشويي و توالت خانه شد و گفت تا قبل از اين كه اين مسائل اوليه را حل نکرده‌ايم چه‬
‫کالسي بگذارم‪ .‬به‌نظر من اگر امروز در خواهران و برادران مجاهدمان عميقًا تحت‌تأثير‬
‫روحية آنها در مقابل مسئوليت و سياه و سفيد نكردن كار قرار مي‌گيريم اين نشأت گرفته‬
‫از ارزشي است که از باالترين نقطه در سازمان ما جاري شده است‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫محمدآقا‪ ،‬هم‌چنين فردي به‌غايت مردمي بود‪ .‬او که از ميان مردم برخاسته بود زبان و‬
‫فرهنگ و منطق آنها را خوب فهم مي‌كرد‪ ،‬من واقعًا نديده بودم كسي با محمد آشنا‬
‫بشود و يك جلسه با او بنشيند و واقعًا عاشق اخالق و عنصر مردمي و خلقي او نشود‪.‬‬
‫چرا که هرکس در نشست و برخاست با محمدآقا اين را خوب مي‌فهميد که او در زيستن‬
‫هدفي جز بهروزي و بهزيستي مردم ندارد و همه به‌چشم مي‌ديدند که او چگونه درپي‬
‫ال مطلوب‬ ‫محقق کردن خواستهاي مردم است و به‌همين دليل هم بود که محمدآقا متقاب ً‬
‫و محبوب مردم بود‪.‬‬
‫خوب است يادي هم از سعيد محسن شهيد بکنم‪ .‬انقالبي بزرگي که شاخص تواضع‬
‫انقالبي و فروتني بود‪ .‬من فكرمي‌كنم هيچ‌كس نمي‌توانست سعيد محسن را در جمع‬
‫برادران مجاهد بشناسد‪ .‬مگر زماني که او شروع به حرف زدن مي‌کرد و با شناخت‬
‫محتواي واالي انقالبي و فهم و انديشه عميق سياسي او مي‌شد قدر و جايگاهش را‬
‫شناخت و هيچ‌گاه از رفتار ساده و فروتنانه اوكسي متوجه نمي‌شد آن که درمقابل آنها‬
‫سخن مي‌گويد‪ ،‬کيست‪ .‬خوشرويي و نشاط از ديگر ويژگيهاي سعيد محسن بود‪ .‬در‬
‫سخت‌ترين شرايط يك لحظه خنده از لبانش محو نمي‌شد‪ .‬در زندان اوين‪ ،‬از روزي كه‬
‫او را ديدم تا روزي‌كه ديگر مشخص بود براي اعدام مي‌بردندش چيزي جز روحية باال و‬
‫نشاط انقالبي در او نديدم‪ .‬يادم مي‌آيد حتي وقتي خبر شهادت احمد رضايي قهرمان‬
‫را شنيديم هركس واکنشي داشت‪ .‬من در چشمهاي سعيد محسن برق خوشحالي را‬
‫ديدم‪ .‬البته من ابتدا معناي اين شور و شوق او را نفهميدم ولي وقتي اهميت راهگشايی و‬
‫بن‌بست‌شکني اين شهادت را درک کردم‪ ،‬واکنش اين انقالبي برجسته براي من آموزش‬
‫بزرگي دربر داشت‪.‬‬
‫هم‌چنان‌که دربارة شهيد اصغر بديع‌زادگان بسيار مي‌توان گفت‪ .‬سخت‌كوشي و تحمل‬
‫و بردباري از ويژگيهاي برجستة اصغر بود‪ .‬من فكر مي‌كنم ارزش تحمل شدايد و‬
‫شكنجه‌هاي سهمگين را اصغر بديع‌زادگان در سازمان ما پايه‌گذاري كرد‪ .‬وقتي‌كه من به‬
‫دانشكده فني مي‌رفتم او استاد ما در آزمايشگاه بود‪ .‬همان موقع اولين شناختي كه از‬
‫او داشتم اين بود كه كوهنورديش ترك نمي‌شد‪ .‬صبح زود سنگين‌ترين كوهنورديها را‬
‫مي‌كرد و در زمينه‌هاي ديگر نيز بسيار پرکار و سختکوش بود‪ .‬اين خصوصيت او در زندان‬
‫در تحمل شكنجه‌هاي وحشيانه كميته بارز شد‪ .‬آن كوهنورديها و آن روحية سرسخت و‬

‫‪81‬‬
‫پوالدين در شرايطي كه شكنجه شده بود و پشتش را تمامًا سوزانده بودند و حتي قدرت‬
‫نشستن و درازكشيدن از پشت را هم نداشت‪ ،‬در حالي كه دمر مي‌خوابيد و روي زانوها‬
‫مي‌ايستاد‪ ،‬در چنين شرايطي با تکان دادن مفاصل انگشتان و دستانش ورزش مي‌کرد‪.‬‬
‫يعني در حالي كه با آن وضعيت جسمي در معرض اعدام بود پرشور و بانشاط براي حفظ‬
‫سالمت جسمي خود تالش مي‌کرد‪.‬‬
‫در اين زمينه حرف بسيار دارم‪ .‬اما در يک کالم مي‌خواهم بگويم اين ارزشها در سازمان‬
‫ما توسط كساني پايه‌گذاري شد و بعد مانند يك درخت البته رشد كرد و امروز اين‬
‫خصوصيات البته در سطوح و شاخسارهاي بسيار باالبلندتر حضور و وجود دارند‪ .‬البته‬
‫طبيعي است که رهروان اين مسير همواره سپاسگزار و مديون کساني هستند که بن‌بست‬
‫را شكستند و راه را براي ما باز کردند‪.‬‬

‫شما در چه شرايطي خبر شهادت بنيانگذاران را شنيديد و احساستان چه‬


‫بود؟‬
‫ـ من در زندان قزل قلعه بودم‪ .‬عصر بود كه روزنامه آمد و من خبر شهادت بنيانگذاران‬
‫سازمان را خواندم‪ .‬واقعيت اين است كه قبل از هر چيز باور كردن اين مسأله برايم سخت‬
‫بود‪ .‬به دليل عظمتشان و جايگاهي كه در قلب و ضمير تمامي ما داشتند‪ ،‬نمي‌توانستم‬
‫تصور كنم كه آفتاب بر سرزمين ما طلوع كند و اينها نباشند‪ .‬توصيف عمق اندوه و‬
‫صعوبت شنيدن و باور كردن اين خبر برايم سخت است‪ .‬به‌قول عربها اين احساسي‬
‫بود «يدرك و اليوصف»‪ .‬چيزي که آن را درک مي‌کني اما توصيف‌شدني نيست‪ .‬خوب‪،‬‬
‫بسياري مرگها اندوهبار است ولي من نمي‌توانم بگويم شهادت بنيانگذاران به‌رغم اين که‬
‫ضربة بزرگي بود‪ ،‬در من غم و مصيبت به‌وجود آورد‪ .‬غمگين شدم اما بازتاب اصلي اين‬
‫شهادت در من غم نبود‪.‬‬
‫سال ‪ 51‬بود و فقط دو سال وخورده‌يي از ورود من به سازمان مي‌گذشت‪ .‬من يك عضو‬
‫جديد با تجربه بسيار اندك بودم‪ .‬ولي احساس كردم بايد بزرگ شوم و بايد مسئولتر و‬
‫سخت‌‌کوش‌تر بشوم‪ .‬احساس مي‌كردم اگر تا امروز راه مي‌رفتم از آن پس بايستي بدوم‪.‬‬
‫احساس مي‌كردم بايستي قدر سازمانم را بيشتر بدانم‪ .‬بيشتر مواظب تشكيالت و سازمانم‬
‫باشم‪ .‬چون من با انديشه‪ ،‬عملكردها و روح اميدي كه در اين بنيانگذاران به‌ويژه حنيف‬

‫‪82‬‬
‫کبير موج مي‌زد آشنا بودم‪ .‬چون من افتخار اين را داشتم كه محمدآقا زمانهايي در‬
‫کارهايي که داشت اين لطف را کرده بود که مرا هم در کار وارد کرده بود‪ .‬مي‌ديدم كه با‬
‫ل و با چه عمقي به فكر اين سازمان است و چطور از سازمان مواظبت مي‌كند‬ ‫چه پتانسي ‌‬
‫و حواسش ب ‌ه همه‌چيز هست‪ .‬بنابراين درواقع بيش از هرچيز اين خبري بود که مرا براي‬
‫اين که مجاهدتر باشم‪ ،‬برانگيخت‪ .‬مي‌توانم بگويم در سالهاي بعد در ابتالهايي كه براي‬
‫سازمان پيش آمد‪ ،‬به‌خصوص حوادث مربوط به كودتاي ‪ 54‬براي من كه هنوز با تجارب‬
‫سهمگين مبارزه آشنايي چنداني نداشتم‪ ،‬اين خاطره‌ها و اين آشناييها بسيار راهگشا و‬
‫اميدبخش وحفظ‌كننده بود‪.‬‬

‫لطفًا کمي هم درمورد بازتاب اين خبر دربين ساير مجاهدين بگوييد‪.‬‬
‫ـ فكرمي‌كنم از آن‌چه در مورد خودم گفتم به‌سادگي مي‌شود پاسخ اين سؤال را هم‬
‫فهميد‪ .‬واقعيت هم همين بود و ارادة همه مجاهدين براي مبارزه و مجاهدت بيشتر‬
‫صيقل خورد‪ .‬ما در زندان اين سنت را داشتيم که براي شهيدان مراسم برگزار مي‌کرديم‪.‬‬
‫در مراسم شهادت بنيانگذاران سرود قسم را خوانديم‪ .‬من فكر مي‌كنم مجاهديني كه‬
‫درآن‌جا سرود قسم را مي‌خواندند قسمهايشان عميق بود و خوب مي‌فهميدند به چه‬
‫چيزي قسم مي‌خورند‪ .‬ساواك رژيم شاه فكر مي‌كرد با اعدام بنيانگذاران‪ ،‬بنياد سازمان‬
‫را به باد مي‌دهد‪ ،‬اما خيلي زود معلوم شد که چقدر اشتباه مي‌کرده است و با اين جنايت‬
‫نه‌تنها بنياد سازمان کنده نشد بلکه بنيادش متين‌تر و مستحکمتر شد‪.‬‬
‫از آن به دير مغانم عزيز مي‌دارند‬
‫كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست‬
‫آري‪ ،‬جايگاه محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬شهيدان بنيانگذار و تمامي شهيدان‪ ،‬قبل از هر چيز‬
‫به‌‌خاطر آتشي است که در دلهاي ما افروخته‌اند‪ .‬اين واقعيت تاريخچة سازمان است‪ ،‬هر‬
‫ستاره‌يي كه به زمين كشيده مي‌شود بدون ترديد مابه‌ازاي آن ستاره‌هاي بسيار در فلك‬
‫خلقمان به درخشش درمي‌آيد‪ .‬دليلش هم روشن است چون راه و حرف حق است‪،‬‬
‫چون نيت حق است‪.‬‬
‫همان‌طور که گفتم شهيد بنيانگذار سعيد محسن خيلي خوب معناي اولين شهيد‬
‫سازمان احمد رضايي را فهميد‪ ،‬به‌خصوص که سالح و نارنجکش قطعه قطعه شد‪ .‬يعني‬

‫‪83‬‬
‫مجاهدين هيچ راهي به پشت ندارند‪ .‬مجاهد فقط و به فقط به‌جلو فكر مي‌كند‪ .‬حتي‬
‫ن‬
‫وقتي محاصره مي‌شود‪ .‬محكوم نيست كه به‌چنگ دشمن بيفتد‪ ،‬مي‌تواند از وسط آ ‌‬
‫پرواز بكند و راه باز کند‪ .‬يعني از همان‌روز اين درس را آموختيم که مجاهد زنده به دست‬
‫دشمن نمي‌افتد‪ .‬اين درس شهادت احمد بود‪ .‬اما اگر به‌هر دليل دستگير بشود اين‬
‫وظيفه را در شكنجه‌گاه به انجام خواهد رساند‪.‬‬
‫اين تأثير صداقت و ايدئولوژي انقالبي و شهادت اين قهرمانان است‪ .‬يعني بقاي ما در گرو‬
‫شهادتهاي آنها بوده است‪ .‬همين که قرآن مي‌گويد و التحسبن الذين قتلو في‌سبيل‌اهلل‬
‫امواتًا بل احياء عند ربهم يرزقون‪.‬‬
‫ضمن اين كه اين شهيدان نزد خداي خودشان زنده هستند و اين حق است‪ ،‬ولي واقعيت‬
‫اين است كه اينها منشأ زندگي براي سايرين هستند‪ ،‬ديگران را احيا مي‌کنند و زندگي‬
‫مي‌بخشند‪.‬‬
‫يا ايها الذين آمنوا استجيبوهلل اذا دعاكم لما يحييكم‪.‬‬
‫اينها به دعوت خدا براي گام زدن در راهش پاسخ دادند و بهايش يعني شهادت را‬
‫پرداختند پس از آن زنده شدند و زندگي از آنها تراوش مي‌كند‪.‬‬
‫يعني همان‌طور که مسعود هميشه در پايان پيامهايش مي‌نويسد «رودخروشان خون‬
‫شهدا ضامن پيروزي محتوم ما است» مفهومش اين است كه پيروزي ما و بقاي ما‬
‫تضميني متين‌تر و محکمتر از خون شهدايمان ندارد و بر كاكل و در رأس آنها خون‬
‫بنيانگذارمان است‪.‬‬

‫از بازتاب شهادت بنيانگذاران روي مجاهدين گفتيد‪ ،‬آيا مي‌توانيد کمي هم از‬
‫بازتاب سياسي اجتماعي آن بگوييد؟‬
‫ظهور اجتماعي و معرفي شدن سازمان ما در شهريور‪ 50‬صورت گرفت که ساواک در‬
‫يک قدرتنمايي ضربة بزرگي به ما زد و بخش مهمي از مرکزيت سازمان را دستگير کرد‪.‬‬
‫ساواک هياهو راه انداخته بود که گرفتيم و برديم و كشتيم و شكنجه كرديم و… اما‬
‫شگفت اين كه خبر دستگيريها و شهادتهاي پس از آن به‌لحاظ اجتماعي و سياسي چنان‬
‫ديناميزمي در جامعة ما به‌وجود آورد كه براي ما قابل پيش‌بيني نبود‪ .‬اين صرفًا به‌دليل‬
‫ظهور يک سازمان انقالبي با فرهنگ اسالمي در پهنة مبارزه با رژيم استبدادي بود‪ .‬اين‬

‫‪84‬‬
‫رمزي بود که در نام مجاهد خلق نهفته بود‪ .‬ظهور اين سازمان و نام مجاهد خلق در‬
‫آسمان تيرة استبداد سلطنتي روح اميد را در مردم دميد و آنها سرازپا نشناخته به‌سمت‬
‫مجاهدين روي آوردند‪ .‬آن‌چه در سالهاي ‪ 50-51‬رخ داد يکي از شگفتيهاي تاريخچة‬
‫مجاهدين است‪ .‬آن حمايتهاي بيدريغ که در تمام زمينه‌ها نثار سازمان مي‌شد به‌واقع‬
‫شگفتي‌آفرين بود‪ .‬تا قبل از خيانت اپورنيستهاي چپ‌نما سازمان مجاهدين به سرعت به‬
‫يك سازمان بسيار بزرگ انقالبي كه در شرايط مخفي از باالترين امكانات ممكن برخوردار‬
‫بود تبديل شده بود‪ ،‬همة درها به رويش باز شد و مردم كوهي از امكانات‪ ،‬وسيلة تكثير‬
‫و امکان توزيع‪ ،‬سالح و همه‌چيز و مهمتر از همه اينها‪ ،‬نفر‪ ،‬كادر‪ ،‬عضو تقديم سازمان‬
‫كردند‪ .‬علت اين بود که دشمن همه كار مي‌تواند بكند ولي حقيقت را كه نمي‌تواند براي‬
‫هميشه مخفي نگهدارد‪ .‬محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن‪ ،‬محمود عسگري‌زاده‪ ،‬ناصر‬
‫صادق‪ ،‬علي باكري و همه و همة اعضاي مركزيت سازمان‪ ،‬هركدام در محل خودشان‪،‬‬
‫هركدام در شهر خودشان بهترينها بودند‪ ،‬دوست‌داشتني‌ترينها‪ ،‬مهربانترينها‪،‬پاكترينها‪،‬‬
‫صادقترينها و فداکارترينها و بهترين يار و ياورها توده‌هاي زحمتكش… د ‌ر نتيجه وقتي‬
‫چنين سازماني حتي ضربه خورد‪ ،‬مردم اميدوار شدند‪ .‬عجيب بود که شاه نتوانست از‬
‫اين قدرتنمايي پوشالي خود ضعف و يأس در مردم به‌وجود آورد‪ .‬مردم با انتشار خبر‬
‫دستگيري مرکزيت سازمان فهميدند که پشتيبان دارند و کساني هستند که براي آنها‬
‫مبارزه مي‌کنند‪ .‬پس از آن بود که دستهايشان را براي کمک کردن به‌سوي ما دراز‬
‫کردند‪.‬‬
‫همان مردمي که قبل از شناخت سازمان به‌قول قرآن اليستطيعون حيله و اليهتدون‬
‫سبي ً‬
‫ال بودند‪ ،‬چاره‌يي نداشتند و راه به جايي نمي‌بردند‪ .‬همانها که از خداوند مي‌خواستند‬
‫برايشان راهبري و کمک‌کاري ارزاني دارد و مي‌گفتند‪ … :‬واجعل لنا من لدنک وليًا‬
‫واجعل لنا من لدنک نصيرًا‪.‬‬
‫حال اين زنان و مردان احساس كردند خداوند دعاي آنان را براي قرار دادن يک يار و‬
‫ياوري براي آنها‪ ،‬مستجاب کرده و در نتيجه اميدوار و برانگيخته به صحنه‌هاي نبرد و به‬
‫كمك مجاهدين شتافتند‪.‬‬
‫يادم هست محمد حنيف‌نژاد پس از دستگيري و در همان زندان سربازاني را كه براي‬
‫نگهبانيش گذاشته بودند‪ ،‬سربازهاي ساده كه مأمور ساواك نبودند و دوران سربازي خود‬

‫‪85‬‬
‫را آن‌جا مي‌گذراندند‪ ،‬جذب خود کرده بود‪ .‬آنها رابط بين سلول و بند عمومي بودند و‬
‫پيغام ردوبدل مي‌كردند‪ .‬بسياري از جمعبنديهاي سازمان را که در کاغذ سيگار نوشته‬
‫شده بود توسط آنها رد‌وبدل مي‌شد‪ .‬آنها عاشق محمدآقا شده بودند‪ .‬اين براي خودم‬
‫وقتي بيشتر ملموس شد كه يکروز که مرا به‌دادگاه مي‌بردند‪ ،‬سربازي که در اتوبوس کنار‬
‫دستم نشسته بود شروع كرد به تعريف كردن از خاطراتش‪ .‬اول پرسيد تو كي و چي‬
‫هستي‪ .‬وقتي متوجه شد از مجاهدين هستم‪ ،‬گفت من مي‌خواهم از سربازي فرار كنم‪.‬‬
‫وقتي علت را پرسيدم از شهادت محمد حنيف‌نژاد برايم گفت‪ .‬او گفت دوست سربازم‬
‫تعريف کرد که مرا بردند در اعدام كساني شركت بكنم كه از اعدام نمي‌ترسيدند‪ ،‬قرآن‬
‫مي‌خواندند‪ ،‬شعار مي‌دادند‪ .‬آنها آن‌قدر با شهامت و شجاع بودند كه هيچ كس حاضر‬
‫نبود به آنها شليك كند‪ .‬يعني جوخة تيرباران با سربازان آن‌چناني‌اش هم تحت‌تاثير قرار‬
‫گرفته بودند‪.‬‬
‫بيچاره شب‌پرستان‪ ،‬اين شاه و دارودسته‌اش بودند كه گور تاريخي خودشان را مي‌كندند‪.‬‬
‫به اين ترتيب شاه نتوانست ونمي‌توانست از اين اعدامها طرفي ببندد‪ ،‬درنتيجة آن جنايتها‪،‬‬
‫مردم بيشتربه ماهيت آن حکومت پي بردند‪ .‬فهميدند كه موضوع چيست و شاه تا كجا‬
‫دستش به خون بهترينها آلوده است‪.‬‬

‫شما با پدر طالقاني هم آشنايي داشتيد‪ ،‬ايشان چه ديدي نسبت به حنيف و‬


‫ديگر بنيانگذاران داشتند؟‬
‫ـ بله‪ ،‬پدر طالقاني به‌خاطر شناخت نزديكي كه از محمد حنيف و مجاهدين داشت‪ ،‬آنها‬
‫نقطة اميدش بودند‪ .‬اميدش قبل ازهر چيز براي احياي اسالم انقالبي‪ ،‬دموكراتيك و‬
‫ضد‌ارتجاعي و ضد قشريگري بود‪ .‬همان اسالمي كه پدر به‌غايت با آنها سر‌ستيز داشت‬
‫و از آن متنفر بود‪.‬پدر طالقاني آنها را شاگردان و ادامه‌دهندگان راه خود مي‌دانست‪.‬‬
‫به‌خصوص در مسألة فهم قرآن و تفسير و ارائة آن‪ ،‬پدر طالقاني بيش از هرکس به سازمان‬
‫ايمان داشت‪ .‬چون مجاهدين را اهل عمل و صادق در كار مي‌دانست و اين را بيش از‬
‫همه از محمد حنيف‌گرفته بود‪ .‬چون قبل از هر كس با او آشنا بود‪ .‬او هيچگاه نامش را‬
‫بدون اوج احترام ياد نمي‌كرد‪ .‬به‌نظر من اين پدر مجاهدين نتوانست بعد از دستگيريهاي‬
‫اوليه مجاهدين و به‌خصوص محمد آرام بگيرد و به‌همين دليل فريادش را در مسجد بلند‬

‫‪86‬‬
‫كرده بود‪ .‬به‌نظر من نمي‌توانست بيرون زندان بدون مجاهدين بماند‪ .‬ترجيح داد صداي‬
‫حق را بلند بكند و بپذيرد آن‌چيزي را كه پيش آمد‪ .‬يادم مي‌آيد من در مهرماه‪ 57‬آزاد‬
‫شدم‪ .‬مسعود از زندان به من پيغام داده بود که بروم آقاي طالقاني را ببينم‪ .‬وقتي به‬
‫ديدن او رفتم اولين سؤالي که از من کرد حال مسعود و موسي بود‪ .‬خيلي خيلي حساس‬
‫بود و ريز به ريز از سالمتي آنها مي‌پرسيد‪ .‬آخرين ماههاي حکومت شاه بود و روزهايي‬
‫بحراني‪ .‬شايد تعجب كنيد اولين سؤالي كه كرد اين بود که سالح داريد؟ وقتي‌كه گفتم‬
‫داريم‪ ،‬نفسي به‌راحتي کشيد و گفت خيلي خوب است‪ .‬چون خيلي به سالحي كه در‬
‫دست مجاهدين بود‪ ،‬اميد داشت‪ .‬هم‌چنان‌كه بعدها‪ ،‬وقتي در روزهاي سياه حکومت‬
‫خميني‪ ،‬فاالنژها آن ظلم و جور‌ها را روا مي‌داشتند‪ ،‬وقتي مرتجعين صحبت از خلع سالح‬
‫مجاهدين نزد پدر طالقاني کرده بودند وي گفته بود وقتي سالح دست اين بچه‌ها هست‪،‬‬
‫شما اين كارها را با مردم مي‌كنيد‪ ،‬واي به روزي كه سالح دست اين بچه‌ها نباشد‪ .‬بچه‌ها‬
‫اصطالحي بود كه پدر طالقاني براي مجاهدين به‌كار مي‌برد‪ .‬او مي‌دانست كه سالح در‬
‫دست مجاهدين چه معنا و مفهومي دارد‪.‬‬
‫به‌هرحال اين‌روزها در سي‌و دومين سال شهادت بنيانگذاران به‌وضوح مي‌توان چشمه‌سار‬
‫روشن‪ ،‬طيب و طاهر و عطرآگين خون حنيف‌نژاد و ياران شهيدش را که در رگ و پي‬
‫اين تشكيالت ساري و جاري است‪ ،‬ديد‪ .‬سرماية عظيمي که اين سازمان را حفظ مي‌کند‬
‫و تضمين بقاي آن است‪ .‬در اين روزها که يکي از صعب‌ترين سرفصلهاي حيات سازمان‬
‫است‪ ،‬من ترديد ندارم آن كس كه با نگراني و البته با عشق و عالقه نظاره‌گر پيروزيهاي‬
‫شگرف مجاهدين است سرسلسلة اين شجرة طيبه يعني محمد حنيف نژاد است‪.‬‬
‫و من به روشني مي‌توانم بفهمم که او قبل از هر چيز به زادگان ايدئولوژيکي خود مسعود‬
‫و مريم‪ ،‬به‌خاطر حفظ حرمت كلمة طيبه اسالم انقالبي و بارور كردن اين درخت و‬
‫به‌خصوص به بار نشستن اين درخت در انقالب ايدئولوژيك‪ ،‬دست مريزاد مي‌گويد‪ .‬و‬
‫براي محمد حنيف که شهيد است‪ ،‬يعني شاهد و ناظر است‪ ،‬چقدر خوشحال‌کننده است‬
‫که امروز مي‌بيند کاري را که آن روز در آغاز‪ ،‬در ابعاد محدود‪ ،‬در سطح چند جزوه و‬
‫كتاب در سال‪ 44‬براي معرفي كردن اسالم انقالبي و تفسير توحيد آغاز کرد‪ ،‬اکنون در‬
‫چه مدار بااليي ادامه يافته است‪.‬‬
‫و اکنون چقدر با شكوه است و موجب انبساط و تشويق و تمجيد و تبريك انقالبي و‬

‫‪87‬‬
‫توحيدي به رهبري سازمان و مقاومت ما مي‌باشد که مي‌بينيم آن ستيز عميق با ارتجاع‬
‫و شرك مجسم و همان کالم كه مدنظر محمد حنيف‌نژاد بود‪ ،‬در اين روزها در صحنة‬
‫بزرگ بين‌المللي بين اسالم دموكراتيك‪ ،‬اسالم ضد ستم و ظلم با ديكتاتوري و اختناقي‬
‫که با پوشش اسالم وجود دارد‪ ،‬در جريان است‪.‬‬

‫مصطفي را وعده كرد الطاف حق‬


‫گر بميري تو نميرد اين سبق‬
‫من مناره پر کنم آفاق را‬
‫کور گردانم دو چشم عاق را‬

‫بدين ترتيب اين خميني دجال و تمامي آخوندهاي خميني صفت هستند که در قبر‬
‫بايد به خود بلرزند‪ .‬آنها که فكر مي‌كردند مي‌توانند راه حنيف و مسعود و مريم را ببندند‬
‫و اين راه را با دجاليت خودشان ولي نتوانستند و نمي‌توانند كور كنند‪.‬‬
‫«يريدون ان يطفؤا نوراهلل بافواهم» و با دجاليت خودشان «واهلل يتم نور ‌ه ولو كره‬
‫المشركون»‪.‬‬

‫‪88‬‬
‫با سعيد در سلول‬
‫عباس داوري‬

‫بهمن‌ماه ‪ ،1350‬ساواك تصميم گرفت تركيب افراد سلولها را عوض كند‪ .‬يعني قرار شد‬
‫افرادي را كه با هم در يك دادگاه محاكمه مي‌شوند توي يك سلول نگهدارد‪ .‬شهيد سعيد‬
‫محسن‪ ،‬شهيد موسي خياباني‪ ،‬من و يكي ديگر در يك سلول قرار گرفتيم‪ .‬در اين ميان‬
‫شهيد سعيد واقعًا مسئوليت سنگيني داشت‪ .‬ازيك طرف مي‌بايست به امور روزانه‪ ،‬مانند‬
‫جمع‌بندي تجارب‪ ،‬گرفتن اخبار و اطالعات و مهمتر از همة آنها شركت فعال در انتقال‬
‫اين تجارب به سلولهاي ديگر و در نهايت به بيرون زندان مي‌پرداخت و از طرف ديگر به‬
‫عنوان يكي از بنيانگذاران سازمان مي‌بايست پاسخگوي ساواك و خود رژيم شاه باشد‪.‬‬
‫در زمينة اول يك كار مبادلة سازمانيافته تجارب و اطالعات واخبار بين سلولهاي مختلف‬
‫«اوين» برقرار بود كه باالخره همة اين تالشها راه به بيرون باز مي‌كرد و سازمان را از اين‬
‫بابت غني مي‌نمود‪ .‬يعني يك سيكل كامل از مبادلة بين سلولهاي زندان با سازمان بيرون‬
‫به طور كامل و مخفيانه برقرار بود‪ .‬در محوطة سلولها‪ ،‬چند دستشويي وجود داشت كه‬
‫براي استفاده از آنها نگهبانان ساواك در سلولها را به نوبت و در فواصل معين شده باز‬
‫مي‌كردند‪ .‬سعيد قسمتي (حدود ‪3‬سانتيمتر) از «بندكشي» كاشيهاي يك دستشويي را‬
‫درآورده بود‪ .‬بين كاشيها و ديوار حدود يك سانت فاصله بود‪ .‬اين محفظة كوچك محلي‬
‫براي تبادل اخبار و تجارب بود‪ .‬براي اين كه كنده‌شدن «بندكشي» كاشي‌ها جلب توجه‬
‫نكند‪ ،‬سعيد از خمير نان و با استفاده از رنگ خاكستر سيگار چيزي شبيه به «بند»‬
‫كاشي كه از نظر اندازه و رنگ با بند كشي كاشيها همخواني داشت درست كرده بود و‬
‫افراد مشخص مي‌توانستند با سنجاق «بند» را درآورده و بستة متعلق به خود را بردارند‪.‬‬

‫‪89‬‬
‫منظور از بسته‪ ،‬تعدادي برگ سيگار بود كه پس از خالي‌كردن توتون آنها به‌صورت ورق‬
‫براي نوشتن استفاده مي‌شد‪ .‬روي هر بسته نام استفاده‌كنندة آن نيز نوشته شده بود‪ .‬اما‬
‫در زمينة دوم‪ :‬سعيد مي‌بايست خود را براي دفاع از آرمان جنبش مسلحانه و سازمان‬
‫آماده مي‌كرد اما كارهاي روزمره و نشستهاي ضروري كه براي ما مي‌گذاشت عم ً‬
‫ال براي‬
‫او فرصتي باقي نمي‌ماند‪ .‬روزهاي دادگاه نزديك مي‌شد‪ .‬چند بار از او سؤال كرديم كه‬
‫دفاعيه‌ات را كي مي‌خواهي بنويسي؟ او مي‌گفت خيلي مهم نيست مي‌نويسم‪ ،‬فقط چند‬
‫ساعت وقت الزم دارم… در همين‌جا اشاره كنم كه سعيد حافظة فوق‌العاده قوي‌يي‬
‫داشت به طوري كه متنهاي كتابهاي مختلف تئوريك و مشكل و نيز آيات و خطبه‌ها و‬
‫فرازهاي زيادي از نهج‌البالغه را توي سلول از حفظ براي ما مي‌خواند‪ .‬تاريخ معاصر را‬
‫حفظ بود‪ .‬سه چهار روز مانده به دادگاه اول‪ ،‬به او گفتيم چرا دفاعيه نمي‌نويسي؟ گفت‬
‫ال آماده كرده بود‪،‬‬‫دارم فكر مي‌كنم… يكي دو ساعت بعد كاغذ و خودكاري را كه قب ً‬
‫درآورد و گفت‪ :‬بچه‌ها دفاعيه را شروع مي‌كنم… قطعًا اغلب اعضا و هواداران سازمان‬
‫دفاعية شهيد سعيد محسن را خوانده‌اند‪ .‬همه مي‌دانند كه اين دفاعيه يكي از اسناد مهم‬
‫انقالب ايران عليه رژيم شاه بوده و هست‪ .‬يك تحليل جامع از استراتژي مبارزة مسلحانه‬
‫و ضرورت آن عليه ديكتاتوري رژيم شاه‪ ،‬عالوه بر آن‪ ،‬اين دفاعيه ماالمال از ايمان به‬
‫آينده‌يي بس تابناك است كه در حتميت رسيدن آن هيچ خللي نيست! سعيد نوشتن‬
‫دفاعيه را در عرض چند ساعت تمام كرد‪ .‬هنوز هم برايم غيرقابل باور است كه سعيد‬
‫چگونه بدون كوچكترين توقفي از ابتدا تا انتهاي آن دفاعية بسيار باارزش را يك‌ضرب‬
‫نوشت‪ .‬بعد به ما گفت بچه‌ها هر صفحه‌يي را كه من تمام مي‌كنم شما روي كاغذ سيگار‬
‫ريز بنويسيد‪ .‬و بدين‌ترتيب در مدت چند ساعت دفاعيه و ريزنويسي آن همراه با جاسازي‬
‫براي انتقال به بيرون آماده شد‪ .‬فهمي كه امروز ما از قضاياي آن روزگار داريم‪ ،‬محصول‬
‫بن‌بست‌شكني بنيانگذاران سازمان است‪ ،‬وگرنه در آن روزگار سياه ناشي از انقالب سفيد!‬
‫خيليها حتي در اصل و ضرورت مبارزه شك داشتند و به‌ضد آن‪ ،‬يعني رهاكردن مبارزه‬
‫مي‌رسيدند‪ .‬چون كه ديگر در چارچوب احزاب و جريانهاي سياسي موجود‪ ،‬امكاني براي‬
‫ادامة مبارزه وجود نداشت‪ .‬شايد چند هفته بعد‌از ‪‌30‬فروردين‌‪ 1351‬ـ‌‌تيرباران اولين‬
‫دسته از اعضاي مركزيت سازمان‌‌ـ بود كه ما از‌طريق مالقات با‌خبر شديم كه ‪4‬تا از بچه‌ها‬
‫را اعدام كرده‌اند‪ .‬يعني علي ميهندوست‪ ،‬ناصر صادق‪ ،‬محمد بازرگاني و علي باكري‪ .‬وقتي‬

‫‪90‬‬
‫اين خبر را به سعيد داديم‪ ،‬من حالتي از خوشحالي در او ديدم كه در لحظة اول برايم‬
‫نامفهوم بود‪ .‬بعد خودش گفت «پس مسعود ماند» يا تكرار كرد كه «خوب شد كه مسعود‬
‫را اعدام نكردند»‪ .‬آن خوشحالي سعيد را من طي اين ساليان هر‌روز بيشتر فهميده‌ام و در‬
‫آن خوشحالي او كه در آن لحظه نمي‌فهميدم‪ ،‬هر‌روز بيشتر سهيم شده‌ام‪ .‬در هفته‌هاي‬
‫قبل‌از ‪4‬خرداد‪ ،‬من دائم در كنارش بودم‪ .‬موقعي كه اعدام خودش و حنيف‌نژاد و اصغر‬
‫برايش قطعي شده بود‪ ،‬به‌من گفت كه ما را قطعًا اعدام خواهند كرد و به‌زودي تو را هم‬
‫از اين‌جا مي‌برند‪ ،‬من پيامي دارم كه بايد به مسعود برساني‪ .‬واقعيت اين است كه آن‌روز‬
‫من متوجه نشدم كه مخاطب اين پيام شخص مسعود نيست‪ .‬چون مسعود با وظايف‬
‫و تكاليف خودش آشنا بود و چون آنها را انجام مي‌داد چنين اعتماد و احترامي را در‬
‫سعيد برانگيخته بود‪ .‬بنابراين مخاطب سعيد‪ ،‬ما بوديم‪ .‬مي‌خواست به آن دسته از اعضاي‬
‫سازمان‪ ،‬به‌خصوص آنهايي كه در مركزيت سازمان نبودند‪ ،‬و در‌جريان كارها و نقش‬
‫حقيقي مسعود نبودند و مسعود را نمي‌شناختند‪ ،‬انتقال اين رسالت و مسئوليت هدايت‬
‫ف در گروه‬ ‫سازمان را يادآوري كند‪ .‬مسعود به‌طور مداوم با حنيف و سعيد‪ ،‬به‌ويژه با حني ‌‬
‫ايدئولوژي سازمان بود‪ .‬به‌طور قطع و يقين‪ ،‬سعيد و محمد بارها در‌بارة او صحبت كرده‬
‫بودند‪ .‬امروزه ما در درون سازمان راجع به ارزشي صحبت مي‌كنيم به‌نام «كار بي‌نام و‬
‫نشان»‪ .‬اين ارزش مجاهدي از كجا جوشيده و چگونه جاري شده است؟ از روز اول عمده‬
‫و اساس تعليمات ايدئولوژيكي سازمان كه زير نظر محمد‌آقا بوده توسط مسعود تنظيم و‬
‫تدوين شده‪ ،‬ولي حتي يك‌جزوه‌اش و يك‌سطرش به‌نام خودش نيست‪ .‬مسألة تداوم اين‬
‫راه و پرچمداري اسالم انقالبي‪ ،‬بين آنهايي كه بنيانش گذاشتند و آن‌كسي كه راهشان را‬
‫ادامه داد و به‌شايستگي تمام به اين اوج و قلة رفيع رساند‪ ،‬روشن و حل‌وفصل شده بود‪.‬‬
‫بنيانگذاران سازمان كارشان را به اتّم‌وجه انجام دادند و براي بعد‌از شهادتشان هم حجت‬
‫را بر ما تمام كردند‪ ،‬چون مشخص بود كه مسئوليت را به مسعود سپرده بودند و سازمان‬
‫را بي‌صاحب رها نكردند‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫نقطـة كمـال‬
‫عباس داوري‬

‫مسئول محترم نشريه مجاهد!‬


‫يو‌پنجمين سال بنيانگذاري سازمان افتخار‌آفرين مجاهدين خلق ايران‪ ،‬با توجه‬ ‫در س ‌‬
‫به حوادث مختلفي كه در گوشه و كنار منطقه به‌ويژه در همسايگي ما در سال گذشته‬
‫رخ داد‪ ،‬فكر كردم بهتر است يكي از بحثهايي را كه شهيد سعيد محسن در سلول با ما‬
‫كرده‌بود‪ ،‬بازگو كنم‪ .‬به‌ويژه فكر مي‌كنم طرح اين بحث براي نسل جوان ما ضروري است‬
‫تا روشن شود كه پاشنة در سازمان روي چه اصولي مي‌چرخد‪ .‬يادآوري مي‌كنم با‌توجه‬
‫به‌گذشت بيش از ‪27‬سال از اين بحث‪ ،‬برخي عبارات اين نوشته نقل به‌مضمون است‪ .‬اما‬
‫به‌يقين در مضمون و محتوا تا آن‌جا كه به‌ياد مي‌آورم امانتداري شده است‪.‬‬
‫نيمه‌هاي اسفند‌ماه سال‪ 1350‬است‪ .‬مسئول اتاق در يكي از بندهاي زندان اوين مي‌گويد‬
‫بچه‌ها صبح بخير به! به! چه صبح زيبايي؟ چه هواي قشنگي؟ يا‌هلل يا‌هلل بلند شويد‪.‬‬
‫بلنديهاي كوچكي از تپه‌هاي اوين‪ ،‬لحاف بزرگ سفيد را پاره كرده و سر از برف بيرون‬
‫آورده‌اند‪ .‬آفتاب كمي باال آمده و نسيم خنكي‪ ،‬كه هنوز سوز سرماي زمستان را به‌همراه‬
‫ي دستهايش را به‌بالهاي باد تكيه داده و با سماجت‬‫دارد‪ ،‬در حال وزيدن است‪‌.‬گياه كوچك ‌‬
‫خودش را باال مي‌كشد… مثل اين‌كه امروز خبري هست‌‪ .‬اخبار محاكمة اولين دسته از‬
‫بچه‌هاي سازمان و نتايج آن به‌داخل سلول بزرگ رسيده است‌‪ .‬ساير بچه‌ها نيز خودشان‬
‫را براي مواجهه با‌بيدادگاههاي شاه آماده مي‌كنند‪ .‬ساعتي بعد نگهبان آمد و برخي از‬
‫بچه‌ها را چهار‌تا چهار‌تا يا سه‌تا سه‌تا يا حتي تكي بيرون برد‪ .‬اسامي سعيد محسن‪ ،‬موسي‬
‫خياباني‪ ،‬بهمن بازرگاني و من (عباس داوري) با هم خوانده شد‪ .‬از اين به بعد معلوم‬

‫‪92‬‬
‫شد كه ما چهار‌نفر با‌هم در يك دادگاه خواهيم بود‪ .‬هيچ دليل منطقي براي تركيب‬
‫افراد دادگاهها ـ‌همة دادگاهها‌ـ وجود نداشت‪ .‬روز قبل ـ‌‌‌يا چند روز قبل‪ ،‬درست يادم‬
‫نمي‌آيد‌ـ سعيد دربارة آمريكاي‌التين و برخي انقالبيون آن قاره حرف مي‌زد‪ .‬وقتي به‌اسم‬
‫«چه‌گوارا»‌رسيد‪ ،‬برافروخته شد‌‪ .‬با تمجيد فوق‌العاده‌يي از يك انسان واال گفت «چقدر‬
‫اين مرد براي رسيدن به هدفش شوق شهادت داشت» و ادامه داد «اشتياق او آدم را به‬
‫ياد اصحاب امام حسين مي‌اندازد» چطور انسان مي‌تواند به اين قله از فدا برسد؟ خم به‬
‫ابرو نياورد و سپس آيه «…‌‌و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر…» را خواند‌‪ .‬گويي‬
‫دارد به لحظة «ديدار رفيق اعلي» مي‌انديشد‪ .‬كالم حضرت علي (ع) را زمزمه مي‌كند‬
‫«طوبي لنفس ادت الي ربها فرضها» (خوشا به حال كسي كه وظيفه خود را در مقابل‬
‫خدايش به‌سرانجام برساند)‌… اينك در سلول كوچك جديد‪ ،‬كه چهار‌نفره به‌زحمت در آن‬
‫جا گرفته‌ايم‪ ،‬مطابق معمول‪ ،‬نشست گذاشته شد‪ .‬سعيد گفت «اول بايد سيستم مورس را‬
‫راه بيندازيم ببينيم همسايه‌ها كي‌ها هستند…» سپس شروع به مورس‌زدن مي‌كند‪ .‬در‬
‫اين زمينه بچه‌ها بسيار كار‌كشت ‌ه شده‌اند‪ .‬تقريبًا ‪2‬ساعت بعد‪ ،‬موقعيت سلول همة بچه‌ها‬
‫مشخص شده‌بود‪ .‬معلوم شد كه «محمدآقا» در قسمت سلولهاي ما نيست‪ .‬سلولهاي‬
‫«اوين قديم» دو‌قسمت داشت كه توسط يك راهرو و اتاق نگهباني از هم جدا مي‌شد‪ .‬اما‬
‫يك سيستم نگهباني آن دو‌قسمت را به‌اصطالح كنترل مي‌كرد‪ .‬مسألة اصلي سعيد اين‬
‫بود كه چگونه با محمدآقا ارتباط برقرار كند؟ بايد يادآوري كنم كه محمدآقا را هيچ‌وقت‬
‫از سلولهاي انفرادي به اتاقهاي عمومي اوين نياوردند‪ .‬تنها راه ممكن و قابل تكيه براي‬
‫مبادلة پيام و نوشته‌ها‌‪ ،‬استفاده از حمامهاي قسمتي كه ما در آن بوديم‪ ،‬بود‪ ،‬زيرا قسمتي‬
‫كه محمدآقا در آن بود‪ ،‬حمام نداشت‪ .‬ابتدا سعيد در يكي از «بندكشيهاي» كاشيهاي‬
‫ديوار حمام يك «بند» به‌طول حدود ‪‌7‬سانتيمتر درآورد (معموالً موقع كاشيكاري پشت‬
‫كاشيها خالي مي‌ماند)‪ .‬سپس با خمير نان و با آغشته‌كردن آن با خاكستر سيگار «بندي»‬
‫به‌همان اندازه و رنگ درست كرد به‌نحوي كه وقتي آن «بند»‌خميري را در همان‌جا قرار‬
‫مي‌دادي‪ ،‬كسي متوجه چيزي نمي‌شد و اين «بند» با يك سنجاق ته‌گرد به‌سادگي در‬
‫مي‌آمد و مي‌شد از «انبارك» پشت كاشي استفاده نمود و نوشته‌ها را در آن‌جا قرار داد‪.‬‬
‫وقتي «جاسازي» آماده شد‪ ،‬سعيد توانست موضوع را به محمدآقا برساند و از آن روز از‬
‫اين امكان استفاده مي‌كردند‪ .‬بنابراين به‌رغم اين كه در سلولهاي اوين بوديم ولي همة‬

‫‪93‬‬
‫خبرها‪ ،‬تحليلها و نظرها به‌سرعت رد و‌بدل مي‌شد‌‪ .‬يعني تبادل «مكاتبات» در آن شرايط‬
‫به‌بهترين وجه انجام مي‌گرفت… سعيد نگهبان را صدا كرد و گفت چرا به ما سيگار‬
‫ندادي؟ او با تعجب مي‌گويد شما كه سيگاري نبوديد‪ .‬سعيد مي‌گويد يعني سيگار ما را‬
‫نمي‌دهي؟ نگهبان دستپاچه شد و به‌سرعت چند‌نخ سيگار به او داد‪ .‬كار باز كردن كاغذ‬
‫سيگارها شروع شد‪ ،‬توتون سيگارها را دور ريختيم و كاغذها را با احتياط صاف كرده و‬
‫روي‌هم گذاشتيم‌‪ .‬هر‌روز چند برگ بر تعداد كاغذ سيگارها اضافه مي‌شد‪ .‬اخبار به‌طور‬
‫مستمر هم از طريق «مورس» و هم از طريق «مكاتبات» به سلول ما مي‌رسيد‪ .‬مهمترين‬
‫اخبار در مورد تظاهرات مادران در بازار تهران و قم بود‪ .‬آنها به برخي علماي آن روز‬
‫مراجعه مي‌كردند و در مورد فرزندان خود كه دستگير شده بودند كار توضيحي مي‌كردند‬
‫تو‌سوي‬ ‫و از آنها مي‌خواستند كه شاه را تحت فشار قرار دهند تا بچه‌ها را آزاد كند‪ .‬سم ‌‬
‫شعارها به‌طور خاص در آزادي محمد آقا سمبليزه مي‌شد‪ .‬يك خبر مي‌گفت اگر مجاهدين‬
‫در دادگاه كمي كوتاه بيايند‪ ،‬احتمال دارد كه اعدام و حبس سنگين نگيرند‪ .‬مي‌گفتند‬
‫مقامهاي رژيم اين را به‌نحوي از طريق برخي علما به‌خانواده‌ها رسانده بودند‪ .‬به‌ويژه‬
‫مي‌گفتند اگر محمدآقا كمي كوتاه بيايد‌‪ ،‬خيلي از چيزها عوض مي‌شود و خود او را نيز‬
‫اعدام نمي‌كنند و به ديگران نيز حبس سنگين نمي‌دهند… سعيد از ما پرسيد نظرتان‬
‫راجع به اين خبر چيست؟ چه چيزي به‌نفع سازمان و جنبش است؟ ما گفتيم معلوم‬
‫است اگر رژيم كوتاه بيايد و محمدآقا و شما را اعدام نكند‪ ،‬اين يك‌پيروزي براي سازمان‬
‫و مردم است‪ .‬سعيد پرسيد فكر مي‌كنيد چه چيزي به‌نفع شاه است‌‪ .‬گفتيم اعدام شما‪.‬‬
‫درحالي‌كه به ديوار خيره بود گفت نظرتان خيلي اشتباه است‌‪ .‬شما فكر مي‌كنيد كه زنده‬
‫ماندن ما مخصوصًا محمدآقا در زندان به‌نفع جنبش است ‌؟ گفتيم حتمًا كه به‌نفع جنبش‬
‫است‪ .‬مگر شما نمي‌خواهيد در زندان به مقاومت ادامه دهيد؟ مگر اين مردم چه ميزان‬
‫بها بايد بپردازند و مثل شماها را به‌دست بياورند؟ مگر شما مفت به‌دست آمده‌ايد؟ يا فكر‬
‫مي‌كنيد مال خودتان هستيد؟ شما عصارة مبارزات مردم ما در تاريخ معاصر ايران هستيد‪.‬‬
‫شما نقطة عطف تاريخ مبارزات معاصر هستيد شما پيشتاز مبارزة مسلحانه هستيد و…‬
‫بنا‌بر‌اين حفظ شما و اين‌كه رژيم را وادار به‌عقب‌نشيني بكنيم‪ ،‬تا شما را اعدام نكند‪ ،‬يك‬
‫پيروزي براي جنبش به‌حساب مي‌آيد‪ .‬سعيد گفت حرفتان در اين شرايط فقط تا مدار‬
‫بنيانگذاران درست است و هم‌چنان‌كه مي‌بينيد‌‪ ،‬كار محمد و من نيز در زندان در همين‬

‫‪94‬‬
‫راستاست‪ .‬به‌ويژه شما مي‌دانيد كه ما بر خود واجب كرده‌ايم كه همه‌چيز را محمد و من‬
‫به‌عهده بگيريم و كادرهاي سازمان به‌ويژه مركزيت آن‌را حفظ كنيم‪ .‬با همين نظرگاه‬
‫بود كه سعيد محسن خيلي روي نجات برادرمان مسعود از اعدام حساس بود و هنگامي‬
‫كه بر‌اثر تالشهاي دكتر كاظم رجوي‪ ،‬حكم اعدام مسعود به‌حبس ابد تبديل شد‪ ،‬سعيد‬
‫محسن خيلي خوشحال بود و از طريق من پيامي براي مسعود فرستاد و گفت «سالم‬
‫مرا به‌مسعود برسان و به‌او بگو كه مسئوليت تو خيلي سنگين شده است و تنها فردي‬
‫هستي كه از كميتة مركزي باقي مانده‌اي و تمامي تجربيات سازماني در وجود تو متبلور‬
‫مي‌باشد‪ ،‬بار امانتي است كه در اين مرحله به‌تو سپرده شده‪ ،‬كوران حوادث زيادي را‬
‫خواهي ديد و به‌فتنه‌هاي زيادي خواهي افتاد‪ .‬تمامي تمجيدها نثار ما خواهد شد‪ ،‬چون‬
‫ما شهيد مي‌شويم و تمامي تهمتها نثار تو خواهد شد‪ ،‬چون مي‌دانم به‌مبارزة خودت ادامه‬
‫خواهي داد و وارد مراحلي مي‌شوي كه خيلي‌خيلي باالتر از ماها قرار خواهي گرفت‪ .‬زيرا‬
‫تو هر‌روز و هر‌ساعت شهيد خواهي شد‪ .‬آري يك شهيد مجسم»‪.‬‬
‫سعيد محسن در بحثها‪ ،‬به‌فراري دادن رضا رضايي از زندان هم اشاره مي‌كرد و مي‌گفت‌‪:‬‬
‫وقتي توانستيم رضا (رضايي شهيد‌) را با طرح مشخص از دست ساواك آزاد كنيم‌‪ ،‬چه‬
‫پيروزي بزرگي بود و تا چه حد در سازماندهي جديد بيرون نقش تعيين‌كننده داشت‌‪.‬‬
‫من مي‌دانم كه تك‌تك مجاهدين براي جنبش و مردم ما چه ارزشي دارند و مي‌دانم كه‬
‫حضور هر مجاهد در ميدان نبرد تا چه‌حد مؤثر است‪ .‬اخبار را كه هر روز پيگيري مي‌كنيم‬
‫مي‌بينيم كه نفس طرح مسألة سازمان چه انرژي كالني در جامعه آزاد كرده‌است‪ .‬اما در‬
‫شرايط فعلي وقتي بحث بنيانگذاران است‪ ،‬صورت مسأله فرق مي‌كند‪ .‬اگر محمد بيرون‬
‫بود و دستگير نشده بود من اين بحث را با شما نمي‌كردم‪ .‬اما وقتي هر سه بنيانگذار‬
‫به‌ويژه محمد دستگير شده بايد بگويم كه اعدام‌نشدن ما و ماندن در زندان‪ ،‬حتي اگر‬
‫توأم با مقاومت اسطوره‌يي و همه‌جانبه باشد‪ ،‬نه‌تنها به‌نفع سازمان و انقالب نيست‪ ،‬بلكه‬
‫هر روز بايد ضرر آن را انقالب و مردم ايران بپردازند‪ .‬آن‌هم ضرر استراتژيك‌‪ .‬با شما‬
‫صريح‌تر صحبت مي‌كنم‌‪ .‬من ارزش محمد را خيلي بيشتر از شما مي‌دانم و مي‌دانم كه‬
‫براي جنبش چه سرماية عظيمي است‪ .‬اما همين كه اين سرماية بي‌بديل در اسارت‬
‫دشمن باشد‌‪ ،‬صورت مسأله فرق مي‌كند‌‪ .‬رژيم هر روز با استفاده از وجود ما در زندان‪،‬‬
‫توطئه‌يي عليه سازمان و جنبش به‌پيش مي‌برد و از ما به‌عنوان حربه‌هايي عليه انقالب‬

‫‪95‬‬
‫استفاده مي‌كند‌‪ .‬در هر حال ما در اسارت دشمن هستيم‪ .‬ممكن است رابطة ما را به‌طور‬
‫كامل با خارج زندان قطع كند و روزي از قول ما اطالعيه‌يي جعل كند و بگويد ما مبارزة‬
‫مسلحانه را محكوم مي‌كنيم يا از قول ما بنويسد كه ما اشتباه كرده‌ايم و مبارزة مسلحانه‬
‫غلط است و… آيا هيچ فكر مي‌كنيد كه اين‌گونه توطئه‌ها چه آثار مخربي در جامعه و‬
‫هواداران و حتي اعضاي سازمان مي‌گذارد؟ هيچ توجه داريد كه اين‌گونه جعليات براي‬
‫حيات اپورتونيسم راست و ضربة سياسي به‌سازمان چه فضاي مناسبي ايجاد مي‌كند؟ آيا‬
‫در آن‌صورت ما چه بخواهيم و چه نخواهيم تبديل به سدي در مقابل جنبش نخواهيم‬
‫شد؟ تا ما بياييم اثبات كنيم كه اين حرفها توطئة رژيم است و… دشمن ضربه‌اش را از‬
‫نظر خطي و سياسي فرود‌آورد ‌ه است‪ .‬دشمن ما غدار است نبايد آن را در حيله و تاكتيك‬
‫دست كم گرفت‪ .‬بايد راه پيشروي او را بست‪ .‬اگر شما مي‌خواهيد از سرماية سازمان و‬
‫جنبش معاصر دفاع كنيد و از آن حفاظت نماييد‪ ،‬بايد قبل از من بدويد و اين نظرية‬
‫توحيدي و انقالبي را به همه توضيح دهيد‪ .‬شهادت در پايان اين مرحله ـ‌يعني بعد از‬
‫دستگيري‌ـ نه‌فقط نقطة كمال شخصي ما بنيانگذاران‪ ،‬به‌ويژه شخص محمد است‪ ،‬بلكه‬
‫اين شهادت دروازة ورود سازمان به‌يك مرحلة نوين خواهد بود‌‪ .‬سعيد ادامه داد براي‬
‫توضيح نقطة كمال يك مثال مي‌زنم‌‪ .‬ابن سكيت‌(‪ ،)1‬معلم پسر متوكل عباسي بود‪ .‬روزي‬
‫متوكل عباسي متوجه مي‌شود كه پسرش اسامي ائمه را با احترام ياد مي‌كند‌‪ .‬متوكل‬
‫مي‌فهمد كه پسرش توسط ابن‌سكيت «منحرف» شده‌است‌‪ .‬خليفه ابن‌سكيت را خواسته‬
‫و از او مي‌پرسد تو اين مزخرفات را به وليعهد گفته‌اي؟ اگر حرفت را پس‌نگيري و آن را‬
‫تصحيح نكني زبانت را از پس كله‌ات درمي‌آورم‪ .‬ابن‌سكيت به متوكل گفت «از قضا نقطة‬
‫كمال زبانم اين است كه آن را به‌خاطر گفتن حقيقت از پس كله‌ام بيرون بياوري»‪ .‬بحثها‬
‫كه پيش مي‌رفت نقطه‌نظرات سعيد روشن‌تر مي‌شد‪ .‬سعيد گفت ما كه نبايد سالح دست‬
‫دشمن بدهيم‪ .‬و سپس پرسيد آيا شما بيشتر محمد‌آقا را دوست داريد يا من؟ گفتيم‬
‫نيازي به‌گفتن ندارد كه تو‪ .‬سعيد گفت با آگاهي و مسئوليت تمام مي‌گويم هم نقطة‬
‫كمال شخصي محمد و هم سكوي پرش سازمان از شهادت محمد مي‌گذرد‪ .‬اگر ما اعدام‬
‫نشويم مسئوليتمان را به سرانجام نرسانده‌ايم‌‪ .‬با تمام قوا بايد بزنيم تا شاه ما را اعدام كند‪.‬‬
‫آن‌وقت جنبش ما بر وقايع پيشي مي‌گيرد سالح شاه از دستش مي‌افتد و اوست كه بايد‬
‫پاسخ بدهد‪ .‬نبايد گذاشت فرار كند…‬

‫‪96‬‬
‫روزها گذشت و اغلب دادگاههاي اول بچه‌ها تمام شد‌‪ .‬به كلية برادران مركزيت و اغلب‬
‫افراد زير مركزيت حكم اعدام دادند‪ .‬اما شاه در دادگاه اول به محمدآقا اعدام نداد و‬
‫فقط حبس ابد به او داد‪ .‬ما بالفاصله خبر را از طريق «مورس» شنيديم‪ .‬وقتي اين خبر‬
‫را شنيدم اولين چيزي كه در ذهنم نقش بست‪ ،‬صحت حرفها و استداللهاي سعيد‬
‫بود‪ .‬حسيني دژخيم‪ ،‬كه آن‌موقع مسئول زندان اوين بود‪ ،‬با يك طرح و به‌اصطالح‬
‫براي تأثير گذاشتن روي سعيد‪ ،‬درب سلول ما را باز كرد و گفت‌‪ :‬سعيد شنيدي كه‬
‫محمد ابد گرفت؟ او را اعدام نمي‌كنند‌‪ .‬سعيد گفت دروغ مي‌گويي‪ .‬او گفت به‌خدا‬
‫راست مي‌گويم‌‪ .‬سعيد گفت شما دشمن ما هستيد معلوم است كه به ما حرف راست‬
‫نمي‌گويي‌‪ .‬اگر حسين‌زاده و منوچهري بدانند كه به ما حرف راست مي‌زني خودت هم‬
‫مي‌داني كه پدرت را درمي‌آورند‪ .‬حسيني پشت‌سرهم قسم مي‌خورد كه حرفش درست‬
‫است‪ .‬سعيد كه نقطة ضعف او را حسابي گير آورده‌بود پشت‌سرهم به وي مي‌گفت تو‬
‫دروغ مي‌گويي… باالخره حسيني گفت مي‌روم محمد را مي‌آورم و آن‌وقت مي‌فهمي‬
‫كه من دروغ نمي‌گويم‌‪ .‬موسي به حسيني گفت چرا بحث مي‌كني اگر راست مي‌گويي‬
‫برو محمد را بياور‌‪ .‬حسيني رفت‪ .‬سعيد به ما گفت آماده باشيد محمد را مي‌آورند ما بايد‬
‫حرفهايمان را بزنيم‪ .‬ما گفتيم دليلي ندارد كه محمد را بياورند‪ .‬او گفت حتمًا مي‌آورند‬
‫حسيني كه كاره‌يي نيست‪ .‬پشت اين مسأله خود «ثابتي» بايد باشد‪ .‬آنها توطئه را شروع‬
‫كرده‌اند‪ .‬مي‌خواهند بگويند كه اگر ما كوتاه بياييم‌‪ ،‬ما را اعدام نمي‌كنند و اين همان دامي‬
‫است كه ساواك و شاه در مقابل ما پهن كرده و بايد پاسخ مناسب آن را بدهيم‪ .‬چند‬
‫دقيقه بعد محمدآقا و شهيد رسول مشكين‌فام كه هم سلول محمدآقا بود را به سلول ما‬
‫آوردند‪ .‬شهيد موسي‪ ،‬حسيني دژخيم را سرگرم كرده‌بود و محمد و سعيد بعد از روبوسي‬
‫به‌آهستگي با هم حرف مي‌زدند‪ .‬شنيدم كه محمدآقا گفت رژيم توطئ ‌ه كرده‌است…‬
‫سعيد مي‌گفت اين توطئه را بايد درهم بشكنيم… حسيني خطاب به محمدآقا گفت به‬
‫سعيد بگو كه تو اعدام نگرفتي‪ .‬محمد گفت آري به من حكم اعدام ندادند كه برادرانم‬
‫را قتل‌عام كنند… حسيني زود محمدآقا را برد… روز چهارم خرداد‪‌1351‬در زندان‬
‫قزل‌قلعه خبر شهادت يا به‌قول سعيد «رسيدن به نقطة كمال» بنيانگذاران را شنيديم‪.‬‬
‫و شنيديم كه صداي رعدآساي شعارهاي آنها از بلنديهاي تپه‌هاي اوين در سراسر ايران‬
‫طنين‌افكن شد‌‪ .‬در يك لحظه احساس كردم كه همة بچه‌هاي دو ‌رو‌برم تغيير كردند‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫خودم وقتي خبر را شنيدم احساس كردم تبديل به مجاهد جديدي شدم‪ .‬احساس كردم‬
‫تواناييم حدي نمي‌شناسد‌‪ .‬احساس كردم كه اراده‪ ،‬ايمان و احساس مسئوليت محمد و‬
‫سعيد و اصغر در تمامي وجود بچه‌ها جاري شده است…‬
‫اكنون بيش از ‪‌27‬سال از آن روز مي‌گذرد‪ .‬در گذرگاهها و گردنه‌هاي سختي كه سازمان‬
‫با آن مواجه بود‌‪ ،‬حقانيت انتخاب بنيانگذاران و بحث سعيد هر روز تازه‌تر و پرطراوت‌تر‬
‫مي‌شود‪ .‬رمز و راز پيشرفت و شكوفايي روزافزون سازمان مجاهدين خلق ايران‪ ،‬در‬
‫دنياي پرآشوب و دنياي فتنه‌ها روشن‌تر مي‌شود‌‪ .‬زيرا از همان روز بنيانگذاري سازمان‬
‫يك مرز استوار با همة جريانها و حركتهاي سياسي معمول كشيده‌شده‌است‪ .‬مرز «فدا و‬
‫صداقت»‌كه تنها با پرداخت بهاي الزم مي‌توان به آن رسيد‌‪ .‬بهاي آن را ابتدا بنيانگذاران و‬
‫بعد تك‌تك مجاهدين با همه‌چيز خود پرداختند و گنجينه‌يي بي‌نظير در تاريخ ايران‌زمين‬
‫و تاريخ اسالم به‌وجود آوردند‪ .‬شهيد سعيد محسن در آخرين جمالت دفاع عقيدتي‪،‬‬
‫تاريخي و سياسي خود در بيدادگاه شاه به اين رمز و راز چنين اشاره مي‌كند‪‌‌…« :‬اين‬
‫انقالب با خون پاكترين فرزندان انسان آبياري مي‌شود‌‪ ،‬اين است كه ثمره‌يي بس نيكو‬
‫خواهد داشت‌‪ .‬اين وظيفة ماست كه خون ناچيزمان را براي باروري اين نهال پاك تقديم‬
‫نماييم و نيز بيهوده نيست كه ملت ما انقالبيونش را با آغوش باز مي‌پذيرد زيرا مناديان‬
‫استقالل خود را شناخته‌اند و تبلور شرف خود را در خون اين جوانان مي‌بينند…‬
‫برخالف سيستمهاي شما! كه فرماندهانتان ثروتها و دستاوردهاي ملت را به يغما مي‌برند‬
‫و براي يك شب‌نشيني و جشن ميلياردها تومان درآمد ملي را مصرف مي‌نمايند‪ …‌،‬در‬
‫سيستم مورد نظر ما به پيروي از مدلها و نمونه‌هاي تاريخيمان‪ ،‬علي(ع‌) را مي‌بينيم…‬
‫فكر علي و سيستم علي‪ ،‬يعني قيام عليه ظلم و امحاي‌آن و ايجاد وحدت و برابري‪ ،‬براي‬
‫بشر امروز نه‌تنها بيگانه نيست بلكه نهايت آمال و آرزوي اوست‪ .‬جهان امروز در اقصي‬
‫نقاطش تحقق افكار بلند علي را نويد مي‌دهد… اگر فداكاري انسان‪ ،‬حماسة تاريخ قرن‬
‫بيستم را مصور مي‌سازد‪ ،‬ما بر قلة تاريخ‪ ،‬انديشه علي را محقق مي‌بينيم‪ .‬آري! براي نيل‬
‫به چنين هدفي قيام كرده‌ايم‌‪ .‬قيام كرده‌ايم تا جهاني بسازيم كه هرگونه بهره‌كشي انسان‬
‫از انسان را نابود سازد‪ .‬راهي كه ملت ما پيموده سرآغاز انقالب مسلحانة او است‪ .‬ما نبردي‬
‫سهمگين در پيش‌رو داريم‪ ،‬نبردي درازمدت و افتخار مي‌كنيم كه با نثار جان بي‌ارزشمان‬
‫سربازي ساده باشيم كه سهمي بس كوچك از اين وظيفة مهم را به‌عهده گرفته‌ايم و با‬

‫‪98‬‬
‫خون ناچيزمان جوانة انقالب را بارور ساخته‌ايم‪ .‬موفقيت و پيروزي از آن ماست…»‬

‫‪1‬ـ يعقوب ابن اسحاق معروف به «ابن‌سكيت» از برجسته‌ترين دانشمندان لغت و ادبيات عرب‬
‫در قرن سوم هجري بود‪ .‬ابن نديم در كتاب الفهرست خود‪ ،‬اسم ‪20‬كتاب از تأليفات او را ذكر‬
‫كرده‌است‌‪ .‬وقتي متوكل عباسي پايداري ابن‌سكيت را روي عقايدش ديد او را زير شكنجه‬
‫كشت‪.‬‬

‫‪99‬‬
‫اولين ديدار‬
‫عباس داوري‬

‫اواسط آذر ماه سال‪ 1349‬بود‪ .‬متأسفانه روز آن به‌طور دقيق يادم نيست‪ .‬نزديك به ‪‌15‬ماه‬
‫از عضويت من در سازمان مي‌گذشت (آن زمان هنوز نامي براي سازمان گذاشته نشده بود‬
‫و همة ما آن را سازمان مي‌‌ناميديم)‪ .‬ما يك خانه تيمي در انتهاي محلة چرنداب تبريز‬
‫نزديكيهاي كارخانة چرمسازي خسروي داشتيم‪ .‬مدتي بود که شهيد علي ميهندوست‬
‫مسئول ما شده بود‪ .‬علي هر هفته عصر روزهاي پنجشنبه به تبريز مي‌آمد و عصر روز‬
‫جمعه بازمي‌گشت‪ .‬او باالترين مسئولي بود که تا آن زمان من در سازمان ديده بودم‪ .‬او‬
‫که هر هفته با کوله‌باري از آموزشها و تجارب و تحليلهاي جديد سازمان پيش ما مي‌آمد‪،‬‬
‫به‌شدت مورد احترام و عالقة ما بود‪ .‬او هرهفته حدود ‪10‬ساعت آموزشهاي مختلفي را‬
‫که در پهنه هاي مختلف سياسي‪ ،‬تاريخي‪ ،‬ايدئولوژيك و ‪ ...‬بود‪ ،‬به ما منتقل مي‌کرد‪.‬‬
‫فراگيري اين آموزشها براي ما گام مهمي در فهم و درك موضوعات مختلف بود و افقهاي‬
‫نويني را مقابل ما مي‌گشود‪.‬‬
‫اواسط آذر ماه علي به ما گفت که شب با يكي از بچه‌ها به خانة ما خواهد آمد‪ .‬او گفت که‬
‫نامش محمد است‪ .‬علي تأکيد کرد که در صحبت با او دست‌بستگي نداشته باشيم‪.‬‬
‫اول شب بود که «او» وارد خانه شد‪ .‬قد بلند و چارشانه با عينكي در چشم‪ .‬وقتي با من‬
‫دست داد‪ ،‬به چهره‌اش خيره شدم‪ .‬نميدانم در صورتش چه بود برقي يا نوري يا چيز‬
‫ديگري‪ ،‬نميدانم‪ .‬هرچه بود تا پيش از آن چنين چيزي را در هيچ‌کس ديگر نديده بودم‪.‬‬
‫او به من احساسي را القاء مي‌كرد كه خود به خود اين جمله از ذهنم گذشت كه «چقدر‬
‫مسئول است»‪ .‬احساس كردم خيلي قوي هستيم‪ .‬آينده داريم و …‬

‫‪100‬‬
‫شايد کساني بدانند اما من نمي‌دانم كلمه «مسئول» از چه زماني وارد سازمان شده است‪.‬‬
‫اما يقينًا اين كلمه هم بايد از «خلق»‌هاي محمد آقا باشد‪ .‬آن وقتها در سلسله مراتب‬
‫سازماني‪ ،‬از كلمه فرمانده يا ‪ ...‬استفاده نمي‌كرديم‪ .‬زيرا كلمة «مسئول» بسا بسا فراتر‬
‫از مفاهيمي مانند فرمانده است‪ .‬چون مسئول كسي است كه بايد در مورد هر موضوعي‬
‫در حيطة كارش پاسخگو باشد‪ .‬منظور از پاسخگويي‪ ،‬جنبه‌هاي صوري آن نيست بلكه‬
‫پاسخگويي مسئوالنه و پذيرش هر‌گونه حسابرسي در هر لحظه است‪ .‬درست به اين‬
‫دليل كلمه «مسئول» براي ما بار ايدئولوژيك دارد‪.‬‬
‫شايد به اين دليل بود كه در اولين ديدار با محمد آقا اولين چيزي که از ذهنم گذشت‪،‬‬
‫مسئول بودنش بود‪ .‬الزم است اشاره كنم كه سازمان مجاهدين خلق ايران شايد تنها‬
‫سازماني در جهان باشد كه از عبارت دبيركل استفاده نمي‌كند و به‌جاي آن از واژه‌هاي‬
‫«مسئول اول» استفاده مي‌كند‪ .‬تا آن‌جا که يادم است واژه‌هاي «مسئول اول» را اولين‬
‫بار پس از آزادي از زندان‪ ،‬از مسعود شنيدم‪...‬‬
‫محمد آقا آن شب قسمتي از يكي از نامه‌هاي حضرت علي (ع) به مالك اشتر از نهج‌البالغه‬
‫را كه در آن حضرت علي داليل تشويق مردم به مبارزه عليه حاكميت ظلم را توضيح‬
‫مي‌دهد‪ ،‬براي ما خواند‪ .‬وقتي محمد آقا عبارات حضرت علي را توضيح مي‌داد‪ ،‬گويي‬
‫اقيانوسي از يقين به حتميت پيروزي به خروش در آمده است‪ .‬او آن‌چنان در درك و‬
‫فهم عبارات حضرت علي غوطه‌ور بود كه گويي مانند موال و مقتداي خويش پيروزي را‬
‫به‌چشم مي‌بيند‪ .‬لحظات اولين ديدارم با محمد آقا و طنين صدايش که نهج‌البالغه را‬
‫براي ما مي‌خواند و تفسير مي‌کرد‪ ،‬هرگز از خاطرم نرفته است‪ .‬شبي فراموشي‌ناپذير و‬
‫توصيف‌نشدني‪ .‬چرا که از آن شب چيزي در سراسر وجودم تغيير كرد‪ .‬پس از آن بود که‬
‫به حيطة نويني از فهم مسئوليت و يقين وارد شدم‪.‬‬
‫محمدآقا برايم سمبل مسئوليت و يقين بود‪ .‬پس از او دو بار ديگر اين احساس در من‬
‫ايجاد شده است…‬

‫‪101‬‬
‫از روزهايي كه با محمد بودم‬
‫احمد حنيف‌نژاد‬

‫آغازها و جستجوها‬
‫رابطة من با محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬بنيانگذار كبير سازمان‪ ،‬مثل هر مجاهد خلق ديگر پيش‬
‫از رابطة نسبي و خوني‪ ،‬يك رابطة ايدئولوژيك است و من اين روزها با درك عميقتري‬
‫از ارزش عنصر مجاهد خلق‪ ،‬جايگاه محمد حنيف را هم بهتر مي‌فهمم‪ .‬من البته اين‬
‫شانس را داشتم كه محمدآقا برادرم بود‪ .‬اولين خاطرات كودكي من با تصويرهايي از او‪،‬‬
‫كه هميشه نقش برادر بزرگتر را برايم داشت‪ ،‬همراه است‪ .‬اولين خاطراتم به دوراني‬
‫بازمي‌گردد كه ‪8‬ـ‪ 7‬سال بيشتر نداشتم‪ .‬او كه يك نوجوان ‪17‬ـ‪16‬ساله بود‪ ،‬دستم را‬
‫مي‌گرفت و پابه‌پا به جاهايي مي‌برد كه زياد برايم آشنا نبود‪ .‬گاهي به اطراف شهر‬
‫مي‌رفتيم و گاه از هيأتهاي مذهبي سر درمي‌آورديم‪ .‬در دوران بعد از كودتاي ‪28‬مرداد‪،‬‬
‫اگر اشتباه نكنم در سالهاي‪36‬ـ‪ 35‬بود كه يكبار شاه براي قدرتنمايي و تثبيت موقعيت‬
‫خودش مي‌خواست به تبريز بيايد‪ .‬به همين مناسبت شهر را آذين‌بندي كرده‌بودند و‬
‫نزديك دروازه تهران طاق‌نصرت بزرگي درست كرده بودند‪ .‬وقتي نزديك طاق‌نصرت‬
‫رسيديم‪ ،‬محمد با اشاره به آن گفت‪« :‬نگاه كن اين‌همه پول خرج كرده‌اند‪ ،‬سه چهار روز‬
‫بعد همه‌اش را خراب خواهند كرد»‪ .‬به طاق‌نصرت نگاه كردم‪ .‬محمد ادامه داد‪«‌:‬مي‌داني‬
‫اين پولها را از جيب چه كساني خرج مي‌كنند و اين كارها را به‌خاطر چه‌كسي‬
‫مي‌كنند؟» جوابي نداشتم و با نگاه مبهوت او را نگاه كردم‪ .‬محمد گفت‪«‌:‬مردم بدبخت‬
‫نان خالي گيرشان نمي آيد بخورند‪ ،‬اينها طاق نصرت براي اين شاه چپاولگر مي‌سازند»‪.‬‬
‫بچه بودم‪ .‬از حرفهايي كه مي‌زد زياد سر درنمي‌آوردم‪ .‬بالطبع طرف گفتگويش‬

‫‪102‬‬
‫نمي‌توانستم باشم‪ .‬از صحبتهاي او فقط فهميدم شاه آدم بدي است و او با شاه مخالف‬
‫است‪ .‬ولي انگار او دنبال درددل‌كردن بود‪ .‬تنها بود و دردمند‪ .‬در عين‌حال تالش مي‌كرد‬
‫به من هم چيزي را حالي كند‪ .‬سالهاي بعد فهميدم از بي‌همزباني چه‌ها كشيده است‪.‬‬
‫اما با اين وجود به‌ياد ندارم كه حتي يكبار او را تسليم ديده باشم‪ .‬كالس اول‌‌ـ دوم‬
‫دبيرستان كه بود براي خواندن درس عربي به مدرسة طالبيه تبريز مي‌رفت‪ .‬همان سالها‬
‫دعا و آيات قرآن را با تخته سه‌ال مي‌بريد و آن را روي پارچه مخمل مي‌چسباند و آن را‬
‫به شكل تابلو درمي‌آورد و مي‌فروخت‪ .‬از همان سالها معموالً هفته يي ‪3‬ـ‪4‬بار به جلسات‬
‫مذهبي كه دعا مي‌خواندند‪ ،‬مي‌رفت‪ .‬يك محفل كوچك مذهبي هم بود كه وسط هفته‬
‫از ‪10‬ـ ‪9‬شب تا ‪ 12‬الي يك نيمه‌شب تشكيل مي‌شد‪ .‬در آن‌جا بيشتر به زندگي ائمه‪،‬‬
‫به‌خصوص به امام حسين و واقعة كربال مي‌پرداختند و اشعار و مرثيه مي‌خواندند‪ .‬جديت‬
‫او در كارها شگفت‌انگيز بود‪ .‬با اين‌كه دانش‌آموز بود‪ ،‬بدون اين‌كه از درسش بزند‪ ،‬شركت‬
‫او در جلسات مذهبي مختلف ترك نمي‌شد و خيلي پيگير هر‌هفته هم در جلسات‬
‫مذهبي شركت مي‌كرد و هم نوحه و مرثيه حفظ و تمرين مي‌كرد‪ .‬در خانوادة ما نه‬
‫پدرم اهل اين نوع مجالس بود و نه كسي مشوق او بود‪ .‬جالب اين كه وقتي احساس‬
‫مي‌كرد از اين جلسات به جايي نمي‌رسد‪ ،‬در آن نقطه توقف نمي‌كرد‪ .‬دنبال مي‌كرد تا‬
‫جاي بهتر و برتري پيدا كند‪ .‬محمد رفيقي داشت كه شاگرد بازار بود‪ .‬او هم يك برادر‬
‫كوچكتر از خودش داشت كه يكي دو سال از من بزرگتر بود‪ .‬اغلب اين مجالس را ما‬
‫چهار نفر با هم مي‌رفتيم‪ .‬تقريبًا همة دوستانش شاگرد بازاري يا كارگر كارگاههاي‬
‫كوچك‪ ،‬مثل جوراب‌بافي و كشبافي… بودند‪ .‬آنها سال‪ 36‬دو محفل مذهبي تشكيل‬
‫دادند كه مضمون كارشان مطالعه و تفسير قرآن و خواندن دعا بود‪ .‬هر كدام از اين‬
‫محفلها كه حداكثر‪10‬ـ‪15‬نفر بودند بيشتر از ‪3‬ـ‪4‬ماه دوام نمي‌آورد‪ .‬اما او هميشه مثل‬
‫آدم تشنه به اين در و آن در مي‌زد‪ .‬دنبال چيزي بود كه در آن جلسات به‌دستش‬
‫نمي‌آورد‪ .‬وقتي سرش به سنگ مي‌خورد آن محفل را تعطيل مي‌كرد‪ ،‬اما اين به‌معني‬
‫فراموش كردن هدف نبود‪ .‬محمد خستگي نمي‌شناخت و مسير را هم‌چنان ادامه مي‌داد‪.‬‬
‫اين‌طور نبود كه به هر جا يك سركي بكشد و نوكي بزند‪ .‬جستجوگر و پيگير بود‪ .‬او در‬
‫مطالعه خيلي جدي بود مثل آدمي كه سالها در كاري تأخير داشته باشد‪ ،‬كتابها را‬
‫به‌سرعت مي‌خواند‪ .‬حتي سر شام و نهار هم كتاب را زمين نمي‌گذاشت‪ .‬گاهي پدر و‬

‫‪103‬‬
‫مادرم مي‌گفتند محمد غذايت سرد شد‪ ،‬چرا نمي‌خوري؟ اما او در دنياي خودش بود و‬
‫ال نمي‌شنيد‪ .‬كتابهاي تاريخ اديان‪ ،‬تاريخ علوم‪ ،‬عصر خردگرايي‪،‬‬ ‫گويي اص ً‬
‫اگزيستانسياليسم‪ ،‬تاريخ فلسفه (سير حكمت در اروپا) روانكاوي فرويد‪ ،‬انسان موجود‬
‫ناشناخته‪ ،‬راه و رسم زندگي‪ ،‬تاريخ كسروي‪ ،‬تاريخ بيداري ايرانيان‪ ،‬تاريخ ديپلوماسي‪،‬‬
‫صوفيگري‪ ،‬شيعي‌گري‪ ،‬و كتابهاي برتراند‌راسل‪ ،‬فرويد و بازرگان از جمله كتابهايي بود‬
‫كه آنها را مطالعه مي‌كرد‪ .‬چيزي كه پس از ساليان هنوز هم برايم شگفت‌انگيز است‪،‬‬
‫اين است كه با اين‌كه بارها و بارها در آزمودن افراد مختلف‪ ،‬با ادعاهاي بي‌عمل برخورد‬
‫كرده و سرش به سنگ خورده بود‪ ،‬اما هيچ‌گاه دچار يأس و نااميدي نمي‌شد و هم‌چنان‬
‫در پي گم‌كردة خودش از اين جلسه به آن جلسه و از اين محفل به آن محفل مي‌رفت‬
‫و ساعتها با افراد مختلف به بحث مي‌پرداخت‪ .‬به‌جرأت مي‌توانم بگويم كه در تبريز ديگر‬
‫هيچ شخصيت اجتماعي‪ ،‬مذهبي و سياسي نبود كه سراغش نرفته و با او بحث و فحص‬
‫نكرده باشد‌‪ .‬در همين برخوردها و بحثها بود كه او به شناخت دقيقي از آخوندها رسيده‬
‫و دريافته بود كه دين و مذهب و پيغمبر و امام حسين و ائمه‪ ،‬براي آخوندها‪ ،‬نه اعتقاد‬
‫و آرمان‪ ،‬بلكه وسيلة كسب و كار و نان خوردن است‪ .‬او مي‌گفت‪ :‬قرآن راهنماي عمل‬
‫است ولي آخوندها آن را مرموز و غير‌قابل‌فهم نشان داده‌اند كه گويي فقط خودشان آن‬
‫را مي‌فهمند و سايرين نبايستي به آن نزديك شوند‪ .‬سال‪ 36‬براي اين كه بتواند در‬
‫كنكور شركت كند‪ ،‬به دبيرستان فردوسي كه دبيرستان درجه يك تبريز بود‪ ،‬رفت‪.‬‬
‫سال‪ 37‬ديپلم گرفت و در كنكور دانشگاه تبريز قبول شد‪ .‬اما يك ماه بعد دانشكده را‬
‫ترك كرد تا سال ديگر در كنكور دانشگاه تهران شركت كند‪ .‬براي تأمين هزينة كنكور‬
‫سال بعد‪ ،‬همان سال در دبيرستان خصوصي كمال به تدريس پرداخت‪ .‬سال‪ 37‬به‬
‫جلسه‌يي مي‌رفت كه حدود ‪50‬ـ‪60‬نفر بودند‪ .‬بيشترشان فرهنگي و بازاري و اغلب هم‬
‫اهل مطالعه بودند‪ .‬هر هفته پنجشنبه‌ها يا جمعه‌ها جلسه داشتند‪ .‬در آن قرآن و صحيفه‬
‫سجاديه را تفسير مي‌كردند‪ .‬محمد در آن‌جا با عناصر فعال آنها بحث و گفتگو مي‌كرد‪.‬‬
‫انتقاد مي‌كرد‪ .‬روي اشكاالت كارشان انگشت مي‌گذاشت‪ .‬اما مدتي بعد‪ ،‬باز هم احساس‬
‫كرد ديگر آن كارهاي قبلي به‌جايي نمي‌رسد‪ .‬البته باز هم در جلسات تفسير قرآن و‬
‫جلسات ديگر مي‌رفت و با آنها بحث مي‌كرد و نظراتش را مي‌گفت و اشكاالت آنها را‬
‫گوشزد مي‌كرد‪ .‬ولي ديگر اين را خوب فهميده بود كه اين جلسات و آن نوع كارها‬

‫‪104‬‬
‫مشكلي را حل نمي‌كند‪ .‬او سراغ هر كاري مي‌رفت آن را خيلي جدي دنبال مي‌كرد و تا‬
‫به نتيجة قطعي نمي‌رسيد‪ ،‬آن را رها نمي‌كرد‪ .‬بسيار قاطع بود و با ايمان كامل حرف‬
‫مي‌زد‪ .‬چون هر حرفش نتيجة يك تجربة مشخص بود‪ .‬اگر از كار تبليغي و سياسي و…‬
‫فارغ مي‌شد‪ ،‬به مطالعه رومي‌آورد و هيچ لحظه‌يي را از دست نمي‌داد‪ .‬حتي توي ماشين‪،‬‬
‫در حال راه‌رفتن يا غذاخوردن هم به مطالعه مشغول بود‪ .‬مي‌ديدي سر سفره همه‬
‫غذايشان را خورده‌اند ولي او هنوز شروع نكرده و چشمش روي كتاب است‪ .‬پس از‬
‫چند‌بار صداكردن متوجه مي‌شد و پاسخ مي‌داد‪ .‬با وجود اين‌كه ‪20‬سال بيشتر از سنش‬
‫نمي‌گذشت ولي رابطه‌هايش تأثيرگذار بود‪ .‬اغلب طرفهاي معاشرتش بزرگتر از خودش‬
‫بودند‪ .‬با اين‌حال مورد احترام همة آنها بود‪ .‬يكبار در سال‌‪ 39‬براي كار تبليغي به تبريز‬
‫آمده بود‪ .‬با هم به همان جلسة تفسير قرآن و صحيفة سجاديه رفتيم‪ .‬وقتي وارد جلسه‬
‫شديم همة ‪50‬ـ‪60‬نفري كه آن‌جا بودند به احترامش بلند شدند‪ .‬اغلب آنها ‪10‬ـ‪20‬سال‬
‫از محمد بزرگتر بودند‪ .‬من كه آن‌موقع يك دانش‌آموز بودم‪ ،‬تعجب كردم چون تا‬
‫آن‌موقع چنين صحنه‌يي را نديده بودم‪ .‬در همان سالها گروهي از روحانيون تبريز بودند‬
‫كه از نظر معلومات ديني و فلسفي شهرت داشتند‪ .‬محمد به جلسه‌هاي سخنراني و‬
‫درس آنها مي‌رفت‪ .‬با بعضيها هم خصوصي مالقات مي‌كرد‪ .‬همان‌موقع هم خيلي از آنها‬
‫را قبول نداشت ولي مي‌خواست آموختنيها را ياد بگيرد‪ .‬اگر ايراد و اشكالي هم مي‌ديد‬
‫بدون تعارف و به‌طور جدي با آنها طرح مي‌كرد‪ .‬سالهاي ‪37‬ـ‌‪ 38‬قبل از رفتن به تهران‪،‬‬
‫گرايشهاي ضدارتجاعيش شدت گرفت‪ .‬در مورد وضعيت آخوندها با پدرم بحث مي‌كرد‪.‬‬
‫مي‌گفت اينها دينفروشند‪ .‬براي اين‌كه دكان خودشان تخته نشود مي‌گويند كسي جز‬
‫اوليا و علما قرآن را نمي‌فهمد‪ .‬مانع آشنايي مردم با قرآن مي‌شوند‪ .‬مگر قرآن براي‬
‫عمل‌كردن نيامده؟ اينها فقط تشويق مي‌كنند كه قرآن سر قبرها خوانده شود؛ يا در‬
‫خانه‌ها در تاقچه و كمد گذاشته شود‪ .‬درحالي‌كه قرآن كتاب عمل است‪ .‬مي‌گفت مگر‬
‫تبليغ دين و ايمان پول مي‌خواهد؟ آنها به‌طور عام دينفروش هستند‪ .‬دين را وسيلة‬
‫كسب و امرار معاش خود قرار داده‌اند‪ .‬تبليغ دين و اعتقاد و ايمان كه نمي‌تواند شغل‬
‫كسي محسوب شود تا در ازايش پول دريافت كنند‪ .‬مي‌گفت درحالي‌كه آخوندها دين و‬
‫عقيده را به‌عنوان شغل انتخاب كرده‌اند و مساجد را محل كسب و كار قرار داده‌اند‪،‬‬
‫چگونه مي‌توانند وارد محتواي قرآن بشوند؟ اينها در طول قرنها قرآن و كالم پيامبر و‬

‫‪105‬‬
‫ائمة اطهار را از محتوا تهي كرده‌اند‪ .‬آن‌قدر نازل و بي‌ارجش كرده‌اند كه يا سر قبر براي‬
‫مرده‌ها خوانده مي‌شود يا الي بقچه پيچيده در گوشه‌يي نگه مي‌دارند و آن‌قدر سخت‬
‫مي‌گيرند كه كسي جرأت نكند كه وارد محتوايش شود‪ .‬سال‪ 38‬در كنكور دانشگاه‬
‫تهران شركت كرد و به دانشكدة كرج رفت‪ .‬در آن‌جا با جبهة ملي و نهضت آزادي آشنا‬
‫شد‪ .‬سال ‪39‬ـ‪ 40‬هر‌ازگاهي براي كار تبليغي از طرف جبهة ملي يا نهضت آزادي به‬
‫تبريز مي‌آمد‪ .‬سراغ دوستان سابق و جلسات مذهبي آنها و همان آخوندها مي‌رفت‪ .‬اما با‬
‫همة آنها مرز مشخصي داشت‪ .‬از سالهاي‪ 38‬به بعد ازموضع تأثيرگذاري و استفاده از‬
‫آنها براي پيشرفت مبارزه به سراغشان مي‌رفت‪ .‬برخوردهايش هميشه كادر معيني‬
‫ال دل خوشي نداشت‪ .‬مي‌گفت سطح آگاهي‬ ‫داشت‪ .‬از رهبران جبهة ملي آن زمان اص ً‬
‫سياسي و ماية مبارزاتي اين رهبران آن‌قدر پايين بود كه وقتي به يكي از سران جبهة‬
‫ملي پيشنهاد كرديم كه تاريخ اجتماعي و سياسي چند دهة اخير را كه خودشان شاهد‬
‫تحوالت و وقايع آن بودند‪ ،‬بنويسند‪ .‬در جواب ما گفت مگر ما مورخ هستيم؟! سال‪40‬‬
‫در يكي از روزهايي كه براي كار تبليغي و جمع‌آوري كمكهاي مالي به تبريز آمده بود‪،‬‬
‫ال روشنفكر كه براي خودش ادعايي داشت چند روزي‬ ‫با يكي از آخوندهاي سرشناس مث ً‬
‫صحبت و بحث كرد‪ .‬صريح و روشن دليل بي‌عملي او و دوستانش را بدون رودربايستي‬
‫برايش اثبات كرد و قاطعانه تركش كرد‪ .‬در برخورد با محافل مذهبي‌‌ـ سياسي و محافل‬
‫روشنفكري اغلب سر پايبندبودن به محتواي قرآن و عمل‌كردن به آن و بي‌عملي عناصر‬
‫اين محافل اختالف پيدا مي‌كرد‪ .‬به آنها مي‌گفت شما جمل ‌ة زيارت سرور شهيدان امام‬
‫حسين(ع) را تكرار مي‌كنيد «يا ليتني كنت معكم فافوز فوزًا عظيما» ولي جز سينه‌زني‬
‫و گريه و زاري هيچ بهايي براي آن نمي‌پردازيد‪ .‬همة محافل و عناصر را با اين معيار‬
‫مي‌سنجيد‪ .‬يك جلسة تفسير قرآن در شهرمان بود كه مؤسسين و اداره‌كنندگانش چند‬
‫فرهنگي ضدارتجاع بودند و سالها سابقة كار داشتند‪ .‬در فاصلة سالهاي ‪ 38‬تا ‪ 41‬وقتي‬
‫به تبريز مي‌آمد‪ ،‬به آن‌جا سر مي‌زد و با آنها بحث مي‌كرد‪ .‬اما آنها از آن‌جايي كه در يك‬
‫مدار بستة بي‌عملي به دور و تسلسل افتاده بودند فقط پز روشنفكري و ضدارتجاعي‬
‫داشتند‪ .‬محمد به عاقبت كار بيهوده‌شان اشاره كرد و گفت شما راه به جايي نمي‌بريد‪.‬‬
‫در سال‪ 1342‬جزوه‌يي دربارة بحث تكامل و قوانين آن نوشته بود كه از آن براي جذب‬
‫نيرو و آموزش استفاده مي‌كرد‪ .‬سال‪ 42‬به سربازي رفت‪ .‬نيمة دوم دوران خدمتش را‬

‫‪106‬‬
‫كه حدود ‪9‬ماه مي‌شد‪ ،‬در پادگان مرند آذربايجان گذراند‪ .‬روزهاي پنجشنبه و جمعه از‬
‫فرصت استفاده كرده و به تبريز مي‌آمد و با چند نفر از آشنايان دوران دانشگاهش‬
‫نشست مي‌گذاشت‪ .‬اواخر دوران سربازيش‪ ،‬قبل از رفتن به تهران‪ ،‬ارتباط من و دو نفر‬
‫ديگر را وصل كرد‪ .‬هفته‌يي يك نشست با ما مي‌گذاشت و در كادر كتابهاي سياسي‬
‫ساده و كتابهاي بازرگان به ما آموزش مي‌داد‪ .‬خالصه در دوران سربازيش هم مشغول‬
‫عضوگيري بود‪ .‬از وقتش حداكثر استفاده را مي‌كرد‪ .‬در طول هفته در پادگان كتابهايي‬
‫ال علني بود‪ ،‬و حتي براي عاديسازي خوب بود‪ ،‬مي‌خواند‪ .‬هم‌چنين جنبه‌هاي‬ ‫را كه كام ً‬
‫مفيد آموزشهاي ارتش را مي‌آموخت و در عمل آنها را به‌كار مي‌بست‪ .‬آخر هفته كه به‬
‫تبريز مي آمد تمام‌وقت با چند نفر كالس مي‌گذاشت و بحث مي‌كرد يا به مالقات‬
‫كساني مي‌رفت كه حدس مي‌زد به درد مبارزه مي‌خورند‪ .‬سراغ همان بازاريها و‬
‫روحانيان هم مي‌رفت‪ .‬تا آن‌جا كه فكر مي‌كرد احتمال اين هست كه طرف مايه‌يي براي‬
‫مبارزه بگذارد‪ ،‬ارتباط با آنها را قطع نمي‌كرد‪ .‬يكي از ويژگيهايش اين بود كه مي‌گفت‬
‫بايد همه را براي مبارزه به‌كار بگيريم و به هر كسي به اندازه‌يي كه مي‌تواند يا مي‌خواهد‬
‫ال با خيليها بدون اين‌كه وارد بحثهاي سياسي بشود‪،‬‬ ‫امكان مبارزه كردن بدهيم‪ .‬مث ً‬
‫مالقات مي‌كرد‪ .‬در واقع رابطه‌هايش را تثبيت مي‌كرد‪ .‬يعني در عين حفظ مرزهاي‬
‫مشخص‪ ،‬كسي را طرد نمي‌كرد‪ .‬به همين دليل ارتباط را با آنها قطع نمي‌كرد‪ .‬در خانه‬
‫هم يا مطالعه مي‌كرد يا مطلب مي‌نوشت‪ .‬يك قرآن جيبي داشت كه هميشه همراهش‬
‫بود‪ .‬همان قرآني كه االن در موزة سازمان است‪.‬‬
‫اواخر دوران سربازيش يك روز با ‪ 3‬يا‪4‬نفر از دوستان سابقش جلسه‌يي ترتيب داد‪.‬‬
‫توضيحاتي راجع به اوضاع و احوال سياسي روز داد و مقداري راجع به وظيفة انسان آگاه‬
‫صحبت كرد‪ .‬در نهايت خيلي روشن و صريح به آنها گفت شما دنبال آرزوها و زندگي‬
‫عادي خود رفته‌ايد‪ .‬مگر شما نبوديد كه چند سال پيش قرآن تفسير مي‌كرديد و دم از‬
‫اسالم و آزادي مي‌زديد؟ پس چه شد؟ چه شد كه وظيفه از گردن شما ساقط شده؟ بعد‬
‫چند آيه از قرآن خواند‪ .‬با وجود اين‌كه با آنها برخورد بسيار قاطعي كرد ولي هيچ‌كدام‬
‫آنها موضع منفي نداشتند و همگي اظهار شرمساري مي‌كردند‪.‬‬
‫در عين تكاپو و تالش بي‌وقفه بسيار هوشيار بود كه چپ‌روي و راست‌روي نكند‪ .‬يكبار‬
‫يكي از بچه‌ها يك سالح كلت به‌دست آورده بود و با كلي اميد و آرزو براي او برد‪ .‬با اين‌كه‬

‫‪107‬‬
‫در آن‌موقع سالح خيلي جاذبه داشت و مورد نياز سازمان هم بود‪ ،‬ولي محمدآقا اين را‬
‫تبديل به يك بحث آموزشي كرد و در يك نشست چپ‌روي و راست‌روي را به همة ما‬
‫آموزش داد‪ .‬او بيشترين آموزش را در صحنة عمل و روي فاكتهاي مشخص مي‌داد‪ .‬محمد‬
‫براي رسيدن به حقيقت يك موضوع‪ ،‬تمام راههاي ممكن را مي‌رفت‪ ،‬به همين دليل‬
‫وقتي به چيزي مي‌رسيد‪ ،‬ديگر به مرحلة ايقان رسيده بود و لذا قاطع برخورد مي‌كرد‪.‬‬
‫هميشه سعي مي‌كرد پس از راهنمايي اوليه و نشان دادن عينيت مسأله‪ ،‬طرف مقابل را‬
‫به فكر وادارد تا خودش پاسخ مشكل را پيدا كند‪ .‬در بحثها هم شيوه‌اش اين بود كه طرف‬
‫مقابل را در مقابل سؤالهايي قرار دهد و او را با مسائل موجود روبه‌رو كند‪ ،‬هيچ‌وقت نظر‬
‫خودش را تحميل نمي‌كرد‪ ،‬مي‌گذاشت تا فرد خودش به نتيجه برسد‪.‬‬
‫سال‪ 47‬رفتم تهران‪ .‬يك روز مرا از صبح تا ظهر به جامعه‌گردي برد‪ .‬ابتدا به مناطق‬
‫جنوب شهر و كوره‌پزخانه‌ها و گودنشينها برد‪ .‬گفت خوب اينها را نگاه كن‪ .‬محيط و‬
‫آدمهاي فقير و بيكار را نشان مي‌داد‪ .‬كارگران كوره‌پز‌خانه و بچه‌هاي كم سن و سالي را‬
‫كه كار مي‌كردند‪ ،‬نشانم داد‪ .‬سعي مي‌كرد مرا نسبت به وضعيت آنها عيني كند‪ .‬سؤال‬
‫مي‌كرد چرا اينها چنين وضعيتي دارند؟ قدم‌به‌قدم در بحث پيش مي‌آمد تا من خودم‬
‫به جواب سؤاالت برسم‪ .‬سپس مرا به شمال شهر برد و گفت به ماشينهاي آخرين مدل‪،‬‬
‫به ساختمانهاي بلند‪ ،‬به ويالها خوب نگاه كن‪ .‬بعد پرسيد اين اختالف ناشي از چيست؟‬
‫آيا بايد همين‌طور باشد؟ من پاسخش را دادم‪ .‬بعد او مقداري جنبه‌هاي علمي مسأله را‬
‫توضيح داد و گفت فكر كن ببين راه‌حل اين مشكل چيست؟‬
‫محمد موضوعات پيچيده را هم با فعال‌كردن ذهن طرف مقابل توضيح مي‌داد‪ .‬سال‪49‬‬
‫براي فعال كردن چند نفر از بازاريها به تبريز آمده بود كه به خانة تيمي ما آمد‪ .‬چون‬
‫مسئولمان به تهران رفته بود خود محمد با ما كالس گذاشت‪ .‬آن روز اولين روزي بود كه‬
‫با من نشست رسمي گذاشت‪ .‬در اين نشست سورة قيامت را تفسير كرد‪ .‬تمام لحظات‬
‫من محو او بودم و او آدم را با خود مي برد‪ .‬آن‌چنان حرف مي‌زد كه انگار مفاهيم را با‬
‫حواس خود لمس مي‌كند‪ .‬چند ماه بعد وقتي دوباره به تبريز آمده بود‪ ،‬در يك نشست‪،‬‬
‫به‌محض ديدن يك بي‌دقتي از يكي از نفرات‪ ،‬بالفاصله ب ‌ه او انتقاد كرد‪ .‬او گفت نبايد‬
‫از اشكاالت جزئي گذشت‪ ،‬چون اين موارد حتمًا دركارهاي ديگرهم بارز مي‌شود‪ .‬امروز‬
‫يك اشكال كوچك است ولي فردا سالح خود را از دست خواهيد داد‪ .‬يعني در جريان و‬

‫‪108‬‬
‫پروسه بايد به اشكاالت نگاه بكنيد و بتوانيد درست آن را تعميم بدهيد تا بتوانيد جلوي‬
‫ضربات را بگيريد‪ .‬جلسة دوم وقتي ديد وضعيت خانه ب ‌ه هم‌ريخته و بي‌نظم است گفت‬
‫اول خانه را مرتب كنيد بعد كالس را شروع كنيم‪ .‬نيم‌ساعت به‌طور دستجمعي كارها را‬
‫انجام داديم بعد از نظم و نظام دادن به وضعيت خانه‪ ،‬نشست را شروع كرد‪ .‬برخوردهاي‬
‫ساده و بي‌تكلف او چه درمحافل و چه در خانه‌هاي جمعي معروف بود‪.‬‬
‫چند روز بعد از دستگيري به بهانه‌يي با من مالقات كرد‪ .‬در همان لحظة اول ضمن‬
‫روبوسي وضعيت بچه‌هاي تبريز را سؤال كرد كه بداند چه كساني دستگير شده و چه‬
‫كساني آزادند؟ مي‌خواست بفهمد وضعيت هر كس چگونه است تا بتوان امكان آزادي‬
‫برخي را فراهم كرد‪ .‬با دستگيري او فضاي زندان به‌طور كامل تغيير كرد‪ .‬با وجود اين‌كه‬
‫او را به سلول عمومي نزد بقية بچه‌ها نياوردند‪ ،‬ولي هر طور بود‪ ،‬نظراتش را به‌صورتي‬
‫جمعبندي كرده به بچه‌ها مي‌رساند‪ .‬در عين فعاليتهاي مبارزاتي‪ ،‬از فعاليت عادي‬
‫اجتماعي به دور نبود‪ .‬در چند رشتة ورزشي فوتبال‪ ،‬واليبال و شنا كار كرده بود‪ .‬مث ً‬
‫ال نفر‬
‫يك تيم فوتبال دبيرستان منصور بود‪ .‬به‌عنوان تفريح به كوهنوردي مي‌رفت‪ .‬در زمينة‬
‫درسي هم فعال بود‪ .‬كالس نهم دبيرستان يك پيل درست كرد كه در خانه با آن المپ‬
‫روشن مي‌كرديم‪ .‬همين‌طور يك نوع ترازو درست كرده بود كه به‌نام خودش در آزمايشگاه‬
‫فيزيك دبيرستان ثبت شده بود‪ .‬هفت‪ ،‬هشت سال بعد رفقايم مي‌گفتند در آزمايشگاه‬
‫فيزيك از دستگاهي كه برادرت درست كرده استفاده مي‌كنيم‪ .‬در تعطيالت تابستان‪،‬‬
‫براي تفريح يكي دو هفته به روستا مي‌رفت و به روستاييان كه رابطة فاميلي هم داشتيم‪،‬‬
‫كمك مي‌كرد‪ .‬برخوردش در خانه خيلي متين بود‪ .‬دورة دبيرستان با وجود سن وسال كم‬
‫از استقالل فكر و عمل كامل برخوردار بود‪ .‬گاهي ساعت ‪ 1‬و ‪2‬نصف شب به خانه مي‌آمد‬
‫ولي به‌دليل رفتار متين و زندگي سالمي كه داشت هيچ‌وقت مورد اعتراض پدرم نبود و‬
‫از اعتماد كامل برخوردار بود‪ .‬هيچ‌وقت با پدر‪ ،‬مادر و خواهرانم برخورد تندي نداشت‪.‬‬
‫با وجود اعتقادات و عرق مذهبي كه داشت ولي هيچ‌وقت برخورد تعصب يا تحكم‌آميز‬
‫نمي‌كرد‪ .‬در برابر اشتباهاتي كه من مرتكب مي‌شدم با دعوا و تنبيه برخورد نمي‌كرد‪.‬‬
‫سعي مي‌كرد اشكال كار را روشن كند‪ .‬مي‌گفت با زور چيزي حل نمي‌شود بايد كاري‬
‫كرد كه فرد با انگيزة دروني كار را انجام دهد‪ .‬بنابراين انتقادهاي سازندة او طوري بود كه‬
‫ذهن را فعال مي‌كرد‪.‬‬

‫‪109‬‬
‫شب اعدام‬
‫شب قبل از اعدام محمد‪ ،‬ساواك مرا از زندان به يكي از خانه‌هاي مخفي خودش برد‪ .‬بعد‪،‬‬
‫پدر و مادرم را آوردند و بعد هم محمد را‪ .‬اين آخرين مالقات و ديدار ما بود‪ .‬محمد ابتدا‬
‫خيلي سريع ما را نسبت به اوضاع و احوال توجيه كرد‪ ،‬اين‌كه ساواك و رژيم مي‌خواهند‬
‫چه كار كنند‌‪ .‬اين‌كه رژيم تصميم گرفته او و يارانش را اعدام كند و چرا؟ در اثناي‬
‫صحبتهاي او‪ ،‬پدرم از روي عواطف پدري گفت‪ :‬واقعًا نمي‌توانيد كاري كنيد كه اعدام‬
‫نشويد؟ چه كار مي‌شود كرد؟ اين كه خيلي بهتر است كه شما اعدام نشويد‪ .‬محمد در‬
‫پاسخ‪ ،‬از امام حسين و از كلمات امام حسين گفت‪ .‬گفت پدرجان مگر خودت آن همه‬
‫زيارت عاشورا نمي‌خواندي؟ مگر آن‌همه زيارت وارث نخوانده‌اي؟ خب در آن زيارت تو‬
‫چه مي‌گويي‪ ،‬از خدا چه چيزي مي‌طلبي؟ چه كسي را لعن و نفرين مي‌كني؟ از چي‬
‫و از كي دفاع مي‌كني؟ هدف امام حسين چه بود؟ آرمانش چه بود؟ اگر واقعًا براي امام‬
‫حسين اين امكان وجود داشت كه با يزيد بيعت و سازش كند‪ ،‬براي ما هم كه خودمان را‬
‫پيرو او مي‌دانيم‪ ،‬اين راه و اين امكان وجود دارد… ولي «هيهات م ّناا‌لذلّه!» امكان ندارد‬
‫ما با اين رژيم سازش كنيم‪ ،‬ما پيرو امامانمان هستيم‪ ،‬ما راه امام حسين راانتخاب كرديم‪،‬‬
‫پيشواي ما امام حسين است و ما سر در راه او خواهيم داد‪.‬‬
‫من خودم هم به‌هيچ‌وجه دلم نمي‌خواست كه محمد اعدام بشود‪ ،‬چون صرفنظر از رابطة‬
‫ال نمي‌خواستم او اعدام شود و جدا از‬ ‫برادري‪ ،‬به‌لحاظ موضعي كه در سازمان داشت‪ ،‬اص ً‬
‫عواطف برادري‪ ،‬به‌لحاظ عواطف ايدئولوژيكي و از آن‌جا كه نقشش را در سرنوشت سازمان‬
‫خيلي مؤثر مي‌دانستم‪ ،‬دلم مي‌خواست كه او اعدام نشود‪ ،‬آن‌موقع درك عميقي از قضايا‬
‫نداشتم‪ ،‬ولي وقتي محمد خطبة امام حسين را خواند و اين بحثها را كرد و آخر‌سر گفت‬
‫كه «يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزًا عظيمًا» فضاي خودم واقعًا چرخيد‪ ،‬به پدرم گفتم‬
‫خوب راست مي‌گويد! اگر ما مدعي هستيم پيرو امام حسين هستيم‪ ،‬خب راه همين‬
‫است‪ ،‬ديگر دنبال چه هستيم؟ محمد در انتها گفت پدرجان سرتان را باال بگيريد‪ ،‬افتخار‬
‫كنيد به اين مصائب‪ .‬اين افتخاري است كه نصيب هر كس نمي‌شود‪ ،‬خوشوقت باشيد كه‬
‫نصيب ما شده‪ ،‬و خداحافظي كرد و رفت‪.‬‬

‫‪110‬‬
‫شكستها و راهگشاييها‬
‫محمدسيدي‌كاشاني‬

‫رهبران نهضت آزادي بعد از ‪15‬خرداد‪ 42‬درواقع فكري و راهي به‌نظرشان نمي‌رسيد‪.‬‬
‫درمانده بودند و نمي‌دانستند كه چكار بايد كرد‪ .‬ولي دانشجوها و جوانان پرشور نهضت‬
‫احساس مي‌كردند كه نمي‌توانند آرام بنشينند و عالوه بر اين ديگر نمي‌شد با فعاليتهاي‬
‫سياسي‪ ،‬كاري را در شرايط آن روز پيش برد‪ .‬بايد كار ديگري كرد‪ .‬اين بود كه فشار‬
‫مي‌آورديم به بقاياي نهضت‪ ،‬كه بيشتر هم دانشجوها بودند‪ ،‬كه آقا بياييد بنشينيم يك‬
‫كاري بكنيم‪ ،‬يك فكري بكنيم‪ ،‬يك سازمان جديدي به‌وجود بياوريم‪ .‬اين فشارها و‬
‫پيگيريها و دنبال‌كردنها ادامه داشت تا اين‌كه يك روز يكي از اعضاي نهضت آمد و به من‬
‫اطالع داد كه آن‌چه كه مي‌خواستي به‌وجود آمده‪ .‬من خيلي خوشحال شدم‪ .‬گفت كه‬
‫فردي به‌نام «محمدآقا» با تو فردا بعدازظهر ساعت‪ 5‬ديدار خواهد داشت‪ .‬تاريخ آن روز‬
‫فكر مي‌كنم حوالي ‪17 ،16 ،15‬شهريور‪ 44‬بود‪ .‬من رأس ساعت‪ 5‬رفتم به منزل آن فرد و‬
‫آن‌جا با مردي بلندقد‪ ،‬چهارشانه‪ ،‬با قيافه‌يي باصالبت و حركاتي سنگين و لهجه‌يي آذري‬
‫مواجه شدم‪ .‬رفتار و حركات و صحبتهاي او از همان لحظة اول من را متحير كرد‪ .‬حالتي‬
‫در من به‌وجود آورد كه زبانم از توصيف آن واقعًا عاجز است‪« .‬محمدآقا» پس از سالم و‬
‫عليك و صحبتهاي اوليه‪ ،‬از كودتاي ‪28‬مرداد‪ ،‬از فاجعة ‪15‬خرداد‪ ،‬از خيانتها و اختناقي‬
‫كه رژيم شاه حاكم كرده بود صحبت كرد‪ .‬از فقر و بدبختي مردم‪ ،‬از ثروتهاي در حال‬
‫انباشت عدة قليلي كه به همه چيز مسلط شده بودند‪ ،‬و در انتهاي بحث با لحني سنگين‬
‫و گرفته گفت‪« :‬چيه اين زندگي؟!» با وجود همة آمادگيهايي كه براي مواجهه با مرگ‬
‫و شكنجه و زندان پيدا كرده بودم‪ ،‬اين جملة سه‌كلمه‌يي كوتاه مرا به‌شدت تكان داد‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫پيش خودم گفتم همه‌چيز تمام شد‪ ،‬با همه‌چيز بايد خداحافظي كني‪ .‬با كار‪ ،‬با زندگي‪ ،‬با‬
‫تمام عاليقت‪ ،‬با دوستانت و با آنهايي كه در مسير مبارزه نبودند‪ .‬خالصه مسير زندگيت‬
‫عوض شد و بايد آماده شوي براي مبارزة بي‌امان و شهادت‪ .‬در همان ديدار اول گـفت‬
‫ببين محمد‪ ،‬تضاد اصلي حاكم بر اين جامعه‪ ،‬تضاد بين مذهبي و المذهب نيست‪ .‬تضاد‬
‫اصلي‪ ،‬تضاد بين استثماركننده و استثمارشونده است و در رأس استثماركننده‌ها هم رژيم‬
‫شاه است‪ .‬اين تضاد بايد حل بشود تا توده‌ها رها شوند‪ ،‬آزاد شوند و شرايط زندگيشان‬
‫عوض شود و از اين‌همه فقر و بدبختي نجات پيدا كنند‪ .‬اين تضاد هم حل نمي‌شود مگر‬
‫با نابودي رژيم شاه‪ .‬شاه و رژيمش هم امكان ندارد كه خودشان با پاي خودشان بروند و‬
‫حاكميت را به توده‌ها واگذار كنند‪ .‬ديدي كه براي ساده‌ترين تظاهرات‪ ،‬براي يك فرياد‬
‫حق‌طلبانه‪ ،‬مردم را به رگبار بستند‪ .‬پس اينها نمي‌روند مگر با قهر‪ ،‬بايد مبارزة مسلحانه‬
‫پيشه كرد‪ ،‬مبارزة مسلحانه هم امكان‌پذير نيست مگر اين‌كه در ابتدا مخفيانه آغاز شود‪.‬‬
‫پس ما بايد از مبارزة مخفي شروع كنيم و هرچه بيشتر در عمق جامعه فرو برويم‪.‬‬
‫از مجاهدين شهيد سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان هم خاطراتي دارم‪.‬‬
‫سعيد دوران سربازيش را در جهرم گذرانده بود‪ .‬سال‪ 1342‬يا ‪ ،43‬مجاهد شهيد نبي‌اهلل‬
‫معظمي كه در آن شهر با سعيد آشنا شده و از همان طريق هم به عضويت سازمان‬
‫درآمده بود و سرانجام در سال‪ 61‬به دست پاسداران خميني به‌شهادت رسيد‪ ،‬تعريف‬
‫مي‌كرد و مي‌گفت سعيد ظرف مدت كوتاهي در دل مردم جهرم جاي گرفت‪ .‬همه او را‬
‫دوست داشتند و از كارهايش و از كمكهايش به محرومين و نيازمندان‌‪ ،‬صحبت مي‌كردند‪.‬‬
‫يك‌روز از كوچه‌يي عبور مي‌كردم‪ .‬ديدم سعيد وسط حياط خانة پيرمردي پشت چرخ‬
‫چاه ايستاده و به او در تخلية چاه كمك مي‌كند‪ .‬رفتم جلو و خداقوتي گفتم و ايستادم به‬
‫تماشا‪ .‬او مهندس بود و براي من در آن زمان اين كار كمي عجيب مي‌نمود‪ .‬چند‌دقيقه‬
‫بعد پيرمرد صدا زد بكش باال ديگر خسته شدم و سعيد او را بيرون آورد و بدون معطلي‬
‫و هيچ حرفي خودش به داخل دلو رفت و گفت بفرست پايين‪ .‬پيرمرد خجالت كشيد و‬
‫قبول نكرد و گفت آقاي مهندس اختيار داريد تا همين‌جايش هم ما شرمندة شماييم‪.‬‬
‫ولي سعيد آن‌قدر بر سر حرفش ايستاد كه پيرمرد ناچار پذيرفت و در ميان حيرت من به‬
‫داخل چاه رفت‪ .‬اين حركت سعيد مرا تكان داد و از همان لحظه تصميم گرفتم به راهي‬
‫كه در مقابلم نهاده بود پا بگذارم و دنبالش بروم‪ .‬هر چه باداباد!‬

‫‪112‬‬
‫شهيد بنيانگذار سعيد محسن‪ ،‬بسيار مهربان‪ ،‬نكته‌سنج و شوخ‌طبع و در عين حال متهور‬
‫و بسيار شجاع بود‪ .‬در دوران آموزشهاي قبل از اعزام به فلسطين‪ ،‬هرگاه كه سعيد وارد‬
‫پايگاه مي‌شد فضاي جمع را عوض مي‌كرد‪ .‬عالوه ب ‌ر شوخي و مهرباني كارهاي جمعي را‬
‫راه مي‌انداخت‪ .‬خيلي بارز بود كه هركس در كار و مناسبات و مبارزه بيشتر فدا مي‌كرد‬
‫و از خودش مايه مي‌گذاشت‪ ،‬سعيد بيشتر با او شوخي مي‌كرد‪ .‬سعيد در هيچ شرايطي‬
‫مضطرب و پريشان نمي‌شد و نشاط و سرزندگي هميشگيش را از دست نمي‌داد‪ .‬يادم‬
‫مي‌آيد در ارديبهشت‪ 51‬كه بيدادگاههاي شاه خائن‪ ،‬بنيانگذاران‪ ،‬اعضاي مركزيت و‬
‫كادرهاي سازمان را محاكمه مي‌كردند‪ ،‬با او و دو نفر ديگر هم‌سلول بودم‪ .‬سلول كوچك‬
‫يكنفره‌يي بود‪ .‬سعيد شعلة سلول بود و به آن گرما‪ ،‬نور و نشاط مي‌بخشيد و وضع‬
‫روحيش هيچ تفاوتي با شرايط قبل از دستگيري و خارج از زندان نداشت‪ .‬همان‌طور‬
‫شوخ و بانشاط‪ .‬برايمان شعر مي‌خواند‪ ،‬شوخي مي‌كرد‪ ،‬افسرهاي زندان را كه براي‬
‫بازديد سلولها مي‌آمدند دست مي‌انداخت‪ .‬در عين حال به‌هيچ‌وجه از وظايفش غافل‬
‫نبود‪ .‬ارتباطات مخفيانه‌اش با بقية سلولها و با‌«محمدآقا» برقرار بود‪ .‬پيامها را مي‌فرستاد‬
‫و مي‌گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت مي‌كرد‪ .‬اطالعية مشتركش با «محمدآقا»‬
‫در همين شرايط‪ ،‬صادر گرديده و به بيرون از زندان فرستاده شد‪ .‬دفاعية تكاندهنده و‬
‫مفصلي را كه در بيدادگاه نظامي خواند طي ‪5‬ـ‪6‬ساعت در همين روزها نوشت‪ .‬در اين‬
‫دفاعيه رژيم پهلوي را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سكة يك پول كرد‪ .‬ايمان و‬
‫يقيني كه به راه و هدفش داشت به او آرامشي بخشيده بود كه مي‌توانست در بحراني‌ترين‬
‫شرايط ساعتها به‌طور متمركز روي يك مسأله فكر كند و تضادها و جوانب كار را بسنجد‪.‬‬
‫سعيد در تربيت اعضاي مركزيت سازمان در آن زمان‪ ،‬يعني سالهاي ‪ 44‬تا ‪ 50‬نقش‬
‫برجسته‌يي داشت‪ .‬از جمله مجاهد كبير رضا رضايي از دست‌پرورده‌هاي اوست‪.‬‬
‫من افتخار اين را داشتم كه دوسال تحت مسئوليت مجاهد شهيد اصغر بديع‌زادگان‬
‫باشم‪ .‬عالوه بر‌آموزشهاي تشكيالتي‪ ،‬اصغر در آن واحد ‪7‬گروه از اعضاي سازمان را تحت‬
‫مسئوليت داشت و آموزش مي‌داد‪ .‬در عين حال كارش را در دانشكدة فني هم ادامه‬
‫مي‌داد و تضادهاي مبارزة مخفي و زندگي علني را حل مي‌كرد‪ .‬مهمترين چيزي كه از‬
‫شهيد اصغر بديع‌زادگان در خاطرم هست‪ ،‬نكاتي است كه راجع به مسعود مي‌گفت‪ .‬يادم‬
‫هست كه از قاطعيت و صالبت مسعود تعريف مي‌كرد و مي‌گفت «محمدآقا» (حنيف‌نژاد)‬

‫‪113‬‬
‫در بين تمام اعضاي مركزيت بيشترين توجه را به مسعود دارد و او را از همة بچه‌ها بيشتر‬
‫دوست دارد و در آموزش و تربيت وي به‌عنوان يك مسئول همه‌جانبه و تراز مكتب‬
‫بيشترين تالش را مي‌كند‪ .‬سالها بعد كه مسعود را تا حدي شناختم‪ ،‬دريافتم كه بنيانگذار‬
‫سازمان از همان زمان كه مسعود هنوز خيلي جوان بود‪ ،‬در ميان اعضاي مركزيت‪ ،‬حتي‬
‫آنها كه قبل از مسعود وارد سازمان شده بودند‪ ،‬جانشين خود را به‌خوبي شناخته بود‪.‬‬
‫سال‪ 47‬يك روز شهيد اصغر برايم تعريف كرد كه يك نفر از حزب ملل اسالمي را دستگير‬
‫مي‌كنند و از طريق او تمام افراد ديگر لو مي‌روند‪ .‬من كه اصغر را هنوز خوب نمي‌شناختم‬
‫از او پرسيدم اگر خداي‌نكرده روزي شما دستگير شدي چه خواهي كرد؟ نگاهي به من‬
‫كرد و بعد با لحني آرام ولي محكم و مطمئن جواب داد به‌خدا اگر بند از بندم را از هم‬
‫جدا كنند يك كلمه به آنها نخواهم گفت‪ .‬و چنان‌كه سالها بعد ديديم به آن‌چه با خداي‬
‫خود و حنيف كبير عهد كرده بود‪ ،‬عمل كرد و جالدان و بازجويان سفاك شاه به‌رغم‬
‫سوزاندن تمام كمر و باسنش در مقابل عظمتش به زانو درآمدند‪ .‬ايمان اصغر به تك‌تك‬
‫كلماتش را‪ ،‬كه برايم فوق‌العاده آموزنده و تكان‌دهنده بود‪ ،‬يك‌بار همان‌جا و از زبان‬
‫خودش شنيدم و بعدها در زير شكنجه‌هاي ساواك به‌عينه ديدم و تجربه كردم‪ .‬او اسطورة‬
‫مقاومت در زير شكنجه بود‪ ،‬بعد از آن‌همه شالق و سوزاندن پشتش با اجاق برقي‪ ،‬لب از‬
‫لب نگشود‪ .‬هنگامي كه اصغر را براي معالجه به بيمارستان برده بودند‪ ،‬همزمان با روزهايي‬
‫بود كه مرا هم كه در درگيري مجروح شده بودم‪ ،‬به آن بيمارستان برده بودند و در آن‌جا‬
‫شاهد آثار شكنجه‌هاي وحشيانة ساواك بودم‪ .‬اصغر حتي در بيمارستان و هر‌بار هنگام‬
‫جراحي و پانسمان‪ ،‬فريادش را در سينه حبس مي‌كرد و دم برنمي‌آورد‪.‬‬
‫اصغر نقش برجسته‌يي در تدوين برنامة آموزش سياسي و اقتصادي سازمان داشت‪.‬‬
‫كتابهاي مفصل و قطور آموزشي را خالصه مي‌نمود و به‌صورت جزوات فشرده‌يي‬
‫درمي‌آورد‪ .‬به‌طوري‌كه دورة آموزش تئوريك سازمان از ‪3‬سال به ‪9‬ماه كاهش يافت‪.‬‬
‫آخرين خاطره‌يي كه از وي به يادم هست‪ ،‬شبهاي سوم و چهارم خرداد‪ 51‬بود‪ .‬از‬
‫‪10‬روز قبل اصغر و شهيد محمود عسكري‌زاده و من در يك سلول بوديم‪ .‬هر‌وقت كه‬
‫حسيني‪ ،‬شكنجه‌گر معروف اوين‪ ،‬به سلول عمومي مي‌آمد محمود او را دست مي‌انداخت‬
‫و مسخره‌اش مي‌كرد‪ .‬اما حسيني جرأت نمي‌كرد چيزي در جواب محمود بگويد‪ .‬يك‌بار‬
‫درحالي‌كه مسئول پانسمان داشت پاي محمود را پانسمان مي‌كرد‪ ،‬حسيني هم رسيد و‬

‫‪114‬‬
‫صحبت از خودكشي براي جلوگيري از لو رفتن اطالعات كرد و گفت‪ ،‬اما مجاهدين اهل‬
‫خودكشي نيستند‪ .‬محمود در جوابش گفت‪ ،‬نه! به‌هيچ‌وجه اين‌طور نيست اگر الزم باشد‬
‫مجاهدين هم خودكشي مي‌كنند‪ ،‬ولي اطالعات به‌دست شما نمي‌دهند‪.‬‬
‫روز سوم خرداد زندانبان مرا صدا كرد و گفت وسايلت را جمع كن‪ .‬براي زنداني‪ ،‬اين‬
‫لحظه يكي از سخت‌ترين لحظات است‪ .‬آدم بايد از دوست‌داشتني‌ترين يارانش‪ ،‬ياراني‬
‫كه سالها با يكديگر بوده‌اند‪ ،‬جدا شود‪ .‬در حين جمع‌آوري وسايل از اصغر پرسيدم جريان‬
‫چيست؟ او كه موضوع را به‌خوبي دريافته بود گفت جريان خاصي نيست‪ .‬ما (با اشاره به‬
‫خودش و محمود) اعدام مي‌شويم و تو زنده مي‌ماني‪ .‬اين جملة او زبانم را بند آورد‪ .‬سراپا‬
‫داغ شدم و هيچ چيزي نمي‌توانستم بگويم‪ .‬در همين لحظه زندانبان با عجله آمد و گفت‪:‬‬
‫برويم‪ .‬اصغر را در آغوش گرفتم و لحظاتي نگاهش كردم‪ .‬بعد محمود را بغل كردم و با‬
‫او وداع كردم…‬

‫‪115‬‬
‫عشق و رابطه عاطفي بين مجاهدين‬
‫خاطره‌يي از حنيف كبير‬
‫محمد سيدي كاشاني‬

‫گزارشم را با خاطره‌يي از سال ‪ 47‬شروع مي‌كنم‪ .‬تا سال ‪ ،47‬هر عضو مجاهدين فقط‬
‫مسئولش را ميشناخت تا سازمان از ضربه احتمالي در امان بماند‪ .‬يك روز جمعه مثل‬
‫جمعه هاي ديگر‪ ،‬با شهيد علي اصغربديع زادگان به كوه رفتيم‪ ،‬در آبشار دوقلو نشستيم‬
‫تا كمي خستگي در كنيم‪ ،‬با اشاره او رفتيم يك گوشه دنج‪ .‬آن‌جا ديدم محمد آقا سنگين‬
‫و آرام نزديك مي‌شود همراه با ‪ 2-3‬نفر ديگر‪ .‬چند دقيقه بعد شهيد سعيد محسن با‬
‫چند نفر ديگر رسيدند‪ .‬براي اينكه جلب توجه نكنيم‪ ،‬از روبوسي خودداري كرديم‪ .‬دورهم‬
‫نشستيم‪ ،‬من هيچ يك از آن برادران را نمي‌شناختم‪ ،‬به جز سعيد محسن كه از دوران‬
‫نهضت دورا دور او را مي شناختم‪ .‬هركس بساط و غذاي مختصرش را از كوله‌اش در آورد‬
‫و دور هم مشغول صبحانه شديم‪.‬‬
‫محمد آقا شروع به صحبت كردند و گفتند ما تا امروز تو سازمان يك چيز كم داشتيم‪.‬‬
‫داشتيم ولي نه آن طور كه بايد‪ .‬هركس تنها با مسئولش و هر مسئولي فقط با تحت‬
‫مسئولينش رابطه تشكيالتي و رابطه عاطفي داشت‪ .‬مي‌خواهيم عشق و عاطفه بين بچه‌ها‬
‫را سازماني كنيم و در همه جاي سازمان و در همه تار وپودش جاري و ساري كنيم‪ ،‬چون‬
‫اين است كه در شرايط سخت سازمان را حفظ مي‌كند‪ ،‬اين است كه در لحظه ضرورت‬
‫فرد را فداي برادرش مي‌كند‪ .‬و الزمه چنين چيزي مقدمتًا اين است كه بچه تا آن‌جا‬
‫كه امكانش هست با همديگر آشنا بشوند‪ .‬با هم كوه برند و برنامه‌هايي از اين قبيل‪ .‬ما از‬
‫آشنايى بچه‌ها با همديگر‪ ،‬ممكن است ريسك امنيتي را باال ببريم؛ اما اين رابطه عاطفي‪،‬‬

‫‪116‬‬
‫سودش براي سازمان خيلي بيشتره‪ .‬چون روي آن ريسك هم‪ ،‬اثر مي‌كند‪ ،‬و آن را خنثي‬
‫مي‌كند‪ .‬عشق و عاطفه بچه‌ها به همديگر چسب خيلي محكمي است و اين است كه‬
‫سازمان را ُصلب مي‌كند‪ ،‬يكدست و منسجم و نفوذناپذير مي‌كند و اگر ضربه‌اي هم بخورد‬
‫با همين سالح‪ ،‬به سرعت ترميمش مي‌كند … محمد آقا در همين زمينه صحبتهاي‬
‫ديگري هم كردند كه متأسفانه به يادم نمانده است‪.‬‬
‫به قول سعدي‪:‬‬

‫مترس از محبت كه خاكت كند‬


‫كه باقي شوي گر هالكت كند‪.‬‬
‫تو را با حق آن آشنايي دهد‬
‫كه از دست خويشت رهايي دهد‬
‫كه تا با خودي درخودت راه نيست‬
‫وز اين نكته جز بي‌خود آگاه نيست‬

‫‪117‬‬
‫اصغر‌‪ ،‬بنيانگذاري‌استوار‬
‫شهين بديع‌زادگان‬

‫شهريور سال‪ 50‬كه در جريان دستگيري اصغر قرار گرفتم‪ ،‬دانش‌آموز ‪15‬ساله‌يي بودم كه‬
‫چيز زيادي از مبارزه نمي‌دانستم‪ .‬البته خانواده‌مان ضدرژيم شاه و سياسي بود كه اين‌هم‬
‫به‌خاطر وجود اصغر بود‪ .‬اصغر خيلي كم به خانه مي‌آمد؛ معموالً هفته‌يي دو‪ ،‬سه شب و‬
‫بعضي روزها‪ .‬مابقي ايام هفته را به‌قول خودش در خانه «رفقا» مي‌گذراند‪ .‬مواقعي كه در‬
‫خانه بود‪ ،‬به اتاقي در طبقة دوم كه اصطالحًا به آن كتابخانه مي‌گفتيم مي‌رفت و مشغول‬
‫مطالعه مي‌شد‪ .‬وقتي آن‌جا بود‪ ،‬كسي جرأت نمي‌كرد وارد شود‪ ،‬مادرم تعريف مي‌كرد‬
‫يكبار كه صبح رفتم برايش چاي ببرم‪ ،‬وارد اتاق شدم و او جا خورد‪ .‬بعد با نگاه آرام و‬
‫مهربانش به من فهماند نبايد سرزده وارد مي‌شدم و به اوراقي كه رويش كار مي‌كرد نگاه‬
‫كنم‪ .‬خيلي وقتها عواطف پاكش را به بهترين وجه بارز مي‌كرد و همين بود كه ما را‬
‫مجذوب مي‌كرد‪ .‬يادم است يك شب زمستان كه ماه رمضان هم بود‪ ،‬اصغر تا ساعتها بعد‬
‫از اذان مغرب‪ ،‬در بازار دنبال خريد پتوي برقي براي مادر بيمارمان بود و وقتي آن را آورد‬
‫آن‌قدر خوشحال بود كه در پوست نمي‌گنجيد و اين براي ما باوركردني نبود كه اصغر‬
‫كه دقايق وقتش حساب‌شده بود‪ ،‬اين‌همه وقت روي خريد آن گذاشته باشد‪ .‬هر وقت‬
‫به ميهماني يا مسافرت مي‌رفتيم‪ ،‬اگر همراهمان مي‌آمد‪ ،‬حتمًا در اواسط كار ما را ترك‬
‫مي‌كرد و مي‌گفت‪« ،‬كار» دارم و مي‌رفت تا به كارهايش برسد‪ .‬اصغر در تمامي فاميل‬
‫پدري و مادري و در ميان دوستان و آشنايان و همسايگان به‌خاطر ويژگيهاي خاصي كه‬
‫داشت چهرة محبوبي بود‪ .‬از يك‌طرف نجابت و پاكي بي‌اندازه‌اش او را شاخص كرده بود‬
‫و از طرف ديگر پشتكار و تالش مستمرش براي «كار»هايي كه نمي‌دانستيم چيست‪،‬‬

‫‪118‬‬
‫او را از بقيه متمايز مي‌كرد‪ .‬خانوادة ما به‌لحاظ اقتصادي زير متوسط بود‪ .‬از اين‌رو اصغر‬
‫بعد از اتمام تحصيالت دانشگاهي به كمك برادر بزرگترمان رفت و بار مسئوليت خانواده‬
‫و پرداخت هزينه‌هاي سنگين تحصيالت دانشگاهي دو برادر ديگرمان را عهده‌دار شد‪.‬‬
‫در آن سالها (‪ 42‬تا ‪ )50‬هر كس در جامعه دنبال پيداكردن پول و تشكيل خانواده بود‪.‬‬
‫اما اصغر به‌رغم اين‌كه تحصيالت عالي و شغل بسيار مناسب (استاديار دانشگاه تهران)‬
‫داشت و به‌رغم اصرار مستمر فاميل و… براي تشكيل خانواده مقاومت مي‌كرد و هميشه‬
‫با خنده آنها را از سر ‌‌باز مي‌كرد‪ .‬او تمام فكر و ذكرش دنبال اهدافي بود كه براي ما‬
‫نامعلوم بود‪ .‬فقط مي‌ديديم كه نه خواب دارد و نه آسايش‪ .‬سر و وضعش بسياربسيار‬
‫ساده و البته به‌غايت تميز و مرتب بود‪ .‬يادم است در تمام آن سالها يك دست كت و‬
‫شلوار داشت كه بارها آن را ترميم كرده بود‪ .‬حتي كفشهايش را خودش بارها دوخته بود‪.‬‬
‫ظهرها كه از مدرسه مي‌آمدم‪ ،‬گاه او نيز مي‌آمد‪ .‬به مادرم مي‌گفت‪« :‬زود باشيد جنگي‬
‫برايم غذا بكشيد بايد زود بروم»‪ .‬هر چه مادرم التماس مي‌كرد كه مقداري استراحت كند‪،‬‬
‫نمي‌پذيرفت‪ .‬نمازش را هميشه قبل از غذا‪ ،‬مي‌خواند‪ .‬با طمأنينة خاصي وضو مي‌گرفت‬
‫و نماز مي‌خواند‪ .‬در ركعت دوم نمازش هميشه سورة «والعصر» را مي‌خواند‪ .‬حتي همان‬
‫تو‌سو و هدف مشخصي دارد و با نماز‬ ‫موقع هم مي‌شد فهميد كه نماز و نيايش او سم ‌‬
‫بقيه متفاوت است‪ .‬بعد از اتمام نماز‪ ،‬سريعًا غذا مي‌خورد و گاهي اوقات به مادرم مي‌گفت‬
‫‪10‬دقيقه مي‌خوابم‪ ،‬حتمًا بيدارم كنيد بايد بروم‪ .‬كلمة «جنگي» اصطالحي بود كه او براي‬
‫همة كارهايش به كار مي‌برد و مي‌ديدم كه هميشه براي تك‌تك دقايقش برنامه و حساب‬
‫و كتاب دارد‪ .‬من هميشه اصغر را در حال مطالعه ديده بودم‪ .‬هميشه كتابي همراهش‬
‫بود‪ ،‬حتي در اتوبوس كتاب مي‌خواند‪ .‬گاهي وقتها ديده بودم كه روزي ‪ 2‬تا ‪3‬ساعت روي‬
‫روزنامه‌هاي عصر كار مي‌كرد و هر‌روز به اخبار راديوها گوش مي‌داد‪ .‬ديده بودم كه ساعتها‬
‫از وقتش را به مطالعه و فكر دربارة قرآن مشغول بود و در جواب مادرم مي‌گفت‪« :‬قرآن‬
‫كتاب راهنماي عمل و كار است‪ .‬چيزي نيست كه الي جلد ترمه و مخمل بپيچيم و در‬
‫تاقچه بگذاريم»‪ .‬هرچه مي‌گذشت ما او را كمتر مي‌ديديم ولي هميشه پنجشنبه‌شبها‬
‫به‌خانه مي‌آمد تا خودش را براي كوهنوردي روز جمعه آماده كند‪ .‬يك كولة سربازي‪،‬‬
‫يك جفت پوتين سربازي‪ ،‬يقالوي و قمقمه و يك دست لباس معمولي ـ كه حتي در‬
‫سردترين روزهاي زمستان كه به قلة توچال مي‌رفت‪ ،‬از آن استفاده مي‌كرد‌‌ـ وسايل او‬

‫‪119‬‬
‫را تشكيل مي‌دادند‪ .‬كوهنوردي روز جمعة او هيچ وقت ترك نمي‌شد و به‌صورت جدي‬
‫آن را دنبال مي‌كرد و راههاي سخت و صعب‌العبور را انتخاب مي‌كرد‪ .‬شنيدن اخبار در‬
‫ساعات مختلف راديو و دنبال كردن اخبار مربوط به «فلسطين» و جنگ ويتنام از كارهاي‬
‫فراموش‌نشدني روزانة او بود‪ .‬ورزشهاي سخت روزانه و تمرينات سنگين كه بعدها فهميدم‬
‫به‌خاطر آمادگي بدن براي زير شكنجه بوده است‪ ،‬جزء كارهاي روزانه‌اش بود‪ .‬قرآن‬
‫ترجمه‌شده‌يي داشت كه خيلي از اوقات مي‌ديدم كه روي آن كار مي‌كند‪.‬‬
‫آخرين خاطراتم نيز مربوط به مالقات كوتاهي است كه در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم‬
‫دادند‪ .‬او را بعد از شكنجه‌هاي وحشيانه از اوين به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببينيم‪.‬‬
‫اين زماني بود كه شايعة شهادت او زير شكنجه همه‌جا پيچيده بود‪ .‬روز ‪9‬آذر‪ 50‬بود‪.‬‬
‫دژخيمان ساواك در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهت‌زده از وضعيت اصغر‪،‬‬
‫فقط او را نگاه مي‌كرديم‪ .‬در اثر تحمل شكنجه‌هاي وحشتناك موهايش تمامًا سفيد‬
‫شده و به اندازة ‪10‬سال پير شده بود‪ .‬جالدان مي‌گفتند «مادر برايش ميوه و شيريني و‬
‫موز و… بياوريد»‪ .‬و او با وقار و متانت زياد رو به مادرم كرد و گفت‪« :‬چيزي نياز ندارم‬
‫و نمي‌خواهد چيزي بياوريد»‪ .‬آن‌موقع‪ ،‬اوايل ارديبهشت سال‌‪ 51‬بود كه گفتند آخرين‬
‫دادگاه و محاكمة اصغر است‪ .‬ما به‌طور خانوادگي براي شركت در جلسة دادگاه به محل‬
‫دادرسي ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بوديم‪ ،‬از حوالي ساعت‪‌8‬صبح‪ ،‬آن‌جا متنظر‬
‫بوديم تا اتوبوس حامل زندانيان سياسي وارد محوطة دادرسي ارتش شد‪ .‬اصغر را ديديم‬
‫كه از اتوبوس پياده شد و درحالي‌كه دستهايش را از پشت بسته بودند‪ ،‬او را به‌محل‬
‫دادرسي ارتش مي‌بردند‪ .‬ما از راه دور با فرياد او را صدا كرديم و اصغر سرش را برگرداند‬
‫و خنديد‪ .‬ما مدتها منتظر بوديم تا شايد ما را به‌جلسة دادگاه راه بدهند‪ .‬اما ساواك شاه‬
‫از ترس برمال‌شدن جناياتي كه در‌مورد اصغر مرتكب شده بود‪ ،‬مانع شركت ما در جلسة‬
‫دادگاه شد‪ .‬تا حوالي ساعت‪ 5‬بعدازظهر پشت در دادگاه منتظر بوديم و متوجه شديم كه‬
‫اصغر را دارند از در ديگر دادگاه خارج مي‌كنند و به‌سمت اتوبوس مي‌برند‪ .‬خودمان را‬
‫به‌خيابان رسانديم و منتظر رسيدن اتوبوس شديم‪ .‬وقتي كه اتوبوس به نزديك ما رسيد‪،‬‬
‫ديدم كه اصغر خودش را به كنار يكي از پنجره‌ها رساند و درحالي‌كه دستهايش از پشت‬
‫بسته بود‪ ،‬پردة اتوبوس را با صورتش كنار زد و چند‌بار كلـمة «اعدام» را تكرار كرد‪ .‬اين‬
‫آخرين تصويري است كه از اصغر در ذهن من نقش بسته است‪ .‬آن‌چه از اصغر در ذهن و‬

‫‪120‬‬
‫ضميرم نقش بسته در اين چند جمله مي‌توانم خالصه كنم‪ :‬اصغر مجاهدي بود با تالش‬
‫و كوششي بسيار جدي و مستمر و پيگير و با روحيه‌يي خستگي‌ناپذير و عزمي استوار و‬
‫پوالدين براي نيل به اهداف و آرمانهايي بس واال‪.‬‬

‫‪121‬‬
‫حنيف‪ ،‬بنيانگذار و راهگشا‬
‫محمد حياتي‬

‫روز اولي كه «محمدآقا» را ديدم‪ ،‬در يك اتاق كوچك اجاره‌يي در محلة خودمان بود‪.‬‬
‫ما چند نفر توسط شهيد موسي خياباني عضوگيري شده بوديم‪ .‬روز اولي بود كه حنيف‬
‫مي‌خواست براي ما صحبت كند‪ .‬در همان برخورد از يكرنگي او متحير شديم‪« .‬محمدآقا»‬
‫خيلي بي‌آاليش‪ ،‬ساده‪ ،‬لباسش را درآورد‪ ،‬نشست‪ .‬و شروع كرد از جريان تكامل و انسان‬
‫خالصه‌يي را گفت و آياتي از قرآن را خواند‪ .‬من با اين كه سابقة مذهبي داشتم ولي انگار‬
‫او آيات جديدي برايمان مي‌خواند كه تا آن‌موقع نشنيده بوديم‪ .‬اما قبل از اين‌كه حرفها‬
‫و بحثهاي او جلب توجه كند‪ ،‬قاطعيت و يقين به حرفهايش بود‪ .‬مثل اين‌كه حرف از‬
‫تمام وجود و سلولهايش بيرون مي‌آمد‪ .‬سؤاالتي كه از او مي‌كرديم‪ ،‬اگر سؤاالت سطحي‬
‫و غيرالزم بود‪ ،‬خيلي صريح و قاطع مي‌گفت اين را كنار بگذار‪ ،‬اگر اهلش هستي بيا و اگر‬
‫نيستي بگذار كنار‪ .‬يك خرده با او بحث را ادامه دادم و از زاوية اين كه مگر در كار من‬
‫ترديدي هست‪ ،‬صحبت كردم‪ .‬خيلي قاطع گفت‪« :‬اگر تو را نمي‌شناختم زير اين سقف‬
‫با هم ننشسته بوديم‪ ،‬پروسه‌ات را هم مي‌دانم‪ .‬اگر مي‌خواستيم اعتماد نكنيم‪ ،‬اعتماد‬
‫نمي‌كرديم»‪ .‬جوابي بود كه هم اعتماد را جلب مي‌كرد‪ ،‬هم آموزش مي‌داد‪ .‬حرف‌زدنش‬
‫خيلي صريح و جدي بود و سريعًا همه را جذب مي‌كرد‪ .‬چيزي را در وجود او به‌رأي‌العين‬
‫ديدم كه هيچ‌گاه يك تصوير مادي از آن نداشتم‪ .‬سيماي پرصالبت و باشكوه انساني‬
‫كه ساده و صريح و در عين‌حال بسيار عميق و فصيح است‪ .‬وقتي صحبت مي‌كرد‪،‬‬
‫احساس مي‌كردم كه وجود او «حقيقت» را منعكس مي‌كند‪ .‬ذره‌يي جاي وهم و خيال‬
‫باقي نمي‌گذاشت‪ ،‬با هر‌جمله‌يي كه ادا مي‌كرد مسئوليتي درمقابل ما مي‌گذاشت‪ .‬سر‬

‫‪122‬‬
‫دستورهاي امنيتي و جلوگيري از ضربه‌خوردن خيلي حساس بود و بسيار قاطع برخورد‬
‫مي‌‌كرد‪ .‬سال ‪ 49‬در جريان دستگيري بچه‌ها در دوبي‪ ،‬يكسري دستورهاي امنيتي به‬
‫ما دادند در مورد خانه‌هاي تيمي‪ .‬من يك اتاق گرفته بودم روبه‌روي دانشگاه شريف‪ ،‬كه‬
‫با ‪3‬نفر ديگر در آن اتاق بوديم‪ .‬يك سطل پالستيكي داشتيم كه به آن سطل مالت‬
‫مي‌گفتيم‪ .‬مدارك را در آن مي‌گذاشتيم و شب مي‌سوزانديم‪ ،‬درحالي‌كه بايد همان موقع‬
‫مي‌سوزانديم‪ .‬يك روز «محمدآقا» در غياب ما آمده بود درجا با قاطعيت تمام سطل را با‬
‫چاقو تكه‌تكه كرده بود‪ .‬بعد كه آمديم و برايمان كار آموزشي و توضيحي كرد‪ ،‬در همان‌جا‬
‫با ذكر خاطره‌يي گفت‪« :‬رفتم خانة بچه‌ها‪ ،‬راديو را برداشتم‪ ،‬ديدم راديو … (مخالف‬
‫شاه) را گرفته‌اند و موج آن همان‌طور روي راديو باقي مانده‪ .‬اگر همان‌موقع كه مسائل‬
‫امنيتي را برايشان توضيح دادم اين راديو را هم جلو خودشان خرد مي‌كردم‪ ،‬بچه‌ها در‬
‫دوبي مسائل امنيتي را رعايت مي‌كردند و دستگير نمي‌شدند»‪ .‬يكي از خصوصيات بارز‬
‫حنيف واقعگرايي او بود‪ .‬نقطه‌‌نظرها و حرفهايش ماكزيمم انطباق را با واقعيت داشت‪.‬‬
‫ال يكي از داليلي كه ما را براي كارگري مي‌فرستاد به‌خاطر اين بود كه ما را از صورت‬‫مث ًٌ‬
‫يك روشنفكر دور از عمل و ذهني درآورد و تبديل به يك انقالبي واقعگرا و آشنا با درد‬
‫ال در رابطه با نظافت خانه‌ها وقتي در خانه‌هاي جمعي بوديم‪ ،‬رسيدگي به‬ ‫مردم كند‪ .‬مث ً‬
‫ال عوض شده‌‪ .‬تك و تنها‬ ‫خانه در حد دانشجويي بود‪ .‬ولي يكبار رفتيم خانه ديديم اص ً‬
‫از دستشويي شروع كرده و همه‌جا را تميز كرده است‪ .‬آموزش كه مي‌داد مثل اين بود‬
‫كه سيب را تعريف مي‌كرد ولي در عين حال نفر آموزش‌گيرنده زير دندان آن را مزه‌مزه‬
‫مي‌كرد‌‪ .‬يكي از داليلي هم كه ما مي‌توانستيم قرآن و نهج‌البالغه را خوب آموزش بگيريم‪،‬‬
‫دقيق‌ًا همين بود كه «محمدآقا» آموزشها را به‌موقع و سر جايش به ما تفهيم مي‌كرد‪.‬‬
‫به‌خاطر همين نقطه قوتها هم بود كه هيچ‌كدام از بچه‌ها به خودش اجازه نمي‌داد به او‬
‫«محمد» بگويد‪ ،‬ما يكديگر را با اسم كوچك صدا مي‌كرديم ولي هيچ‌كس حنيف را تا روز‬
‫آخر با اسم كوچك صدا نكرد‪ .‬همه مي‌گفتند «محمدآقا»‪ ،‬نه اين‌كه او بخواهد ولي سطح‬
‫برخوردش و قاطعيتش و مسأله‌حل‌كني او آن‌قدر جلوتر از همه بود كه همه بي‌اختيار‬
‫و صميمانه «محمدآقا» صدايش مي‌كردند‪ .‬من اين را در موقع دستگيريش هم ديدم‪.‬‬
‫هنگام دستگيري‪ ،‬خيلي فشار روي او بود‪ .‬همة مسئوليتها متوجه او بود‪ .‬همة اعضاي‬
‫مركزيت را مي‌زدند كه او را بگيرند و حاال گرفته بودندش‪ .‬ولي خم بر ابرويش نيامد‪ .‬وقتي‬

‫‪123‬‬
‫در سلول بود‪ ،‬تحليل و جمعبنديش را مي‌كرد و مي‌فرستاد براي بچه‌ها‪ .‬مسعود هم در‬
‫آن شرايط چه‌ها كه نكرد و چقدر خودش را در رابطه با «محمدآقا» به آب و آتش زد تا‬
‫اين‌كه مسائل روي دور بيفتد‪« .‬محمدآقا» طوري برخورد مي‌كرد كه انگار دستگير نشده‪.‬‬
‫در سلول كه بود دنبالة كارش يعني همان تحليلها و جمعبنديها را داشت‪ .‬در آن‌موقع‪ ،‬اين‬
‫براي زندانيان خيلي عادي بود كه شطرنج درست مي‌كردند حاال يا براي محمل يا براي‬
‫بازي از آن استفاده مي‌كردند‪ .‬ولي ما جديت «محمد آقا» را كه مي‌ديديم بدون اين‌كه‬
‫خودش چيزي بگويد‪ ،‬اين كار را نمي‌كرديم‪ .‬نمي‌خواستيم «محمدآقا» كه نگاه مي‌كند‬
‫ببيند ما داريم شطرنج بازي مي‌كنيم‪ .‬مي‌دانستيم كه فضاي «محمدآقا» اين است كه از‬
‫فرصتها بايد بيشترين استفاده را كرد و امر مبارزه و سازمان را پيش برد و از تك‌تك ما‬
‫چنين انتظاري داشت‪.‬‬

‫دستگيري حنيف‬
‫ما خبر نداشتيم كه تحت‌تعقيب هستيم‪ .‬و در مدتي كه بعد از ضربة اول شهريور‪ 1350‬با‬
‫حنيف بوديم هر دو در يك اتاق بوديم و يك اتاق ديگر هم بود كه بچه‌هاي ديگر در آن‬
‫بودند‪ .‬احمد رضايي هم مي‌آمد‪ .‬حنيف خيلي سفارش مي‌كرد به مسائل امنيتي‪ .‬درواقع‬
‫هرجا هم كه ضربه خورديم صرفنظر از شرايط جبري‪ ،‬دراساس ناشي از بي‌توجهي ما به‬
‫تذكرات او بود‪ .‬روزهاي اول و دوم ماه رمضان بود‪ ،‬وقتي ريختند توي خانه‪ ،‬وقت استراحت‬
‫بود‪ .‬كاري كه توانستيم بكنيم‪ ،‬اين بود كه اسناد و مدارك را يك‌مقدار از بين برديم ولي‬
‫ال ناخواسته شليك كرده‬ ‫بيش از اين نتوانستيم‪ .‬در آن خانه‌يي هم كه ما بوديم چون قب ً‬
‫بوديم‪ ،‬سالحهايش را مخفي كرده بوديم و لذا دم دست سالح نداشتيم‪ .‬و اين تجربة‬
‫بزرگي برايمان شد‪« .‬محمدآقا» را با قنداق تفنگ بدجوري زدند و گرفتند‪ .‬انگار همه چيز‬
‫را پيدا كرده بودند‪ .‬از همان لحظة اول دست و پايش را بستند و كتك‌زدن و شكنجه‬
‫شروع شد‪ .‬با قنداق تفنگ به پيشانيش زدند طوري كه باد كرد و او را طناب‌‌پيچ كردند و‬
‫با اهانت و ضرب و شتم سوار ماشينش كردند‪ .‬من هم پشت او نشستم‪ .‬ساواك مي‌دانست‬
‫كه همة اطالعات و امكانات و هر‌چيزي كه مربوط به سازمان بوده‪ ،‬نزد محمدآقاست‪ .‬به‬
‫همين دليل همة شكنجه‌ها و فشارها روي او متمركز شده بود‪ .‬يعني از صبح تا شب در‬
‫تمامي ساعتها او زيرشكنجه بود و رد افراد‪ ،‬سالحها و امكانات سازمان و همة اطالعاتي را‬

‫‪124‬‬
‫كه داشت از او مي‌خواستند‪« .‬محمدآقا» با هوشياري و تسلط تمام دقت مي‌كرد كه چه‬
‫چيزها را بايد بگويد و چه چيزي را بايد نگهدارد‪ .‬به‌خوبي يادم هست با حساب‌شدگي‬
‫تمام و تحمل شكنجه‌هاي فراوان‪ ،‬تنها رد چند سالح را گفت و دشمن را از دستيابي به‬
‫رد احمد‌(مجاهد كبير احمد رضايي‌) منحرف كرد‪ .‬و اين‌چنين بود كه احمد در بيرون‬
‫ماند براي سروسامان دادن به سازمان‪ .‬بازجوها «محمدآقا» را رها نمي‌كردند‪ .‬هر روز‬
‫بروبيا و شكنجه و جنگ اعصاب بود‪ .‬ولي به‌رغم اينها در برخوردش با بازجوها هميشه‬
‫موضع مسلط داشت‪ .‬با آن‌همه فشار شكنجه در آن شرايط‪ ،‬من شاهد چنان روحيه‌يي‬
‫ال دستگير نشده‪ ،‬يا انگار نه انگار كه زيرشكنجه است‪ ،‬درست‬ ‫در او بودم كه گويي اص ً‬
‫مثل اين‌كه در بيرون است‪ ،‬عجيب بود كه خودش را در آزادي عمل مي‌ديد و محدوديت‬
‫زندان و فشار شكنجه‌ها بر انجام مسئوليتش تأثيري نگذاشته بود و كارهاي سازمان را‬
‫دنبال مي‌كرد‪ .‬آن‌چنان روحيه‌يي داشت كه همه را تحت تأثير قرار مي‌داد‪ .‬بازجوها در‬
‫مقابل حنيف به خود اجازه نمي‌دادند هر حرفي بزنند‪ .‬شكنجه‌گر معروف ـ‌‌‌حسيني‌‌ـ‬
‫در مقابل حنيف طلسم شده بود… آنها هم حنيف را «محمدآقا» صدا مي‌كردند‪ .‬از‬
‫لو‌فصل اين مسأله كه هركس در دادگاه چه دفاعي‬ ‫خط‌دادن براي برخورد در زندان؛ تا ح ‌‬
‫بكند و پيغام‌دادن به خارج زندان كه بچه‌هاي بيرون‪ ،‬خودشان را چگونه حفظ كنند‪،‬‬
‫چگونه عمليات كنند و… كسي كه در اين مدت بيشترين كمك‌كار محمد‌آقا بود و از‬
‫همان روز اول دستگير شدن محمد تالش كرد تا از هر‌طريق‪ ،‬و با پذيرش هر‌ريسك‪ ،‬با‬
‫او رابطه برقرار كند «مسعود» بود‪ .‬از همان روز اول تالش كرد كه پيغام برساند و پيغام‬
‫بگيرد و روز و شب طرح و نقشه داشت تا به طريقي با او مالقات كند و موفق هم شد و‬
‫اين كار را انجام داد‪ .‬در همين رابطه و از طريق نامه‌هايي كه «مسعود» براي «محمد‌آقا»‬
‫مي‌فرستاد و جوابهايي كه برمي‌گشت‪ ،‬رسالت و مسئوليت هدايت مجاهدين از حنيف به‬
‫مسعود رسيد‪ .‬در تمام مراحل بازجويي نقشي كه «محمدآقا» داشت اين بود كه نگذارد‬
‫ما تحت تأثير شرايط و فضاي ضربه قرار بگيريم‪ .‬درحالي‌كه طبيعي بود‪ ،‬چپ‌روي كنيم‪.‬‬
‫همين كه بچه‌ها در همين تعداد زنده ماندند‪ ،‬به‌خاطر فداي حنيف بود‪ .‬فقط وضع مسعود‬
‫صرفًا به‌خاطر تـالش بي‌وقفة برادرش‪ ،‬دكتر كاظم‪ ،‬فرق مي‌‌كرد و دستشان براي اعدام او‬
‫بسته بود‪ ،‬اما موسي مي‌توانست اعدام شود و بقيه مي‌توانستند اعدام شوند‪ .‬در بازجوييها‬
‫به‌دستور خود حنيف اتهامات را سر مركزيت و «محمدآقا» مي‌ريختيم‪ .‬گويي كه زندان‬

‫‪125‬‬
‫بخشي از پروسة طبيعي كارش بود‪ .‬كار هدايت و رهبري سازمان را تا لحظة آخر با همان‬
‫صالبت و قاطعيت ادامه مي‌داد‪ .‬از سلولها رهنمود مي‌داد‪ ،‬در دادگاه هم آن خط را پيش‬
‫مي‌برد‪ .‬در اين ميان نقش مسعود در مشاورت با حنيف در زندان‪ ،‬نقش درجه اول بود‪.‬‬
‫من هيچ‌كس را نديدم كه در بحث و مشاورت با «محمدآقا» نزديكتر از مسعود و فعالتر‬
‫از او باشد‪ ،‬بدون استثنا هيچ‌كس حتي سعيد و اصغر‪ .‬مسعود از روز اولي كه «محمدآقا»‬
‫به اوين آمد از سلولهاي طرف ديگر‪ ،‬شروع به برقراري رابطه با او كرد و براي اين كار‬
‫هر كاري از دستش برمي‌آمد انجام داد‪ .‬سربازي را از توي نگهبانهاي سيّار پيدا كرد كه‬
‫برايش نامه برساند‪ .‬در سوراخ سنبه‌هاي دستشويي برايش مالت مي‌گذاشت‪ ،‬مسعود‬
‫گاه همة عواطفش را زير پا مي‌گذاشت و هر چه او مي‌خواست برايش فراهم مي‌كرد‪.‬‬
‫«محمدآقا» تيغ مي‌خواست كه اگر توطئه كردند‪ ،‬بتواند خودكشي كند مسعود تيغ به او‬
‫رسانيد‪ .‬سيانور و سيم برق به او رسانيد‪ .‬روزهاي آخري كه نزديك اعدام حنيف بود‪ ،‬بين‬
‫دادگاه اول و دوم‪ ،‬مسعود خيلي مي‌خواست به او اخبار بيرون را برساند كه چي شده و‬
‫بيرون چه خبر است‪ .‬حنيف در ابتدا‪ ،‬در سلولهاي وسطي اوين بود كه دو طرف داشت و‬
‫دفتر داخلي اوين اين دو طرف را از هم جدا مي‌كرد‌‪ .‬مسعود در طرف ديگر بود‪ ،‬اما هر‬
‫طور شده به بهانة دل‌درد و مريضي‪ ،‬نگهبان را خام مي‌كرد تا بگذارد به دستشوييهاي‬
‫طرف ديگر هم برود و از اين طريق بتواند با حنيف تماس بگيرد‪ ،‬و به بچه‌ها سپرده بود‬
‫اگر حنيف را ديديد سرفه كنيد يا به‌نحوي مرا خبر كنيد‪ .‬به اين ترتيب نامه‌هايي را‬
‫مسعود براي «محمدآقا» مي‌فرستاد و او نيز به مسعود جواب مي‌داد و خطوط ما را روشن‬
‫مي‌كرد… بعدها فهميدم كه وقتي مسعود مي‌گويد آموزگارم را ديدم و با آن شور و عالقه‬
‫از محمد حنيف صحبت مي‌كند‪ ،‬چه مي‌گويد و منظورش چيست؟‬

‫‪126‬‬
‫با مجاهدين‪ ،‬نهج‌البالغه در جايگاه شايستة خود‬
‫جالل گنجه‌اي‬

‫با درود متواضعانه به‌روان بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق‪ ،‬شهيدان واالقدر‪ ،‬محمد‬
‫حنيف‌نژاد و يارانش سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان‪.‬‬
‫از مهمترين ره‌آوردهاي مجاهدين خلق با ‌هدف معرفي و تمايز اسالم ناب انقالبي از‬
‫شبه‌اسالمهاي ارتجاعي‪ ،‬شناسانيدن كتاب نهج‌البالغه است كه منتخبي از آثار و سيرة امام‬
‫علي ابن ابيطالب(ع) مي‌باشد‪ .‬كتابي كه در عين منحصر به‌فرد بودن‪ ،‬از زمان تأليفش در‬
‫آخر قرن چهارم هجري(‪ )1‬تا زمان ما به‌طور واقعي مهجور و فراموش شده بود‪ ،‬جز آن‌كه‬
‫گهگاه و به‌اقتضاي منافع دينفروشان‪ ،‬نامي از آن در ميان عوام‌الناس آورده مي‌شد(‪.)2‬‬
‫اما مجاهدين از همان آغاز موجوديت سازمان‪ ،‬به‌اندك زماني توانستند كلمات علي(ع)‪،‬‬
‫اين «برادر عقيدتي محمد(ص)» را در همان نهج‌البالغه مهجور‪ ،‬چونان چراغي شناخته و‬
‫بشناسانند كه راه يك انقالب عقيدتي را روشني مي‌بخشيده و در هيبت سالحي كارآمد‬
‫بر‌سينة عملة ارتجاع فرود مي‌آمد‪ .‬و اين‌چنين بود كه پس از ‪15‬قرن‪ ،‬كالم علي(ع) را‬
‫مشاهده مي‌كنيم كه چگونه به‌شايستگي دستماية نسل انقالبي اين مر ‌زو‌بوم شده است‪.‬‬
‫موفقيت مجاهدين در اين زمينه بسيار گسترده و سريع بود و آوازة شهرت تفسيرها و‬
‫برداشتهاي متفاوت سازمان از قرآن و نهج‌البالغه چنان در سراسر ايران پيچيد كه هيچ‬
‫محفل و مركزي از آگاهان و مبارزان ديني سراغ نمي‌شد كه در آن مطالبي از برداشتهاي‬
‫اسالم انقالبي مجاهدين‌خلق و استنادهايشان به‌قرآن و نهج‌البالغه راه نيافته باشد و از‬
‫تفاوت عظيم اسالم انقالبي با كاالي عوام‌فريب ارتجاع آخوندي اطالعي نداشته باشند‪،‬‬

‫‪127‬‬
‫آن‌قدر كه كار نسخه‌هاي بي‌رواج نهج‌البالغه در بازار كتاب ايران‪ ،‬به‌چاپهاي مكرر در مكرر‬
‫و ترجمه‌هاي متعدد كشيد و از اين ژرفتر آن‌كه بسي از طالب و مدرسين جوان و مبارز‬
‫ن ‌ـ به‌نهج‌البالغه‬
‫در حوزه‌هاي سنتي و مدارس مذهبي ‌‌‌ـ برخالف معمول قرنهاي پيشي ‌‬
‫جذب شده و به‌مطالعه و تحقيق در پيامهاي علوي آن روي‌آور شدند كه ـ‌از شما چه‬
‫ن ‌ـ اين نگارنده خود يكي از نمونه‌هايش به‌شمار مي‌رود‪.‬‬
‫پنها ‌‬
‫آري‪ ،‬سالها پس از به‌اصطالح تحصيالت ديني و سپس رهسپار شدن ب ‌ه حوزه‌هاي بزرگ‬
‫قم و نجف‪ ،‬اولين باري كه اين‌جانب پي‌مي‌بردم بايد نهج‌البالغه را به‌عنوان يك كتاب‬
‫جدي ديني خواند و از اول تا به‌آخرش را با تأمل و دقت مطالعه كرد‪ ،‬بهار‪ 1351‬و‬
‫تحت تأثير وضعيت جديد در فضاي مبارزاتي بود‪ .‬يك‌سال پس از ضربة وسيع ساواك‬
‫به سازمان و به‌دنبال فراگير‌شدن آوازة مجاهدين‪ ،‬به‌هنگامي كه تازه از زندان اوين به‬
‫‌سلولهاي انفرادي قزل‌قلعه منتقل شده بودم‪ ،‬به‌رغم ممنوعيت هرگونه كتاب‪ ،‬روزنامه‬
‫و خواندني‪ ،‬در سلول به‌صورتي شگفت به‌يك نهج البالغه دسترسي يافته و توانستم با‬
‫اشتياق از آغاز تا آخرش را بخوانم و به‌فراخور حال و استعداد آن ايام‪ ،‬پيرامون مطالبش‬
‫تأمل كنم‪ .‬جا دارد يادآور شوم كه سالهاي سال پيش از اين‪ ،‬يعني درست از سال‪،1335‬‬
‫نهج‌البالغة شخصي خودم كه در سنين نوجواني به‌عنوان جايزة درسي به‌من داده شده‬
‫بود‪ ،‬فقط قفسة كتابهاي شخصيم را زينت مي‌داده بدون آن‌كه فراتر از برخي مراجعات‬
‫پراكنده‪ ،‬نيازي جدي به‌اين كتاب براي امثال من مطرح باشد و بابت رشتة تحصيلي و‬
‫ي به‌اين تنها منتخب آثار علي(ع) مراجعه كنيم‪.‬‬
‫حرفة دين ‌‬
‫بسي دردناك آن‌كه هنگامي به‌اهميت نهج‌البالغه پي مي‌بردم كه بنيانگذاران مجاهدين‪،‬‬
‫همان سازمان عقيدتي و مبارزاتي كه عالقه به‌نهج‌البالغه را وامدارشان بودم‪ ،‬به‌دست شاه‬
‫خائن اعدام مي‌شدند‪ .‬بحث علل و دامنة فراموش‌شدگي آثار علي(ع) در ميان نسلهاي‬
‫پي‌در‌پي مسلمان و شيعة پيشينيان ما در همين سرزمين كه مركز تشيع جهان است‪،‬‬
‫بحثي مشروح و خارج از گنجايش اين يادداشت است‪ .‬اما راستي اين واقعيت تلخ را چگونه‬
‫بايد تفسير كرد كه تاكنون تنها همين يك مجموعة كوچك از مواضع و كلمات علي(ع)‬
‫فراهم آمده است‪ ،‬تازه آن‌هم چنان‌كه خود مؤلف در مقدمة كتاب اعتراف دارد‪ ،‬تنها از‬
‫زاوية معرفي «جنبه‌هاي گوناگون هنرهاي آن حضرت در خطابه‌ها و نوشتن و پندها و‬
‫حكمتها تا عظمت شأن علي(ع) در زمينة هنرهاي فصاحت و بالغت را…» نشان داده‬

‫‪128‬‬
‫باشد و نه بيشتر‪ .‬مؤلف مزبور در همين مقدمه مي‌افزايد كه‪« :‬براي اين منظور‪ ،‬گاه چند‬
‫بخش پراكنده از يك سخن پيوسته را برگزيده و نيكوترين بخشها را بدون رعايت نظم‬
‫اصلي آورده‌ام چرا كه من به‌دنبال نكته‌هاي ممتاز و درخشان بودم و نه ترتيب و انسجام‬
‫اصلي كالم علي(ع)…» اين يعني كه تمام پرتوهاي نوراني از سيماي علي(ع) كه در‬
‫كتاب نهج‌البالغه مي‌درخشد‪ ،‬به‌ستاره‌هاي كوچك پراكنده‌يي مي‌مانند كه پاره‌پاره‌هاي‬
‫برجاي مانده از انفجار يك خورشيد عظيم باشند‪.‬‬
‫معني فاجعه روشن است‪ .‬در يك كالم بايد گفت كه تا قبل از مجاهدين‪‌،‬نسل پيشين‬
‫آگاهان اين مرز و بوم هرگز نتوانسته‌اند چندان آشنايي درست و مستقيمي با حقيقت‬
‫علي(ع) داشته باشند و كمتر كسي خبر دارد كه تاكنون بيشترين اقدامها در جهت‬
‫بهره‌وري و شرح و تفسير نهج‌البالغه‪ ،‬توسط دانشمندان اهل سنت صورت گرفته است و‬
‫در رأس همگان توسط ابن ابي الحديد المدائني‪ ،‬دانشمند معتزلي معروف در قرن هفتم‬
‫هجري(‪.)3‬‬

‫مجاهدين و اقتدا به الگوي علي(ع)‬


‫در زمينة رويكرد مجاهدين به نهج‌البالغه و رواج اين كتاب به‌مساعي اين سازمان‪ ،‬آن‌چه را‬
‫كه حتمًا بايد مورد توجه قرار داد اين تمايز حساس است كه پرداختن سازمان مجاهدين‬
‫به قرآن يا نهج‌البالغه به انگيزه‌هاي به‌اصطالح دانشمندانه و فعاليتهاي تخصصي در زمينة‬
‫دين نبوده است بلكه به‌خاطر ضرورتهاي يك مبارزه كه اين يگانه جريان موحد انقالبي را‬
‫نيازمندانه بر آستان علي(ع) سمت مي‌داده تا به‌آن حضرت سر‌فرود آورند و با آموختن و‬
‫انگيزه‌گرفتن از انديشه‪ ،‬سنت و روش مبارزاتي و رهبري امير‌المؤمنان علي(ع)‪ ،‬مبارزات‬
‫خود در برابر شاه و ارتجاع ديني را سامان ببخشند‪ .‬آموختن از پيشوايي كه مبارزاتش‬
‫طي تاريخ پيدايش اسالم‪ ،‬در موضع رهبري اسالم انقالبي و به‌خصوص دوران چندسالة‬
‫زمامداريش در برابر موجوديتها و قدرتهاي مرتجع و منحرف موسوم به‌مسلمان‪ ،‬امتداد و‬
‫ترجمان يگانه و بي‌بديلي بوده از بينات قرآن و تعاليم محمد(ص)‪.‬‬
‫به‌عبارت ديگر‪ ،‬نبايستي رويكرد مجاهدين به قرآن و نهج‌البالغه را حتي با سالمترين‬
‫تحقيقات دانش‌پژوهانه قياس گرفت چرا كه مجاهدان براي عمل مبارزاتي و انقالبي‬
‫به جستجوي پاسخهايي از قرآن و روش علي(ع) برخاسته بودند كه اساسًا پرسشهايش‬

‫‪129‬‬
‫دينفروشي ‌ـ پديد نمي‌آيد تا چه‌رسد ره‌يافتن‬
‫‌‌‬ ‫براي آن «محققان» بي‌عمل ـ‌‌گو كه مبرا از‬
‫به‌چنين پاسخهايي‪ .‬و اين حالت و حقيقتي است كه هرگز بر‌بيگانگان اين راه مكشوف‬
‫نخواهد افتاد‪ ،‬همان حقيقتي كه در قرآن نيز تصريح شده است آن‌جا كه مي‌فرمايد‪« :‬و‬
‫نن ّزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و اليزيد الظالمين اال خسارا»(‪.)4‬‬
‫اين حقيقت نه يك ويژگي تصادفي مجاهدين است و نه‌تنها در مورد قرآن و نهج‌البالغه‬
‫صدق مي‌كند‪ .‬بلكه همان‌طور كه بر جريان پيشرفت در علوم تجربي هم صادق است‪ ،‬تنها‬
‫آن‌دسته از دانشمندان و پژوهشگران به دانستنيهاي تازه و شگرفي دست پيدا مي‌كنند‬
‫كه با علوم مربوطه سروكار عملي فعال داشته و به پرسشهاي تازه‌يي راه مي‌برند و آن‌گاه‬
‫طي تحقيق و پژوهش جديد به قانونمنديهاي جديد علوم راه مي‌برند‪.‬‬
‫در مثال نهج‌البالغه نيز همين قانون صادق است‪ .‬نهج‌البالغه جز سخنان و آثار يك‬
‫پيشتاز مبارزة عقيدتي‪ ،‬يعني علي(ع) نيست‪ .‬ماهيت آثار علي(ع)‪ ،‬درسها و تجارب يك‬
‫عمر مجاهدت‪ ،‬رهبري و زمامداري امر مبارزه با مشركان و منحرفان و دكانداران دين‬
‫بوده است‪ .‬اگر اين آثار را برخالف ماهيتش به چشم مواعظ و نصايحي براي انزوا‌گزيدگان‬
‫محراب و ورد‌خواني خرقه‌پوشان بنگريم‪ ،‬به ماهيتش پشت كرده‌ايم و الجرم هرچه‌بيشتر‬
‫در اين وادي به كنكاش اين آثار بنشينيم‪ ،‬تنها و تنها از ماهيتشان دورتر و بيگانه‌تر‬
‫خواهيم شد‪.‬‬
‫راز تأثير ژرف و گستردة مجاهدين بر نسل آگاه معاصر‪ ،‬نسل تشنة پيامهايي كه مگر در‬
‫نهج‌البالغه علي(ع) بتوان سراغ گرفت‪ ،‬معجزه‌يي نبوده و نيست جز همين قانون ياد‌شده‪.‬‬
‫ال در مورد خطبة‬ ‫نمونه‌هاي اين حقيقت را در ادامة همين مبحث خواهيم ديد كه مث ً‬
‫«جهاد» چگونه مجاهدين پيامهاي انگيزه‌ساز مي‌گرفتند و حال آن‌كه فقيهان‪ ،‬آنان كه در‬
‫دوران غيبت امام‌زمان(عج) اساسًا منكر جهاد هستند‪ ،‬اين خطبه را اندر‌احوال مجاهدان‬
‫و شهيدان گذشتة بدر و احد و كربال و… صادق مي‌يابند!‬

‫دستاوردها از پيامهاي علي(ع)‬


‫بنيانگذاران سازمان مجاهدين كه از آغاز بر تعيين هويت ايدئولوژيك و روشن‌كردن‬
‫استراتژي مبارزاتي سازمان تأكيد بسياري داشته‌اند‪ ،‬تحقيق و تدقيق در اسناد مربوطه‪،‬‬
‫به‌خصوص قرآن و نهج‌البالغه را در دستور روز قرار داده و تفاسير سازمان در مورد كل‬

‫‪130‬‬
‫نهج‌البالغه(‪ )5‬را كامل و مكتوب كرده بودند‪ .‬يكي از دست‌اندركاران اين امر‪ ،‬مجاهد‬
‫بزرگوار و شهيد‪ ،‬مصطفي جوان‌خوشدل بود‪ .‬سازمان هنوز فرصت انتشار بيروني اين‬
‫مجموعه و رسانيدنش به‌دست هواداران و عالقمندان را به‌دست نياورده‪ ،‬با ضربة سال‪50‬‬
‫مواجه شد و تمام اين اسناد به‌دست ساواك شاه افتاد‪ ،‬جز بخشهاي پراكنده‌يي مانند‬
‫«خطبة جهاد» كه پلي‌كپي و توزيع شد و بارها توسط هواداران در ايران و خارج كشور‬
‫تكثير و تجديد چاپ شده است‪ .‬از تفاسير قرآن سازمان نيز جز چند بخش‪ ،‬شامل تفسير‬
‫سوره‌هاي محمد(ص)‪ ،‬توبه و انفال‪ ،‬به‌بيرون نرسيد‪.‬‬
‫قابل توجه اين‌كه مصادره‌شدن اسناد سازمان به‌دست دژخيمان ساواك شاه‪ ،‬به قيمت‬
‫ازميان‌رفتن اين آثار تمام نشد‪ ،‬زيرا كه اغلب مجاهدين بنا بر‌نيازي كه به تفسيرهاي قرآن‬
‫و نهج‌البالغه براي كار روزمرة مبارزه و استقامتشان در برابر دشمن داشتند‪ ،‬بسياري از‬
‫اين آموزشها را كلمه به كلمه در سينه‌هاي خويش از‌بر داشته‌اند‪ .‬آنان در زير شكنجه‌هاي‬
‫بي‌رحمانة دژخيمان ساواك يا مشكالت حبسهاي طوالني‪ ،‬توانستند از همين سرماية‬
‫معرفتي و معنوي خويش‪ ،‬بسيار سود ببرند‪ .‬هنوز هم بسياري از «جوانان مجاهد» آن‬
‫دوره را مي‌شناسيم و مي‌بينيم كه مهمترين قسمتهاي نهج‌البالغه را در حفظ دارند‪.‬‬
‫افزوده بر اين‪ ،‬دستاوردهاي يادشده كه به‌جاي كتابهاي مكتوب‪ ،‬ديگر در سينه‌هاي‬
‫مجاهدان نگاهداري مي‌شده‪ ،‬توانست پس از ضربة يادشده‪ ،‬به‌خيل فزايندة نيروهايي كه‬
‫خواه در زندان و خواه در محيطهاي مبارزاتي بيرون به آنان مي‌پيوستند‪ ،‬منتقل شود‪.‬‬
‫چنان‌كه در جريان و پس از پيروزي انقالب ضد‌سلطنتي نيز همين آموزشها توسط‬
‫سخنگويان و نويسندگان مجاهدين همواره ترويج مي‌شد‪.‬‬
‫يكي از مهمترين نمونه‌هاي اين امر‪ ،‬سخنرانيهاي برادر مجاهد مسعود رجوي در شبهاي‬
‫قدر ماه رمضان سال‪ ،58‬در مسجد دانشگاه تهران است كه در قالب كتابي به‌نام حكومت‬
‫علي(ع) و قانون اساسي دولت اسالم انتشار يافت‪.‬‬
‫رهبر مجاهدين در بخشي از اين سخنرانيها و پس از تفسير و بررسي سورة قدر از قرآن‪،‬‬
‫به نيكي نشان داد كه «ديدگاههاي مجاهدين خلق دربارة قانون اساسي» براي ايران‬
‫پس از انقالب‪ ،‬چگونه مبتني بر‌روية علي(ع) و متن عبارات گرد‌آوري شدة آن‌حضرت در‬
‫نهج‌البالغه استخراج و تدوين شده است‪ .‬هر‌دو‌روي سكة اين پيام رهبري مجاهدين براي‬
‫تشنگان آزادي و عدالت‪ ،‬بسيار روشن‌كننده بود‪ .‬زيرا مجاهدين با ارائة اصول پيشنهادي‬

‫‪131‬‬
‫خود براي قانون اساسي كشور بر‌مبناي متون اصلي ديانت اسالم‪ ،‬اوالً روشن مي‌ساختند‬
‫كه ادعاي «انقالب اسالمي» خميني و واليت استبدادي آخوندي ربطي به‌اسالم ندارد و‬
‫خميني را با پايبندي به‌اسالم و توحيد و علي(ع) كاري نبوده و نيست‪ .‬و ثانيًا نظر به‌ارائه‬
‫و عريان‌ساختن محتواي طبقاتي مواضع نهج‌البالغه و دفاع علي(ع) از طبقات زحمتكش‬
‫و محروم‪ ،‬از آزاديهاي دموكراتيك مردم‪ ،‬حق نظارت مردمي بر هيأت حاكمه‪ ،‬برابري زن‬
‫و مرد‪ ،‬حقوق اقليتهاي مذهبي و قومي‪ ،‬لزوم برقراري شوراهاي مردمي و مشخص مي‌شد‬
‫كه ره‌آورد «اسالم انقالبي» براي توده‌هاي دوستدار اميرالمؤمنان علي(ع) چه بايد باشد و‬
‫مجاهدين با شعار «اسالم انقالبي» و «عدل علي(ع)» در پي تحقق كدام آرمانها هستند‪.‬‬
‫پيش از اين دوران اما‪ ،‬زندانهاي شاه فرصت مناسبي را براي نگارندة اين يادداشت فراهم‬
‫آورد تا در تماس مستقيم با مجاهدين خلق قرار گرفته و بتواند با بسياري دستاوردهايشان از‬
‫قرآن و نهج‌البالغه آشنا شود و منطق و ايمان مبارزاتي مجاهدين را كه شرط نايل‌آمدنشان‬
‫به اين دستاوردها بود‪ ،‬به‌فراخور ظرفيت خود بشناسد‪ .‬متأسفانه در گنجايش يادداشت‬
‫حاضر نيست كه گزارش كاملي از آن دستاوردها را بتوان به‌خوانندگان گزارش نمود مگر‬
‫كه به‌محورها و نمونه‌هاي چندي از اين فرازها‪ ،‬بپردازيم‪ .‬بدين‌منظور‪ ،‬به‌جاست خاطره‌يي‬
‫را بازگو كنم كه به‌هنگام خويش‪ ،‬برايم بسيار مغتنم و روشن‌كننده بود‪:‬‬
‫در فرصتي از يك مجاهد ـ‌‌‌كه خداوند نگهدارش با ‌د ‌ـ پرسيدم‪ :‬نهج‌البالغه چه مسأله‌يي از‬
‫شما حل مي‌كند؟ او پاسخ داد‪« :‬سه‌مسأله‪:‬‬
‫يكم‪ ،‬به‌ما انگيزة مبارزاتي داده و مسئوليتهايمان را تشريح و گوشزد مي‌كند‪.‬‬
‫دوم‪ ،‬مرزهايمان را با مرتجعاني كه الف اسالم و تشيع مي‌زنند‪ ،‬ترسيم و روش مي‌كند‪.‬‬
‫سوم‪ ،‬سندي گوياست كه هر عنصر پيشرو و مترقي را با سيماي حقيقي و رهاييبخش‬
‫اسالم و تشيع آشنا كند»‪.‬‬
‫حق اين است كه نظام بحث حاضر نيز بر همين سه‌محور باشد‪:‬‬

‫نهج‌البالغه‪ ،‬انگيزانند ‌ه و مسئوليت‌آور‬


‫در فرهنگ ديني ما واژة جهاد بسي مقدس و انگيزاننده است‪ .‬جهاد اذن مبارك خداوند‬
‫به‌قربانيان ست ‌م و تجاوز‪ ،‬و رهنمود و فرماني همراه با نويد شكوهمند پروردگار است كه‬
‫نصرت مجاهدان بر ستمكاران را در كف قدرتمند خود دارد(‪ .)6‬در نهج‌البالغه هم بخشي‬

‫‪132‬‬
‫از مهمترين بحثها در ارتباط با جوانب مهم جهاد است‪.‬‬
‫به‌عكس‪ ،‬در فرآورده‌هاي شريعت آخوندي‪« ،‬فقهاي عظام» شيعه‪ ،‬به‌رغم موالي موحدان‬
‫و اولين امام شيعيان علي(ع)‪ ،‬اين اذن خداوند را رسمًا ملغي نموده و طي بحثهاي مطول‪،‬‬
‫ال تئوريزه كرده و در معتبرترين كتابهايشان‬ ‫اين الغاي جهاد در «عصر غيبت» را مفص ً‬
‫آورده‌اند‪ .‬در اين ميان‪ ،‬قابل توجه اين‌كه شخص خميني با همة الفهايش‪ ،‬هيچ نامي از‬
‫جهاد در كتاب تحريرالوسيل ‌ه نياورده و تنها در آخر بحثهاي «امر‌به‌معروف…» فصل‬
‫كوتاهي آورده با عنوان «فصل في‌الدفاع» كه مطابق تعريف خودش مربوط است به‬
‫شرايط «اشغال كشور و مرزهاي مسلمين»‪ ،‬آن‌هم در صورتي كه «بيم انهدام شكوه‬
‫و كيان اسالم [در متن «بيضة اسالم»] و جامعة مسلمين» در ميان باشد(‪ .)7‬اسالف‬
‫خميني هم مواضع بهتري نداشتند‪ .‬در «جواهرالكالم» مي‌خوانيم‪:‬‬
‫«پس در ميان ما اختالفي نيست بلكه اجماعي است كه همانا جهاد واجب است به‌شرط‬
‫وجود امام عليه‌السالم و گشوده‌بودن دست حاكميتش يا وجود كسي كه امام او را‬
‫به‌منظور جهاد منصوب كرده باشد»‪ .‬مؤلف «فقه جواهري» ادامه مي‌دهد‪« :‬بلكه اصل‬
‫مشروع بودن جهاد مشروط است به حضور امام معصوم و در حاكميت»(‪ .)8‬به‌اين‌ترتيب‪،‬‬
‫مالحظه مي‌فرماييد كه بنابر‌اين «فقه» آخوندي‪ ،‬فريضة جهاد از تاريخ پايان حكومت‬
‫‪6‬ماهة امام حسن مجتبي(ع) در اواخر ربيع‌االول سال ‪41‬هجري تا هميشه ملغي است‬
‫مگر زماني كه امام زمان(عج) ظهور كند‪.‬‬
‫براي مزيد اطالع‪« ،‬صاحب جواهر» تصريح دارد‪« :‬و جهاد واجب نيست بر زنان بدون‬
‫آن‌كه اختالف‌نظري در ميان (فقيهان) باشد بلكه اين يك حكم اجماعي است به‌اضافة‬
‫ن است‌كه شخص‬ ‫آن‌كه زنان توانايي جهاد را ندارند»(‪« .)9‬اجماع» آخوندي به‌رغم آ ‌‬
‫حضرت محمد(ص) زنان را به‌جهاد مي‌برده و رزم مسلحانة آنان را شخصًا بسيار ستوده‬
‫است(‪.)10‬‬
‫حال و نظر به مواضع ديني رسمي و رايج باال‪ ،‬كار سترگ جوانان بنيانگذار سازمان‬
‫مجاهدين خلق را در نظر بگيريد كه مبتني بر عقيدة اسالمي قدم در راه جهاد انقالبي‬
‫نهاده بودند‪ .‬پرسش اين است كه اين بنيانگذاران براي رسيدن به ضرورت و مشروعيت‬
‫عقيدتي جهاد و مبارزة مسلحانة خود بايد به كدام مأخذ اسالمي و مرجعيت ديني اتكا‬
‫كرده باشند؟ آيا جز كنارزدن پرده‌هاي بدعت موسوم به‌دين و شريعت و روي‌آوردن به‬

‫‪133‬‬
‫متن قرآن و خطبه‌هاي جهاد در نهج‌البالغه‪ ،‬كدام مأخذ ديگر اسالمي مي‌توانست آنان‬
‫را رهنمون شود؟‬
‫از آغاز پيدايش مجاهدين‪ ،‬اين ركني از سرنوشت عقيدتيشان بود كه ارتجاع ديني را‬
‫پس زده و به‌طور مستقيم از پيشوايان عقيدتي و تاريخي دين مانند امام علي(ع) و امام‬
‫حسين(ع) فرا بگيرند چرا كه مجاهدين با استراتژي مبارزاتي جهاد مسلحانه‪ ،‬مي‌بايست‬
‫يك ديكتاتوري پليد به‌اصطالح مسلمان را هدف بگيرند كه نه‌تنها رسمًا اشغالگر كافر‬
‫خارجي محسوب نمي‌شده‪ ،‬بلكه متظاهر به تشيع بوده و ضمنًا به‌عنوان «تنها حاكميت‬
‫شيعه» در جهان‪ ،‬با غلظت بسياري مورد حمايت علني مراجع تقليد زمان و حتي‬
‫شخص خميني بود‪ .‬چنين بود كه مجاهدين راهي نداشتند جز آن‌كه به‌طور مستقيم از‬
‫اميرالمؤمنان بياموزند كه در خطبة «جهاد» مي‌فرمايد‪« :‬اما بعد فان الجهاد باب من ابواب‬
‫الجنة فتحه اهلل لخاصة اوليائه و هو لباس التقوي و درع‌اهلل الحصينة و جنته الوثيقة…»‬
‫(اما پس از [حمد خداوند و درود بر پيامبر(ص)] همانا كه جهاد دروازه‌يي از وروديهاي‬
‫بهشت است كه خداوند براي دوستان خاص خود گشوده است‪ .‬و همان است كه جامة‬
‫تقوي است و زره حفاظت‌كنندة خداوند و پوشش اعتماد‌كردني پروردگار است)(‪.)11‬‬
‫مالحظه مي‌كنيد كه اگر جهاد اين است كه علي(ع) تعريف مي‌كند‪ ،‬اين نياز هر‌روزه و‬
‫هر‌لحظة هر مسلمان است تا در كنف «جامة تقوي» و «زره حفاظت الهي» و «پوشش‬
‫اعتماد‌كردني» خداوند امان يافته و در شمار بندگان خاص خداوند و از دروازة آنها‬
‫به‌بهشت راه يابد‪ .‬با اين تعريف از جهاد‪ ،‬چه جايي براي اراجيف نسل‌در‌نسل آخوندهاي‬
‫خميني‌صفت مي‌ماند‪ .‬به‌جاست خالصه‌يي از برداشت و تفسير مجاهدين از خطبة جهاد‬
‫را در زير نقل كنيم‪:‬‬
‫«جهاد دري از درهاي بهشت است… براي دوستان خاص خداوند… يكي از راههاي‬
‫تكاملي… كه اين طريق مخصوص… انسانهايي است كه در كسب ويژگيهاي تكاملي…‬
‫نقطة كمال خويش را در جهاد مي‌بينند… صالحيت دوستي و نزديكي با خداوند را پيدا‬
‫مي‌كنند… جهاد‪ ،‬پوشش و حافظ تقوي است و زره محكم خداوندي و سپر مطمئن‬
‫او… در جامعه‌يي كه امواج هرزگي و فساد استثمار و تجاوز… تقوي و شرف انسانها‬
‫را مورد هجوم قرار داده است… تقوي مفهومي است اجتماعي و… سخن علي(ع)‬
‫اين است كه در چنان شرايطي تنها با توسل به‌جهاد مي‌توان تقوي و فضيلت را حفظ‬

‫‪134‬‬
‫كرد… «جهاد» سازنده و تكامل‌بخش است و اين‌كه طبقة آگاه جامعه از مشكالت نبرد‬
‫حق‌طلبانه بگريزند… ماية شادماني دشمن را فراهم مي‌آورند…‬
‫لذا علي(ع) مي‌گويد… آن‌كس كه به اميد راه‌حل مسالمت‌جويانه‪ ،‬به اميد رفتار انساني‬
‫دشمن… يا به‌خاطر وابستگي خويش به لذتهاي زودگذر… از مشكالت نبرد حق‌طلبانه‬
‫مي‌گريزد… به‌طور طبيعي به‌همان نوع مشكالت مبتال مي‌گردد… خداوند لباس ذلت‬
‫و خواري بر‌او مي‌پوشاند… بي‌همتي‪ ،‬بي‌غيرتي و بي‌تفاوتي نسبت به واقعيتهاي تلخ‬
‫جامعه… تا ياوه‌گويي و توجيه‌كاري كه آخرين مرحلة مسخ اوست… با ضايع‌كردن‬
‫جهاد‪ ،‬حق در نظر او قلب ماهيت مي‌دهد… و تنها كساني كه در تغيير نظام ظالمانة‬
‫حاكم بر‌اجتماع فعاالنه شركت جسته‌اند… قادر به‌كسب نقطه‌نظرهاي درست خواهند‬
‫بود…»‬
‫مشاهده مي‌كنيم كه امر مقدس جهاد در فهم و برداشت مجاهدين‪ ،‬اهميتش تنها به‬
‫پس‌زدن و شكست دشمنان ستمكار نيست بلكه ماندگاري گوهر معنوي انسان مجاهد‬
‫و شعور و قدرت فهم سالمي كه با شته‌زدگي سازش و تسليم‌طلبي از كار نيفتاده باشد‬
‫و اين به‌صورت يك قانون مصرح در قرآن آمده است‪« :‬والذين جاهدوا فينا لنهدينهم‬
‫سبلنا» (و كساني را كه در راه ما (خداوند) دست به‌جهاد گشوده‌اند‪ ،‬به‌تأكيد به‌راههاي‬
‫ويژة خداوندي هدايت مي‌كنيم)(‪ .)12‬و اين نويد‪ ،‬يعني كه مؤكدًا «هدايت» و شناخت‬
‫راههاي خداوند و پسند او‪ ،‬تنها نصيب مجاهدان است و بس‪.‬‬

‫مرزهاي فكري و عملي موحدان مجاهد‬


‫مشاهده مي‌كنيم كه در تحقق همين نويد الهي‪ ،‬چگونه يكي از وسايل هدايت كه خداوند‬
‫نصيب مجاهدينش فرموده و دستشان را در زمينة تدوين تئوريها و روشهاي مبارزاتي با‬
‫آن پر نموده‪ ،‬همين كتاب نهج‌البالغه است‪ .‬اما نمي‌توان ناديده گرفت كه اين وديعة الهي‬
‫المحاله مي‌انجامد به پس‌زدن و رد‌كردن مباني ارتجاع ديني و انبوهي احكام جامد كه‬
‫توسط ماليان ملغي‌كنندة جهاد تدوين شده است‪ .‬اين‌جا‪ ،‬پرسش اين است كه وقتي اين‬
‫فسيلها كنار‌زده مي‌شوند‪ ،‬چگونه به‌جايگزين راستين دين دسترسي خواهيم داشت؟‬
‫در پاسخ‪ ،‬تا آن‌جا كه اين نگارنده شخصًا شاهد بوده‌ام‪ ،‬مجاهدي را نيافته‌ام كه ‌‌‌ـ براي‬
‫مثال ‌ـ به‌اهميت آموزش خطبة‪ 1‬يا خطبة‪ 210‬نهج‌البالغه واقف نباشد‪ .‬چرا كه در خطبة‬ ‫‌‌‬

‫‪135‬‬
‫يكم‪ ،‬علي(ع) فصلي را به‌قرآن و ظرفيتهاي پاسخگويي اين كتاب مجيد اختصاص داده‬
‫و از‌جمله تصريح مي‌فرمايد‪« :‬كتاب پروردگارتان كه حالل و حرام و اموري كه موجب‬
‫فضيلت‪ ،‬نسخ‌كننده و نسخ‌شده‪ ،‬سهل‌گيري و سختگيري (در امور مهم)‪ ،‬خاص و عام‪،‬‬
‫عبرتها و مثلها‪ ،‬آن‌چه كه مردم در آن آزادند و آن‌چه كه در آن محدودند و محكم و‬
‫متشابه آن را بيان كرده‪ ،‬مجملهاي آن را باز و تفسير پيچيدگيها و غوامض آن را روشن‬
‫نموده… و آن‌چه كه قرآن بر وجوب آن داللت مي‌كند اما در سنت نسخ آن معلوم شده‬
‫و آن‌چه در سنت واجب اما در كتاب ترك آن مجاز شده‪ ،‬و آن‌چه كه در زمان خود واجب‬
‫اما در آينده‌اش زائل و منتفي است…»(‪)13‬‬
‫اين‌قبيل مطالب نهج‌البالغه‪ ،‬مبني بر پاسخگو‌بودن قرآن‪ ،‬و چگونگي اين پاسخگويي‬
‫پايه‌هاي تئوري پرارزش مجاهدين‪ ،‬معروف به‌«ديناميزم قرآن» را به‌دست مي‌دهد كه‬
‫قرآن را به‌صفت مرجع و مأخذي بشناسند كه براي هر مسأله‌يي پاسخ متناسب دوران‬
‫تاريخي را بيان مي‌كند‪ ،‬چيزي كه نمي‌توانسته پيش از هنگام فهميده و عرضه شود‪.‬‬
‫اين‌چنين‪ ،‬مجاهدين به كهكشاني از نوآوريهاي ديني راه مي‌گشايند‪ .‬به‌عنوان مثال نسلي‬
‫از زنان رهبري‌كنندة جنبش و انقالب از جمله دستاوردهاي بيسابقه و منحصربه‌فرد‬
‫سازمان در زمينة حقوق و آزاديهاي زنان است‪ .‬تضمين حقوق پيروان مسلكها و اديان‬
‫ديگر يا تعيين خطوط مترقي در زمينه‌هاي زمامداري سياسي و كشورداري نيز از آن‬
‫جمله است(‪.)14‬‬
‫مكمل آن‌چه نهج‌البالغه در مورد قرآن مي‌آموزد‪ ،‬در مورد حديث نيز هست كه يك نمونة‬
‫مهمش چنان‌كه اشاره شد در خطبة‪ 210‬آمده است كه با بيان بسيار مستدلي روشن‬
‫مي‌كند كه چگونه آن‌چه به‌عنوان استناد به‌«حديث» رواج دارد بيشتر اوقات يا اساسًا‬
‫غلط و غيرقابل اعتماد است يا صالحيتهاي ويژه‌يي را مي‌طلبد و در نهايت آن‌كه اعتبار‬
‫هر «حديث» به‌اين است كه در چارچوب قرآن فهميده و تفسير شود‪.‬‬

‫نمودي ديگر از مرزهاي فكري و عملي‬


‫از ديگر كاركردهاي نهج‌البالغه در سازمان مجاهدين‪ ،‬بهره‌وري از تعاليم علي(ع) در‬
‫بازسازي شخصيت انقالبي اعضا و كادرهاي سازمان است‪ .‬در باال اشاره داشتيم كه نويد‬
‫خداوند براي مجاهدان نصرت و پيروزي است‪ ،‬اما اين تنها به‌معني پيروزي بر‌حاكميتهاي‬

‫‪136‬‬
‫متجاوز نيست‪ .‬براي همين است كه پيامبر(ص) ـ‌‌‌چنان‌كه اغلب مي‌داني ‌م ‌ـ «جهاد اكبر»‬
‫را در مبارزه با پليديهاي دروني معرفي مي‌فرمود‪ ،‬يعني همان كه جز رگه‌ها و رسوبات‬
‫انديشه‌هاي جاهلي و ارتجاعي دوران و طبقات كهنه و ميرا نيست‪ .‬بنابراين‪ ،‬معني حقيقي‬
‫آن‌كه مجاهدان به‌ياري خداوند پيروز مي‌شوند تنها پيروزي بر‌دشمن شرير بيروني نيست‬
‫بلكه ب ‌ر هر ‌پليدي‪ ،‬خواه در ضمير و روحيات اين يا آن فرد و خواه در روابط كهنه و‬
‫فرسودة جامعه‪ ،‬بايد با جهاد مجاهدان درهم‌شكسته و نابود شوند‪ .‬خوشبختانه در اين‬
‫زمينه نيز مداركي از تفسيرهاي مجاهدين در دسترس هست‪ ،‬از‌جمله خطبه‌يي كه‬
‫متقيان را توصيف و از منحرفان متمايز مي‌كند‪« :‬اي بندگان خدا… به‌تأكيد محبوبترين‬
‫شمايان نزد خداوند آن كسي است كه پروردگار او را در عرصة تسلط بر‌خويشتن ياري‬
‫فرمايد… تا در مسير تكاملي با رويكرد ب ‌ه خداوند‪ ،‬نلغزيده و فريب خواهشهاي بيگانه‬
‫با اين مسير را نخورد… تا جايي كه ب ‌ه شور و اندوه انگيزاننده‌يي در درون خويش نايل‬
‫آيد… و هميشه اين دغدغه را داشته باشد كه براي پيشرفت… به‌سوي تكامل چه بايد‬
‫كرد؟… بيمي كه او را وا‌مي‌دارد تا بر‌قلب دشمن تاخته…» تا آن‌جا كه باز هم مطابق‬
‫شاخص‌گذاري علي(ع)‪« :‬تمامي جامه‌هاي شهوتها و دل‌بخواهها را دور‌افكنده و از همة‬
‫هموم و غصه‌ها رهيده باشد‪ ،‬جز يك هم و همت… همان كه تنها به آن وابسته است‪،‬‬
‫يعني خداوند و خلق او… اين‌جاست كه از كورصفتي رهيده… و تبديل مي‌شود به يكي‬
‫از كليدهاي دروازة هدايت و يكي از مسدودكنندگان راههاي پستي…»(‪.)15‬‬

‫مرزها در رويكرد عدالت و ترقيخواهي‬


‫نمونة گوياي ديگر‪ ،‬تفسير مجاهدين از سخنان علي(ع) و تلقي آن‌حضرت از زمامداري‬
‫و مسئوليت رهبري است‪ .‬بخشي از تفسيري از مسعود رجوي دربارة برخي از مواضع‬
‫علي(ع) در دوران حكومتش را در زير مي‌خوانيد‪:‬‬
‫«بگذاريد كه سخن اولش را از نهج‌البالغه بخوانم‪ :‬لوال حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود‬
‫الناصر و ما اخذ اهلل علي العلماء ان ال يقاروا علي كظة ظالم و ال سغب مظلوم اللقيت‬
‫حبلها علي غاربها… اگر حضور اين جمعيت نمي‌بود و تقاضايشان (در درخواست از علي‬
‫كه زمامداري را بپذيرد) و اگر اين نبود كه حجت تمام شده است به اين‌كه من به‌ياريشان‬
‫برخيزم و اگر اين نبود كه خداوند از قشر آگاه پيمان گرفته است كه بر گرسنگي مظلومان‬

‫‪137‬‬
‫و سيري ظالمان صبر‌پيشه نكنند‪ ،‬من (علي) حتمًا ريسمان شتر اين خالفت و زمامداري‬
‫را به‌گردنش مي‌انداخته و رهايش مي‌كردم‪ .‬اين است دليل پذيرش مسئوليت از جانب‬
‫علي‪.‬‬
‫حال آن‌كه از يك‌طرف علي وارث بسي خرابيهاست و از طرف ديگر وارثان ثروتهاي‬
‫متراكم (كه به‌ناحق در دست اشخاص انباشته شده است)‪ .‬در همان روزهاي بيعت‪ ،‬اشراف‬
‫اموي سراغش مي‌آيند‪ ،‬با لحن خيلي چرب‪ ،‬عين جمالتشان را مي‌خوانم‪« :‬ما برادران‬
‫تو و همگنان تو از فرزندان عبد‌مناف هستيم‪ .‬ليكن امروز به‌شرطي بيعت مي‌كنيم كه‬
‫همان درآمد مادي زمان عثمان را برايمان تثبيت كني»‪ .‬اما جواب حضرت علي(ع) چنين‬
‫است‪ ،‬توجه داشته باشيد‪« :‬هر شخصي از مهاجر و انصار‪ ،‬از رفقاي رسول خدا كه از لحاظ‬
‫رفاقتش خود را برتر از ديگران مي‌داند‪ ،‬برتري را فردا در پيشگاه خدا طلب كند و پاداش‬
‫و مزد را از خدا بخواهد… اگر راست مي‌گوييد‪ ،‬از خدا اين امتيازات را بخواهيد نه از‬
‫من‪ .‬شما بندگان خدا هستيد و مال متعلق به‌خداست‪ ،‬كه يكسان در ميان شما تقسيم‬
‫مي‌شود و در اين باره هيچ‌كس بر‌ديگري برتري ندارد‪ ،‬تقوي پيشگان را بهترين مزد و‬
‫پاداش نزد خداست‪ ،‬خدا براي تقوي پيشگان در اين جهان مزدي تعيين نكرده است»‪.‬‬
‫خوب بعد در… سخنراني اول علي(ع) ببينيم كه چه مي‌گويد‪« :‬ذمتي بما اقول رهينه‬
‫و انا به‌زعيم» بدانيد حرفهايي كه من مي‌زنم گردنم در گرو آن است و من مسئولش‬
‫هستم… «اَال و ان بليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث اهلل نبيكم» بدانيد مسألة امروز شما‬
‫و ابتالي امروزتان درست شكل ديگري از همان ابتالي روز اول بعثت پيامبر(ص) است‪.‬‬
‫روز اول بعثت‪ ،‬روز اول انقالب اسالم‪ ،‬و اين‌جا [علي(ع)] انقالب را تعريف مي‌كند‪« :‬و‬
‫الذي بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر» سوگند به‌كسي‬
‫كه پيامبر را برگزيد‪ ،‬زي ‌رو‌رو مي‌كنم‪ ،‬دگرگون مي‌كنم‪ ،‬انقالب مي‌كنم‪ ،‬غربال مي‌كنم‪،‬‬
‫عين اين‌كه ته ديگ را با كفگير مي‌آورم رو‪ ،‬تا آن‌جا كه «يعود اسفلكم اعالكم و اعالكم‬
‫اسفلكم» باالييهابروند زير… قسم به‌خدا اين زمينها را اگر به‌كابين و مهر زنان هم رفته‬
‫باشد پس مي‌گيرم و اگر چه با پولش ازدواج هم كرده باشند… پس امروز معني حرف‬
‫علي اين است كه بگوييم‪ :‬چيزي را كه خورده‌اي از حلقومت بيرون مي‌كشيم… «الحق‬
‫القديم اليبطله شيئ»… حق‪ ،‬مشمول مرور زمان نمي‌شود…» در اين‌جا آقاي رجوي‬
‫ادامه مي‌دهد‪« :‬مي‌بينيد رايحة اسالم را؟ مي‌بينيد سازش ناپذيري را؟ تاخت انقالبي را‬

‫‪138‬‬
‫مي‌بينيد؟ از كجا مي‌جوشد؟ مي‌گويد نخير! برگردانيد!… آيا كسي مي‌تواند بدون مبالغه‬
‫حتي در رهبران انقالبي امروز جهان كسي را پيدا كند كه پرونده‌اش آن‌قدر مشعشع‪،‬‬
‫بدون ذره‌يي انحراف و اعوجاج‪ ،‬نظير علي‌ابن ابيطالب باشد… به‌همين دليل‪ ،‬علي را‬
‫مي‌توان راز گشودة انسانيت‪ ،‬راز گشودة تقدير خطاب كرد‪ ،‬همين و بس»(‪.)16‬‬
‫در اين سخنان‪ ،‬مرزبنديهاي ديني مجاهدين با خميني و خيل دين‌فروشان پيرامونش‬
‫به‌روشني آشكار است‪ ،‬مرزبنديهايي مستند به‌كالم امير‌المؤمنان علي(ع) و سنت گرانقدر‬
‫اسالم‪.‬‬

‫‪1‬ـ گردآوري‌كنندة نهج‌البالغه‪ ،‬ابوالحسن محمد ابن‌الحسين الموسوي‪ ،‬معروف به «سيدرضي»‬


‫و يا «شريف رضي» متولد ‪359‬هجري‪ ،‬و برادر كوچكترش سيدمرتضي معروف به علم‌الهدي‪ ،‬از‬
‫خاندان سادات‌علوي در عراق‪ ،‬شاگردان شيخ مفيد بوده‌اند كه خود مفيد از شخصيتهاي علمي‬
‫معروف تاريخ شيعه است‪ .‬مدفن هر دو برادر در كنار صحن كاظمين(ع) هم‌اكنون زيارتگاه مردم‬
‫است‪ .‬سيدرضي در پايان نهج‌البالغه ثبت نموده كه گردآوري اين منتخب آثار علي(ع) را «در‬
‫ماه رجب سال ‪400‬هجري» به پايان برده است‪ .‬اين تاريخ‪ ،‬مطابق است با فوريه ‪1010‬ميالدي‬
‫و بهمن ‪389‬شمسي هجري‪.‬‬
‫‪2‬ـ زيرا از ديرباز تاكنون‪ ،‬بيشترين وقت و انرژي «اهل علم» شيعه به «مسائل فقهي» معطوف‬
‫بوده (مندرج در «توضيح‌المسائل» و اندرباب نجاست‪ ،‬طهارت و شكيات و آداب… !؟) اما‬
‫پيامهاي علي(ع) در نهج‌البالغه به چنين اموري نمي‌پردازد‪.‬‬
‫‪3‬ـ به‌نوشتة سيد هبة‌الدين شهرستاني (مؤلف ملل و نحل معروف) در كتابش به نام «ما هو‬
‫نهج‌البالغه» (نهج‌البالغه چيست؟) از اولين شرح‌نويسان بر نهج‌البالغه‪ ،‬ابوالحسين بيهقي و‬
‫سپس امام فخررازي و قطب راوندي و ميثم بحراني بودند‪ .‬اما بي‌شك‪ ،‬معروفترين و مشروحترين‬
‫شرح نهج‌البالغه به ابن‌ابي‌الحديد تعلق دارد كه در ‪20‬مجلد به‌چاپ رسيده است‪ .‬وي نوشتن‬
‫اين كتاب سنگين را در ماه رجب سال‪ 644‬آغاز و در پايان ماه صفر سال‪ ،649‬طي ‪5‬سال كار‪،‬‬
‫به‌پايان رسانيد‪ .‬وي فقيهي بزرگ‪ ،‬اديبي نقاد‪ ،‬و اصولي (اصول فقه) ماهري بود كه در سال‪655‬‬
‫وفات كرد‪.‬‬
‫‪4‬ـ آية‪ 82‬از سورة اسراء (‪« :)17‬و به‌صورت خواندنيهاي قرآن آياتي را فرومي‌فرستيم كه تمامًا‬
‫شفا و رحمت خداوندي است و حال آن‌كه براي ستمكاران جز مزيد زيان و خسران نخواهد‬
‫داشت»‪.‬‬
‫‪5‬ـ به تعبير مجاهدين قديمي كه پيش از ضربة پنجاه در عضويت سازمان بودند «هر شش‬
‫جلد نهج‌البالغه»‪ .‬زيرا اگرچه نهج‌البالغه در اصل يك كتاب كوچك يك‌جلدي بيش نيست‪ ،‬اما‬

‫‪139‬‬
‫آن‌چه آن روز در بازار ايران يافت مي‌شد‪ ،‬نسخة ترجمه‌شده‌يي نه‌چندان مرغوب بود كه به سليقة‬
‫مترجم‪ ،‬به ‪6‬مجلد تقسيم و عرضة بازار شده بود‪.‬‬
‫‪6‬ـ آية‪ 39‬از سورة حج (‪« :)22‬اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان‌اهلل علي نصرهم لقدير (به‬
‫موجب ستم‌ديدگي‪ ،‬به‌آنان كه آماج قتل و جنگ تجاوزكارانه شده‌اند‪ ،‬رخصت داده مي‌شد و‬
‫مؤكدًا خداوند بر نصرت بخشيدن بدانان توانا است)‪.‬‬
‫‪7‬ـ تحريرالوسيله‪ ،‬ج‪« ،1‬كتاب االمر بالمعروف»‪ ،‬فصل جهاد‪ ،‬مسألة‪1‬‬
‫‪8‬ـ كتاب «جواهرالكالم» جلد‪ 21‬اين كتاب از نسخة چاپ بيروت‪ ،‬اثر مشهور شيخ محمدحسين‬
‫نجفي‪ ،‬معروف به «صاحب جواهر» متوفي در ‪1266‬هجري‪ .‬در بخش «كتاب الجهاد»‪ ،‬فصل‬
‫«كساني كه جهاد بر ايشان واجب است»‪.‬‬
‫‪9‬ـ همان‌جا‬
‫‪10‬ـ رجوع كنيد به «شير‌زن» در بوتة آرمان‌و جهاد‪ ،‬نشرية مجاهد‪ 430‬و هم‌چنين نشرية‬
‫مجاهد قسمت‪ 10‬از سلسله مقاالت «زنان طاليه‌دار توحيد و جهاد‪ ،‬دختران محمد(ص) ـ فاطمه‬
‫سيدة‌النساء(ع)»‬
‫‪11‬ـ خطبة ‪ 27‬نهج‌البالغه‪ .‬در اين نوشته‪ ،‬تمام نشانيهاي مربوط به نهج‌البالغه مطابق نسخة‬
‫صبحي صالح داده شده كه با نسخه‌هاي معروف محمد عبده و ابن‌ابي‌الحديد مطابقت دارد و‬
‫تفاوتهاي نه‌چندان مهمي با نسخة فيض‌االسالم‪.‬‬
‫‪12‬ـ آيه‪ 69‬از سورة عنكبوت (‪.)29‬‬
‫‪13‬ـ چگونه قرآن بياموزيم ـ قسمت دوم ـ ديناميسم قرآن‪.‬‬
‫‪14‬ـ در مقابل‪ ،‬شايان اشاره آن‌كه هرچند بسياري از داناترين اليه‌هاي جامعة ما از اين واقعيت‬
‫بي‌خبر نگاهداشته شده‌اند‪« ،‬علماي عظام» از قرنها پيش‪ ،‬رسمًا قرآن را از مرجعيت شناخت و‬
‫تعيين‌كنندگي حدود و ثغور دين خلع صالحيت كرده و آن را «ظني‌الدالله» (مفاهيم پنداري و‬
‫غيرقابل اطمينان) دانسته‌اند كه مجال بازكردن اين نظرية ضد‌ديني در اين نوشته نيست‪.‬‬
‫‪15‬ـ خطبة ‪ 87‬نهج البالغه‪.‬‬
‫‪16‬ـ كتاب حكومت علي(ع)‪ ،‬از سخنراني مسعود رجوي‪ ،‬در تفسير بخشي از خطبة‪ 3‬نهج‌البالغه‬
‫معروف به خطبة شقشقيه‪.‬‬

‫‪140‬‬
‫حقيقتي كه همه‌جا را تسخير خواهد كرد…‬
‫مهدي خدايي صفت‬

‫شهريورماه‪ ،‬هميشه براي ما‪ ،‬ماه رويدادها و خاطره‌هاي تكاندهنده‪ ،‬گاه دردناك و گاه‬
‫خوشحال‌كننده بوده‪ .‬ولي روز ‪15‬شهريور‪ ،‬سالروز تأسيس سازمان‪ ،‬با تمام عظمت و شكوه‬
‫خودش‪ ،‬شهريورماه را تحت‌الشعاع قرار داده است‪ .‬و جالبتر خود روزهاي ‪15‬شهريور است‬
‫كه در يك دهة اخير به خاطره‌انگيزترين شكل توسط مسئوالن اول سازمان ما خواهر‬
‫فهيمه‪ ،‬خواهر شهرزاد‪ ،‬خواهر نسرين و خواهر تهمينه فتح و تسخير شده است‪ .‬اين‬
‫روزها فكر مي‌كردم چقدر خوشحال‌كننده و غرورانگيز است كه شهريور امسال‪ ،‬با همة‬
‫دستاوردهاي نو‪ ،‬جوان و باشكوهش به خواهر تهمينه‪ ،‬جوانترين مسئول اول سازمان ما‬
‫تعلق دارد و اوست كه لحظه‌هاي ما را از حضور خودش در پيشاپيش صفوف مجاهدين‪،‬‬
‫بارور مي‌كند‪ .‬خيلي دلم مي‌خواست اين لحظه‌ها و اين احساسهاي شورانگيز را روي‬
‫كاغذ بياورم‌‪ .‬لحظه‌هايي كه اين روزها با خون سرخ مجاهدان قهرمان‪ ،‬خواهران شهيدم‬
‫مژگان زاهدي و منيره اكبري رنگين و شاخص‌گذاري شده و با كلماتشان ديباچه‌يي‬
‫بر حماسه‌هاي مجاهدين نگاشته است‪ .‬وقتي از اين شاخسار باالبلند به سازمانمان نگاه‬
‫مي‌كنم‪ ،‬آن‌قدر انگيزه پيدا مي‌كنم تا گذشته‌هاي پرافتخار را بهتر ببينم و سرآغاز اين‬
‫بعثت و اين نبأ عظيم را در خاطراتم از بزرگمرد انقالبي تاريخ معاصر ميهن‪ ،‬حنيف كبير‪،‬‬
‫به‌ياد بياورم‪ .‬با اين وجود هروقت چشمم را از اين‌همه شكوه و عظمت‪ ،‬به بيالن خود‬
‫برمي‌گردانم‪ ،‬غمي بزرگ تمامي وجودم را درهم مي‌فشارد‪ .‬غم آن بسيار نكرده‌هايم كه‬
‫حتي طاقت يادآوري و برشمردنش را هم ندارم‪ .‬غم آن‌چه به‌عنوان يك مجاهد خلق‪،‬‬
‫بايد مي‌بودم و نبودم و آن‌چه نبايد مي‌بودم كه بودم و اين‌همه در فقدان حق‌المعرفة‬

‫‪141‬‬
‫انقالب مريم رهايي است كه تمام هست و نيست و آبروي دنيا و آخرتم را مديون و‬
‫مرهون آن هستم‪ .‬و چقدر غبطه مي‌خورم به نسلي كه تنها با گرفتن اولين شرارة اين‬
‫انقالب‪ ،‬آن‌چنان برانگيخته شد كه در عنفوان جواني خود را بدهكار لحظه‌لحظه‌هاي‬
‫تأخير و درنگش در پيوستن به سازمان دانست و با سخاوت تمام هر‌آن‌چه را داشت‪،‬‬
‫در طبق اخالص گذاشت و سرانجام هم در كالم جاودانة قهرمان مژگان زاهدي چنين‬
‫انعكاس يافت‪« :‬هر وقت از تلويزيون گوشه‌هايي از مراسم جشن سالگرد تأسيس سازمان‬
‫را مي‌بينم دربرابر سازمان خجالت مي‌كشم‪ .‬وقتي انتخاب خواهر تهمينه و حرف زدن‬
‫او را ديدم با خودم گفتم مژگان ببين چقدر سازمان پاك و معصوم است‪‌.‬و ببين چه‬
‫چيزهايي براي آنها شاخص رشد است‪ .‬ديدم خواهرمريم و برادر مسعود هيچ‌وقت چيزي‬
‫براي خودشان نمي‌خواهند‪‌.‬اينها را كه ديدم خيلي احساس بدهكاري كردم كه چرا دير به‬
‫سازمان وصل شدم و چرا سعي نكردم باري از دوش سازمان بردارم‪ .‬حاال احساس مي‌كنم‬
‫كه بايد از جان مايه بگذارم و تالش بيشتري بكنم…» و حاال به من حق مي‌دهيد كه‬
‫بعد از كالم مژگان و مژگانها‌‪ ،‬در برابر بدهي ‪30‬سالة خود به مجاهدين‪ ،‬به مسعود و مريم‬
‫و به انقالب رهاييبخش ايدئولوژيك‪ ،‬چه مي‌توانم بگويم؟ جز بدهكاري ابدي!…‬
‫آخرين روزهاي زمستان سال‪ 48‬در تهران‪ ،‬منتظر يك قرار بودم‪ .‬قراري كه ‪2‬سال‬
‫به‌خاطرش صبر كرده بودم‪ .‬شهيد محمود عسكري‌زاده‪ ،‬همكالسي‪ ،‬دوست‪ ،‬عضوگير و‬
‫آخرين فرمانده‌ام در سازمان مجاهدين‪ ،‬قول داده بود كه وقتي هردو ما از سربازي‬
‫برگشتيم‪ ،‬ارتباط حرفه‌يي‌ام را با سازمان برقرار كند‪ .‬ماههاي آخر‪ ،‬به كندي مي‌گذشت‬
‫و گاه ديگر طاقت‌فرسا شده بود‪ .‬بعضي وقتها پيش خودم روزهاي خوش آينده را تصوير‬
‫مي‌كردم كه در ارتباط حرفه‌يي با سازمان قرار گرفته‌ام‪ ،‬و شبها هم دوباره همين‬
‫صحنه‌هاي رويايي را در خواب مي‌ديدم‪ .‬عجله داشتم‪ ،‬دنياي اطرافم سرد و خاموش بود‬
‫و جز بي‌عاري مشتي روشنفكرنما با ادعاهاي پوچ و پرطمطراق كه تمامًا سعي مي‌كردند‬
‫فاصلة خود را با هرگونه انقالب و انقالبيگري حفظ كنند‪ ،‬چيزي وجود نداشت‌‪ .‬در اين‬
‫ميان كارهاي رفرميستي برخي از اين جماعت كه براي تسكين خود يا بهتر بگويم براي‬
‫خيانت به وجدانشان به آن دست مي‌زدند‪ ،‬واقعًا تهوع‌آور و غيرقابل تحمل شده بود‪.‬‬
‫كارهايي مثل برگزاري جلسات به‌اصطالح تحقيقات مذهبي‪ ،‬جلسات سخنراني يا فعاليت‬
‫در انجمن معلوم‌الحال ضد‌بهائيت كه در همدستي با ساواك شاه به خاموش‌كردن‬

‫‪142‬‬
‫هرگونه انگيزة انقالبي در جوانان آگاه و روشنفكر مذهبي مشغول بود‪ .‬براي من سرانجام‬
‫انتظار به‌سرآمد و روز موعود بدون هيچ مقدمه‌يي فرا‌رسيد‪ .‬صبح زود يك‌روز زمستاني‪،‬‬
‫محمود به سراغم آمد و از من خواست كه با او بيرون بروم‪ .‬از انتهاي كوچه خودمان‬
‫(آهنكوب) به طرف خيابان خراسان و از آن‌جا به سمت آب‌منگل رفتيم‪ .‬در كوله‌بار من‬
‫آن روزها‪ ،‬مقداري خرده‌علم مذهبي و سياسي و هم‌چنين سابقة گردانندگي جلسات و‬
‫محافل سياسي‌ـ مذهبي بود كه با داشتن آنها‪ ،‬من‌هم مسكن‌مانندي براي خودم جور‬
‫كرده بودم‪ .‬همراه با اين توجيه كه خوب اينها موقت است تا يك كار واقعًا بنيادي‬
‫انقالبي را شروع كنم‌‪ .‬ولي در هيچ‌كجا از آن كار بنيادي انقالبي خبري نبود! من همه‌جا‬
‫را به‌دنبال آن گشته بودم‪ .‬بگذاريد همين‌جا تأكيد كنم كه روشنفكران مسلماني كه‬
‫هنوز دنبال يافتن راه‌حل بنيادي بودند تعدادشان چندان زياد نبود‪ .‬همان تعداد معدود‬
‫هم كه وجود داشتند‪ ،‬همگي جذب سازمان شدند‪ .‬واقعيت اين بود كه همراه با بن‌بست‬
‫مبارزه و پايان رفرميسم در ‪15‬خرداد‪ ،42‬جريان مذهبي سنتي موجود و آخوندها هم‬
‫(كه البته علي‌العموم در سازش با رژيم بودند)‪ ،‬حرفي براي گفتن نداشتند‌‪ .‬سمبل اين‬
‫جريان خميني بود كه با شاه از موضع به‌غايت ارتجاعي و فئودالي يعني ضديت با‬
‫اصالحات ارضي و حق رأي زنان به مخالفت برخاسته بود‪ .‬روشنفكران مبارز مذهبي يا‬
‫پاسيو مي‌شدند يا براي انقالب‪ ،‬جز الگوي ماركسيسم چيزي نمي‌يافتند‪ .‬دانشجويان و‬
‫جوانان مذهبي كه با دست خالي درصحنه مانده بودند‪ ،‬درمقابل ماركسيستها كه از‬
‫تئوري راهنماي عمل و پيشرفتهاي درخشان مبارزاتي برخوردار بودند‪ ،‬احساس‬
‫سرشكستگي مي‌كردند‪ .‬براي آنان هيچ‌گونه انديشه راهنماي عمل وجود نداشت‪ .‬و‬
‫سرانجام معدود كساني هم چون من و دهها نفر ديگر امثال من كه به سازمان پيوسته‬
‫بوديم‪ ،‬حاضر نبوديم به اين سادگيها افسارمان را به دست كسي بسپاريم‪ .‬با اين وجود‬
‫در دنياي انقالبيگري محض‪ ،‬واقعا سرم به سنگ خورده بود و ديگر آن كارها سيرابم‬
‫نمي‌كرد‪ .‬حتي زندگي‌كردن و نفس‌كشيدن‪ ،‬ديگر برايم نامشروع شده بود‪ ،‬آري آري‬
‫نفس‌كشيدني كه در خدمت يك‌مبارزة قطعي و مشخص نباشد‪ ،‬براي چه؟ و به چه‬
‫… آن روز با محمود از كوچه پس‌كوچه‌ها خودمان را به خيابان ري‬ ‫حساب؟ بگذريم ‌‬
‫رسانديم‪ .‬كوچه‌ها و خيابانهاي سرراه را خيلي سريع طي كرديم و ناگهان از نبش خيابان‬
‫اديب‌الممالك‪ ،‬روبه‌روي بازارچه نايب‌السلطنه در خيابان ري سردرآورديم‪ .‬انتظار داشتم‬

‫‪143‬‬
‫مدتي آن‌جا بمانيم تا «او» از راه برسد‪ .‬ولي نفهميدم چه شد و او از كجا و كدام طرف‬
‫وارد شد‪ .‬فقط در يك‌لحظة غيرقابل پيش‌بيني محمود دستم را توي دستش گذاشت‪.‬‬
‫حنيف‌نژاد! دستم توي دستهايش گم شده بود‪ .‬يلي را ديدم با سينه‌يي ستبر و قدي‬
‫برافراشته‪ ،‬چهره‌يي پرصالبت‪ ،‬لهجه‌يي شيرين‪ ،‬زباني صريح‪ ،‬رفتاري بي‌نهايت ساده و‬
‫بي‌ريا و عواطفي رقيق‪ .‬در همان برخورد اول‪ ،‬شدت يگانگي و يكرنگي‌اش من را به‌شدت‬
‫جذب خود كرد‪ .‬او را نمي‌شناختم اما فقط حضورش كافي بود تا به سؤاالت مختلفي كه‬
‫در ذهنم جرقه مي‌زد پاسخ دهد! مي‌دانيد‪ ،‬همان‌طور كه در باال اشاره كردم‪ ،‬روزگار‬
‫ابهام و ترديد و فقدان مينيمم‌هاي انقالبي بود‪ .‬دوراني بود كه هيچ‌كس به ديگري‬
‫اعتماد نمي‌كرد‪ ،‬دوران سرخوردگي نسبت به هرگونه فعاليت سياسي‪ ،‬دوران شكست و‬
‫ركود جنبش و انقالب و دوراني كه هيچ‌گونه رهبري انقالبي درصحنه حضور نداشت‪،‬‬
‫ال از رمق افتاده بودند‪ .‬دوراني كه ساواك جوالن‬ ‫جز همان رهبران سنتي كه حاال كام ً‬
‫مي‌داد و گروههاي مختلف سياسي را در همان بدو شكل‌گيري يا اولين اقدامشان به‌دام‬
‫مي‌انداخت‪ .‬براي من دررابطه با سازمان‪ ،‬اگرچه اين پروسه‌ها طي شده بود و وجودم در‬
‫عطش انقالب مي‌سوخت‪ ،‬اما نبايد انكار كرد كه در اعماق ذهن‪ ،‬اشباح لرزان ترديد‬
‫وسوسه مي‌كرد‪ .‬اما آن روز به‌محض ديدن او‪ ،‬گويي سايه‌ها در شعله‌هاي وصل سوختند‬
‫و خاكستر شدند‪ .‬آخر او نامش حنيف‌نژاد بود‪ .‬اگر سر هر قرار ديگري بود‪ ،‬دوست‬
‫نداشتم محمود من را با كسي كه براي اولين‌بار او را مي‌ديدم تنها بگذارد‪ .‬اما اين‌بار از‬
‫ال راضي بودم‪ .‬تا رسيدن به خانه‪ ،‬تقريبًا‬ ‫اين‌كه او بالفاصله خداحافظي كرد و رفت كام ً‬
‫نيم‌ساعتي راه بود ولي نفهميدم اين راه را چگونه طي كردم‪ .‬ظاهرًا مسير خانة ما بود‪،‬‬
‫ولي او بود كه من را همراه خودش مي‌برد‪ .‬مثل يك‌برادر؟ مثل يك‌پدر؟ مثل يك‌دوست‬
‫خيلي صميمي؟ مثل يك‌معلم دلسوز؟ يا مثل يك‌مرشد و پير‌مراد! نه! نه! هنوز نمي‌دانم‬
‫چه اسمي رويش بگذارم‪ ،‬مثل همة اين چيزها ولي خيلي بيشتر از اين چيزها‪ .‬بعدها‬
‫شنيدم كه حنيف‌نژاد در هر جلسة مذهبي يا سياسي كه وارد مي‌شد‪ ،‬همه حاضران از‬
‫هر‌قشري كه بودند‪ ،‬به احترام او از جاي برمي‌خاستند تا او وارد شود‪ .‬صالبت و جاذبه‌اش‬
‫هميشه اطرافيان را تحت تأثير قرار مي‌داد‪ .‬يادم مي‌آيد كه حتي شكنجه‌گران او در‬
‫زندان اوين مرعوب شخصيتش بودند‪ .‬يكي از دژخيمان دربارة محمدآقا گفته بود‪:‬‬
‫حنيف‌نژاد مرد بزرگي است و شخصيتش طوري است كه هيچ‌كس نمي‌تواند در مقابل‬

‫‪144‬‬
‫او تاب بياورد‪ .‬ما كه به زور شكنجه مي‌خواهيم او را بشكانيم آخر كار خودمان‬
‫درهم‌شكسته و حقيريم… در دنياي سياست‌پيشگي و روشنفكرنمايي روز‪ ،‬اين اولين‌بار‬
‫بود كه رابطه‌يي از جنس اعتماد مطلق را حس مي‌كردم و خودم هم با آن خو مي‌نمودم‪.‬‬
‫اولين‌بار بود كه با يگانگي تمام به سؤاالت كسي پاسخ مي‌دادم‪‌.‬آه كه چه بار سنگيني را‬
‫از روي دوشم برمي‌داشت‪ .‬مي‌دانيد چرا؟ چون هيچ فاصله‌يي بين من و خودش باقي‬
‫نمي‌گذاشت‪ .‬مرا با همان واقعيتي كه داشتم باور داشت و خودش هم همان بود كه بود‪.‬‬
‫وقتي به خانه رسيديم‪ ،‬با اين‌كه براي اولين‌بار بود به آن‌جا مي‌آمد‪ ،‬آن‌قدر بي‌تكلف و‬
‫راحت در اتاق نشست كه انگار خانة خودش است‪ .‬فهميدم كه يك انقالبي جدي‪ ،‬هرگز‬
‫اسير تعارفات نيست و تمام هنرش جذب كردن بيشتر افراد و افزودن به راندمان و تعهد‬
‫انقالبيش مي‌باشد‪ .‬آن روزها براي كندن از محيطهاي خانوادگي و دوستان عاطفي و‬
‫فاصله‌گرفتن با دنياي عاديگري‪ ،‬سعي مي‌كردم عواطف خانوادگي را در مقابل عواطف‬
‫انقالبي كوچك بشمرم يا به نفي صوري واقعيتها بپردازم‪ .‬اما محمدآقا در تفسيري‬
‫تكاندهنده و به‌غايت بدهكارانه از آية «مالكم ال تقاتلون في سبيل‌اهلل والمستضعفين من‬
‫الرجال والنساء …» چرا در راه خدا و انسانهاي بي‌پناه و تحت ستمي كه راه به‌جايي‬
‫نبرده دست ياري مي‌طلبند‪ ،‬مبارزه نمي‌كنيد و… (آية‪ 75‬سورة نساء) مرا سر جايم‬
‫نشاند و نشان داد كه به‌عنوان عنصر آگاه و انقالبي‪ ،‬بايستي حتي در مقابل كاستيهاي‬
‫ال ارزشهاي واقعي اطرافيان و مردمي را‬ ‫ديگران‪ ،‬خودم را مديون و بدهكار بدانم‪ .‬او متقاب ً‬
‫كه با آنها سروكار داشتيم برمي‌شمرد و دررابطه با خانواده نيز نشان مي‌داد كه چگونه‬
‫مي‌شود در اوج دوست‌داشتن آنها‪ ،‬به مبارزة حرفه‌يي روي آورد و تازه آنها را هم كه‬
‫آمادة همه‌گونه فداكاري هستند‪ ،‬جذب مبارزه كرد‪ .‬بعد از اولين ديدار‪ ،‬تا چند‌روز از‬
‫خود بيخود بودم‪ .‬انگار با احساس بي‌وزني روي ابرها حركت مي‌كردم‪ .‬حتي چند‌بار پدر‬
‫و مادرم پرسيدند كه مهدي مگر چه شده؟ و تو در چه عالمي هستي؟! ولي‬
‫راستي‌راستي‪ ،‬در درون من اتفاقي افتاده بود‪ .‬با تب وصل از درد بيگانگي درآمده بودم‪.‬‬
‫در زندگي ‪2‬بار ديگر شاهد چنين لحظه‌يي بودم‪ .‬روزي ازروزهاي آبان‪ 51‬در زندان‬
‫را‪ .‬يك بار ديگر‬ ‫شمارة‪ 3‬قصر‪ ،‬مسعود را نشناخته پيدا كردم و در وجودش رمز بودن ‌‌‬
‫هم در زمستان‪ 54‬در سلولهاي بند‪ 6‬كميته‪ ،‬وقتي ديگربار صدايش را شنيدم‪ ،‬در يك‬
‫چشم به‌هم‌زدن صاحب همه‌چيز شدم‪ .‬از آن پس كميته و ساواك با تمام دژخيمانش‬

‫‪145‬‬
‫پوشالي بيش نبود‪ .‬اما دومين ديدار با حنيف‪ ،‬گمان مي‌كنم وقتي بود كه ما ديگر يك‬
‫تيم ‪3‬نفره شده بوديم‪ .‬قبل از ارتباط با سازمان‪ ،‬با تفاسير مختلف قرآن آشنايي داشتم‪.‬‬
‫تا آن‌جا كه به‌همراه يكي از همكالسيهاي آن زمان‪ ،‬باورمان شده بود كه ما هم مي‌توانيم‬
‫كم‌كم تفسيري بر قرآن بنويسيم!… به‌خصوص كه مقداري هم فلسفه و منطق و فقه و‬
‫اصول خوانده بوديم‪ .‬به همين جهت در زنگ قرآن و نهج‌البالغه حنيف‪ ،‬فكر مي‌كردم‬
‫دست پري در اين زمينه دارم‪ ،‬اما وقتي او شروع به تفسير آيات سورة محمد كرد‪،‬‬
‫تمامي دستگاه حقيرم فرو ريخت‪« :‬الذين كفروا وصدوا عن سبيل‌اهلل اضل اعمالهم‬
‫والذين آمنوا و عملواالصالحات…» آنان كه كفر ورزيدند و سد راه خدا شدند‪ ،‬اعمالشان‬
‫را تباه كرد‪ .‬و آنان كه… ‌» حاال گويي تك‌تك آيات قرآن‪ ،‬پيام و حرف روشني در رابطه‬
‫با مبارزة روزمان داشتند‪ .‬يادم هست كه در اولين جلسة بحث شناخت هم‪ ،‬دريچه‌هاي‬
‫دنياي تازه‌يي به رويم گشوده شد و به‌راستي پديده‌هاي اطرافم را جور ديگري مي‌ديدم‪.‬‬
‫در همان اولين نشستها‪ ،‬محمدآقا تصويري از پروسة زيباي تكامل جهان از ابر اوليه تا‬
‫انسان را برايمان تشريح كرد‪ .‬شايد مي‌خواست در قدم اول ما را با هويت انساني خود‬
‫كه پيوند با خدا و هستي است‪ ،‬آشنا كند‪ .‬سپس بحث را در ارتباط با توده‌هاي مردم و‬
‫ستمكشان به بلوغ خودش رساند و مسئوليت انقالبي ما را در يك‌دستگاه منسجم‬
‫آرماني خاطرنشان كرد‪ .‬حنيف پيچيده‌ترين بحثها را با مثالهاي ساده از زندگي روزمره و‬
‫ملموس خودمان زنده مي‌كرد‪ .‬در ميان صحبتهايش لحظاتي مي‌گذشت كه هيچ‌كس‬
‫حتي پلك هم نمي‌زد و بارها استكان چاي در دستهايمان سرد و فراموش مي‌شد‪ .‬يادم‬
‫هست كه در اولين نشست تيممان وقتي او خداحافظي كرد و رفت‪ ،‬مدتي ما سه‌نفر‬
‫بي‌حركت فقط به همديگر نگاه مي‌كرديم و بعد آهسته از هم مي‌پرسيديم كه راستي او‬
‫ال جريان از چه قرار است؟ لحن كالم و‬ ‫كيست؟ و اين حرفها را از كجا مي‌زند؟ و اص ً‬
‫اصطالحاتش به‌زودي وارد فرهنگ روزمرة ما شد‪ .‬در همان جلسات اول‪ ،‬وقتي بچه‌ها از‬
‫ال در آن بودند يا مي‌شناختند‪ ،‬با دافعه ياد مي‌كردند‪ ،‬محمدآقا موضعي‬ ‫محفلهايي كه قب ً‬
‫متفاوت داشت‌‪ .‬او با اين كه به‌وضوح به ماهيت اين محفلها به‌مثابه سد و مانعي درمقابل‬
‫مبارزه انقالبي اشاره مي‌كرد‪ ،‬اما معتقد بود كه بايد سراغ اين محفلها برويم و افراد‬
‫مناسب و نخبه را از ميان آنان عضوگيري كنيم‪ .‬واقعيت اين بود كه عمدة كادرها و‬
‫اعضاي سازمان در سالهاي ‪ 48‬تا ‪ 50‬از ميان همين محفلها عضوگيري شده بودند‪.‬‬

‫‪146‬‬
‫محمدآقا مي‌گفت اين محفلها مانند گلدانهايي هستند كه گلها را درآن قلمه زده و آمادة‬
‫تكثير كرده‌اند‪ .‬ما بايد به ميانشان رفته و قلمه‌هاي خودمان را انتخاب كنيم‪ .‬چون اگر‬
‫بيشتر از اين در آن‌جا بمانند‪ ،‬خراب مي‌شوند‪ .‬نگاه حنيف به پديده‌ها هيچ‌وقت از زاوية‬
‫سلبي و نفي نبود بلكه معتقد بود كه يك‌انقالبي مي‌تواند و بايد از امكانات حول‌‌و‌‌حوش‬
‫خودش درجهت مبارز ‌ه حداكثر استفاده را بكند‪ .‬در رابطه با رهبران ملي و شخصيتهاي‬
‫تاريخي‪ ،‬ميهني و مذهبي‪ ،‬هيچ‌كس را به اندازة او مدافع حقوق اين رهبران و حافظ‬
‫شأن و حرمت آنها نديدم‪ .‬و اين همان سنتي است كه اليزال در سازمان مجاهدين زنده‬
‫و پابرجا مانده است‪ .‬يك‌روز جمعه در مسير بازگشت از قلة توچال‪ ،‬كه تقريبًا همه‌هفته‬
‫به آن‌جا يا كوههاي اطراف مي‌رفتيم‪ ،‬يكي از بچه‌هاي اكيپ عليه جنبشهاي رفرميستي‬
‫صحبتهايي مي‌كرد‪ .‬و در اين ميان او به جمال عبدالناصر هم اشاره‌يي كرد‌‪ .‬اما محمدآقا‬
‫بالفاصله حرفش را قطع كرد و گفت اگرچه ما معتقد به جنبشهاي رفرميستي نيستيم‪،‬‬
‫اما خودمان هنوز تئوريمان را ماده نكرده‌ايم و تضادهايي را كه آنها در كادر اعتقاداتشان‬
‫حل كرده‌اند‪ ،‬حل نكرده‌ايم‪ .‬پس اين خيلي قابل انتقاد است كه پيش از آن‌كه در صحنة‬
‫عمل به آزمايش كشيده شويم‪ ،‬به قضاوت عليه آن مردان ملي و وطن‌پرست بنشينيم‪.‬‬
‫حرفهاي او براي همة ما جديد و قابل توجه بود‪ .‬آن روز اين تحليل را در سطح عموم‬
‫بچه‌ها به بحث گذاشتند و سرانجام‌‌‌يك تجربة آموزشي تازه در مورد برخورد اصولي و‬
‫انقالبي با جريانات و رهبران ملي از مصدق تا ناصر و ديگران به همه منتقل شد‪ .‬من‬
‫هرگز در طول ساليان بعد نديدم كه به‌رغم هرگونه اشكال و نقصي هم كه در تئوري و‬
‫مشي جنبشهاي رفرميستي وجود داشته يا مورد نقد ما قرار داشته باشند‪ ،‬اما ذره‌يي از‬
‫عظمت و ارزش رهبران صديق آنها در اذهان ما كاسته شده باشد‪ .‬در همين راستا بايد‬
‫اشاره كنم كه احترام و ارج‌گذاري نسبت به ديگر گروههاي سياسي و انقالبي‪ ،‬كه با‬
‫دشمن اصلي مي‌جنگيدند‪ ،‬نيز از زمرة همين سنتها و ارزشهاي انقالبي است كه حنيف‬
‫كبير در سازمان ما بنيانگذاري كرد‪ .‬اين بحث عالوه بر اين‪ ،‬يك نخ نبات ديگر هم دارد‬
‫كه به‌صورت يك ارزش و يك فرهنگ در سازمان ما جاري شد‪ .‬ارزش اين است كه تا‬
‫زماني كه مجاهدين كاري را ماده نكرده‌اند‪ ،‬اساسًا از خرج كردن آن به نام خودشان و‬
‫شعاردادنهاي بي‌محتوا اكيدًا پرهيز مي‌نمايند و ادعاي آن را هم نمي‌كنند‪.‬‬
‫صحبت كردن دربارة محمدآقا و آموزشهاي او سر دراز دارد‪ .‬زندگي در پرتو رهبريش‬

‫‪147‬‬
‫هرروز و هرساعت آميخته با درسها و تجربه‌هاي بي‌همتايي بود‪ .‬او براي انتقال آموزشهاي‬
‫خود به سطح سازمان از شيوه‌هاي جالبي استفاده مي‌كرد‪ .‬يك روز زمستان وقتي وارد‬
‫پايگاه شديم ديديم كه سطلي كه براي كاغذهاي باطله گذاشته بوديم ريزريز شده است‪.‬‬
‫اول به ذهنمان زد كه نكند يك فرد غريبه وارد خانه شده باشد ولي به‌زودي متوجه‬
‫شديم كه محمدآقا خواسته به اين‌صورت درسي به‌خاطر خطايمان به ما بدهد‪ .‬او بعدًا‬
‫گفت چرا با گذاشتن اين سطل در پايگاه خود النة شيطان درست كرده‌ايد؟ چون به‌جاي‬
‫اين‌كه مدارك سوزاندني را درجا ازبين ببريد‪ ،‬آن را در اين سطل مي‌اندازيد و حداقل تا‬
‫شب براي آن مهلت قائل مي‌شويد درصورتي كه ممكن است حادثه در همين ساعات‬
‫اتفاق بيفتد و در يك بازرسي تصادفي ساواك همين سطل موجب لورفتن سازمان گردد‪.‬‬
‫محمدآقا معتقد بود كه بهترين وقت آموزش حين عمل است و از آن مهمتر هنگامي‬
‫است كه خطايي صورت گرفته باشد‪ .‬او مي‌گفت با اشتباهات نبايد استاتيك برخورد كنيم!‬
‫چون آن‌طوري نمي‌توانيم از آن درس بگيريم‪ .‬برخوردمان با اشتباه وخطا بايد ديناميك‬
‫باشد‪ .‬يعني هميشه آثار و عواقب يك‌خطا را در طي پروسه و تا نقطة انتهايش بررسي‬
‫كنيم‪ .‬وي توضيح داد كه في‌المثل در مورد همان سطل كاغذهاي سوزاندني‪ ،‬اين اشتباه‬
‫ممكن است فقط يك‌بار در يك‌خانه تيمي اتفاق بيفتد و حادثه‌يي هم رخ ندهد‪ .‬اما اگر‬
‫جلو اين برخورد ليبراليستي گرفته نشود‪ ،‬مي‌توان تصور كرد كه اشتباه به خانه‌هاي ديگر‬
‫نيز سرايت كند و كافي است ساواك به يكي از خانه‌ها شك كرده به آن‌جا بريزد و چنين‬
‫سندي را پيدا كند‪ .‬در اين صورت ابعاد فاجعه‌بار اشتباه ممكن است غيرقابل جبران باشد‪.‬‬
‫بنابراين با ديناميك ديدن مي‌توان ابعاد اشتباه را حدس زد و جلو آن را گرفت‪ .‬تكيه‌كالم‬
‫او اين بود كه از هرگرم شكست بايد خروارها تجربه آموخت‪ .‬در جريان ضربة سال‪49‬‬
‫كه ‪6‬نفر از كادرهاي سازمان‪ ،‬هنگام رفتن به فلسطين در دوبي دستگير شده و در شرف‬
‫تحويل دادن به رژيم شاه بودند‪ ،‬برخورد محمدآقا واقعًا درخشان بود‪ .‬او همان‌طور كه‬
‫خودش گفته بود‪ ،‬از هر گرم اين ضربه خروارها درس و تجربه براي سازمان به ارمغان‬
‫آورد‪ .‬در آن‌جا هم پس از جمع وجور كردن شرايط و ايجاد آمادگي براي جلوگيري از‬
‫ضربات بعدي‪ ،‬آن‌چه ذهن محمدآقا را گرفته بود‪ ،‬جمعبندي صحيح از ضربه و درآوردن‬
‫رهنمودها و آموزشهاي آن براي كادرها بود‪ .‬او قبل از اين‌كه بخواهد به جمعبندي‬
‫اشكاالت بپردازد ابتدا موضع و نحوة برخورد افراد را در مواجهه با ضربه‪ ،‬هرچند هم كه‬

‫‪148‬‬
‫سخت باشد‪ ،‬تصحيح كرد‪ .‬اين خاطره مرا به ياد دستاوردهاي نفيس برادر مسعود در‬
‫همين رابطه مي‌اندازد كه تاكنون چه ضربه‌ها كه او آنها را براي سازمان و مقاومتمان‬
‫تبديل به پيروزي كرده است‪ .‬يكي از شاخص‌ترين آنها‪ ،‬ضربة اپورتونيستي سال‪1354‬‬
‫بود كه در جريان آن سازمان مجاهدين تمامًا منهدم گرديد‪ .‬برخورد خودبه‌خودي تمامي‬
‫مجاهدان باقيمانده اين بود كه بايد بنشينيم و ضعفهايمان را كه منجر به اين ضربه‬
‫شده درآوريم‪ .‬اما مسعود يك‌تنه ايستاد و به اين برخورد اكيدًا انتقاد كرد‪ .‬او گفت در‬
‫زير ضربه‪ ،‬برخورد درست اين است كه از قضا اول ببينيم چه نقطه‌قوتهايي داشته و‬
‫داريم‪ .‬بايد ابتدا محكم بر روي نقطه‌قوتها بايستيم و سپس از آن جايگاه به جمعبندي‬
‫ضربه و اشكاالت بپردازيم‪ .‬ضربة سال‪ 49‬هم مي‌توانست فاجعه بيافريند‪ .‬حنيف‌نژاد بايد‬
‫يك‌سازمان سراسري را كه همة افراد آن‌هم علني بودند‪ ،‬جمع وجور مي‌كرد‪‌.‬يادم هست‬
‫يك روز در تمامي خانه‌ها بچه‌ها مشغول سوزاندن مدارك بودند‪ .‬محمدآقا مي‌گفت كسي‬
‫كه وارد ميدان مبارزه مي‌شود؛ بايد انتظار ضربه را‪ ،‬به‌خاطر نكرده‌ها و اشتباهاتش‪ ،‬داشته‬
‫باشد‪ .‬اما اين ضربات نه‌تنها نبايد او را ازپاي درآورد‪ ،‬بلكه بايد او را آبديده‌تر و باتجربه‌تر‬
‫از گذشته ارتقا دهد‪ .‬حنيف‌نژاد سپس آيات ‪ 137‬تا ‪ 144‬سورة آل‌عمران را برايمان‬
‫خواند و تفسير كرد‪« .‬قدخلت من قبلكم سنن فسيروا في االرض فانظروا كيف كان عاقبة‬
‫المكذبين هذا بيان للناس و هديً و موعظة للمتقين والتهنوا والتحزنوا وانتم‌االعلون‬
‫ان كنتم مومنين ان يمسسكم قرح فقد مس‌القوم قرح مثله وتلك االيام نداولها بين‬
‫الناس وليعلم‌اهلل الذين آمنوا و…» «همانا سنتهاي خداوندي حاكم بر روند تاريخ‪ ،‬قبل‬
‫از شما هم جاري بوده است‌‪ .‬پس با مرور به تاريخ گذشته‪ ،‬عبرت‌آموزي كنيد و عاقبت‬
‫تكذيب‌كنندگان را ببينيد‪ .‬اين يك آموزش و روشنگري براي مردم و رهنمود عملي‬
‫براي تقوا‌پيشگان است‪ .‬مبادا (در برابر ضربه) سست و اندوهگين شويد …اگر به شما‬
‫مصيبتي رسيده همانا به دشمن شما هم نظير آن رسيده است و ما اين روزگاران را بين‬
‫مردم مي‌گردانيم تا خدا ايمان‌آورندگان را بشناسد و…» در عمل هم ديديم كه سازمان‬
‫توانست با تسلط كامل‪ ،‬ضربه‌يي را كه مي‌رفت تمام موجوديت سازمان را به‌خطر بيندازد‪،‬‬
‫خنثي كند و با يك طرح پيچيده و حساس كه در واقع اولين عمليات بزرگ سازمان بود‪،‬‬
‫هواپيماي عازم ايران را در بغداد فرود آورد‪ .‬به‌عالوه از دل همين ضربه بود كه سازمان به‬
‫يك سازماندهي جديد سه‌شاخه‌يي به‌جاي يك‌شاخه‌يي دست يافت‪ .‬چيزي كه سالمت‬

‫‪149‬‬
‫امنيتي و اطالعاتي بيشتري را در شرايط پليسي آن روزگار براي سازمان تأمين مي‌كرد‪.‬‬
‫گفتن خاطره‌ها دربارة حنيف كبير به‌سادگي پايان‌يافتني نيست‪ .‬چرا كه هر خاطره‪ ،‬خود‬
‫تداعي‌كنندة خاطره يا خاطره‌هاي ديگري است و اين رشته هم‌چنان ادامه خواهد داشت‪.‬‬
‫اما من از خاطراتي شروع كردم كه مي‌خواستم شرايط و وضعيت عمومي و سرگشتگي‬
‫روشنفكران مذهبي را درآن روزها ترسيم كنم‪ .‬پس دوباره به همان حرفها برمي‌گردم‪.‬‬
‫در يك‌كالم ما سرگشتگاني بوديم كه يا بايد براي پاسخ به انگيزه‌هاي انقالبي خود‬
‫جذب قطب ديگر مي‌شديم‪ ،‬يا به‌عنوان تكنوكراتهاي راستگو!! به استخدام دستگاههاي‬
‫پول‌ساز يا چهره‌ساز درمي‌آمديم‪ .‬يا اگر هنوز تجربه نداشتيم اول در دام انديشه‌هاي‬
‫مذهبي متجددنماي خرده‌بورژوازي افتاده مدتي سرگرم و تخدير يا تسكين مي‌شديم و‬
‫سپس تشنه‌لبان به لب چشمه بازمي‌گشتيم‪ .‬آري اين‌چنين بود كه حنيف كبير حرف‬
‫جديد و فتح‌المبين ايدئولوژيكي خود را كه طرح مرزبندي واقعي بين استثماركننده‬
‫و استثمارشونده به‌جاي مرزبندي صوري بين باخدا و بي‌خدا بود‪ ،‬به صحنه آورد و‬
‫بدين‌ترتيب توانست اسالم ناب انقالبي را از پشت ابرهاي ‪‌14‬قرن ارتجاع اموي و عباسي‬
‫بيرون بكشد و به‌مثابه منسجم‌ترين‪ ،‬كامل‌ترين و چپ‌ترين تئوري راهنماي عمل انقالبي‬
‫عرضه نمايد‪ .‬ديري نگذشت كه سيل تشنه‌كامان به‌سوي مجاهدين روانه شد و ما شاهد‬
‫بوديم كه در آن رستاخيز‪ ،‬چگونه هر عنصر مسلمان و مبارزي از روشنفكر و دانشگاهي‬
‫تا آخوند و بازاري راه خود را به‌سوي مجاهدين مي‌گشود و بر‌ديگري پيشي مي‌گرفت‪.‬‬
‫همين رفسنجاني يا رباني‌شيرازي‪ ،‬در زندان قزل‌قلعه‪ ،‬وقتي دربارة مسائل ديني و اسالمي‬
‫مورد سؤال قرار مي‌گرفتند‪ ،‬مي‌گفتند مجاهدين كه هستند‪ ،‬از آنها سؤال كنيد‪ ،‬چرا از‬
‫ما مي‌پرسيد؟ رفسنجاني به كساني كه بعد از زندان به ديدنش رفته بودند گفته بود‪ :‬اگر‬
‫اسالم مي‌خواهيد‪ ،‬فقط مجاهدين‪ .‬او خودش نقل كرده بود كه در برنامه‌هاي گردهمايي‬
‫داخل زندان كه هركس راجع به تخصص خودش صحبتي براي جمع مي‌كرد‪ ،‬وقتي از ما‬
‫مي‌خواستند كه راجع به اسالم و اين‌قبيل مقوالت صحبت كنيم‪ ،‬ما خجالت مي‌كشيديم‬
‫كه درمقابل مجاهدين حرف ديگري داشته باشيم‪ .‬مي‌گفتيم اگر بحث اسالم است كه اينها‬
‫بهتر از ما اسالم را شناخته‌اند‪ ،‬اگر بحث قرآن است كه بهتر از ما مي‌دانند‪ ،‬اگر نهج‌البالغه‬
‫است كه آشناييشان خيلي بيشتر از ماست‪ .‬رباني‌شيرازي در زندان قصر (سال‪ 52‬و ‪)53‬‬
‫به مسعود مي‌گفت كساني را كه سؤال نجس و پاكي مي‌كنند‪ ،‬سراغ من بفرستيد تا‬

‫‪150‬‬
‫جواب بدهم و شما وقتتان را صرف اين كارهاي جزئي نكنيد‪ .‬عسكراوالدي در زندان‬
‫مشهد (سال‪ )52‬به مجاهدين التماس مي‌كرد كه حفظ اسالم و فرهنگ اسالمي جوانان‬
‫از عهدة ما خارج است‪ ،‬و اين كار شماست‪ .‬بنابراين كارهاي صنفي مربوط به زندگي‬
‫جمعي را به‌عهدة من بگذاريد و شما به حفظ آرمان اسالم و توحيد بپردازيد‪ .‬رفسنجاني‬
‫به خميني هم توصيه كرده بود كه از مجاهدين حمايت كند تا از صحنه عقب نيفتد‪ .‬او‬
‫افزوده بود كه خميني بدون مجاهدين حتي آب هم نمي‌تواند بخورد‪ .‬اين‌چنين بود كه‬
‫بنيانگذار كبير مجاهدين محمد حنيف‌نژاد «نقاب از رخ دين زدود و پيوند قرآن و سنت‬
‫نمود»‪ .‬همان پيوندي كه براي نخستين بار توسط او بين قرآن و نهج‌البالغه برقرار شد و‬
‫اين‌كه مجاهدين توانستند از طريق مباحث ماندگاري چون «ديناميسم قرآن»‪ ،‬وحدت‬
‫ماهوي سنت و حديث را با قرآن مجيد به اثبات برسانند‪ .‬راستي كه چه تفاوت عظيمي‬
‫است بين دنياي سرشكستگي جوانان و روشنفكران مسلمان و انقالبي‪ ،‬با دنياي افتخار و‬
‫شكوه و عظمتي كه حنيف كبير براي آنان‪ ،‬براي مجاهدان‪ ،‬براي مبارزان و آزاديخواهان‬
‫و براي اسالم و ايران به ارمغان آورد‪ .‬درست نمي‌دانم در جايي خواندم يا شنيدم كه از‬
‫نقش حنيف‌نژاد در جنبش و انقالب‪ ،‬به‌عنوان «پدري در عين جواني»‪ ،‬ياد شده بود‌‪ .‬در‬
‫سالهاي بعد بسيار ديده شد‪ ،‬در دانشگاهها و ديگر محيطها كه بسياري از مبارزان جوان‬
‫انقالبي كه مذهبي هم نبودند‪ ،‬به پشتگرمي نيروهاي مجاهد خلق‪ ،‬قوت قلب مي‌گرفتند‬
‫و پايشان را بر زمين مبارزه محكم مي‌نمودند‪ .‬آري اين‌چنين بود كه از انديشة حنيف آن‬
‫نور و حقيقتي طلوع كرد كه همه‌جا را تسخير خواهد كرد…‬

‫‪151‬‬
‫از آن سحرگاه خونين تا اين روزها‬
‫مهدي خدايي‌صفت‬

‫خيلي زود توسط سربازهايي كه شاهد ماجرا بودند آن‌چه هنگام تيرباران بنيانگذاران‬
‫مجاهدين گذشته بود‪ ،‬درز كرد‪‌ .‬سربازان گفته بودند كه آن روز از سلولهاي زندان تا‬
‫بيابانهاي چيتگر و ميدان تيرباران‪ ،‬غوغايي به‌راه افتاده بود‪‌.‬و اين‌كه آنها پرخروش‪ ،‬سبكبال‬
‫و پرغرور رفته بودند‪ .‬پيشتازان انقالب مسلحانه‪‌،‬صداي تالوت قرآنشان با طنين شعارهاي‬
‫مرگ‌بر شاه و زنده‌باد خلق درهم آميخته بود‪ .‬نمي‌دانم چرا هميشه فكر مي‌كنم كه در آن‬
‫ساعتها همه‌جا توفان و رعد و برق شده بود‪ .‬و صداي آنها از «ستيغ كوهها» و «بلند ابرها»‬
‫شنيده مي‌شد و در «آبي درياها» و «وسعت صحراها» طنين مي‌انداخت‪ .‬يادم هست كه‬
‫آن روزها در زندان جمشيدية تهران‪ ،‬در و ديوار از صداي سرودخواني بچه‌ها مي‌لرزيد‪.‬‬
‫يكدفعه «زيرهشت» شلوغ شد‪ ،‬در باز شد و صداي ماچ و بوسه با شعر و سرود و ترانه‬
‫درهم آميخت‪ .‬درهمان وضعيت تب‌دار و ملتهب‪ ،‬موسي خياباني را در آغوش گرفتيم‪.‬‬
‫موسي و تعداد ديگري از مجاهدين كه همراهش بودند از زير اعدام درآمده و به حبس‬
‫ابد محكوم شده بودند‪ .‬بعضيهايشان با بنيانگذاران يا اعضاي مركزيت سازمان هم‌سلولي‬
‫بودند و بعضي ديگر هم دادگاهي بودند‪ .‬دور آنها حلقه زده بوديم و از آنها مي‌خواستيم كه‬
‫برايمان از بنيانگذاران و از آن‌چه ديده و شنيده بودند‪ ،‬تعريف كنند‪ .‬درست يادم نيست‪،‬‬
‫اما گمان مي‌كنم آخرين پيام حنيف و وصيتهاي او را هم همين بچه‌ها با خود به زندانها‬
‫آورده بودند‪ .‬يكي از بچه‌ها هم پيامي از محمود عسگري‌زاده كه قبل از دستگيريهاي‬
‫شهريور‪ ،50‬مدت كوتاهي مسئول تيم ما شده بود‪ ،‬برايم آورده بود‪‌.‬فكر مي‌كنم داستان‬
‫بازجوييهاي محمود را كه در عين حال فرمانده شاخة اطالعات سازمان با چندين‌هزار‬

‫‪152‬‬
‫شناسايي بود‪ ،‬بسياري شنيده باشند‪ .‬تا آن‌جا هم كه به‌تيم ما مربوط مي‌شد‪ ،‬ساواك‬
‫هيچ‌وقت از زبان او كلمه‌يي دربارة اين تيم نشنيد‪ .‬كوهمرد تسخيرناپذير‪ ،‬ساواك و تمامي‬
‫دژخيمانش را به سخره گرفته بود و سرتاپا تحقيرشان مي‌كرد‪ .‬محمود با تمام گوشت و‬
‫پوستش انقالبي و مجاهد خلق بود‪ .‬فكر مي‌كنم براي هر مجاهدي ياد و نام حنيف كبير و‬
‫يارانش هم‌چون محمود‪ ،‬هميشه با‌آميزه‌يي از قداست و شكوه و عظمت همراه است‪‌.‬براي‬
‫من به‌عالوه خاطره‌ها و لحظه‌هايي را زنده مي‌كند كه هويت زندگيم با آن پيوند خورده‬
‫است‪‌.‬اين‌گونه خاطره‌ها معموالً در سرفصلهاي سازمان دوباره گل مي‌كند و گويي آدم با‬
‫اصل و نسب و شجره‌نامة مجاهديش پيوند تازه‌يي برقرار مي‌نمايد‪ .‬احساس مي‌كنم اين‬
‫روزها يكي از همان دورانهاست‪ .‬روزهايي كه مجاهدين يكبار ديگر در سرفصل سرنگوني‬
‫دشمن‪« ،‬با مريم و از مريم زاده مي‌شوند» اما اين‌بار نه در آغاز كه در يكي از اوجهاي‬
‫انقالبي كه فراتر از تمامي دستاوردها و افتخارات مجاهدين است‪ .‬اين‌جور وقتها آدم خيلي‬
‫دوست دارد كه شاهد حضور عزيزترين دوستانش در اين صحنه باشد‪ .‬احساسي كه در‬
‫اين روزها بارها نسبت به محمود در ذهنم جوانه زد‪ .‬فكر مي‌كردم راستي چه مي‌شد‬
‫اگر به شكرانة روزي كه او مرا سر قرار حنيف برد و زندگيم را دگرگون كرد‪ ،‬من هم‬
‫مي‌توانستم او را سر قرار خواهر مريم بياورم و يك بارديگر صداي پرصالبتش را بشنوم‬
‫كه فتبارك‌اهلل احسن‌الخالقين‪ .‬آن روزها قبل از پيوستن به سازمان‪ ،‬وقتي هنوز در تب‬
‫روشنفكري و ادعاهاي پرطمطراق بي‌ماده غرق بودم‪ ،‬محمود ‪‌6‬ـ‌‪5‬فقره كار و مسئوليت‬
‫جدي در دست داشت‪ .‬با هم در دانشكدة بازرگاني درس مي‌خوانديم‪ .‬عضو مركزيت‬
‫سازمان بود با مسئوليتهاي سنگين كه در عين حال كار تحصيليش را هم دنبال مي‌كرد‬
‫و از دانشجويان موفق بود‪ .‬محمود در همين حال براي درآوردن خرج زندگي و تحصيلش‬
‫كار مي‌كرد‪ .‬او ازجمله مدتها براي مجلة تهران اكونوميست خبرنگاري مي‌كرد و از اين‬
‫طريق كمك هزينه‌يي نيز در اختيار خانواده‌اش مي‌گذاشت‪ .‬كار خبرنگاري در عين‌حال‬
‫بستر مناسبي براي تغذية اطالعاتي سازمان و شاخة تحت فرماندهي محمود بود‪ .‬يادم‬
‫هست كه اوحتي مدتي تدريس خصوصي‌در خانوادة يكي از وزيران شاه را به‌عهده گرفته‬
‫بود و ما شگفت‌زده كه او چگونه به چنين امكاني دست يافته است‪ .‬محمود همزمان در‬
‫فقيرترين محالت جنوب شهر تهران دوستاني داشت كه از طريق آنها مدارك شناسايي و‬
‫شناسنامه تهيه مي‌كرد‪ .‬به‌رغم تمامي اشتغاالت و مسئوليتهايش‪ ،‬در جنبش دانشجويي‬

‫‪153‬‬
‫و مبارزات آن دوران شركت فعال داشت و در رهبري اعتصابها و تظاهرات نقش شايستة‬
‫خود را ايفا مي‌نمود‪ .‬يك‌بار وقتي در گيرودار مبارزات دانشجويي او را از دانشگاه اخراج‬
‫كردند‪ ،‬اعتراض يكپارچة دانشجويان موجب شد كه او را به‌سرعت بازگردانند و اين‌بار‬
‫محمود روي دوش دانشجويان وارد دانشگاه شد‪.‬‬
‫با اين‌كه با خيلي از كارهاي محمود آشنا شده بودم‪ ،‬اما تنها سالها بعد بود كه فهميدم‬
‫او در همان دورانها‪ ،‬پروژه‌هاي تحقيقي و علمي نيز در دست داشته و از‌جمله كتاب‬
‫اقتصاد به زبان ساده را تدوين و تنظيم كرده بود كه مجاهدين در كار آموزشي از آن بهرة‬
‫زيادي بردند‪‌.‬محمود به ما مي‌آموخت كه تصميمات را بايد به سرعت ماده كرد و يكي از‬
‫شاهكارهاي خودش همين ماده كردن بود‪.‬‬
‫از تبار محرومترين توده‌ها و اقشار جامعة ايران بود‌و ستم و استثمار طبقاتي را با تمام‬
‫گوشت و پوستش لمس كرده بود‪ .‬سرشار از انگيزه‌هاي جوشان انقالبي و مبارزاتي‪،‬‬
‫سخت‌كوش‪ ،‬ساده‌زيست و متواضع بود و بي‌نام ونشان كار مي‌كرد‪ .‬غالبًا نزديكترين‬
‫دوستان محمود از بسياري كارها و تالشهايي كه در دو ‌رو‌برشان توسط او انجام گرفته‬
‫بود‪ ،‬بي‌خبربودند‪ .‬هم‌چنان‌كه كسي نمي‌توانست از پس چهرة گشاده و آرام او از رنجها‬
‫و مرارتهاي زندگي سخت‌كوشش مطلع شود يا به رمز و راز آن‌همه جسارت و دالوري‬
‫وظرفيت و خالقيت پي برد‪.‬‬

‫‪154‬‬
‫ف‌نژاد‪ ،‬كسي كه از يك اشتباه‬
‫حني ‌‬
‫به چنـد تجربه انقالبي مي‌رسيـد‬
‫محمود احمدي‬

‫گرچه ويژگيهاي انقالبي و توحيدي شهيد بنيانگذار محمد حنيف‌نژاد هر عنصر مبارز و‬
‫هر انسان آزاده‌يي را شگفت‌زده مي‌كند ولي در اين نوشته سعي مي‌كنم برخي از آن‌چه‬
‫خود مرا تحت‌تأثير قرار داد را به‌نگارش در بياورم‬
‫يكي از ويژگي چشمگير محمد حنيف‌نژاد قدرت جمعبندي و خالقيت انديشه و توان‬
‫ريشه‌يابي او از حوادث‪ ،‬مسائل اجتماعي و مبارزاتي بود‪ .‬او مي‌گفت كه نقش و مسئوليت‬
‫مقدم يك عنصر انقالبي آن است كه از واقعيات تجربه بيندوزد و آن‌را فرا‌راه خود و خلق‬
‫و انقالب قرار دهد‪ .‬گاهي براي رسيدن به‌يك جمعبندي مشخص الزم است كه يك عنصر‬
‫انقالبي از يك پديده چندين نمونه ببيند يا چندين‌بار آن را تجربه كند تا به‌ريشه‌يابي‬
‫عمقي از آن برسد‪ .‬براي برخي دو تجربه هم كافي است‪ .‬براي انديشمند انقالبي گاهي‬
‫يك تجربه هم براي درآوردن جمعبندي و كشف قانونمندي و درآوردن راه‌حل مشكل‬
‫كفايت مي‌كند‪ .‬اما خود شهيد حنيف‌نژاد از‌جمله پيشتازان و راهبراني بود كه به‌واقع‬
‫نه‌تنها از يك تجربه به‌ريشه و عمق مسأله مي‌رسيد بلكه گاهي از يك اشتباه به‌چند‬
‫نتيجة انقالبي دست مي‌يافت كه همة رهروانش را شگفت‌زده مي‌كرد‪ .‬او اين شيوه را‬
‫آموزش مي‌داد و بر‌قدرت جمعبندي و آموزش‌پذيري در اين رابطه تأكيد مي‌كرد‪ .‬زيرا او‬
‫به‌خوبي مي‌دانست كه مبارزه و انقالب جدي‌ترين مسألة اجتماعي‪ ،‬برترين رشتة علمي و‬
‫عاليترين دستاورد انساني است و تجربيات آن به‌سنگين‌ترين بها به‌دست مي‌آيد‪ .‬هر‌چه‬
‫عنصر پيشتار در توان و قدرت جمعبندي و خالقيت انديشه پيشرفته‌تر باشد به‌همان‬

‫‪155‬‬
‫اندازه انقالب و تحول اجتماعي‪ ،‬از مردم و مجاهدين پيشتازش بهاي كمتري مي‌طلبد‪.‬‬
‫او تأكيد داشت كه وظيفة عنصر مجاهد خلق بالغ كردن يك جمعبندي و رساندن آن‬
‫به‌سطح يك راه‌حل است‪ ،‬و مي‌گفت «جمعبندي از اشتباهات را به‌سطح اسلوب برسانيد»‪.‬‬
‫«تنها توضيح و توصيف حوادث و درآوردن اشتباهات اين يا آن فرد كافي نيست»‪« ،‬بايد‬
‫قانونمندي حاكم بر‌پديده را كه منجر به‌آن اشتباهات شده‪ ،‬كشف كنيد و سپس راه‌حلي‬
‫براي عدم تكرار آن اشتباهات ارائه دهيد‪ ،‬راه‌حلي كه پاسخ واقعي مشكل باشد»‪.‬‬
‫حنيف‌نژاد خود مصداق واقعي اجراي اين رهنمود بود‪ .‬او از جمعبندي حوادث تاريخي‪،‬‬
‫اجتماعي و سياسي جامعه و سرگذشت يكصد‌سال اخير مردم ايران به‌عميق‌ترين‬
‫دستاورهاي علمي و مبارزاتي رسيده بود‪ .‬او صرفنظر از آن كه اشتباهات جريانهاي مختلف‬
‫در گذشته را يافته بود‪ ،‬به‌قانونمندي مبارزة اجتماعي و انقالبي در شرايط مشخص ايران‬
‫دست يافت و با تشكيل سازمان مجاهدين خلق‪ ،‬آن‌را عملي ساخت‪ .‬او اساسًا در پي خلق‬
‫سازمان و نسلي بود كه تحت عنوان «كادرهاي همه جانبه» قدرت و توان عبور از اين‬
‫معضل اجتماعي و تاريخي را داشته باشند‪.‬‬
‫نمود ديگر اين رهنمود عملكرد شهيد حنيف‌نژاد در برابر ضربة شهريور سال‪ 1350‬بود‪،‬‬
‫ضربه‌يي كه توسط رژيم شاه بر‌پيكر سازمان مجاهدين وارد آمد‪ .‬او ضمن ديدن اشتباهاتي‬
‫كه به‌اين ضربه منجر شده بود و ضمن ديدن نقش افراد در آن‪ ،‬به‌دنبال يك جمعبندي‬
‫بود كه هم سازمان مجاهدين را از اين ضربه سرافراز بيرون بياورد و هم ما را به‌اسلوبها و‬
‫قانونمنديهايي از مبارزه برساند كه چندين گام از رژيم شاه و ساواك او به‌جلو پرتاب كند‪.‬‬
‫نتيجة اين جمعبندي وقتي با فرار رضا رضايي از زندان شاه به‌سازمان مجاهدين در خارج‬
‫زندان منتقل شد‪ ،‬توانست آن را از نظر تجربه در مبارزه با رژيم و ساواك شاه به‌مراتب جلو‬
‫بيندازد و به‌يك سازمان گسترده و عمل‌كننده تبديل كند كه از پايگاه عظيم اجتماعي‬
‫برخورد باشد و مجددًا هراس را بر تماميت رژيم شاه بيفكند و ضربه‌ناپذير شود‪.‬‬
‫ويژگي ديگر شهيد بنيانگذار محمد حنيف‌نژاد تعهد و مسئوليت بود‪ .‬او به‌آن‌چه كه‬
‫سازمان مجاهدين به‌عنوان تجربه و كشف قانونمندي و راه‌حلهاي مبارزاتي مي‌رسيد با‬
‫تمام وجودش پايبند بود‪ .‬همواره از تكرار اشتباهات به‌شدت جلوگيري مي‌كرد و معتقد‬
‫بود تا وقتي يك اشتباه جمعبندي نشده و به‌يك تجربة مشخص تبديل نشده است‪ ،‬از‬
‫اشتباه كردن ناگزير هستيد‪ .‬ولي وقتي تجربه كرديد و به‌اشتباه خود پي برديد و به‌راه‌حل‬

‫‪156‬‬
‫جلوگيري از آن رسيديد ديگر نبايد اجازه دهيد آن اشتباه تكرار شود‪ .‬از نظر او بزرگترين‬
‫گناه يك انقالبي تكرار اشتباه بود و مي‌گفت تكرار اشتباه بي‌توجهي به‌دستاوردها و‬
‫تجربه‌هايي است كه به‌بهاي سنگيني به‌دست آمده‌اند‪ .‬او به‌مسئوليتي كه در پس آگاهي‬
‫انسان وجود دارد و به‌عملي كه عنصر انقالبي بايد پس از آگاه شدن به‌آن قيام كند عميقًا‬
‫باور داشت و خودش سمبل و نمونه آن بود‪.‬‬
‫او هم‌چنين معتقد بود كه كلمات زنده‌اند و پيام خاص خود را القا مي‌كنند‪ .‬او به‌رسالت‬
‫كلمات و تعهدي كه انسان آگاه در قبال آنها دارد‪ ،‬ايمان داشت و به‌هيچ بهايي اجازه‬
‫نمي‌داد كه معاني كلمات لوث شوند‪.‬‬
‫اگر به‌يك نمونه آن اشاره كنم شايد معناي ايمان و باور او به‌اين تعهد و مسئوليت‬
‫روشن شود‪ .‬پس از ضربه سال‌‪ ،50‬رژيم دست‌نشاندة شاه بي‌ترديد مي‌خواست بنيانگذاران‬
‫سازمان را به‌هر طريقي اعدام كند‪ .‬تنها به‌يك شرط حاضر بود از شهادت بنيانگذار محمد‬
‫حنيف‌نژاد كوتاه بيايد و آن هم پذيرش اين بود كه رسمًا اعالم كند كه مبارزه مسلحانه‬
‫را ديگر باور ندارد‪ ،‬يا اين‌كه مجاهدين وابسته به‌عراق هستند يا… از آن‌جا كه نقش‬
‫و جايگاه محمد حنيف‌نژاد در سازمان مجاهدين مشخص بود‪ ،‬اين تصور مي‌رفت كه‬
‫زنده‌ماندن او تأثير چشمگيري در تداوم مجاهدين خواهد داشت‪ .‬اما شهيد بنيانگذار‬
‫معتقد بود كه تنها يك چيز حيات انقالبي و دوام مجاهدين را تضمين مي‌كند‪ ،‬آن‌هم‬
‫وفاداري و ايستادن بر‌اصولي است كه سازمان مجاهدين خلق به‌عنوان حاصل تجربيات‬
‫مبارزات گذشته مردم ايران بر‌آن استوار و بناشده است ولو اين‌كه خون بنيانگذاران‬
‫سازمان بهاي آن باشد‪ .‬هرگونه عقب‌نشيني و پشت كردن به‌اين اصول عامل نابودي‬
‫مجاهدين است حتي اگر بنيانگذاران آن زنده باشند‪ .‬در نقطه‌يي كه مجاهدين خلق‬
‫وفاداري و تعهد در قبال آن كلمات و آن پرنسيپها را رهاكنند كارشان تمام است‪.‬‬
‫و چنين بود كه او با خون پاك خويش تعهد و ايمانش را به‌راه و آرمان مجاهدين خلق‬
‫به‌اثبات رساند و حيات مجاهدين را تضمين كرد‪ .‬به‌اين‌ترتيب پرشكوه‌ترين فراز زندگي‬
‫بنيانگذار مجاهدين كه مرگ سرخ او است‪ ،‬برترين آموزش و عاليترين جلوة تعهد نسبت‬
‫به‌مسئوليت است‪ .‬او در ارزشهايي كه خود معرف آن بود‪ ،‬جاودانه شد و با پرورش راهبري‬
‫چون مسعود كه عصارة وجود او بود‪ ،‬نسل مجاهد خلق را جاودانه و حيات جاودانش را‬
‫تضمين كرد‪.‬‬

‫‪157‬‬
‫گواه صحت و اصالت راه‬
‫مهدي فيروزيان‬

‫امروز كه به بزرگداشت سالروز تأسيس سازمان نشسته ايم‪ ،‬چهل سال سراسر مقاومت و‬
‫ايثار و فدا و شهادت را پشت سر گذاشته‌ايم‪ .‬از بسياري گردنه‌ها و سرفصلها با خاطرات‬
‫و خطرات بسيار عبور كرده‌ايم‪ .‬در بسياري از مقاطع با پيروزيها همراه بوده و در بعضي‬
‫مقاطع سخت‪ ،‬بود و نبود سازمان در چشم‌انداز قرار گرفته‪ ،‬ولي با عبور از آنها سرفرازانه و‬
‫در مداري عاليتر با قامتي استوارتر به مبارزه خود در راه آرمانهاي حق طلبانه مردم ايران‬
‫در جهت به‌دست آوردن آزادي و برقراري دموكراسي و براي نفي دو رژيم شاه و شيخ‬
‫ادامه داده و در اين راستا از هيچ چيز فروگذار نكرده است‪ .‬در ادامه اين مسير امروز اما‬
‫شاهد پايداري پرشكوه قهرمانان آزادي كه پرورش‌يافتگان نسل حنيف و نسل خجسته‬
‫مسعود و مريم هستند در مدار ديگري هستيم‪.‬‬
‫اين رمز ماندگاري‪ ،‬پايداري و مقاومت را مقدمتًا بايد در اهداف بنيانگذاران جستجو‬
‫كنيم‪ .‬آنهاكه با خلق خطوط اصولي در امر مبارزه و با تشكيل سازمان‪ ،‬بن‌بست مبارزه‬
‫را در آن شرايط شكستند و با ديناميسم و پويايي خطوط‪ ،‬راه استمرار مبارزه را تا امروز‬
‫باز كردند‪.‬‬
‫اصولي كه امروز راهنماي عمل ما شده اند‪ ،‬ساده به‌دست نيامده و درواقع دستاوردهاي‬
‫گرانقدر بنيانگذاران و به‌طور مشخص شهيد حنيف‌نژاد و سعيد محسن است كه در كوران‬
‫حوادث آن‌روزگار‪ ،‬با جمعبندي تجارب جنبشها و مبارزات مردم ايران‪ ،‬خصوصًا علل‬
‫شكستهاي گذشته توانستند به آن دست يابند‪ .‬آنها براي تعميق ديدگاهها و دانش انقالبي‬
‫و مبارزاتي‪ ،‬مطالعات فراوان مي‌كردند و تجارب گرانقدر و مهمي به‌دست آوردند‪.‬‬

‫‪158‬‬
‫شهيد محمد حنيف‌نژاد مي‌گفت اين تجارب ساده به دست نيامده بلكه با تحقيق و‬
‫شناخت و تحليل نظري به آنها دست يافتيم‪ .‬برايمان مهم بود كه علت شكست جنبش‬
‫مشروطه چه بود؟ علت شكست جنبش جنگل چه بود؟ چرا دكتر حشمت راه زندگي و‬
‫تسليم را برگزيد و بعد اعدام شد؟‬
‫بعد از به اصطالح انقالب ‪6‬بهمن‪ 1341‬و سپس سركوب خونين قيام ‪15‬خرداد‪ ،‬در حالي‬
‫كه رهبران و احزاب رسمي آن روز جنبش به‌طور رسمي تعطيل شدن خود را اعالم كرده‬
‫بودند‪ ،‬سكوت و يأس همه جا را فراگرفت‪ .‬هيچ كس در صحنه نبود‪ .‬بسياري مبارزه را‬
‫ترك كردند و خانه‌نشين شدند‪ .‬اصليترين سؤال براي همه اين بود‪« :‬چه بايد كرد؟»‬
‫كم نبودند كساني كه پاسخ مي‌دادند‪ :‬مبارزة مسلحانه‬
‫اما بسياري از همينها كه شعارش را مي‌دادند‪ ،‬چون حاضر نبودند بهاي اين حرف را‬
‫بپردازند‪ ،‬در عمل گامي برنمي‌داشتند‪ .‬محمد حنيف‌نژاد در باره‌شان مي‌گفت‪« :‬چه‬
‫ابرهايي كه بسيار مي‌غرند‪ ،‬اما قطره‌يي نمي‌بارند»‪.‬‬
‫حرف بنيانگذار كبير ما اين بود كه ما بايد خودمان راه را باز كنيم و ادامه دهيم‪ .‬بايد‬
‫تشكيالتي مخفي و انقالبي تأسيس كنيم و پس از كسب آمادگيهاي الزم وارد عمل‬
‫شويم‪.‬‬
‫محمد‌آقا در آن شرايط مي‌گفت عده‌يي مبارزه را ترك كرده و زندگي را انتخاب كرده‌اند‪،‬‬
‫بعضيها چپ‌نمايي مي‌كنند و مي‌گويند از همين االن بايد دست به سالح برد‪ ،‬در حالي‌كه‬
‫نه استراتژي مدون دارند و نه علم آن را‪ ،‬اما من به آنها گفته‌ام‪ :‬قبل از شروع ابتدا بايد‬
‫علم آن را آموخت تا با چشم باز و استراتژي مشخص بشود وارد عمل شد‪ .‬محمدآقا در‬
‫اين زمينه ماهها به مذاکره با نيروهاي مختلف پرداخته بود‪ .‬او مي‌گفت من در انتها به‬
‫آنها گفتم شما برويد شروع كنيد واگر ما به بينش شما رسيديم به شما خواهيم پيوست‪.‬‬
‫بعد از اين تعيين تكليف بود که در شهريور‪ 1344‬محمد‌آقا با ديگر بنيانگذاران‪ ،‬سازمان‬
‫را با ايدئولوژي اسالم انقالبي و مشي مسلحانه بنيانگذاري كرد‪.‬‬
‫محمد آقا بعدها مي‌گفت آنها كه چپ‌نمايي كردند‪ ،‬در عمل کنار رفتند بدون اين‌كه حتي‬
‫يك عمل انجام داده باشند‪ .‬و چنين بود كه تئوري انقالبي و راهنما و بن‌بست‌شكن و‬
‫ايدئولوژي ضد استثماري و يگانه‌ساز در پهنة مبارزاتي ميهنمان خلق شد‪ .‬خط اصولي که‬
‫هر روز بيش از پيش صحت و حقانيت آن در صحنة نبرد انقالبي در ميهنمان آشکار شده‬

‫‪159‬‬
‫و در مسير پرشکوه خود در مواجهه با انبوه توطئه‌هاي ارتجاعي و استعماري به اتکاي‬
‫فداي عظيمي که شهادت بنيانگذاران سقف باالبلند آن است‪ ،‬موفق شد که به‌رغم تمامي‬
‫سختيها‪ ،‬راه بگشايد‪.‬‬
‫سر انجام در روز خجستة ‪15‬شهريور ‪ 1344‬سازمان مجاهدين بنيانگذاري شد و تا به‬
‫امروز ما شاهد پايداري تمام‌عيارش هستيم‪ .‬شهادت بنيانگذاران و كاروان عظيم شهداي‬
‫مجاهد گواه اصالت و صحت راهشان بود و هم چنان با درخشش خيره‌كننده‌يي در مداري‬
‫بسا باالتر كه نشانه پايداري اين نسل روي اصول و پرداخت بها براي آن است‪ ،‬اين راه‬
‫ادامه دارد‪.‬‬
‫هم‌چنين در سايه پايداري روي اصول و خطوط رهبريش و يكپارچگي سازمان و حمايت‬
‫همه‌جانبه خلق قهرمان ايران و با تمسك به انقالب رهاييبخش‪ ،‬قادر شديم تا در اين‬
‫دوران با سرفرازي و شكوه‪ ،‬پيروزي را نصيب مقاومت و خلق قهرمان ايران كنيم و اشرف‬
‫شهر شرف را پايدار نماييم‪ .‬اينها همه از پرتو آن خلوصي به دست آمده است كه بذرش‬
‫را محمد و سعيد و اصغر پاشيدند و امروز چه درخت تناور ريشه‌دار و سايه‌گستري شده‬
‫است‪ .‬آري آن خونهاي پاك امروز در رگهاي رهروان حنيف کبير جوشان است‪ .‬آنها در‬
‫پايداري پرشکوه و مقاومت ستودني رزم‌آوران آزادي ايران و در ايستادگي سراسر حماسة‬
‫مجاهدان در اين فراز صعب زنده‌اند‪ .‬ميراث انقالبي اين بزرگمردان تاريخ ايران تا جاودان‬
‫بر تارک مبارزات آزاديخواهانة مردم ايران خواهد درخشيد‪.‬‬

‫‪160‬‬
‫اي طبيب جمله علتهاي ما!‬
‫عليرضا معدنچي‬

‫سالهاي سرگشتگي‬
‫آنها كه سنشان مثل من اجازه مي‌دهد‪ ،‬مي‌توانند به‌ياد بياورند كه فضاي دانشگاهها بعد‌از‬
‫سال‪ ،50‬سرآغاز مبارزة مسلحانة چريك‌شهري عليه رژيم شاه‪ ،‬با قبل از آن تفاوت كيفي‬
‫پيدا كرد‪ .‬تا قبل از آن‪ ،‬جنبش دانشجويي گويي در خودش به دور و تكرار دچار شده بود‪.‬‬
‫در دانشگاهها هر سال اعتصاب مي‌شد‪ ،‬هر سال گروهي از دانشجويان دستگير‪ ،‬زنداني يا‬
‫اخراج مي‌شدند و گويي كه پوسته‌شكني و پيشرفتي در كار نبود‪ ،‬اين احساس بن‌بست‪،‬‬
‫در ميان دانشجويان و روشنفكران مذهبي با يك احساس سرافكندگي و سرگشتگي توأم‬
‫و مضاعف مي‌شد‪ .‬اولين جرقه كه تا حدودي دانشگاهها و محيطهاي مبارز روشنفكري‬
‫آن سالها را تكان داد‪ ،‬دادگاه و دفاعيات انقالبي بزرگ شهيد شكراهلل پاك‌نژاد بود‪ .‬اگر چه‬
‫حركت او و گروهش به‌سرعت توسط ساواك شاه در نطفه خفه شد‪ ،‬اما با همان پرتو اول‪،‬‬
‫برق سالح و مبارزة مسلحانه كه چه در «گروه فلسطين» (نامي كه گروه پاك‌نژاد به‌آن‬
‫معروف شد) و چه در دفاعيات قهرمانانة شكري در بيدادگاههاي نظامي شاه درخشيد‪،‬‬
‫چشمهاي منتظر نسل جوان و شورشي را روشن و خيره كرد‪ .‬من آن موقع (سالهاي‬
‫‪47‬ـ ‌‌‪ )48‬در دانشگاه شيراز تحصيل مي‌كردم و اگر چه جو سياسي آن‌جا نسبت به‬
‫دانشگاههاي موجود در تهران يا دانشگاه تبريز و دانشگاه مشهد‪ ،‬به‌لحاظ سياسي كمتر‬
‫فعال بود‪ ،‬اما در همان سالها برخي محفلهاي دانشجويي كه تحت تأثير حماسة چه‌گوارا‬
‫يا گروه فلسطين شكل گرفته بود و رؤياي رفتن به فلسطين يا يكي از كشورهاي بلوك‬
‫شرق و ديدن دوره‌هاي نظامي و چريكي را در سر مي‌پروراندند‪ ،‬به‌دليل فقدان تجربه و‬

‫‪161‬‬
‫مينيمم‌هاي الزم‪ ،‬در همان دانشگاه توسط ساواك شناسايي و قلع و قمع گرديدند‪.‬‬
‫مي‌خواهم نتيجه بگيرم كه در فضاي دانشجويي آن سالها يك زمينة آمادة رواني براي‬
‫مبارزة مسلحانه چه در ميان طيف دانشجويان مذهبي و چه در طيف دانشجويان متأثر‬
‫از تفكرات ماركسيستي وجود داشت‪ ،‬زيرا نسل جوان و انقالبي آن سالها‪ ،‬هم تحت تأثير‬
‫شرايط سياسي و اجتماعي ايران و هم تحت‌تأثير انقالبهاي پيروزمند كشورهاي جهان‬
‫سوم‪( ،‬كوبا‪ ،‬الجزاير‪ ،‬ويتنام و…) راه خود را نه در مشي‌هاي سنتي و تسليم‌طلبانه‪ ،‬بلكه‬
‫در مشي راديكال و قهرآميز جستجو مي‌كرد‪ .‬از همين‌رو وقتي در اواخر سال‪ 49‬و سال‪،50‬‬
‫آوازة مبارزة مسلحانة چريكي برخاست‪ ،‬آتش آن به‌سرعت در ميان انبوه توده‌هاي دانشجو‬
‫در‌گرفت و دانشگاهها را به پايگاه اصلي و مستحكم سازمانهاي انقالبي كه اساسًا عبارت از‬
‫مجاهدين و فداييان بودند‪ ،‬تبديل كرد‪ .‬به‌خصوص دانشجويان مسلمان و مذهبي‪ ،‬گويي‬
‫همة آن‌چه را كه در خودآگاه و ناخودآگاه خود سالها مي‌جستند و نمي‌يافتند‪ ،‬اكنون‬
‫در وجود مجاهدين و قهرماناني كه در بيدادگاههاي شاه‪ ،‬ديكتاتور وابسته و پوشالي را‬
‫به‌سخره مي‌گرفتند‪ ،‬آرمانها و آمال خود را به‌صورت مجسم مي‌ديدند و ارتباط پيدا كردن‬
‫با مجاهدين به‌آرزوي طاليي همة جوانان مبارز مذهبي تبديل شده بود‪ .‬احساس نياز به‬
‫نيرويي هم‌چون مجاهدين تنها به بعد سياسي و مبارزه‌جويي با رژيم محدود نمي‌شد‪،‬‬
‫بلكه مجاهدين در عين‌حال پاسخ نياز فكري‪ ،‬فرهنگي و ايدئولوژيك نسل جوان ايران‬
‫بودند‪ .‬انبوه جواناني كه به‌دليل پيشينة تاريخي و اجتماعي‪ ،‬دلبستگيهاي مذهبي و‬
‫اسالمي داشتند‪ ،‬پاسخ خود را در الگوهاي متداول و شناخته‌شده نمي‌يافتند و از آنها‬
‫به‌شدت سرخورده بودند‪ .‬اين جوانان هم به‌دليل حاكميت ديكتاتوري و ستم و تبعيض‬
‫شديد اجتماعي ناشي از آن و هم به‌دليل تضاد شديد فرهنگي با رژيم شاه‪ ،‬كه آشكارا با‬
‫عالئق و اعتقادات مذهبي دشمني مي‌ورزيد‪ ،‬سرشار از نفرت از رژيم شاه بودند و پتانسيل‬
‫مبارزه‌جويانة بااليي داشتند‌؛ اما آنها وقتي مي‌خواستند وارد مبارزة جدي سياسي شوند‪،‬‬
‫در محيطهاي مذهبي با خأل مواجه مي‌شدند‪ .‬تنها امكان موجود‪ ،‬انجمنهاي اسالمي‬
‫آن روزگار بود كه سقف انديشة آن‪ ،‬مهندس بازرگان و سقف عملش هم راه‌انداختن‬
‫كتابخانه‌يي با كتابهاي سطحي و كم‌ارزش يا جلسات هفتگي‪ ،‬ب‌ا رد و بدل كردن حرفهاي‬
‫ال در ابراز مخالفت با رژيم و در حقيقت براي درد‌دلهاي‬ ‫سطحي‌تر و كم‌ارزش‌تر مث ً‬
‫خاله‌زنكي و تخلية تضادها بود‪ .‬محصوالت و مشتريان اين محفلها هم‪ ،‬اقليتي قشر مرفه‬

‫‪162‬‬
‫ال و به‌لحاظ سياسي و اجتماعي در نظام‬ ‫مهندس و دكتر و تكنوكرات مذهبي بود كه عم ً‬
‫شاه مستحيل شده و در خدمت آن بودند و تنها پيله و پوستة اعتراضي خفيف و نازكي‬
‫را كه به‌صورت دوره‌هاي هفتگي انجمنهاي‌اسالمي آن روز نمود داشت‪ ،‬در اطراف خود‬
‫تنيده و حفظ مي‌كردند كه البته منشأ هيچ اثر سياسي و اجتماعي نبود‪ .‬همان جلساتي‬
‫كه باالخره يك‌روز محمد آقا عليه آنها و صحبتهاي مبتذل و خالي از عملشان برشوريده و‬
‫با همان لهجة شيرين خود خطاب به‌آنها گفته بود‪ :‬بريد بابا شما هم با اين خونه‌زندگيهاي‬
‫راحت‌تون!‬
‫سؤالهاي بي‌پايان و پاسخهاي پوشالي براي بچه‌مذهبيها احساس تضاد با مذهب سنتي‬
‫از سالهاي دبيرستان بروز پيدا مي‌كرد‪ .‬اين تضاد ابتدا خود را در سؤالهايي كه بر تضاد‬
‫باورهاي آن مذهب با يافته‌هاي علمي انگشت مي‌گذاشت بارز مي‌شد‪ .‬عمده‌ترين سؤال‬
‫پيرامون تعارض فرضيه تكامل با داستان خلقت آدم بود‪ .‬دانش‌آموزان از سويي در‬
‫كتابهاي طبيعي فرضية تكامل را به‌عنوان يك اصل مسلم علمي مي‌خواندند و از طرف‬
‫ديگر از واعظ مسجد يا در زنگ شرعيات از معلم مربوطه چيزهاي ديگري مي‌شنيدند‪.‬‬
‫در آن سالها هم‌و‌‌غم كانونها و متوليان رسمي و غير‌رسمي مذهب‪ ،‬از انجمنهاي اسالمي‬
‫ال بخشي از حوزة قم‪ ،‬حول يافتن پاسخ براي اين قبيل سؤاالت‬ ‫كذايي كه گفتم تا مث ً‬
‫جوانان متمركز بود‪ .‬يافتن جواب براي‌مسائل پايان‌ناپذير و مسخره‌يي نظير چگونگي‬
‫نماز در قطبين! يا چگونگي نماز و روزه در فضا و كرة ماه! و امثالهم… در سطح ديگري‬
‫نيز مطهري در معيت «(عالمه) طباطبايي» كتاب «رئاليسم و روش فلسفه» را تدوين‬
‫كرده بودند‪ ،‬تا به‌زعم خود به «القائات ماترياليسم عليه مذهب» پاسخ فلسفي بدهند‪.‬‬
‫تالشهاي تدافعي‌يي كه جنبة مس ّكن داشت و به‌فرض هم اگر صد‌درصد به‌هدفي كه‬
‫مدنظر داشتند‪ ،‬نايل مي‌شدند‪ ،‬تازه تهاجمات رقيب را خنثي كرده و برخي سؤالهاي او‬
‫از بي‌نهايت سؤالهايي را كه مي‌توانست مطرح شود‪ ،‬پاسخ داده بودند‪ ،‬اما هيچ چارچوب‬
‫فكري محكمي ارائه نمي‌كردند و خودشان هيچ راهي را نشان نمي‌دادند‪ .‬البته انصاف‬
‫بايد داد كه در آن سالها انتشار كتاب تكامل انسان دكتر يداهلل سحابي كه نشان مي‌داد‬
‫فرضية تكامل با بيان رمزگونة آيات خلقت انسان در تعارض نيست‪ ،‬خود حادثه‌يي به‌شمار‬
‫مي‌رفت‪ .‬هم‌چنين شماري از كتابهاي مهندس بازرگان‪ ،‬نظير «راه طي‌شده» و «مطهرات‬
‫در اسالم» كه يكي مي‌كوشيد دعوت انبيا را با تحليلي منطقي و عقلي توضيح دهد و‬

‫‪163‬‬
‫ديگري مي‌كوشيد براي احكام ديني توجيهات عقلي و منطقي بيابد‪ ،‬از آن زمره است‬
‫و تا حدود زيادي به‌سؤاالت جواناني كه مي‌خواستند مذهبي باشند‪ ،‬در‌قبال اشكاالتي‬
‫كه از زاوية علوم طبيعي متوجه باورهاي مذهبي مي‌شد‪ ،‬پاسخ مي‌داد‪ .‬اما وقتي همين‬
‫جوانان با مسائل جدي‌تر سياسي و اجتماعي آشنا مي‌شدند و با مباحث عميقتري نظير‬
‫مسألة استثمار‪ ،‬برابري زن و مرد‪ ،‬تناقض احكام دگم فقهي با واقعيتهاي متحول اجتماعي‬
‫و مهمتر و مادي‌تر از همه‪ ،‬خود مسألة مبارزه و تنظيم رابطه با نيروهاي مختلفي كه‬
‫در صحنة سياسي به‌طور واقعي وجود داشتند‪ ،‬مواجه مي‌گرديدند‪ ،‬ديگر كميت تفكر‬
‫مهندس بازرگان و امثال او مي‌لنگيد و پاسخگوي ذهنهاي جستجوگر جوانان مذهبي‬
‫نبود‪ .‬فضاي ذهني دانشجويان مذهبي قبل از سال‪ 50‬با توجه به شرايطي كه گفتم‪،‬‬
‫فضاي حاكم بر اذهان دانشجويان مذهبي و اسالمي در دانشگاهها‪ ،‬يك احساس تدافع و‬
‫تحقير بود‪ ،‬از طرفي شرايط عيني اجتماعي‪ ،‬آنان را به مبارزه با رژيم شاه مي‌كشاند و از‬
‫طرف ديگر‪ ،‬به‌راستي در برابر اين سؤال كه به‌جاي آن‌چه نفي مي‌كنيم (رژيم شاه) چه‬
‫چيزي مي‌خواهيم قرار بدهيم‪ ،‬چيزي براي عرضه نداشتيم‪ ،‬اذهان در اين زمينه به‌شدت‬
‫ال چيزي به‌نام «آزادي» كه تعريفش روشن نبود و‬ ‫متشتت‪ ،‬مغشوش و بي‌شكل بود‪ .‬مث ً‬
‫ال با تبليغات ضد‌ديني و با ماركسيسم چه مي‌كنيد؟‬ ‫در مواجهه با اولين سؤالها كه مث ً‬
‫از هم وا‌مي‌رفت‪ .‬هم‌چنين چيزي به‌نام «اسالم راهي بين سرمايه‌داري و سوسياليسم»‬
‫كه واقعًا خودمان هم نمي‌دانستيم چه معجوني است! و به‌رغم كتابها و مقاالت متعددي‬
‫كه عينًا با همين عنوان يا با اين مضمون نوشته شده بود‪ ،‬اما هيچ‌كدام پاسخ روشني‬
‫به مسائل موجود و مشخص اقتصادي و اجتماعي نمي‌داد‪ ،‬چرا كه قادر نبود به مسألة‬
‫پايه‌يي كه همان مسأله استثمار بود‪ ،‬جواب بدهد‪ .‬حتي در مسائل فرعي‌تر و ساده‌تري‬
‫نظير حق رأي زنان‪ ،‬كاركردن زنان در بيرون از خانه‪ ،‬تناقض احكام فقهي و شرعي با‬
‫واقعيات دنياي امروز و غيره… ما دانشجويان مذهبي كه آن‌موقع در انجمنهاي اسالمي‬
‫يـ‌مذهبي‪ ،‬از اين‌قبيل فعال بوديم‪ ،‬هيچ پاسخي جز يك مشت شعر‬ ‫و محفلهاي سياس ‌‬
‫و شعار و حرفهاي كلي و نامشخص چيزي در چنته نداشتيم و خودمان هم ك ‌مو‌بيش‬
‫به آن واقف بوديم‪ ،‬يا دست‌كم آن را احساس مي‌كرديم‪ .‬به‌همين جهت يك احساس‬
‫سرگشتگي و تا حدودي سرافكندگي را اگرچه آن‌را به‌زبان نمي‌آورديم‪ ،‬اما با تمام وجود‬
‫احساس مي‌كرديم! احساس مي‌كرديم كه كتابهاي نويسندگان مذهبي و به‌اصطالح‬

‫‪164‬‬
‫اسالمي ديگر چيزي ندارند‪ ،‬كه به آدم بدهند‪ .‬حتي كتابهاي مهندس بازرگان كه در دورة‬
‫دبيرستان آن‌همه جاذب مي‌نمود‪ ،‬ديگر در سالهاي دانشگاه رغبتي برنمي‌انگيخت‪ .‬يا پاي‬
‫سخنراني خطيبان و سخنرانان كه مي‌رفتي‪ ،‬به‌زودي چنتة خاليشان را به‌رغم مهارتشان‬
‫در سخنراني درمي‌يافتي‪ .‬چه چيزي ما جوانان و دانشجويان آن روزگار را وامي‌داشت كه‬
‫هم‌چنان مذهبي باشيم؟ به‌جز عاليق عاطفي و ايمان مذهبي نسبت به سمبلهاي مذهبي‬
‫هم‌چون پيامبر و علي(ع) و حسين(ع) كه به‌رغم ابتذال دامنگير «مذهب» در آن ساليان‪،‬‬
‫هم‌چنان چهره‌هايشان دوست‌داشتني و جاذب و انگيزاننده مي‌نمود‪ ،‬اين واقعيت بود كه‬
‫به‌هر‌حال همان «مذهب» به‌خاطر تضادش با ديكتاتوري حاكم و فرهنگ منحط و مبتذلي‬
‫كه تبليغ و ترويج مي‌كرد‪ ،‬پتانسيل مبارزه‌جويانة بااليي داشت و گروندگانش را تا حدودي‬
‫مي‌توانست در برابر آن سيالب ابتذال آريامهري‪ ،‬ولو در پيلة تدافع حفظ كند‪ .‬اين فضاي‬
‫غالب در محافل و دانشجويان مذهبي در سالهاي قبل از ‪ 50‬بود‪ .‬اما يك‌باره برخاستن‬
‫صداي مبارزة مسلحانه‪ ،‬همه چيز را تحت‌الشعاع قرار داد و همه چيز را دستخوش تغيير‬
‫كرد‪ .‬ابتدا حماسة سياهكل و جنگل بود‪ ،‬كه شور مبارزه و حماسه را در رگهاي جان‬
‫نسل جوان مبارز جاري كرد‪ .‬هيچ‌وقت خاطرة آن شب تلخ و سنگين را كه خبر شهادت‬
‫‪13‬قهرمان حماسة سياهكل را در صفحه اول روزنامه‌ها خواندم‪ ،‬فراموش نمي‌كنم‪ ،‬بعد‬
‫خبر درگيريهاي حماسي فداييها و بعد خبرهاي دفاعيات قهرمانان مجاهد و فدايي بود‬
‫كه فضا را اشباع كرده بود‪ .‬آن‌موقع كه هنوز مجاهدين با اسم و رسمشان شناخته نشده‬
‫بودند‪ ،‬ما دانشجويان و جوانان سياسي آن روزگار‪ ،‬چندان جدايي و مرزي بين فدايي و‬
‫مجاهد احساس نمي‌كرديم‪ ،‬البته مي‌دانستيم كه فداييان گروهي ماركسيست هستند‪ ،‬اما‬
‫اين از عالقه و احترام ما نسبت به آنها نمي‌كاست‪.‬‬

‫ظهور مجاهدين‬
‫تا آن‌كه نام وآوازة مجاهدين برخاست‪ .‬حكايتهاي افسانه‌يي از مقاومت اسطوره‌ييشان‬
‫در زير شكنجه‪ ،‬از سازمان مستحكمي كه حنيف‌نژاد پي افكنده بود‪ ،‬از مطالعات عميقي‬
‫كه مجاهدين در زمينه‌هاي گوناگون سياسي و اجتماعي و ايدئولوژيك كرده بودند‪ ،‬از‬
‫دفاعيات قهرمانانه‌يي كه حتي به صفحات روزنامه‌هاي رژيم نيز راه يافته بود و… يكباره‬
‫ما احساس مي‌كرديم به آن‌چه كه دنبالش بوديم و در عمق وجودمان نيازش را احساس‬

‫‪165‬‬
‫مي‌كرديم‪ ،‬رسيده‌ايم‪ .‬آن احساس سرگشتگي و سرافكندگي‪ ،‬به‌سرعت جاي خود را‬
‫به اميد و احساس غرور و سربلندي داده بود‪ .‬وقتي در صفحه اول روزنامه‌هاي رژيم‬
‫مي‌خوانديم كه علي ميهندوست در دادگاه گفته است‪« :‬اگر االن مسلسل داشتم در شكم‬
‫دادستان خالي مي‌كردم!»‪ ،‬اين بيشتر از همة كتابها و مطالبي كه خوانده بوديم‪ ،‬روي ما‬
‫اثر مي‌گذاشت و وقتي كه مي‌شنيديم كه مجاهدين در دفاعياتشان ضمن رد برچسب‬
‫«ماركسيست اسالمي» كه ساواك شاه اختراع كرده بود‪ ،‬مي‌گفتند كه ما به ماركسيسم‬
‫احترام مي‌گذاريم‪ ،‬و از همة دستاوردهاي علمي بشر در جهت مبارزه استفاده مي‌كنيم‬
‫و… غرق غرور و سرشاري مي‌شديم و به‌دنبال آن مي‌شنيديم كه حنيف گفته است‪:‬‬
‫«مرز اساسي نه بين با‌خدا و بي‌خدا‪ ،‬بلكه ميان استثمار‌شونده و استثمارگر است» ناگهان‬
‫انگار چراغي در ذهنمان روشن مي‌شد و ما در پرتو آن براي سؤاالت و ابهاماتي كه داشتيم‬
‫و به‌آن فكر مي‌كرديم‪ ،‬جواب پيدا مي‌كرديم و نمي‌دانستيم چطور‪ ،‬اما ناگهان خود را در‬
‫ال متفاوتي احساس مي‌كرديم‪.‬‬ ‫دنياي ذهني كام ً‬

‫خون‪ ،‬خون احيا‌كننده‬


‫خوب به‌ياد مي‌آورم كه هوادار شدن من يا دوستاني كه مي‌شناختم و مي‌شناسم‪ ،‬هيچ‌كدام‬
‫با خواندن جزوات و متون تئوريك و ايدئولوژيك مجاهدين حاصل نشد‪ ،‬اساسًا ديدن و‬
‫شنيدن داستان مقاومت مجاهدين در زندان و زير شكنجه يا در ميدان رزم با دشمن‬
‫رويارو بود كه من و ديگران را عالقمند و هوادار مجاهدين كرد‪ .‬ما بدون آن كه توضيحات‬
‫تئوريك اين مقاومت را بدانيم يا با مقوالتي نظير ربط تئوري و عمل آشنا باشيم‪ ،‬به‌سادگي‬
‫درمي‌يافتيم كه سازماني و گروهي كه به‌طور جريان‌وار و نه‌تك‌نمود موفق به خلق چنين‬
‫مقاومتي و چنين اسطوره‌هايي مي‌شود‪ ،‬البد كه بر شالوده‌هاي مستحكم فكري و عقيدتي‬
‫و تشكيالتي و سياسي بنا شده است‪ .‬يا با شنيدن چگونگي برخوردهاي حنيف با اطرافيان‬
‫خود‪ ،‬خيلي بيشتر از خواندن كتاب و جزوه دربارة اين سازمان و ايدئولوژي و ديدگاه آن‬
‫شناخت پيدا مي‌كرديم و در نتيجه به‌آن اعتماد مي‌كرديم‪ .‬اما نه‪ ،‬براي آن‌كه آن عالقه و‬
‫هواداري به جنس مستحكمتر و متعالي‌تري از نوع «اعتماد»‪« ،‬اعتقاد» و «ايمان» تبديل‬
‫شود‪ ،‬به يك عنصر غير‌قابل جانشين ديگر‪ ،‬يعني «خون» نياز است‪ .‬باز هم خوب به‌خاطر‬
‫مي‌آورم كه احساس هواداري و عالقه‌يي‌كه از پائيز سال‪ 50‬نسبت به مجاهدين (كه‬

‫‪166‬‬
‫آن‌موقع هنوز به اين اسم شناخته نمي‌شدند) به‌عنوان سازمان و گروهي انقالبي و اسالمي‬
‫با چنان ويژگيهايي‪ ،‬داشتم‪ ،‬با احساسي كه ب‌ا اولين دسته اعدامها (در ‪30‬فروردين‪ )51‬و‬
‫بعدًا به‌خصوص با اعدام بنيانگذاران و شخص محمد حنيف‌نژاد در ‪4‬خرداد‪ 51‬پيدا كردم‪،‬‬
‫متفاوت بود‌‪ .‬اين‌جا ديگر تنها يك احساس عالقه و احترام و هواداري صرف نبود‪ ،‬بلكه‬
‫يك احساس اعتماد عميق و يك احساس تعهد بود‪ .‬آخر من هميشه از پدرم و از نسل‬
‫او كه حزب توده و آن سالهاي برو‌بروي احزاب سياسي بعد از شهريور‪ 20‬را ديده بودند‪،‬‬
‫شنيده بودم كه‪« :‬همه‌شان دروغ مي‌گويند!» «هيچ كس دلش براي مردم نسوخته»‪،‬‬
‫«تقي به‌توقي كه بخورد‪ ،‬اصل‌كاريها فرار مي‌كنند و پاييني‌ها را دم تيغ مي‌دهند» و…‬
‫اگرچه من در عوالم جواني و بي‌تجربگي‪ ،‬هيچ‌كدام از اين آيات يأس را جدي نمي‌گرفتم‪،‬‬
‫اما حداقل االن خوب مي‌فهمم كه آن «ژن» مهلك بي‌اعتمادي كه حزب توده با خيانت‬
‫تاريخي خود تا مغز استخوان پدران ما رسوخ داده بود‪ ،‬خواه يا ناخواه‪ ،‬در جان و روان‬
‫من‌هم‪ ،‬به‌مثابه يك واحد از آحاد جامعة ايران وجود داشت و مي‌توانست در زمان و‬
‫شرايط مساعد دوباره فعال شود؛ تنها «خون» آن هم پاكترين و گرامي‌ترين خونها‬
‫مي‌توانست اين «ژن» مهلك و خانمان‌برانداز را به‌طور تاريخي و اجتماعي خنثي و بي‌اثر‬
‫سازد‪ .‬همان خونهايي كه به‌قول پدر طالقاني از آنها سيالبها برخاست‪.‬‬
‫بسيار به اين انديشيده‌ام كه روز واقعي بنيانگذاري سازمان مجاهدين‪ ،‬روزي كه مجاهدين‬
‫در تاريخ به‌ثبت رسيدند‪4 ،‬خرداد ‪ 1351‬است‪ .‬از «مسعود» شنيده و آموخته‌ايم كه «فدا‬
‫ضد نابودي» است‪ .‬يكي از جاهايي كه من اين حرف عميق به‌ظاهر متناقض را خوب فهم‬
‫مي‌كنم همين ‪4‬خرداد و اثر خون حياتبخش بنيانگذاران و به خصوص محمد‌آقاست‪.‬‬
‫به‌راستي و فارغ از هر شعر و شعار‪ ،‬از همان روز است كه محمد حنيف‌نژاد و سازماني كه‬
‫او بنياد نهاد‪ ،‬به‌لحاظ سياسي و اجتماعي و تاريخي بي‌مرگ و جاودان شد‪ .‬شبي را هم كه‬
‫روزنامه درآمد و خبر شهادت محمد حنيف‌نژاد و يارانش را داد‪ ،‬هرگز فراموش نمي‌كنم‪.‬‬
‫شبي سنگين و پراندوه‪ ،‬اما به‌تلخي آن شب سياهكل نبود‪ .‬اگر بخواهم همة احساسم را از‬
‫اين شب‪ ،‬در يك كلمه خالصه كنم‪ ،‬مي‌گويم‪ :‬تعهد! از آن شب بود كه من احساس كردم‬
‫چيزي مرا به مجاهدين بست و ديگر از آن گريزي ندارم‪ ،‬گويي براي من و بسياري چون‬
‫من‪ ،‬آن شب‪ ،‬شب سرنوشت و شب تعيين‌تكليف بود‪ .‬آن روزها‪ ،‬پس از اعدام بنيانگذاران‪،‬‬
‫ما جوانهاي عالقمند و هوادار مجاهدين وقتي به هم مي‌رسيديم‪ ،‬اين آيه را مي‌خوانديم‪:‬‬

‫‪167‬‬
‫«و من‌المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا‌اهلل عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر‬
‫ال» (سورة احزاب آية‪ )23‬از مؤمنان مرداني هستند كه صدق ورزيدند به‬ ‫و ما بدلوا تبدي ً‬
‫آن‌چه كه با خدا پيمان بستند‪ ،‬از آنان برخي بر آن عهد جان نهادند و به‌شهادت رسيدند‬
‫و برخي ديگر هنوز منتظرانند و درعهد خود هيچ تغييري ندادند»‪ .‬آيه‌يي كه ما را در‬
‫برابر عهد و پيماني كه داشتيم قرار مي‌داد و به اين فكر وامي‌داشت كه ما االن بايد چه‬
‫كار كنيم‪ .‬راه مشخص بود‪ ،‬راه مجاهدين! بايد به‌مجاهدين پيوست و با رژيم مبارزه‬
‫كرد! اما اين كه مشخصًا بايد چه كار كنيم‪ ،‬نمي‌دانستيم‪ .‬اگرچه آرزوي مجاهد شدن و‬
‫پيوستن به سازمان را داشتيم‪ ،‬اما با آن‌چه كه از قهرمانيها و حماسه‌هاي مجاهدين شنيده‬
‫بوديم‪ ،‬خود را در حدي كه بتوانيم عضو مجاهدين بشويم‪ ،‬نمي‌ديديم‪ .‬در عوالم خود فكر‬
‫مي‌كرديم حد ما آن است كه در حاشية سازمان كمك و حمايتش كنيم‪ ،‬براي سازمان‬
‫پول و كمك مالي جمع كنيم‪ ،‬اطالعيه‌ها و جزوه‌هايش را تكثير و توزيع كنيم و… از‬
‫اين‌قبيل… هم‌چنين به اين نتيجه رسيده بوديم كه براي اين كه به‌درد سازمان بخوريم‬
‫كه سراغ ما بيايند و ما را عضوگيري كنند‪ ،‬بايد «خودسازي» كنيم‪ .‬چيزهاي زيادي هم‬
‫از «خودسازي» مجاهدين شنيده بوديم‪ ،‬سخت گرفتن به‌خود‪ ،‬ساده‌زيستي‪ ،‬درك محضر‬
‫توده‌هاي محروم‪ ،‬مطالعه و غيره… براي ماها كه عمدتًا دانشجو و روشنفكر بوديم‪ ،‬اين‬
‫وجه اخير يعني «مطالعه» و آموختن هر چه بيشتر مباحث مختلف تئوريك‪ ،‬به‌ويژه‬
‫ايدئولوژيك‪ ،‬پررنگتر بود و جاذبة بيشتري داشت‪ ،‬حتمًا به‌دليل اين كه از بقيه شقوق‪،‬‬
‫ال رفتن به‌كوره‌پزخانه‌ها و كارگري كردن‪ ،‬كم‌زحمت‌تر و كم‌خطرتر بود!‬‫مث ً‬

‫شيفتگي مطهري نسبت به مجاهدين و محمد حنيف‌نژاد‬


‫پس از مشورت با تعدادي از بچه‌هاي همفكر‪ ،‬جهت اين كه چه كار بايد بكنيم؟ تصميم‬
‫گرفتيم كه من و يكي ديگر از دانشجويان دانشگاه شيراز‪ ،‬برويم سراغ مطهري‪،‬كه از قبل‬
‫تا حدودي با او آشنايي داشتيم و او را روشنفكر و مبارز مي‌دانستيم‪ ،‬تا بيايد مث ً‬
‫ال براي‬
‫ما كالس ايدئولوژي بگذارد‪ .‬راستش خودمان هم نمي‌دانستيم كه از او چه مي‌خواهيم و‬
‫چه بايد بخواهيم‪ .‬همين‌قدر در ذهنمان بود كه بايد خود را براي آن‌كه بتوانيم به‌عضويت‬
‫مجاهدين درآييم‪ ،‬به‌لحاظ فكري تجهيز كنيم‪ .‬با او در دانشكدة الهيات تهران كه در آن‬
‫تدريس مي‌كرد‪ ،‬مالقات كرديم و درخواست مبهم خود را با او در ميان گذاشتيم‪ .‬مبهم‬

‫‪168‬‬
‫از اين نظر كه مباحث نظري ديني و فلسفي را كه در كتابهاي مذهبي هست و مطهري‬
‫هم در آنها خبره بود‪ ،‬نمي‌خواستيم و مي‌گفتيم‪ :‬ايدئولوژي! اما اين ايدئولوژي چگونه‬
‫چيزي است‪ ،‬خودمان هم به‌درستي نمي‌دانستيم‪ .‬از طرف ديگر به‌او هم نمي‌خواستيم‬
‫صراحتًا بگوييم كه همان چيزي كه مجاهدين مي‌گويند را مي‌خواهيم‪ .‬بنابراين مي‌گفتيم‪:‬‬
‫«ايدئولوژي راهنماي عمل!» و از اين قبيل… كه او هم از آن سر‌درنمي‌آورد‪ .‬آخر سر‬
‫مطهري كه از توضيحات ما چيزي دستگيرش شده بود‪ ،‬يا نشده بود‪ ،‬پرسيد شما به من‬
‫بگوييد دقيقًا از من چه مي‌خواهيد؟ و ما هم آخر سر گفتيم‪« :‬انسان‌سازي!» كه يك‌مرتبه‬
‫مطهري با حالت برانگيخته و به‌هيجان‌آمده‌يي‪ ،‬بلندبلند گفت‪« :‬آقا! انسان‌سازي كه كار‬
‫من نيست‪ ،‬انسان‌سازي كار محمد حنيف‌نژاد است!» و بعد با خضوع و خشوع تمام و‬
‫به‌رغم اين كه شخصًا آدم محتاطي بود‪ ،‬به‌تفصيل و با شيفتگي بسيار در‌بارة قهرمانيها‬
‫و حماسه‌هاي مجاهدين در زندانها و زير شكنجه‌هاي ساواك تعريف كرد و جابه‌جا هم‬
‫مي‌گفت حنيف‌نژاد كسي است كه اين‌جور انسانها را ساخته و تربيت كرده است‪ ،‬از‬
‫من كه چنين كاري برنمي‌آيد! به‌هرحال او كه ظاهرًا دريافته بود ما دنبال چه هستيم‪،‬‬
‫گفت اين چيزي كه شما مي‌خواهيد از مقولة سازماندهي است كه من از آن چيزي‬
‫نمي‌دانم‪ ،‬اما يكي از دوستان معمم ما هست كه او در اين‌جور امور سازماندهي خيلي وارد‬
‫است‪ ،‬شما سراغ او برويد‪ ،‬فكر مي‌كنم كه بتواند شما را كمك كند‪ .‬بعد اسم و آدرس و‬
‫تلفن «بهشتي» را به ما داد‪ .‬همان بهشتي معروف! البته آن‌موقع بهشتي آدم معروف و‬
‫شناخته‌شده‌يي مثل مطهري نبود‪ ،‬او را نديده بوديم‪ ،‬اما جسته گريخته شنيده بوديم كه‬
‫آخوند روشنفكري است‪ ،‬نمايندة روحانيت در آلمان بوده و… يكي دو مقاله هم گويا از‬
‫او خوانده بودم‪.‬‬

‫بهشتي‪ ،‬مهندس مشاور در امور سازماندهي!‬


‫به‌هرحال به بهشتي زنگ زديم و قرار مالقات گرفتيم‪ .‬روز و ساعت موعود‪ ،‬من به‌اتفاق‬
‫همان دوست‪ ،‬به‌خانة بهشتي كه فكر مي‌كنم آن‌موقع در قلهك و به‌هر‌حال شميرانات‬
‫بود‪ ،‬رفتيم‪ .‬مطهري هم با او تماس گرفته و ظاهرًا به او گفته بود كه ما براي چه‬
‫كاري مي‌خواهيم با او مالقات كنيم‪ .‬به‌هرحال از لحظه‌يي كه نشستيم و بدون آن‌كه ما‬
‫حرف زيادي بزنيم‪ ،‬بهشتي شروع كرد به تعريف‌كردن از خودش و تالش كرد خودش‬

‫‪169‬‬
‫را يك مهندس مشاور تمام‌عيار در امور سازمان و سازماندهي انقالبي نشان دهد! اين‬
‫تعريف از‌خود‪ ،‬آن‌قدر مبتذل بود و دروغ‌بودن آنها چنان آشكار بود كه من و آن دوست‬
‫همراهم به‌شدت نسبت به‌او و ماهيتش مشكوك شديم و ديگر هيچ حرفي نزديم‪ ،‬زيرا‬
‫هردو‪ ،‬مستقل از هم‪ ،‬به‌اين نتيجه بوديم كه اين آدم يا خيلي شارالتان و كالهبردار است‪،‬‬
‫يا ساواكي است و چون اين ميزان از شارالتانيسم و خودستايي مبتذل را نمي‌توانستيم‬
‫هضم كنيم‪ ،‬بيشترين احتمال را به‌ساواكي بودن او مي‌داديم‪ ،‬به همين جهت با تعارفاتي‬
‫از اين‌قبيل كه خيلي استفاده كرديم! و دوباره تلفن مي‌زنيم و مزاحم اوقاتتان مي‌شويم‬
‫و… تقريبًا از خانة او فرار كرديم‪ .‬بيرون كه آمديم و هواي باز را كه استنشاق كرديم‪،‬‬
‫اولين حرفي كه با‌شگفتي و حيرت تمام به هم زديم‪ ،‬اين بود كه اين يارو كي بود؟ خيلي‬
‫مشكوك بود! ساواكي بود و…! چون هيچ ترديدي نبود كه او دروغ مي‌گويد و ادعاهايش‬
‫كشكي است‪ ،‬اما چرا چنان ادعاهاي ابلهانه‌يي مي‌كرد؟ نمي‌توانستيم بفهميم‪ .‬اما االن‬
‫فكر مي‌كنم علت آن بود كه مجاهدين و بنيانگذاران آنان چنان ارج و قدري در جامعه‬
‫پيدا كرده بودند كه از يك طرف مطهري را كه جماعت خميني او را ايدئولوگ و متفكر‬
‫نخست خود مي‌دانند و همان‌موقع هم در ميان ساير آخوندهاي روشنفكر شاخص بود‬
‫و براي خود سري بود‪ ،‬آن‌چنان تحت تأثير قرار داده و وادار به‌چنان خضوع و خشوعي‬
‫كرده بودند‪ ،‬و از طرف ديگر بهشتي را هم كه فرصت‌طلبانه دنبال اسم و رسم و جاه‬
‫تو‌پا كردن آبرو و اعتبار براي خود با چنان شيوة مبتذل و‬
‫بود‪ ،‬واداشته بود كه براي دس ‌‬
‫مضحكي خود را به مجاهدين بچسباند‪.‬‬

‫برخورد دوم با بهشتي در بحبوحة جريانات انقالب ضد‌سلطنتي‬


‫حاال كه بحث بهشتي به ميان آمد‪ ،‬اجازه بدهيد خاطرة ديگري را هم كه از او دارم و‬
‫مربوط مي‌شود به‌‪6‬سال بعد از آن برخورد اول‪ ،‬اين‌جا بازگو كنم‪ .‬آنها كه در قضاياي انقالب‬
‫ضد‌سلطنتي بوده‌اند‪ ،‬راهپيمايي روز تاسوعاي سال‪ 57‬را به‌ياد مي‌آورند كه در راهپيمايي‬
‫آن‌روز براساس ز ‌دو‌بندي كه در باال بين رژيم شاه و كارچرخانان خميني در داخل شده‬
‫بود‪ ،‬نگذاشتند مردم شعارهاي مورد نظر خودشان‪ ،‬به‌خصوص شعار اصلي «مرگ بر‬
‫ال آشكار بود كه براساس يك سازماندهي و طراحي و از طريق كنترل‬ ‫شاه!» را بدهند‪ .‬كام ً‬
‫بلندگوها و با تأكيد بر اين كه «شعار از جلو مي‌آيد»‪ ،‬همة منافذ را به‌طور حساب‌شده بر‬

‫‪170‬‬
‫مردم تظاهر‌كننده بسته بودند و مي‌خواستند اين تظاهرات و تظاهرات روز بعد (عاشورا)‬
‫ال نمي‌خواستند بگذارند‬ ‫را به‌آرامي از سر بگذرانند‪ .‬باز هم اگر به‌ياد داشته باشيد‪ ،‬اول اص ً‬
‫كه همين تظاهرات تاسوعا هم برگزار شود و اگر پايمردي و پيش افتادن پدر طالقاني نبود‬
‫كه اعالم كرد من از خانة خودم (پيچ شميران) حركت مي‌كنم‪ ،‬هر طور هم كه خواست‬
‫بشود‪ ،‬بشود! اين تظاهرات پا‌نمي‌گرفت‪ .‬به‌هرحال بعد از برگزاري تظاهرات‪ ،‬همه فعاالن‬
‫و بچه‌هايي كه به‌طور ناشناس امور اين قبيل تظاهرات را پيش مي‌بردند‪ ،‬از وضعي كه‬
‫به‌وجود آمده بود‪ ،‬خيلي دمغ بودند‪ .‬هم‌چنان كه رژيم شاه و حاميانش نيز از تظاهرات آن‬
‫روز كه «با نظم و ترتيب و آرامش و مسالمت» برگزار شده بود‪ ،‬خيلي راضي بودند‪ .‬اگر‬
‫معامله‌گران مي‌توانستند تظاهرات روز عاشورا را هم مثل تظاهرات تاسوعا برگزار كنند‪،‬‬
‫رژيم شاه از يك مهلكة خطرناك جسته بود‪ ،‬چون تا هفته‌ها و ماههاي بعد‪ ،‬مناسبتي كه‬
‫مردم در چنين ابعادي بتوانند بهانه و محملي براي تجمع داشته باشند‪ ،‬در تقويم نبود و‬
‫تا آن‌موقع هم معلوم نبود كه چه اتفاقي خواهد افتاد‪ .‬به‌هرحال آن روز (تاسوعا) بعد‌از‌ظهر‬
‫و عصر همة بچه‌ها (مجاهدين و هواداران مجاهدين) در تكاپو بودند كه چگونه مي‌توانند‬
‫ال آشكار بود‬ ‫تظاهرات عاشورا را از دچار شدن به سرنوشت تظاهرات تاسوعا‪ ،‬كه كام ً‬
‫حاصل يك گاوبندي است‪ ،‬نجات دهند‪ .‬در تيم ما هم اين صحبت مطرح شد (آن‌موقع‬
‫سازمان هم‌چنان حالت مخفي داشت)‪ .‬تصميم جمع اين بود كه اول بايد ت ‌هو‌توي اين كار‬
‫را دربياوريم و ببينيم قضيه از چه قرار بوده و بعد با تمام قوا دنبال تظاهرات عاشورا برويم‬
‫و اين توطئه را به‌هم‌بزنيم‪ .‬براي اين كار قرارشد من به‌سراغ يكي از سمپاتها و افراد سابق‬
‫زندان (كه متأسفانه بعدًا عاقبت‌به‌شر شد) كه ارتباطاتي با گردانندگان پشت‌پردة امور و‬
‫دا ‌رو‌دستة جماعت خميني داشت‪ ،‬بروم و از او خبر بگيرم‪ .‬به‌خانة او رفتم و ضمن بيان‬
‫ناراحتي و اعتراض خودم و ديگران نسبت به وضعيتي كه در تظاهرات آن روز به‌وجود‬
‫آمده بود‪ ،‬از او پرسيدم كه جريان چيست و پشت پرده چه خبر است؟ او گفت واهلل من‬
‫هم اطالعات زيادي ندارم‪ ،‬اما اگر بخواهي تو را پيش كسي مي‌برم كه سر‌رشتة خيلي از‬
‫كارها را به‌دست دارد‪ .‬پرسيدم كي؟ گفت‪ :‬بهشتي! گفتم باشد‪ ،‬برويم!‬
‫خانة بهشتي در خيابان دولت و متفاوت از خانة ‪6‬سال پيش بود‪ .‬خانة نسبتًا مدرن و‬
‫تازه‌سازي كه نزديك در ورودي‪ ،‬اتاق بزرگ و ساده‌يي قرار داشت كه فقط يك موكت‬
‫ساده در آن پهن شده بود و دورتا دور آن آدم نشسته بود‪ ،‬و بهشتي هم در يك طرف اتاق‬

‫‪171‬‬
‫نشسته بود‪ .‬جلويش بيش از يك تلفن روي زمين بود كه مرتب زنگ مي‌زدند و او خودش‬
‫به آنها جواب مي‌داد و در خالل مكالمات با حاضران نيز صحبت مي‌كرد‪ .‬ما هم در ميان‬
‫بقيه نشستيم‪ .‬آنها كه در اتاق بودند‪ ،‬تيپهاي مختلفي‪ ،‬نظير بازاري و كاسب و دانشجو‬
‫بودند‪ ،‬اما بيشترشان جوان و دانشجو به‌نظر مي‌رسيدند‪ .‬بهشتي در صحبتهايش چه تلفني‬
‫و چه با حاضران‪ ،‬ابتدا خيلي از چگونگي برگزاري تظاهرات آن روز و از نظم و ترتيب آن‬
‫اظهار رضايت كرد و گفت كه راديوها هم از آن تعريف كرده‌اند‪‌.‬اما اكثر كساني كه در‬
‫اتاق بودند‪ ،‬نظري غير از اين داشتند و حتي بعضيهايشان با صداي بلند اعتراض مي‌كردند‬
‫كه چرا نمي‌گذاشتند مردم شعارهاي دلخواهشان را بدهند؟ و… من هم كه اوضاع را‬
‫مساعد ديدم‪ ،‬همراه بقيه اعتراض و پرخاش كردم كه چرا اين‌طور بود‪ ،‬چه دستهايي در‬
‫كار است و… بهشتي ابتدا كوشيد از تظاهرات دفاع كند‪ ،‬اما وقتي احساس كرد‪ ،‬فضا‬
‫طور ديگري است‪ ،‬به‌تدريج از موضع اوليه‌اش كه تعريف و تمجيد و ابراز خوشحالي زياد‬
‫از چگونگي تظاهرات بود‪ ،‬عقب‌نشيني كرد‪ ،‬اول قبول كرد كه تظاهرات اشكاالتي داشته‪،‬‬
‫بعد قدري بيشتر و در عرض چند دقيقه به‌كلي موضع قبلي خودش را ترك كرد و در‬
‫ال معلوم بود كه مطلوبش‬ ‫همراهي با حاضران‪ ،‬همان حرفهاي آنها را تكرار كرد‪ ،‬اما كام ً‬
‫چيز ديگري است‪ .‬به‌خصوص در اثناي صحبتهايش يك‌بار آشكارا به‌ذم پدر طالقاني‬
‫پرداخت و ناراحتي خود را از حركت آن روز او به اين ترتيب بيان كرد كه‪ :‬ايشان متأسفانه‬
‫يك كج‌سليقگي و تك‌روي خاصي دارد و حرف كسي را گوش نمي‌كند‪ .‬معلوم بود كه‬
‫ال راهپيمايي‬‫پدر آن روز كاسه‌كوزه‌يي را كه آنها چيده بودند و نمي‌خواستند بگذارند اص ً‬
‫برگزار شود‪ ،‬به‌هم زده است‪ .‬در اين مالقات هم دوباره همان احساس ‪6‬سال پيش نسبت‬
‫به بهشتي در من پيدا شده بود‪ ،‬هواي اتاق به‌نظرم خفقان‌آور مي‌رسيد و مي‌خواستم‬
‫زودتر از آن‌جا بيرون بزنم‪ ،‬چون آن‌جا با اين حقيقت تلخ روبه‌رو شدم كه سرنوشت اين‬
‫انقالب به‌دست چه هفت‌خطهايي افتاده است‪ .‬خوب است اين نكته را هم در پايان ناگفته‬
‫نگذارم كه راهپيمايي عاشورا به يمن تالش و سختكوشي مجاهدين و هواداران آنها و ساير‬
‫جوانهاي مبارز‪ ،‬كه شب تا صبح مشغول سازماندهي‪ ،‬درست كردن پالكاردهاي مناسب‪،‬‬
‫كليشه زدن و درست كردن پرچم براي آن تظاهرات ميليوني بودند‪ ،‬چيز به‌كلي متفاوتي‬
‫از تظاهرات تاسوعا شد و ضربة سنگيني بر رژيم پوسيده شاه وارد آورد‪.‬‬

‫‪172‬‬
‫نــســل ديــــگـر‬
‫حميد اسديان‬

‫در شهريور‪ ،1344‬سه جوان بيست‌وچند ساله گرد آمدند تا سازماني را بنيان گذارند كه‬
‫سالهاي بعد «مجاهدين خلق ايران» نام گرفت‪33 .‬سال بعد نوگلي ‪20‬ساله‪ ،‬از تيرة همان‬
‫خورشيدسواران‪ ،‬در روز روشن «اشقي‌االشقيا»ي دوران را به‌دوزخ مي‌فرستد؛ و بالفاصله‬
‫تبديل به‌يك قهرمان ملي مي‌شود‪ .‬پيمودن چنين راهي را چه كسي مي‌توانست باور‬
‫كند؟ باور به‌معجزه‌يي بوالعجب راحت‌تر بود‪ .‬اما واقعيت اين است كه اين «حادثه» رخ‬
‫داده است‪ .‬و از ‪33‬سال پيش تاكنون «نسلي ديگر» حضور تاريخي خود را در برابر همة‬
‫ما اعالم كرده است‪ ،‬انكار اين نسل‪ ،‬انكار تاريخ معاصر ايران است‪.‬‬
‫از همان ‪33‬سال پيش بارها و بارها نابودي و تمام شدن اين نسل اعالم شده است‪ .‬تا بود‬
‫شاه و ساواك گفتند و نوشتند و بعد از آن‌هم خميني و الجورديهايش‪ .‬به‌صورت واقعي‬
‫هم كه بخواهيم نگاه كنيم هم ادعاهاي شاه و هم خميني ب ‌ر واقعياتي استوار بوده و هست‪.‬‬
‫پيشگوييهاي آنها براساس جنايتها و دامنة دسيسه‌هايي است كه خود طراح و مجريش‬
‫بوده‌اند و بهتر از هركس به كارهايي كه در حق اين نسل كرده‌اند مشرف و آگاهند‪ .‬از‬
‫‪33‬سال پيش تاكنون اين نسل بارها و بارها تا يك‌قدمي نابودي مطلق فيزيكي پيش‬
‫رفته‪ .‬بارها و بارها در شرايطي قرار گرفته كه هر سازمان ديگري را نه يك‌بار كه صد‌بار‬
‫شقه و تباه مي‌كرد‪ .‬و بارها و بارها آن‌چنان زير ضرب قرار گرفته كه اميد سربرداشتنش‬
‫را نه‌تنها دشمن قهار و جرار كه حتي بسياري از انقالبيون مجاهد هم از دست داده‌اند‪ .‬اما‬
‫باز هم واقعيت اين است كه نسل مجاهد هر‌بار تازه‌تر و مصمم‌تر و شاداب‌تر قد كشيده‬
‫و باليده است‪ .‬حتي شمارش اين دسيسه‌ها و مراحل سرنوشت‌ساز از حوصلة اين كوتاه‬

‫‪173‬‬
‫خارج است‪ .‬اما مهمتر از همة دالوريها و پاكبازيهاي بي‌نظير اين نسل‪ ،‬كه حتي دشمنان‬
‫سوگند‌خورده‌اش هم به‌آن معترفند‪ ،‬پيامي است كه آنان براي آزادي و رهايي ما به ارمغان‬
‫آورده‌اند‪ .‬سنگ بناي پيام اين نسل با «حفظ نواميس و ارزش غايي كلمات» گذاشته‬
‫شد‪ .‬و بنيانگذار كبير و معلم و مراد تمام مجاهدان آن هنگام كه در آستانة شهادت قرار‬
‫داشت با هوشياري بر‌آن تأكيد كرد‪ .‬از آن‌زمان تاكنون اين پيام مصداقهاي بي‌شماري‬
‫يافته است‪ .‬يك‌بار در دفاعية شهيد بنيانگذار ديگرمان سعيد محسن خود را نشان داد كه‬
‫«قيام كرده‌ايم تا جهاني بسازيم تا هرگونه بهره‌كشي انسان از انسان را نابود سازد» و با‬
‫يقين افزود‪« :‬فاتح اصلي ماييم‪ ،‬نه شما»‪‌.‬بار ديگر در دادگاههاي نظامي شاه طنين افكند‪.‬‬
‫آن‌جا كه مسعود گفت‪« :‬پيروزي ساده و زود به‌دست نمي‌آيد»‪ .‬يا آن‌جا كه سردار خياباني‬
‫گفت‪‌« :‬ما شعله‌هاي توحيد را به‌شب تاريك مي‌بريم»‪ .‬امروز نيز همان پيام در كالم‬
‫مريم مجاهدين نقش مي‌بندد كه سرلوحهْ مكتب مجاهدين را صداقت و فدا مي‌خواند و‬
‫تأكيد مي‌كند‪« :‬ما مجاهدين قبل از هرچيز اصرار داريم كه كسي از خود ما هم هيچ‌چيز‬
‫را به‌صرف ادعا نپذيرد»‪ .‬اين پيام در ‪33‬سال گذشته در سياهچالهاي دژخيمان‪ ،‬در‬
‫ميدانهاي رزم و اكنون از زبان تك تك مجاهدين تكرار مي‌شود و نسلهاي مجاهد در‬
‫زمانها و مكانهاي مختلف هريك به‌زباني همين پيام را رسانده‌اند‪ .‬دفاع از «حفظ نواميس‬
‫و ارزش غايي كلمات» در اوج «صداقت و فدا»‪ ،‬البته با بهايي سنگين و تحمل شرايطي‬
‫طاقت‌فرسا‪ ،‬مضمون اصلي مبارزة مجاهدين طي اين ساليان است‪ .‬خميني شيادترين‬
‫كسي بود كه «كلمه را ذبح كرد» و مجاهدين در برابر اين دجاليت‪ ،‬سالحي جز ايستادگي‬
‫و ايثار نداشتند‪ .‬اين جنگ خونين و مهيب هنوز به‌سرانجام نهايي خود نرسيده است‪ .‬اما‬
‫همان‌طور كه شهيد محمد بازرگاني گفته است «خلق به‌نداي خطيباني گوش مي‌دهد‬
‫كه كالمشان سربي است»‪ .‬آن چه كه مهم است پايبندي به‌اصول و پرنسيپهايي است كه‬
‫شهيدان به‌خاطر آن‌جان باختند و رزمندگان براي آن شليك مي‌كنند‪.‬‬
‫اما پيمودن اين مسير ‪33‬ساله‪ ،‬به‌ويژه پس از سال‪ ،50‬ميسر نبود مگر با رهبري كسي كه‬
‫قبل از هركس و هرچيز خود متعهد ب ‌ه«‌ارزش غايي كلمات ‌» و پيشتاز فدا و صداقت باشد‪.‬‬
‫به‌همين دليل تمام ايستادگيها‪ ،‬راهگشاييها‪ ،‬پيروزيها و در يك كالم بقاي مجاهدين با‬
‫يك نام گره خورده است‪ .‬نامي كه آرمانها و استواريهاي نسل مجاهد را نمايندگي مي‌كند‪.‬‬
‫داستان او داستان همة مجاهدين و داستان مجاهدين داستان او است‪« .‬تاريك‌خاطران‬

‫‪174‬‬
‫همه در ناز و نعمت» هرچه مي‌خواهند ببافند‪ .‬واقعيت درخشان و خدشه‌ناپذير اين است‬
‫كه «روشني عقل او بر ما بال شده»‪ .‬و به‌قول امير فيضي‪ ،‬يكي از جاودانه‌فروغها‪ ،‬كه در‬
‫وصيتنامه‌اش نوشت‪:‬‬
‫آن عشق بود كه از بال برخيزد‬
‫عاشق نبودكه از بال پرهيزد‬
‫مسعود ارزشهاي انقالبي نسلي را نمايندگي مي‌كند كه از سال‪ 44‬در صحنة سياسي‌ـ‬
‫اجتماعي و فرهنگي ايران حضوري تاريخي يافته است‪ .‬نسلي كه به‌ويژه با نام مريم مهر‬
‫رهايي خورده و در انبوه بي‌شماران خود پژواك گفتة مسئول اول خود را پيدا كرده‬
‫است كه «با انقالب مريم‪ ،‬مي‌توانيم و بايد»‪ .‬اين نسل در خلق آخرين حماسة ملي خود‬
‫صاعقه‌وار بر‌سر دژخيم دوران فرود آمد و «پيشاني» نظامي تباه و سركوبگر را متالشي‬
‫كرد‪ .‬اين نسل خود هزار‌بار در روابط دروني مجاهدين تجربه كرده است و يك از هزار را‬
‫ب ‌ر زبان آورده كه‪« :‬در اين عمليات اگر تهاجم حداكثر ديديد و اگر رشادتي شنيديد بدانيد‬
‫هرچه هست نتيجة لحظات وصل ما به‌برادر مسعود است‪ .‬با او هستيم كه از خود بي‌خود‬
‫مي‌شويم»‪ .‬آن‌جاودانه فروغ درست نوشته بود‪ :‬عاشق نبود كه از بال پرهيزد‪.‬‬
‫در صفحة اول يكي از نشريه‌هاي مجاهد عكس خواهر مجاهدي آويخته بر‌صخره‌يي در‬
‫حسن‌آباد و چارزبر‪ ،‬چاپ شد با دشنه‌يي فرو رفته در سينه‪ .‬من آن دشنه را شناختم‪.‬‬
‫همان دشنه‌يي بود كه در ‪19‬بهمن‪ 60‬سينة اشرف را دريد‪ .‬و دهها و صدها‌بار ديگر در‬
‫وكيل‌آبادها و عادل‌آبادها و ديزل‌آبادها و هزار و يك سياهچال شناخته شده و نشدة ديگر‬
‫سينة مجاهدي ديگر را دريد‪ .‬و حاال‪ ،‬وقتي كه نسل علي‌اكبرها بر پيشاني جالد شليك‬
‫مي‌كنند من تركيدن تاول چركيني را مي‌بينم كه زنده‌ماندنش براي همة ما تبديل‬
‫به‌ننگ شده بود‪ .‬كما‌اين‌كه به‌دوزخ فرستادنش ديهيمي از افتخار است كه بر‌تارك هر‬
‫ايراني مي‌درخشد‪.‬‬

‫‪175‬‬
‫اندوهسرود براي آنكس كه‬
‫«سنگ»ش را هم تاب نمي‌آورند‬
‫(در حاشية ويران كردن قطعة ‪33‬بهشت زهرا)‬
‫حميد اسديان‬

‫چشمهايم پر از زيباييهاي توست‬


‫دستم‬
‫پر از نيكيها و بخشندگيهايت‬
‫دهانم سرشار آوازهايي است كه تو خوانده‌اي‬
‫و قلبم‬
‫ـ در پيشاني آسمان ـ‬
‫براي كوچكترين ستارة گم‬
‫نور دارد‪.‬‬
‫(از شعر خورشيد ماندگار)‬

‫از وقتي آخرين عكس مزار «محمد آقا» را در قطعة ‪ 33‬ديده‌ام دهها بار با خود تكرار‬
‫كرده‌ام كه قلبم براي كوچكترين ستارة گم نور دارد‪ ،‬اما هرگز نمي‌توانم ببخشم كساني را‬
‫كه حتي از سنگ مزار او در نگذشته‌اند‪ .‬نمي‌توانم خودم را راضي كنم‪ .‬هركاري مي‌كنم‬
‫نمي‌توانم خود را راضي كنم‪ .‬از زبان حافظ‪ ،‬و به‌ياد آن كس كه اول بار اين بيت را در‬
‫وصف «محمدآقا» خواند‪ ،‬زمزمه كرده‌ام‪:‬‬
‫ذكرش به‌خير ساقي فرخنده فال من‬

‫‪176‬‬
‫كز در مدام با قدح و ساغر آمدي‬
‫او ساقي فرخنده فال ما بود‪ ،‬هست‪ ،‬و خواهد بود‪ .‬ياد صحبتش براي هميشه «سوي ما‬
‫رهبر آمدي» در نتيجه‪ ،‬غلط يا درست‪ ،‬هرچه به‌خود نهيب زده‌ام كه ببخشم‪ ،‬آخر سر باز‬
‫هم مغلوب شده‌ام‪ .‬بعد با بغض اشكهايم را پاك كرده‌ام و به‌اين نتيجه رسيده‌ام كه «آنان»‬
‫در كينه ورزي نسبت به‌شهيدان بسا بدسگالتر از قاتالن هستند‪.‬‬
‫خبر را حتمًا شنيده‌ايد‪ .‬سازمان بهشت زهراي تهران براي چندمين بار تصميم‬
‫به‌ويران‌كردن قطعة‪ 33‬بهشت زهرا گرفته است‪ .‬دفعات قبل براثر اعتراض گستردة ملي و‬
‫نيروهاي مترقي و خانواده‌هاي شهيدان مجبور به‌عقب نشيني شده بود‪ .‬اما از عكسهايي‬
‫كه سايت دانشجويي «آشوب» از آن قطعه منتشر كرده است برمي‌آيد كه اين بار گوش‬
‫را به‌تمام اعتراضات بسته و قطعه را ويران كرده‌اند‪.‬‬
‫طرفه آن‌كه اين بار با ادعاي دجالگرانه‌يي به‌اين كار عميقًا ضدانساني خود مبادرت‬
‫كرده‌اند‪ .‬در اطالعيه سازمان بهشت زهرا آمده است‪« :‬مراجعين محترم‪ ،‬توجه فرمائيد‪:‬‬
‫سازمان بهشت زهرا(س) در حال بهسازي و ساماندهي قبور قطعه ‪ 33‬که بخشي از آن‬
‫به‌دفن ابدان جمعي از مبارزان با رژيم ستم‌شاهي اختصاص دارد‪ ،‬بوده و قصد دارد با‬
‫اجراي فعاليتهاي عمراني و مبلمان شهري و فضاي سبز مناسب اين قطعه را از وضعيت‬
‫نيمه متروک به‌وضعيت قابل قبول و حداقل در شأن واالي مبارزان و انقالبيون و شهداي‬
‫پيشگام انقالب اسالمي درآورد»‪ .‬در حالي كه واقعيت مسأله اين نيست‪ .‬مي‌خواهند حتي‬
‫مزار آن بزرگمردان و زنان را نابود كنند‪ .‬براي اين كار هم به‌يك دروغ مشمئزكننده‬
‫مبادرت كرده‌اند كه گويا از صاحبان قبور(مانند خانوادة شهيداني چون بيژن جزني‪،‬‬
‫خسرو گلسرخي و هوشنگ ترگل) اجازه گرفته‌اند‪ .‬سردبير سايت آشوب در گفتگو با راديو‬
‫آلمان دراين باره حرفهاي روشنگرانه‌يي زده است كه در عين حال بسيار دردناك است‪.‬‬
‫او گفته‪« :‬طبق تحقيق ما هيچ اجازه‌يي در كار نبوده و در سال هشتاد و سه تعدادي از‬
‫خانواده‌ها وقتي روابط عمومي بهشت زهرا اين پارچه را آنجا مي‌زند‪ ،‬مي‌روند و به‌اين كار‬
‫اعتراض مي‌كنند و بهشت زهرا از آنها مي‌خواهد اعتراض خود را مكتوب كنند‪ .‬از جمله‬
‫كساني كه اعتراضشان زير اين مكتوب نوشته شده‪ ،‬مادر ترگل‌هاست و خيلي آدمهاي‬
‫ديگر‪ .‬اينها اعتراض كرده و اجازه نداده‌اند»‪ .‬او در قسمت ديگري از گفتگوي خود از‬
‫مسئوالن بهشت زهرا پرسيده است‪« :‬اگر شما مي‌خواهيد اين‌جا را درست كنيد چرا‬

‫‪177‬‬
‫دو طبقه مي‌خواهيد بكنيد؟ مي‌گويند اگر دو طبقه كنيم سنگ پايين را مي‌آوريم باال‬
‫و شيك درست مي‌كنيم و منتي هم سر مردم مي‌گذارند‪ .‬اما واقعيت اين است كه آن‬
‫بخشي كه خراب شده و مربوط به‌بنيانگذاران مجاهدين خلق است‪ ،‬آباد نشده و هيچ‬
‫نشاني از آن به‌باال منتقل نشده است‪ .‬هر ادعايي كه سازمان بهشت زهرا مربوط به‌بازسازي‬
‫دارد كذب محض است» در گزارش ديگري از همين سايت دربارة مزار محمد حنيف نژاد‬
‫مي‌خوانيم‪ « :‬سنگ قبري از محمد حنيف نژاد که پيشتر وجود نداشته! و براي اولين بار‬
‫است که در اين مکان ديده مي‌شود»‪.‬‬
‫جاي شگفتي ندارد كه به‌خاطر آوريم تخم و تركه‌هاي دجالي اين كارها را كرده‌اند كه‬
‫در چند صد متري مزار آن شهيدان براي خود قبه و بارگاه زده است‪ .‬بتكده‌يي كه حتي‬
‫علمش نيز دزدي پرچم امام حسين است‪ .‬پس شادترين روز زندگي ام‪ ،‬اگر كه زنده باشم‪،‬‬
‫آن روز است كه برويرانة آن بتكده دست افشاني كنم‪.‬‬
‫وقتي به‌اين نكته رسيدم باز هم حافظ از كابوس آن ملعون مدفون نجاتم داد كه‬
‫«به‌”خاتم”ي نتوان زد دم سليماني» و تكرار كردم «كه به‌تلبيس و حيل ديو سليمان‬
‫نشود» ‪ .‬از آن پس براي هزارمين بار دريافتم كه‪ .‬از همه چيز مي‌شود كوتاه آمد الاّ‬
‫خميني‪ .‬همان تبار نفرين شده‌اي كه در يك نابهنگامي تاريخي سر از الك قرون و اعصار‬
‫به‌در آورد و هيچ رسالتي جز ويرانگري و لوث كردن مفاهيم و ارزشهاي انساني ندارد‪.‬‬
‫همان شيخ دينفروشي كه «از آن كند اصرار بر خرابي احرار» « چون بقاي خود بيند در‬
‫فناي آزادي»‪.‬‬
‫اين بار‌مزار محمدآقا شعر ساده و گوياي «تيرباران شده» از ژاك پره ور با ترجمة خوب‬
‫شاملو را به‌يادم آورد‪.‬‬

‫گلها‪ ،‬باغها‪ ،‬فواره‌ها‪ ،‬لبخند‌ها‬


‫و شيريني زيست‪.‬‬

‫مردي آنجا به‌خاک افتاده غرقة خون خويش‪.‬‬

‫خاطره‌ها‪ ،‬گلها‪ ،‬فواره‌ها‪ ،‬باغها‬


‫رؤياهاي کودکانه‬

‫‪178‬‬
‫مردي آنجا به‌خاک افتاده چنان که بستة خونالودي‪.‬‬

‫گلها‪ ،‬فواره‌ها‪ ،‬باغها‪ ،‬خاطره‌ها‬


‫و شيرينيِزيستن‪.‬‬

‫مردي آنجا به‌خاک افتاده همچون کودکي در خواب‪.‬‬

‫آبان‪84‬‬

‫‪179‬‬
‫تابندگاني كه راه جهاد را گشودند‬
‫حسين پارسا‬

‫در سال ‪ 1350‬همزمان با برگزاري جشنهاي ‪2500‬ساله شاهنشاهي كه رژيم ديكتاتوري‬


‫شاه‪ ،‬خود را در اوج اقتدار و قدرت سياسي و به اصطالح توانايي اقتصادي حاصل از‬
‫درآمدهاي نفتي مي‌ديد‪ ،‬مي‌خواست با افزايش اختناق و سركوب‪ ،‬وانمود كند كه‬
‫حاكميت خود در منطقه را تثبيت كرده و بر حمايتهاي خارجي از رژيم ديکتاتوري‬
‫پليسي خود بيفزايد‪.‬‬
‫هر صداي اعتراض و آزاديخواهانه‪ ،‬در گلو خفه مي‌شد و مردم ناراضي در هركوي و برزن‬
‫اعتراضات خود را فقط در گوش هم زمزمه مي‌كردند‪ .‬عمليات مسلحانه‌يي كه توسط‬
‫گروههاي چريكي در آن ايام آغاز شده بود‪ ،‬بين دانشجويان و دانش‌آموزان با استقبال و‬
‫بازتاب مثبت بسيار گسترده‌يي روبه رو گرديد‪ .‬تا جايي که در پرتو آغاز مبارزه مسلحانه‪،‬‬
‫ديگر ترسها و ترديدها زدوده مي‌شدند و حتي هر اقدام سركوبگرانه از قبيل دستگيريهاي‬
‫جوانان و دانشجويان انقالبي‪ ،‬بر خالف تصور دشمن‪ ،‬به نويدي براي شكستن تور اختناق‬
‫تبديل مي‌شد‪.‬‬
‫در همان اوج روزهاي سرمستي شاه بود كه ناگهان خبري فضاي اجتماعي و سياسي شهر‬
‫زنجان را فراگرفت‪ .‬خبري که به‌ظاهر خوف‌آور و اختناق‌آفرين بود‪ :‬پسر شيخ سليمان‬
‫اردبيلي(‪ )1‬كه مهندس و حافظ قران و نهج البالغه بود توسط ساواك دستگير شده است‪.‬‬
‫آنها چريكهايي بودندكه مي‌خواستند شاه را سرنگون كنند‪.‬‬
‫در هر محفل روشنفكري و مذهبي اولين حرف و خبر همين بود‪ .‬شور جديدي در دلها‬
‫ايجاد شده بود‪ .‬شگفتا که با دستگيري او تمام ابهت ساواك در دلها فروريخته بود‪ .‬مردم‬

‫‪180‬‬
‫جرأت پيدا كرده بودند تا از سرنگوني شاه و عمليات مسلحانه صحبت كنند‪ .‬هر روز‬
‫افراد بيشتري از مردم شهر به سراغ دفتر ثبت اسناد شيخ سليمان در خيابان سعدي‬
‫مي رفتند و اظهار دوستي و همبستگي مي‌کردند تا خبر تازه‌يي در باره پسرش(سعيد‬
‫محسن) کسب کنند‪.‬‬
‫مردم شهر نگران اعدام سعيد بودند‪ .‬به‌ياد دارم که هرروز موقع عبور برادر بزرگتر سعيد‬
‫از مقابل مغازه‌ها‪ ،‬مردم ضمن احترام خاصي كه به او ابراز مي‌داشتند‪ ،‬از او درمورد سعيد‬
‫مي‌پرسيدند‪ .‬خبر در خانه‌ها و بازار و مدرسه‌ها مطرح شده بود و در جامعة آن روز اختناق‬
‫و حضور ساواك را که در اذهان تك به تك آدمها جاافتاده بود‪ ،‬به چالش مي کشيد‪.‬‬
‫كساني پيدا شده بودند كه به ظاهر دستگير و زنداني شده بودند و مقام امنيتي شاه مدعي‬
‫بود که همه چيز را جمع آوري کرده و پرونده شان را در هم پيچيده است‪ .‬اما حقيقت اين‬
‫بود که آنها به رغم اين ظواهر بر دستگاه اهريمني شاه يورش برده و تمام اقتدار اهريمني‬
‫آن‌را زير سؤال كشيده بودند‪.‬‬
‫سرانجام پس از ماهها دلهره و اضطراب‪ ،‬روز ‪5‬خرداد ‪ 51‬فرارسيد‪ .‬آن‌روز مردم شهر در‬
‫تيتر روزنامه كيهان و اطالعات با خبراعدام سعيد محسن و محمد حنيف نژاد و اصغر‬
‫بديع زداگان مواجه شدند‪ .‬ساعتي بعد اوضاع شهر به طور مشهودي متشنج شد‪ .‬عناصر‬
‫ساواك و ضداطالعات شاه در خيابانها و كوچه‌ها به حركت درآمدند‪ .‬خبرچينها دنبال اين‬
‫بودند كه مردم شهر در مقابل از دست‌دادن فرزند دلير خود چه انعكاسي دارند و زماني‬
‫طول نكشيد كه صدها نفر در خانه پدر سعيد براي تسليت و فاتحه حاضر شدند‪.‬گويي از‬
‫همان لحظة پخش اين خبر‪ ،‬راه جهاد گشوده شد‪.‬‬
‫از فرداي آن‌روز تعدادي از جوانان مذهبي و انقالبي شهر دور هم جمع شده و تصميم‬
‫به برگزاري مراسم شب هفت سعيد در مسجد جامع زنجان گرفتند‪ .‬بدين منظور سراغ‬
‫آخوندهاي سرشناس شهر رفتند و يك اطالعية سه خطي را به امضاي آنها رساندند‪.‬‬
‫آخوندها كه درآن زمان هنوز ديو در شيشه بودند با شم ضد انقالبي و فرصت‌طلبانه خود‬
‫مي‌خواستند از قبل اين خون پاك نيز براي خود كيسة ارتزاق با ظاهر طرفداري از دين‬
‫و مخالفت با كفر شاهنشاهي بدوزند ولي غافل از اين بودندكه سخن راندن از اين خون‬
‫پاك قيمتي مي‌خواهد كه آنها هرگز اهل پرداخت آن نيستند‪.‬‬
‫اعالميه در يك چاپخانه به طور مخفي و شبانه چاپ شد‪ .‬شب چهارشنبه ‪10‬خرداد‬

‫‪181‬‬
‫توسط مجاهدان شهيد رضا بيات‪ ،‬رضا بهمنيان‪ ،‬فرج ارغواني و تعداد ديگري از جوانان‬
‫انقالبي بر تمامي ديوارهاي شهر در كوچه و بازار نقش بست‪ .‬ساواك و ضد‌اطالعات‬
‫شهرباني غافلگير شده بودند‪ .‬آخر آنها طبق قانون تمام ديكتاتورها به اين انديشه بودند‬
‫كه با اعدام پيشتاز‪ ،‬خلقي را مرعوب خواهند نمود ولي هيهات كه اين خون راه جهاد‬
‫و قرآن را گشوده بود‪.‬‬
‫صبح روز چهارشنبه ‪10‬خرداد‪ ،‬ساواك مزدوران خود را براي دستگيري عوامل راه‌اندازي‬
‫اين مجلس ترحيم بسيج كرد‪ .‬آنها يكي از كارگران كارخانه كبريت زنجان را حين نصب‬
‫اعالميه دستگير كرده وبه تهران فرستادند و در آنجا در بيدادگاه نظامي‪ ،‬وي را به جرم‬
‫تبليغ عليه نظام شاهنشاهي به ‪6‬ماه زندان محكوم نمودند‪.‬‬
‫اما در روز مراسم‪ ،‬ساواك با يك تلفن همة آخوندها را از آمدن به مسجد منع كرد و در‬
‫زمان اعالم شده مراسم تمامي درهاي مسجد جامع شهر را عناصر ساواك و ضداطالعات‬
‫شهرباني قرق كردند‪ .‬و بدين صورت خبري از هيچ يك از آخوندها براي شركت در مراسم‬
‫شب هفت شهيد سعيد محسن نشد‪ .‬جوانان شهرسراغ چند نفري ازآنان رفتند ولي آنها‬
‫حتي درب خانه خود را هم باز نكردند‪ .‬در مراجعه به خانة امام جمعه وقت عزالدين‬
‫موسوي نوكر خانه جواب داد آقا به مسافرت رفـته و در شهر نيستند‪ .‬اين درحالي بود كه‬
‫دلدادگان مكتب توحيد راه را براي جوانان انقالبي و پرشور با خون خود گشوده بودند و‬
‫در طرف ديگر آخوندهاي هرزه و فرصت‌طلب و عافيت‌جو تقي ‌ه پيشه كرده و حتي حاضر‬
‫نشدند براي ساعتي از خانة خود بيرون بخزند‪.‬‬
‫ولي مردم دلير شهر‪ ،‬خون و ياد و راه فرزند خود را گرامي داشتند و به‌رغم تهديدات و‬
‫محاصرة محلة «زينبه» (خانة پدر مجاهد شهيد سعيد محسن)‪ ،‬شب جمعه در آن‌جا‬
‫حضور پيدا كردند و ياد سعيد و همرزمانش را گرامي داشتند‪ .‬همة آنها شهادت سعيد را‬
‫ادامة راه امام حسين مي‌دانستند و از او با نام جواني پاك و حافظ قرآن كه تحمل ظلم و‬
‫جور شاه را نداشت ياد مي‌كردند‪ .‬بدينگونه بود كه بذر صدق و فدا و پاكي در دل جوانان‬
‫شهر زنجان كاشته شد و طولي نكشيد كه هر عنصر آگاه و انقالبي راه و چاره درد را در‬
‫ادامة راه سعيد مي ديد و به‌دنبال راهي براي وصل‌شدن به اين راه بود‪.‬‬
‫در همان سال ساواك شاه در زنجان براي جلوگيري از فضاي مبارزاتي جوشيده از سعيد‬
‫و ساير بنيانگذاران‪ ،‬بيش از صدتن از جوانان انقالبي وآگاه شهر را به ساواك برد و توسط‬

‫‪182‬‬
‫رئيس ساواك وقت سرهنگ معيني و معاونش سرهنگ فدرانفرد مورد بازجويي و تهديد‬
‫قرارداد‪ .‬آري راه جهاد گشوده شده بود و خون سعيد ثمر داده بود‪ .‬هر جوان و عنصر آگاه‪،‬‬
‫به‌دنبال راه و فكر او بود‪ .‬ديگر حناي آخوندها بين جوانان روشنفكر شهر‪ ،‬رنگي نداشت و‬
‫بدين گونه بود كه تعداد زيادي از جوانان شهر در اين راه پاي گذاشتند به‌طوري‌كه فضاي‬
‫ناشي از سمت‌گيري جوانان به مجاهدين همة شهر را در نورديده بود‪ .‬در همان سال‬
‫وقتي زندگينامه‪ ،‬نوشته‌ها و شعر محرم از سعيد در دبيرستان اميركبيرپخش شد‪ ،‬ساواك‬
‫بالفاصله تعدادي از دانش‌آموزان را دستگير و دونفرشان را روانه زندانهاي تهران نمود‪.‬‬
‫هم‌چنين مي‌توان از سرگرد محبي‪ ،‬مهدي محسن‪ ،‬ميرصادقي‪ ،‬و… شهداي زمان شاه‬
‫نام برد و انبوه مجاهديني كه بعد از سرنگوني شاه با نام سعيد پاي در اين راه گذاشتند و‬
‫عليه خميني دينفروش كه آمده بود ثمرة خون سعيدها را بربايد‪ ،‬برشوريدند و راه حسين‬
‫و جهادي كه اوگشوده و منادي آن بود را زنده نگه داشتند‪ .‬به همين دليل آخوندهاي‬
‫مفلوك‪ ،‬كه تحمل اسم سعيدمحسن را برسردر يك دبيرستان و تابلو يك خيابان كه‬
‫جوانان شهر به ابتكار خودشان نهاده بودند را نداشت‪ ،‬بعد از‪30‬خرداد‪ 60‬نام اين مكانها‬
‫را هم عوض كرد‪.‬‬

‫‪183‬‬
‫ياد آن جاودانگان‬
‫گفتگوي تلويزيوني با مهندس يزدان حاج‌حمزه‬

‫آقاي حاج حمزه شايد خيليها نمي‌دانند كه شما از نزديك با دو تن از بنيانگذاران‬


‫سازمان يعني سعيد محسن و علي اصغر بديع‌زادگان مدتي در بيرون و‬
‫بيشتر در زندان بوده‌ايد و با انديشه‌ها و سلوك اين دو بزرگوار آشنا شديد‬
‫و طبعًا ناگفته‌هايي از آن ايام داريد‪ .‬حاال حدود ‪35‬سال ازآن روزها مي‌گذرد‬
‫مي‌خواستيم اگرموافق باشيد در مورد خاطراتي كه از بنيانگذاران شهيد سازمان‬
‫مجاهدين داريد با هم گفت و شنودي داشته باشيم‪.‬‬
‫‪ -‬خواهش مي‌كنم‪ ،‬من با كمال ميل و افتخار براي اين گفت و شنود آماده‌ام‪ .‬اما اجازه‬
‫بدهيد پيش از شروع آن دو نكته را خدمت شما عرض كنم‪ .‬نخست اين كه آن چه را كه‬
‫از من درباره اين رادمردمان مي‌شنويد‪ ،‬مشاهدات و برداشت عيني و شخصي من است‬
‫از ويژگيهاي آنان كه به صورت خاطره برايم باقي مانده است‪ .‬دوم آن كه در حد وسع و‬
‫بضاعت محدود خودم پس از همنشيني و مصاحبت با دو نفر از اين شهيدان بنيانگذار‬
‫يعني سعيد محسن و علي اصغربديع‌زادگان در سال ‪ 1350‬و دو ماه اول سال‪ 51‬در‬
‫آزمايشگاه انسان‌شناسي زندان ساواك شاه‪ ،‬به درك پاره‌يي از فضايل آنان نائل شده‌ام‪.‬‬
‫البته پيشاپيش از بابت نارسايي بيان آن عذر مي‌خواهم‪.‬‬

‫اتفاقًا من هم به قصد انتقال شناخت عيني افرادي مثل شما كه از بيرون سازمان‬
‫مجاهدين شاهد گوشه‌هايي از زندگي مبارزاتي بنيانگذاران سازمان در زندان‬
‫بوده‌ايد از شما براي انجام اين مصاحبه دعوت كرده‌ام‪ .‬پيش ازپرداختن به اصل‬

‫‪184‬‬
‫مطلب مي‌خواستم ابتدا ما را درجريان فضاي مبارزه سياسي در آن سالها و‬
‫چگونگي آشنايي و ارتباط خودتان با سازمان مجاهدين خلق بگذاريد‪.‬‬
‫من پس ازآن كه يك دوره ‪8‬ساله مبارزه سياسي در چارجوب عضويت جبهه ملي ايران را‬
‫از سر‌گذرانده بودم‪ ،‬در سال ‪ 1349‬درفضايي با مجاهدين آشنا شدم كه به وا قع اختناق‬
‫ساواك شاه‪ ،‬راه را بر ادامه فعاليتهاي سياسي در چارچوب اين نوع تشكلها بسته بود‪ .‬پيش‬
‫از آشنايي با مجاهدين‪ ،‬موقع گذراندن يك دوره آموزشي در دانشگاه آزاد بروكسل‪ ،‬تا‬
‫حدودي با تشكلهاي ايراني خارج كشوري نيز كه مهمترين آنها «كنفدراسيون دانشجويان‬
‫ايراني» بود نيزآشنا شده بودم و پس از بازگشت از اروپا به ايران در سال ‪ 1349‬بود كه‬
‫توسط يكي از سران آن موقع نهضت آزادي ايران كه با او همكاري حرفه‌يي و كاري نيز‬
‫داشتم از وجود «تشكيالتي مخفي از جوانان مسلمان و مبارز»‪ ،‬كه هنوز اسمي براي‬
‫تشكيالت خودشان انتخاب نكرده بودند‪ ،‬آگاه شدم‪ .‬با وساطت همين شخص امكان اولين‬
‫ارتباط من با يكي از اعضاي كادر مركزي مجاهدين شهيد علي ميهندوست فراهم شد‪.‬‬
‫سپس براي آشنايي اوليه من با راه و رسم مبارزاتي اين تشكيالت‪ ،‬قرار مالقات و نشستهاي‬
‫هفته‌يي يكبار با يكي ديگر از اعضاي اين تشكيالت‪ .‬كه شهيد دكتراحمد طباطبايي بود‪،‬‬
‫گذاشته شد‪ .‬پس از سه چهار جلسه نشست با دكتر طباطبايي ارتباط من با او در شرايطي‬
‫قطع شد كه من از خالل همان چند جلسه نشست و برخاست به پيدايش تولدي ديگر‬
‫از جريان مبارزاتي در ايران پي بردم كه به جهان هستي و تاريخ بشري نگرشي تكاملي‬
‫دارد‪ ،‬تكامل تاريخ را در حركت مستمر و پايان‌ناپذير انسان در مسير رهايي از قيد و بند‬
‫«اجبار»ها و رسيدن به آزادي مي‌بيند و اين نظريه را راهنماي عمل مبارزاتي خود قرار‬
‫داده است‪ .‬از ورود مبارزاني به صحنه مبارزه ايران آگاه شدم كه همين نگرش نوين آنها را‬
‫به سمت مبارزه‌يي حرفه‌يي سوق داده و برخالف مبارزان متعارف آن زمان و از جمله خود‬
‫من مبارزه را در متن زندگي خود وارد كرده‌اند‪ .‬به كار و زندگي در حدي مي‌پردازند كه‬
‫تأمين حيات مادي تشكيالت خودكفاي آنها ايجاب مي‌كند و الاّ همه وقت خود را وقف‬
‫مبارزه مي‌كنند‪ .‬بن‌بست مبارزه سياسي با رژيم ديكتاتوري برآمده از يك كودتاي خارجي‬
‫در آن دوره از مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران توسط اين پديده و اين نوع از مبارزان‬
‫شكست‪ .‬همه مبارزان با سابقه‌يي كه به نوعي با اين جريان آشنا بودند به اين واقعيت‬
‫تاريخي اذعان داشتند‪ .‬مرحوم طالقاني بعدها بنيانگذاران اين سازمان را مبارزاني اعالم‬

‫‪185‬‬
‫كرد كه راه جهاد و مبارزه براي آزادي را در ايران گشودند و مرحوم مهندس بازرگان در‬
‫يك ديدار خصوصي كه پس از آزاد شدن من از زندان با من داشت با بيان اين كه ساواك‬
‫همه تحركاتش را زير نظرگرفته بسته شدن فضاي فعاليت سياسي متداول را يادآور شد‬
‫و با اشاره به شناختي كه از حنيف داشت و حركتي كه او آغازكرده بود مي‌گفت «محمد‬
‫حنيف و يارانش ما را رو سفيد نگاه داشتند»‪.‬‬

‫شما اولين‌بار با كدام يك از بنيانگذاران سازمان مجاهدين ارتباط داشتيد و اين‬


‫ارتباط درچه شرايطي برقرار شد؟‬
‫ارتباط و مالقات نزديك من با دو نفر از سه بنيانگذار سازمان مجاهدين در زندان اوين‬
‫پس از وارد آمدن ضربه شهريور‪ 1350‬به اين سازمان برقرارشد‪ .‬البته پيش از اين شهداي‬
‫بنيانگذار سازمان در جريان برقراري ارتباط ميهندوست و دكتر طباطبايي با من بودند‬
‫و من هم بعد از ضربه شهريور‪ 50‬از اسامي سه بنيانگذار اين سازمان با خبر شدم‪ ،‬اما تا‬
‫مهرماه سال‪ 1350‬كه توسط ساواك دستگير شدم و به زندان اوين افتادم آنها را نديده‬
‫بودم‪ .‬اولين ارتباط من از پشت ديوار و از دريچه در سلولهاي اوين با شهيد بنيانگذار‬
‫سعيد محسن برقرار شد‪ .‬من روز‪20‬مهر‪ 1350‬توسط ساواك شاه دستگير شدم و پس‬
‫از بازجويي اوليه صبج روز ‪21‬مهر به سلولي افتادم كه در مجاورت سلول سعيد محسن‬
‫قرار داشت‪ .‬يكي از همسلوليها‌يم به نام كاظم از اعضاي سازمان مجاهدين بود‪ .‬با زدن‬
‫مورس (كوبيدن آهسته مشت و پشت انگشتان دست به ديوار سلول) دستگيري و ورود‬
‫مرا به اطالع سعيد رساند‪ .‬سعيد نيز متقابال با زدن مورس ضمن سالم و احوالپرسي‪ ،‬به‬
‫كاظم سفارش كرد كه هرچه زودتر تجربه جمعبندي شده شيوه برخورد با بازجوهاي‬
‫ساواك را به من انتقال دهد‪ .‬او نيز بالفاصله به انتقال اين تجربه‌ها پرداخت و يك جفت‬
‫جوراب كلفت به من داد كه وقتي براي ادامه بازجوييها به سراغ من مي‌آيند بپوشم تا‬
‫در مقابل ضربه‌يي كه با كابلهاي برق به كف پا مي‌زدند درد كمتري داشته باشم‪ .‬انتقال‬
‫اين تجربه‌ها و راهنماييهاي شرايط سخت بازجويي‪ ،‬به خصوص براي فردي مثل من كه‬
‫بدون تجربه زندان و بازجويي از زندگي و اشتغال عادي به زندان مخوف ساواك افتاده‬
‫بودم‪ ،‬غنيمتي بود كه طي بازجوييهاي بعدي كه از يكي دو ساعت بعد شروع شد مورد‬
‫استفاده قرارگرفت‪.‬‬

‫‪186‬‬
‫شب وقتي خسته و كوفته از اتاقهاي بازجويي به سلول برگشتم بارديگركاظم ماوقع را با‬
‫زدن مورس به سعيد اطالع داد‪ .‬روزبعد فوت و فن مورس زدن را به من آموزش داد و‬
‫گفت ما با اين شيوه با همه افراد سلولهاي ديگر در تماس هستيم و اطالعات رد وبدل‬
‫مي‌كنيم ‪ .‬او درمورد زندانيان سلولهاي ديگر برايم توضيح داد كه در سلول رو به‌رو شهيد‬
‫ن طرفتر ما‬ ‫بنيانگذار علي‌اصغر بديع‌زادگان و محمد طريقت زنداني هستند‪ ،‬دو سلول آ ‌‬
‫شهيد موسي خياباني‪ ،‬آن‌طرف علي ميهندوست‪ ،‬چندسلول آن طرفتر بچه‌هاي «گروه‬
‫سياهكل» و‪ ...‬هستند‪ .‬روزهاي بعد‪ ،‬پيش از آن كه در بند عمومي اوين از نزديك افتخار‬
‫همنشيني و گفت و شنود با شهيد بنيانگذار سعيد محسن را پيدا كنم وقتي او از سلول‬
‫بيرون مي‌آمد چند بار از دريچه كوچك روي در سلول‪ ،‬با او ديدار و گفت و شنودي كوتاه‬
‫داشتم‪ .‬بدين ترتيب من براي اولين بار ضمن لمس كردن سازمانيافتگي چشمگير اين‬
‫تشكل سياسي‪ ،‬احساس مسئوليت باالي يكي از بنيانگذاران آن را نسبت به عناصر مبارز‬
‫لمس كردم‪.‬‬
‫اين را هم بايد اضافه كنم كه من طي چند روز اقامت در همين سلولها به ارتباط‬
‫كارگشايي پي بردم كه سعيد محسن با سربازان وظيفه‌يي كه ساواك براي نگهباني‬
‫به در سلولها مي‌فرستاد‪ ،‬داشت‪ .‬ساواك اين سربازهاي وظيفه را از ميان كساني كه از‬
‫روستاهاي دور‌‌دست به خدمت سربازي آمده بودند‪ ،‬انتخاب مي‌كرد‪ .‬قبل از فرستادن آنها‬
‫به در سلولهاي اوين مدتي آنها را مغزشويي و تهديد مي‌كرد كه مبادا با افراد درون اين‬
‫سلولها كه افرادي خطرناك هستند‪ ،‬ارتباط برقراركنيد و بعد تحت نظارت و فرماندهي‬
‫درجه‌داراني كه ارتش در اختيار ساواك گذاشته بود‪ ،‬براي كشيك در مقابل سلولهاي‬
‫زندان اوين گمارده مي‌شدند‪ .‬اما سعيد با اعتقاد به اين كه اين سربازان به لحاظ اجتماعي‬
‫از جبهه مردم و خلق هستند در موقع رفتن به دستشويي كه امكان برخورد با آنها را پيدا‬
‫مي‌كرد‪ ،‬به صورت يكجانبه باب گفتگو و ابراز محبت و برقراري رابطه با آنها را باز مي‌كرد‪.‬‬
‫من خودم شاهد بودم كه يكي از اين سربازها كه مثل سعيد‪ ،‬آذربايجاني بود و با او به‬
‫آذري صحبت مي‌كرد‪ ،‬آنقدر به او نزديك شده بود كه نيمه شبها سعيد را از سلول بيرون‬
‫مي‌آورد كه ضمن كمك كردن به او در نظافت و زدن پارافين به موزاييكهاي راهروي بين‬
‫دو رديف از سلولهاي زندان‪ ،‬امكان گفت و شنود از زير درب با افراد سلولها را داشته باشد!‬
‫سعيد با برخي از اين سربازان چنان رابطه دوستانه‌يي برقرار كرده بود كه پيام كتبي او را‬

‫‪187‬‬
‫به سلولهاي ديگر مي‌رسانيدند‪ .‬اين سربازان مي‌دانستند كه درصورت آگاه شدن ساواكيها‬
‫از اين همكاري تيرباران شدن آنها حتمي است!‬

‫شما اشاره كرديد كه با شهيد سعيد محسن در بندهاي عمومي اوين امكان‬
‫مصاحبت و همنشيني بيشتري داشته‌ايد‪ ،‬لطفا در اين مورد نيز براي ما صحبت‬
‫كنيد‪.‬‬
‫ساواك‪ ،‬پس از پايان بازجويي جداگانه از افراد زنداني‪ ،‬كه روزهاي متوالي ادامه داشت‪،‬‬
‫زندانيهاي هم‌پرونده ر ا تا تشكيل«دادگاه» به عمومي مشتركي كه براي آنها پيش‌بيني‬
‫كرده بود‪ ،‬مي‌فرستاد‪ .‬در مورد تعيين هم پرونده‌ييهاي من‪ ،‬ظاهرًا دچار ترديد شده بودند‬
‫زيرا مرا چند بار جابه جا كردند‪ .‬يكبار با دو نفر از اعضاي نهضت آزادي ايران كه در‬
‫ارتباط با مجاهدين دستگير شده بودند و با من آشنايي داشتند‪ ،‬همبند كردند‪ .‬بعد از دو‬
‫هفته مرا ازآنها جدا كردند و به عمومي ويژه مجاهدين فرستادند‪ .‬در ابتداي ورود من به‬
‫اين عمومي‪ ،‬سعيد محسن با چهره باز و هميشه خندانش به استقبال من آمد و با من‬
‫روبوسي كرد‪ .‬سپس مرا با تعدادي از مجاهدين كه تا آن موقع بازجوييشان تمام شده و‬
‫به بند عمومي آمده بودند‪ ،‬آشنا كرد‪ .‬در اين بند با شهيد بنيانگذار علي اصغربديع‌زادگان‪،‬‬
‫در شرايطي از نزديك آشنا شدم كه ايشان بر اثر شكنجه‌هاي سبعانه مأموران شهرباني‬
‫هنوز زخمهاي سختي بر پشت داشت و نمي‌توانست بنشيند‪ ،‬به روي سينه درازكشيده‬
‫بود‪ ،‬بالشي زيردستهايش گذاشته بودند‪ ،‬سرش را بلند كرده بود و با شور و هيجان با‬
‫من روبوسي و احوالپرسي كرد‪ .‬پس از چند روز به جز شهيد بنيانگذار محمد حنيف‌نژاد‬
‫و شهيد رسول مشكين‌فام كه به عمومي آورده نشدند‪ ،‬همه مجاهديني را كه ساواك‬
‫دستگيركرده و به اوين فرستاده بود‪ ،‬به اين عمومي آوردند‪ .‬به جز من و شهيد عطا حاج‬
‫محموديان كه عضو سازمان مجاهدين نبوديم‪ ،‬بقيه حدود ‪30‬نفر زنداني اين بند عمومي‪،‬‬
‫همه از اعضاي نسل اول مجاهدين بودند‪.‬‬
‫از همان روز اول سازمانيافتگي زندگي در اين بند‪ ،‬توجه مرا به خود جلب كرد‪ .‬ساعات‬
‫كار‪ ،‬ورزش‪ ،‬بحث عمومي‪ ،‬مطالعه خصوصي و تفريح زمانبندي شده بود و به موقع‬
‫اجرا مي‌شد‪ .‬سعيد هر روز بخشي از وقت خود را به صحبت جداگانه با من و عطا حاج‬
‫محموديان اختصاص داده بود‪ .‬با برخورد گرم و صميمي‌اش به شدت مراقب بود كه ما در‬

‫‪188‬‬
‫محيط بسته زندان احساس جدايي و تنهايي نكنيم‪ .‬او در اين مصاحبتها مرا در جريان‬
‫نظرات فلسفي خود قرار مي‌داد‪ .‬به سؤاالت من اول با حوصله و دقت گوش مي‌كرد و بعد‬
‫پاسخ مي‌داد‪ .‬اجازه بدهيد در همين جا نمونه‌يي از روشن‌بيني و ژرف‌انديشي سياسي او را‬
‫برايتان نقل كنم‪ .‬يك روز با او در مورد سختيها و پيچيدگيهاي مبارزه با رژيم شاه صحبت‬
‫مي‌كرديم رو به من كرد و گفت فالني حاال كجايش را ديده‌اي‪ ،‬ما مجاهدين درعرصه‬
‫فرهنگي و سياسي ايران مبارزه‌يي بسا سختتر و پيچيده‌تر با ارتجاع مذهبي و آخوندي‬
‫را در پيش رو داريم‪ .‬شهيد سعيد محسن حدود ‪35‬سال پيش در شرايطي اين واقعيت‬
‫ملموس امروز را پيش‌بيني مي‌كرد كه به حاكميت رسيدن آخوندها به ذهن كسي خطور‬
‫نمي‌كرد و امثال رفسنجاني‪ ،‬كه سياسي‌ترين آخوندهاي آن زمان بودند‪ ،‬شرف مبارزاتي‬
‫را در دنباله‌روي از مجاهدين جستجو مي‌كردند‪ .‬من در جريان هم‌صحبتي و هم‌نشيني با‬
‫اين شهيد بزرگوار به عظمت شخصيت‪ ،‬دانش وسيع و عميق فلسفي و سياسي و در عين‬
‫حال تواضع و عواطف انساني او پي بردم‪.‬چند بار در سكوت نيمه‌هاي شب شاهد نيايشها‬
‫و راز و نيازهاي شبانه او با خداي محبوبش بودم‪.‬‬
‫كمي هم ساير امتيازهاي سعيد محسن را برايتان بگويم‪ .‬سعيد در انجام كارهاي يدي‪،‬‬
‫به خصوص كارهاي فني‪ ،‬نيز ممتاز بود‪ .‬او براي راديوگوشي مخفي كه از بيرون به بچه‌ها‬
‫رسيده بود و بدون آنتن كار مي‌كرد آنتني مخفي را چنان با دقت روي ديوار تعبيه و‬
‫«جاسازي» كرده بود‪ ،‬كه تا آخر از ديد مأموران ساواك‪ ،‬كه مرتب بند عمومي ما را وارسي‬
‫مي‌كردند‪ ،‬مخفي ماند‪ .‬اين راديوي مخفي براي جمع ما غنيمت و تنها امكاني بود كه‬
‫با آن مي‌توانستيم از اخبار روز بيرون زندان مطلع شويم ‪ .‬هرروز در ساعت پخش خبر‬
‫«راديوايران» يكي ازبچه‌ها براي شنيدن مخفيانه خبر پتويي به سر مي‌كشيد و با گذاشتن‬
‫گوشي كه به آنتن وصل بود اخبار را مي‌شنيد و براي بقيه بازگو مي‌كرد‪ .‬خبر شهادت‬
‫احمد رضايي اولين شهيد سازمان به كمك همين راديو توسط علي ميهندوست شنيده‬
‫شد و بالفاصله به اطالع همه رسيد‪ .‬سعيد در تدارك الزامات اجرايي طرحي كه براي فرار‬
‫برخي از بچه‌هاي مجاهدين كه پرونده سنگين داشتند‪ ،‬از جمله خود او‪ ،‬تهيه شده بود‬
‫نيز‪ ،‬نقشي برجسته داشت‪ ،‬البته فرصت اجراي اين طرح ازدست رفت‪.‬‬
‫شهيد سعيد محسن در عين حال روحيه‌يي بشاش و طبعي شوخ داشت‪ .‬در فرصتهاي‬
‫مناسب از لطيفه‌گويي و شوخيهاي دوستانه غافل نمي‌شد و تحمل سختي و خشكي‬

‫‪189‬‬
‫زندان را براي افرادي مثل من سهلتر مي‌كرد‪.‬‬
‫شناخت خودم از سعيد محسن را مي‌توانم اين طورخالصه كنم كه اين شهيد بزرگوار در‬
‫وجود خود آميزه‌يي از انقالبيگري‪ ،‬مسؤليت‌پذيري‪ ،‬شعور سياسي‪،‬عرفان و لطافت طبع را‬
‫يكجا جمع كرده بود و من سعادت آن را داشتم كه دركردار‪ ،‬رفتار و گفتار او اين ارزشهاي‬
‫انساني را لمس كنم و به قدر وسع خود‪ ،‬ازآن بهره‌مند شوم‪.‬‬

‫خوشا به سعادت شما‪ .‬آقاي حاج حمزه از شهيد بنيانگذار بديع‌زادگان برايمان‬
‫بگوييد‪.‬‬
‫چشم‪ ،‬همان‌طوري كه گفتم من اولين بار‪ ،‬شهيد بديع‌زادگان را درحالي ديدم كه هنوز‬
‫زخم شكنجه‌هاي وحشيانه مأموران اطالعات شهرباني و از جمله زخم ناشي از سوختن‬
‫پشتش روي اجاق برقي را بربدن داشت‪ .‬او توسط مأموران وحشي اطالعات شهرباني‬
‫دستگير شده بود‪ .‬در سال‪ 1350‬اطالعات شهرباني با ساواك در كار دستگيري مجاهدين‬
‫مسابقه گذاشته بود‪ .‬اصغر وقتي دستگير شد كه اين دو تشكيالت امنيتي به‌طور موازي‬
‫امكانات خود را بسيج كرده بودند تا در دستگيري محمد حنيف‌نژاد رهبر مجاهدين بر‬
‫ديگري سبقت بگيرند‪ .‬اصغر قبل از آن كه به ساواك تحويل داده شود در بازداشتگاه‬
‫شهرباني به قيمت تحمل شكنجه‌هاي سبعانه‌يي‪ ،‬نظير سوخته شدن روي اجاق برقي‪،‬‬
‫راز مخفيگاه حنيف را در سينه خود حفظ كرده بود‪ .‬در بند عمومي اوين‪ ،‬شور و شوق‬
‫انقالبي اصغر‪ ،‬اولين ويژگي او بود كه توجه مرا جلب كرد‪ .‬او به رغم آن كه نمي‌توانست‬
‫بلند شود و يا بنشيند‪ ،‬درحالي كه روي سينه درازكشيده بود با شور و حال عجيبي در‬
‫خواندن سرودهاي انقالبي‪ ،‬مراسم نمازجماعت شركت مي‌كرد‪ .‬به تدريج تحت مراقبت‬
‫بچه‌ها و پزشك زندان زخمهاي او ترميم شد‪ .‬بعدها براي من تعريف كرد كه در زندان‬
‫شهرباني براي آن كه بيشتر او را زير فشار بگذارند زخمهايش را دوا و درمان نمي‌كردند‬
‫و اين زخمها به حدي عفوني شده بود كه نگهبان در سلول او با دستمال جلوي بيني‬
‫خودش را مي‌گرفت!‬
‫در اواخر اسفند ماه ‪ 1351‬وقتي ما را براي حضور در دادگاههاي «دادرسي ارتش» در‬
‫گروههاي سه چهار نفره دسته‌بندي نمودند و از جمع جدا كردند‪ ،‬مرا در گروه چهارنفره‌يي‬
‫قرار دادند كه‪ ،‬به لحاظ سنگيني اتهام‪ ،‬شهيد بنيانگذار علي‌اصغر بديع‌زادگان نفر اول و‬

‫‪190‬‬
‫من نفر آخر آن بودم‪ .‬شب عيد سال ‪ 1351‬را در سلولي گذرانديم كه در آن من با شهيد‬
‫معظمي دو تن از «هم دادگاهي»هايم‪« ،‬هم‌سلول» شده‬ ‫اصغر بديع‌زادگان و شهيد نبي ّ‬
‫بوديم‪ .‬جشن عيد را با خوردن ماهي كوكوي شب عيد كه از خانه براي ما فرستاده بودند‬
‫درهمين سلول برگزاركرديم‪.‬‬
‫سلول ما ابعاد ‪ 2‬متردر‪1/5‬متر و دريچه كوچكي در باالي در داشت كه از راهرو نور‬
‫مي‌گرفت و اگر نبود روشنايي المپ باالي در سلول‪ ،‬كه شب و روز روشن باشد‪ ،‬سلول‬
‫در تاريكي فرو مي‌رفت‪ .‬عرض اين سلول از جمع عرض شانه سه زنداني كه در آن‬
‫انداخته بودند كمتر بود‪ ،‬به طوري كه موقع خوابيدن مجبور بوديم دو نفر سر خود را‬
‫در يك سمت بگذاريم و يك نفر در سمت مقابل‪ .‬شهيد نبي معظمي سرش را دم درب‬
‫مي‌گذاشت و به شوخي مي‌گفت «من مي‌خوام لب پنجره بخوابم»!‬
‫من و اصغر در نقطه مقابل سر خود را كنار هم مي‌گذاشتيم و ساعتها با هم گفت و‬
‫شنود داشتيم‪.‬‬
‫من‪ ،‬تا پايان دادگاه دوم و صدور حكم نهايي «دادرسي ارتش » در مورد هر يك از ‪4‬نفري‬
‫كه هم دادگاه بوديم‪ ،‬يعني حدود دو ماه با اصغر و نبي هم‌سلّول بودم‪ .‬طي اين مدت به‬
‫سنت مجاهدين‪ ،‬گذران زندگي ما‪ ،‬حتي در فضاي تنگ سلول‪ ،‬سازمان داده شده بود‪.‬‬
‫مطابق زمانبندي مشخص ورزش مي‌كرديم‪ ،‬انتقال تجربه داشتيم‪ ،‬به فكركردن روي‬
‫موضوع مشخص مي‌نشستيم‪ ،‬ساعات در اختيار خود داشتيم و…‬
‫كم‌كم جراحات بدن اصغر التيام پيدا كرده بود به طوري كه در روزهاي آخر بيش از ما‬
‫يعني حدود يكساعت و نيم ورزش مي‌كرد و در جا مي‌دويد‪ .‬او نظر سرباز نگهبان جلوي‬
‫سلول را جلب كرده بود كه موقع ورزش الي درب سلول را باز بگذارد تا كمي هواي سلول‬
‫با هواي بالنسبه تازه راهروها معاوضه شود‪ .‬اصغر كه دست‌اندركار ارتباط با فلسطينيها‬
‫و ترتيب برنامه‌هاي آموزشي در پايگاههاي فلسطينيها بود وخود او و نبي معظمي نيز‬
‫در اين برنامه‌ها شركت كرده بودند‪ ،‬طي روزهاي متوالي مرا درجريان تجربه اين ارتباط‬
‫گذاشت‪.‬‬
‫شهيد بديع‌زادگان استاديار شيمي در دانشكده فني دانشگاه تهران بود و افكارعمومي‬
‫دانشجويان و كادر اين دانشكده از او هواداري مي‌كردند‪ .‬مجاهد شهيد علي باكري [بهروز]‬
‫نيز در دانشگاه شريف‪ ،‬كه آن موقع اسم ديگري داشت‪ ،‬از موقعيتي مشابه اصغر برخوردار‬

‫‪191‬‬
‫بود‪ .‬شهيد بنيانگذار حنيف‌نژاد به اين اعتبار و براي حفظ جان اين كادرهاي ارزشمند‬
‫سازمان‪ ،‬به آنها سفارش كرده بود در دادگاه خود كه به صورت غيرعلني برگزار مي‌شد و‬
‫انعكاس رسانه‌يي نداشت‪ ،‬دفاعيه سياسي_ايدئولوژيك تند نداشته باشند‪ .‬دادگاه اول ما‬
‫درفروردين ماه‪ 51‬در شرايطي برگزار شد كه هنوز اولين دسته مجاهدين و از جمله علي‬
‫باكري را به شهادت نرسانده بودند‪ .‬در اين دادگاه اصغر‪ ،‬به‌رغم تمايل خود‪ ،‬تا حدودي‬
‫سفارش حنيف را رعايت كرد‪ .‬اما پس از صدور حكم دادگاه اول و مهمتر از آن پس از‬
‫دريافت خبر شهادت علي باكري در‪30‬فروردين‪ ،51‬اصغر و ساير بنيانگذاران سازمان به‬
‫اين نتيجه رسيدند كه ساواك و رژيم شاه به واكنش افكار عمومي داخلي وقعي نمي‌گذارد‬
‫و به كمتر از شهادت بنيانگذاران و كادرهاي باالي سازمان رضايت نمي‌دهد‪.‬‬
‫ما ازشهادت علي باكري و مجاهدان ديگري كه با او به شهادت رسيدند‪ ،‬در فاصله بين‬
‫دادگاه اول و دادگاه دوم خودمان مطلع شديم‪ .‬وقتي اين خبر به سلول سه نفره ما‬
‫رسيد‪ ،‬اصغر به شدت برافروخته شد‪ .‬پس از چند دقيقه سكوت آيه‌يي از قرآن را با اين‬
‫مضمون به زبان آورد كه « ازرهروان راه‪ ،‬عده‌يي به عهد وپيمان خود با خدا وفا كردند‬
‫وعده‌يي ديگر از آنها در انتظار وفاي به عهد هستند‪ .‬اينها در عزم خود تغيير و تبديلي‬
‫نمي‌دهند»‪ .‬در اين فضاي غمبار و در عين حال شورانگيز با حالتي خاص شروع كرد به‬
‫ذكر شخصيت و قدرداني از برجستگيهاي يكايك اين شهداي واال مقام‪ .‬پيش از اين هم‬
‫در برخوردهاي اصغر ديده بودم كه با همه بچه‌هاي سازمان پيوند عاطفي بسيار محكمي‬
‫دارد‪ ،‬از گرفتارشدن آنها به دست ساواك متأثر است و احساس مسئوليت مي‌كند‪ .‬اما‬
‫او در يادآوري امتيازات و ويژگيهاي شهيد علي باكري «بهروز»‪ ،‬تأمل بيشتري به خرج‬
‫داد‪ ،‬وقت بيشتري را به ذكر توانمنديهاي فكري و عملي و استعدادهاي هنوز شكوفا‌نشده‬
‫او اختصاص داد‪ .‬يادآوري اين چنيني اولين گروه از شهداي مجاهدين توسط اصغر‬
‫بديع‌زادگان چند ساعت ادامه داشت و شهيد نبي معظمي و مرا مسحور خود كرده بود‪.‬‬
‫دادگاه دوم ما‪ ،‬اگراشتباه نكنم در نيمه دوم ارديبهشت ماه ‪ ،51‬برگزارشد‪ ،‬اصغر در اين‬
‫دادگاه در‌بسته اصغر ديگري شد و شور انقالبي دروني خود را ضمن دفاعياتي همه جانبه‬
‫ّ‬
‫مستدل‪ ،‬با حالتي پرشور و با بياني رسا به گوش معدود افراد حاضر در اين دادگاه‪،‬كه‬ ‫و‬
‫همه نظامي بودند‪ ،‬رسانيد‪ .‬در ميان حاضران دادگاه سه چهار سرباز وظيفه بودند كه‬
‫حسيني زندانبان معرف اوين براي حفاظت به داخل دادگاه آورده بود‪ .‬وقتي اصغر در‬

‫‪192‬‬
‫دفاعياتش از محروميتها و ستمي كه به خصوص بر توده مردم مي‌رود صحبت مي‌كرد‬
‫من شاهد آن بودم كه اشك از چشم يكي دو تن از اين سربازان برچهره آنها جاري شده‬
‫بود و حسيني‪ ،‬پيش ازآن كه اين سربازان به ناله و فرياد بيفتند‪ ،‬با عجله آنها را ازدادگاه‬
‫بيرون برد!‬
‫پس از پايان اين دادگاه‪ ،‬در حالي كه براي شهيد بديع‌زادگان «حكم اعدام» بريده بودند‪،‬‬
‫در چهره و رفتار او‪ ،‬شادابي عجيبي نمودار شده بود‪ .‬در حالي كه به دستهايش دستبند‬
‫زده بودند‪ ،‬موقع سوار شدن به اتوبوس زندان با كساني كه ساعتها در پشت نرده‌هاي‬
‫دادرسي ارتش در انتظار ديدار او و اطالع از رأي دادگاه ايستاده بودند آخرين وداع خود‬
‫را با صداي بلند و آميخته با شوقي خاص به زبان آورد‪ .‬اصغر حق داشت كه عاشقانه‬
‫به سمت وفاي به عهد و فداي جان خود در راه آزادي روانه شود‪ .‬چراكه او و ديگر‬
‫بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق‪ ،‬پس از عبور از ميعادگاه ‪4‬خرداد‪ ،1351‬در رزم و‬
‫تالش رهروان راه آزادي ايران جاري و جاودانه شدند‪« .‬آنهايي را كه در راه حق به شهادت‬
‫مي‌رسند‪ ،‬از دست رفته مپنداريد»‪.‬‬

‫‪193‬‬
‫دال نزد كسـي بنشين كه او از دل خبـر دارد‬
‫گفتگو با ابراهيم مازندراني‬

‫يو‌چهارمين‬
‫آنچه مي‌خوانيد گفتگويي است با آقاي ابراهيم مازندراني به مناسبت س ‌‬
‫سالگرد شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق و دوتن از اعضاي كادر مركزي‬
‫سازمان محمود عسكري‌زاده و عبدالرسول مشكين‌فام‪.‬‬
‫آقاي مازندراني از جمله ياران حنيف‌نژاد است كه مدتي از نزديك با او در ارتباط بود و‬
‫براي اولين‌بار خاطرات به‌يادماندني خود را براي خوانندگان نشريه مجاهد بازگو كرد‪ .‬متن‬
‫اين گفتگو در مجاهد شماره ‪ 804‬چاپ شده است‪.‬‬

‫آشنايي با محمد آقا و سعيد‬


‫آشنايي من با مقوله سياسي و راه‌يافتن به حلقه سياست‪ ،‬به سال ‪ 1338‬برمي‌گردد‪ .‬در‬
‫اين زمان آقاي طالقاني به تبريز آمده بود و در خانه ما و چند جاي ديگر چند سخنراني‬
‫كرد كه خيلي مورد استقبال واقع شده بود‪ .‬اين نقطه آغاز آشنايي من با نهضت آزادي‬
‫كه آقاي طالقاني يكي از اعضاي برجسته آن بود‪ ،‬شد‪ .‬بعد از آن با خواندن چند كتاب‬
‫از مرحوم بازرگان بيشتر با اينها آشنا شدم‪ .‬از سال ‪ 42‬براي هميشه از تبريز به تهران‬
‫مهاجرت كردم و مشعول كار شدم‪ .‬از سال ‪ 43‬كه اعضاي نهضت در زندان بودند‪ ،‬من‬
‫مرتب به مالقات آنها مي‌رفتم‪ .‬از جمله مالقات مرحوم طالقاني و مرحوم بازرگان‪ .‬در يكي‬
‫از اين مالقاتها يكي از اعضاي نهضت آزادي به‌من گفت كه دوستانت بيرون رفته‌اند‪ ،‬آيا‬
‫با آنها تماس داري يا نه؟ پرسيدم‪ ،‬منظورت كيست؟ گفت‪ ،‬محمد حنيف‌نژاد و سعيد‬
‫محسن آزاد شده‌اند‪ ،‬به‌سراغ آنها نمي‌روي؟ گفتم آدرسشان را ندارم چطور گيرشان‬

‫‪194‬‬
‫بياورم‪ .‬گفت مهندس سعيد در وزارت كشور كار مي‌كند مي‌تواني به راحتي پيدايش‬
‫كني‪ .‬من تا آن‌موقع سعيد را از نزديك نمي‌شناختم‪ .‬البته گويا در مالقاتهاي جمعي‌تر‬
‫ديده بودم‪ ،‬ولي به‌طور رودررو با او حرف نزده بودم‪ .‬فرداي همان روز به وزارت كشور‬
‫رفتم‪ .‬در اتاقشان دو نفر ديگر هم بودند كه بعدها فهميدم يكيش مهندس كتيرايي بود‬
‫يكي ديگر هم مهندس موسوي كه هردو زير دست سعيد كار مي‌كردند‪ .‬گفتم از خانواده‬
‫سعيد محسن پيامي‌دارم‪ .‬سعيد لبخندي زد و گفت چه پيامي‌داري؟ گفتم مي‌خواهم‬
‫خصوصي بگويم‪ .‬به‌اتفاق رفتيم به اتاق كارش‪ .‬گفتم پيام از خانواده زندان دارم‪ ،‬منظورم‬
‫از خانواده زندان قصر است‪ .‬من از زندان نام و نشان شما را گرفتم كه با شما تماس بگيرم‪.‬‬
‫بعد مقداري حرف زديم و سعيد به من گفت باشد من به‌سراغت مي‌آيم‪ .‬من خداحافظي‬
‫كردم و برگشتم‪.‬‬
‫دو سه روز بعد از آن‪ ،‬سعيد نزد من آمد و اين اولين‌بار بود كه از نزديك يكديگر‬
‫را مي‌ديديم و تقريبًا مفصل صحبت كرديم‪ .‬راجع به اوضاع و احوال كشور و نحوه‬
‫آشنايي با زندانيان صحبت كرديم‪ .‬من سراغ محمد حنيف را گرفتم‪ .‬محمد آقا را از قبل‬
‫مي‌شناختم‪ .‬از تبريز‪ .‬چون خانه‌هايمان تقريبًا نزديك بود‪ .‬ولي با او هم خيلي صحبت‬
‫نكرده بودم‪ .‬سعيد به من قول داد و گفت باشد او هم مي‌آيد‪ .‬بعد از مدتي محمد حنيف‬
‫خودش آمد‪ .‬از تبريز و گذشته‌هاي آن صحبت كرديم‪ .‬به اين ترتيب رفت و آمد به خانه‬
‫شروع شد و هرچه مي‌گذشت بيشتر مي‌شد‪ .‬تا اين‌كه خانه ما شد محل اكثر نشستهاي‬
‫محمد آقا با بسياري از كادرهاي برجسته سازمان و همين‌طور محل مالقات او با سران‬
‫نهضت آزادي‪.‬‬

‫انديشه راهگشا و بن‌بست شكن‬


‫درست است كه به‌خاطر شخصيت واالي اين دومرد بزرگ من رابطه عاطفي عجيبي با‬
‫آنها پيدا كرده بودم و عالقه‌ام به آنها بسيار گرم و فراتر از عالقه صرفًا دوستي بود‪ ،‬چون‬
‫كسي نمي‌توانست چند روز با اينها باشد‪ ،‬ولي شيفته اين دو شخصيت نشود‪ .‬با اين‬
‫همه‪ ،‬واقعيت اين بود كه رابطه من با محمد آقا و سعيد از همان ابتدا بر مبناي سياسي‬
‫ن گذاشته شده بود‪ .‬يعني چيزهايي در سيما و انديشه‌هاي آنها پيدا كرده بودم كه‬ ‫بنيا ‌‬
‫دنبالش بودم‪ .‬محمد آقا از همان ابتدا به من آموزش مي‌داد و با تحليلها و حرفهايش مرا‬

‫‪195‬‬
‫با مسائل آشنا مي‌كرد و به من انگيزه مي‌داد‪ .‬مي‌گفت كه ما االن به اين نتيجه رسيده‌ايم‬
‫كه مبارزات گذشته حرفه‌يي نبود‪ .‬يعني هركسي در كنار كار و زندگيش يك مقدار هم‬
‫ال ما كه دانشجو بوديم در روز ‪16‬آذر اعتصاب و فعاليت مي‌كرديم‪ .‬اما‬ ‫فعاليت مي‌كرد‪ .‬مث ً‬
‫بعد از سال‪ 42‬متوجه شديم دور يك دايره بسته مي‌چرخيم و در يك بن‌بست هستيم‪.‬‬
‫به اين نتيجه رسيديم كه اين نوع مبارزه راه به‌جايي نمي‌برد‪ .‬بايد افرادي باشند كه اين‬
‫مبارزه را هدايت كنند‪ .‬در همين‌جا در پرانتز بگويم‪ .‬از قضا يكبار كه به مالقات مهندس‬
‫بازرگان رفته بودم‪ ،‬به من گفت كه ما در راه مبارزه اشتباهات بزرگي داشتيم و اگر‬
‫نداشتيم بدون اين‌كه به نتيجه‌يي برسيم‪ ،‬پشت اين ميله‌ها نمي‌آمديم‪ .‬بعد گفت ما هنوز‬
‫از علم مبارزه برخوردار نيستيم‪.‬‬
‫در واقع محمد آقا به علم مبارزه كه بازرگان و نهضت آزادي از آن برخوردار نبودند‪ ،‬دست‬
‫پيدا كرده بود و مي‌گفت همه بايد به علم مبارزه مسلح شويم‪ .‬بايد كادرهايي تربيت كنيم‬
‫كه آن كادرها خودشان به‌صورت تصاعدي به تربيت كادرهاي ديگر بپردازند و بتوانند اين‬
‫راه را تا مقصد نهايي ادامه دهند‪.‬‬
‫كم‌كم محمد آقا مرا متوجه اين امر مي‌كرد كه به‌ناچار بايد كارهاي اداريمان را رها كنيم‪.‬‬
‫خود محمد حنيف كه مهندس كشاورزي بود‪ ،‬در آن‌زمان در سازمان كشاورزي دشت‬
‫قزوين كار مي‌كرد و طرحهاي بسيار خوبي هم داشت‪ .‬حتي من از سعيد شنيدم كه‬
‫دستاوردهاي ارزشمندي در زمينه كشاورزي داشت‪.‬‬
‫يك بار محمد آقا به من گفت وقتي تبريز آمدي نزد من بيا و نام دو كتاب را گفت كه‬
‫برايش بخرم و ببرم‪ .‬ضمن اين‌كه به من گفت خودت هم بخوان‪ .‬هميشه مرا به خواندن و‬
‫يادگيري تشويق مي‌كرد‪ .‬در آن موقع محمد آقا در شهر مرند افسر وظيفه بود‪ .‬توصيه كرد‬
‫كه وقتي به پادگان مرند رسيدم‪ ،‬در فاصله نسبتًا دوري بمانم تا وقتي او از پادگان خارج‬
‫شد من دنبالش بروم‪ .‬من هم همين كار را كردم‪ .‬با حفظ فاصله مدتي دنبالش رفتم‪.‬‬
‫بعد از مسافتي خودش ايستاد تا من رسيدم و با هم ادامه داديم‪ .‬به اتفاق هم رفتيم‪ .‬در‬
‫خانه‌اش اولين چيزي كه چشمگير بود‪ ،‬كتابخانه‌اش بود‪ .‬كتابخانه را با جعبه‌هاي سيب و‬
‫پرتقال با سليقه درست كرده بود‪ .‬بقيه وسايل اتاقش هم از يك زيلو و يك رختخواب يك‬
‫قوري و كتري تجاوز نمي‌كرد‪ .‬يعني تقريبًا هيچ چيزي از يك زندگي عادي وجود نداشت‪.‬‬
‫آن‌جا با من بيشتر صحبت كرد و گفت كه بايد مبارزاتي كه شروع كرده‌ايم حرفه‌يي و‬

‫‪196‬‬
‫مخفي باشد‪ .‬چون شاه به هيچ وجه تحمل اين نوع مبارزه را ندارد‪.‬‬
‫بعد از چند روز مجددًا در تبريز در كوچه منصور و كوچه قراباغيها كه خانه پدري‬
‫محمدآقا بود‪ ،‬همديگر را ديديم‪ .‬خيلي با من صحبت كرد و به من آموزش مي‌داد‪ .‬محمد‬
‫آقا در طبقه باالي خانه پدريش اتاقي داشت‪ .‬من بارها ديده بودم كه محمد آقا در همان‬
‫اتاق با افرادي كار مي‌كرد و افراد را تربيت مي‌كرد‪ .‬چون طبق ضابطه امنيتي قرار نبود‬
‫همديگر را ببينيم و از نزديك بشناسيم‪ ،‬به‌خصوص كه من عضو سازمان نبودم‪ ،‬گرچه‬
‫محمد آقا خيلي به من اعتماد داشت‪ ،‬ولي به هرحال من عضو نبودم‪ .‬محمد آقا از همان‬
‫موقع با من در مورد حل مسائل مالي صحبت مي‌كرد‪ .‬و به درستي مي‌گفت اگر جنبشي‬
‫مشكل مالي خود را حل نكند‪ ،‬نمي‌تواند مبارزه را به پيش ببرد‪.‬‬
‫ال به من پيشنهاد داد كه يك سوپرماركت بزنم اما خودم ناظر باشم و بدهم كسان‬ ‫مث ً‬
‫ديگري كار كنند و درآمدش را براي مبارزه بپردازم‪ .‬قرار شد بررسي بكنم و جواب دهم‪.‬‬
‫بعد از مدتي و بررسي ديدم متأسفانه نمي‌شود‪ .‬چون مجموعه شرايط طوري نبود كه‬
‫بشود به كسي سپرد‪ .‬اما من راه‌حل ديگري را به محمدآقا پيشنهاد كردم كه محمدآقا‬
‫پذيرفت‪ .‬راه‌حل اين بود كه از تجار بازار پول جمع‌آوري كنم‪.‬‬
‫در همان مسافرت در تبريز با حدود چهارده نفر از تجار تبريز صحبت كردم و قول كمك‬
‫مالي گرفتم‪ .‬و جالب است كه اولين كمك مالي كه براي سازمان گرفتم از شخصي به نام‬
‫حاج احمد طهماسبي بود كه از قضا بچه‌هايش همين االن در ارتش آزاديبخش هستند‪.‬‬
‫مرد بسيار شريفي بود‪ .‬نه تنها كمك مالي مي‌كرد بلكه بعدها خيلي كمكهاي ديگري هم‬
‫كرد و به‌خاطر كمك و حمايت از مجاهدين به زندان افتاد‪ .‬اتفاقًا يكي از آخوندها بدون‬
‫اين‌كه حتي يك كشيده بخورد‪ ،‬حاج احمد طهماسبي را لو داده بود‪ .‬بيچاره چند سال‬
‫ال يكي از تجار شريف تبريز خودش پولي را كه آن موقع خيلي قابل‬ ‫زنداني كشيد‪ .‬يا مث ً‬
‫توجه بود‪ ،‬شخصًا آورد تهران و به من تحويل داد‪ .‬بعد هم وقتي بچه ها لو رفتند با محمل‬
‫مناسب‪ ،‬شخصًا با خودرو خودش تعدادي از بچه‌ها را از تبريز بيرون برد و از دستگيري‬
‫نجات داد‪.‬‬

‫خانه من‪ ،‬محل نشستهاي محمدآقا و سعيد‬


‫همان‌طور كه گفتم‪ ،‬رابطه من با محمد آقا و سعيد خيلي صميمي‌و نزديك بود‪ .‬طوري‌كه‬

‫‪197‬‬
‫خانه ما يكي از محلهاي ثابت نشستهاي محمدآقا با كادرهاي باالي سازمان بود‪ .‬من‬
‫الزامات نشست را فراهم مي‌كردم‪ .‬الزامات صنفي را مهيا مي‌كردم‪ .‬وقتي محمدآقا نشست‬
‫داشت‪ ،‬خيلي دوست داشتم به آنها رسيدگي كنم‪ .‬بسياري از كارهاي فردي‌شان را هم‬
‫آنجا مي‌كردند‪ .‬هفته‌يي چند شب استراحت مي‌كردند‪ .‬شستشو و استحمام مي‌كردند‪.‬‬
‫اعتماد متقابل طوري بود كه جزئي از خانواده ما بودند‪ .‬اما هرگاه هم الزم بود‪ ،‬با خود من‬
‫هم در همين خانه جلسه مي‌گذاشتند و صحبت مي‌كردند‪ .‬ولي طبعًا با جلساتي كه با‬
‫اعضا و كادرها داشتند فرق مي‌كرد‪.‬‬
‫اما در مورد ساير جلسات‪ ،‬من شاهد جلسات بسياري از كادرها بودم كه البته خيليها را به‬
‫اسم نمي‌شناختم‪ .‬يعني نبايد اسامي‌شان را ياد مي‌گرفتيم‪ .‬ولي آنهايي را كه مي‌شناختم‬
‫و زياد در خانه ما جلسه داشتند‪ ،‬علي اصغر بديع‌زادگان بود‪ ،‬علي ميهندوست بود‪ ،‬و‬
‫احمد رضايي‪ .‬همين‌طورمحمد مفيدي و تعدادي ديگر‪ .‬با اين كه علي اصغر بديع‌زادگان‬
‫را مي‌شناختم و معلوم بود كه او هم از مسئولين باالي سازمان است‪ ،‬ولي به‌دليل همان‬
‫ضابطه با اين‌كه آن‌همه در خانه ما نشست داشت‪ ،‬من از نزديك با او خيلي تماس نداشتم‪.‬‬
‫ولي با احمد و علي چرا‪ .‬كه در اين مورد انشاءاهلل بعدها خواهم گفت‪.‬‬
‫در ميان شخصيتها‪ ،‬با بازرگان همواره نشست داشتند‪ .‬بازرگان خيلي به آنها ارادت‬
‫داشت و با وجود اختالف سني و موقعيتش خيلي با احترام با آنها برخورد مي‌كرد‪ .‬و‬
‫من مي‌فهميدم كه محمدآقا و سعيد از چه جايگاهي برخوردارند‪ .‬هميشه بازرگان موقع‬
‫خداحافظي به محمد آقا مي‌گفت‪ ،‬خدا شما را تأييد و مويد كند‪ ،‬و همواره دعا مي‌كرد‪.‬‬
‫برخي جلساتي هم بود كه در سال پنجاه تشكيل مي‌شد‪ .‬يعني تقريبًا نام سازمان لو رفته‬
‫بود و بعد هم يك تعدادي دستگير شده بودند‪ .‬من در آن‌موقع در جلسات شركت نداشتم‪.‬‬
‫با علي ميهن‌دوست و احمد رضايي تقريبًا هفته‌يي سه تا چهار بار نشست داشتند‪ .‬آخرين‬
‫باري هم كه با علي براي نشست قرار داشتند‪ ،‬همان‌روزي بود كه علي دستگير شد‪ .‬يادم‬
‫مي‌آيد‪ ،‬وقتي علي ميهندوست سر ساعت نيامد‪ ،‬محمدآقا خيلي ناراحت بود‪ .‬ده دقيقه‬
‫كه گذشت گفت حتمًا باليي سرش آمده است‪ .‬بعد از يك ربع گفت من ديگر نبايد‬
‫اينجا بمانم و بايد ترك كنم‪ .‬به من هم سفارش كرد كه اگر براي خودش اتفاقي افتاد‪،‬‬
‫بگويم كه از هيچ چيز اطالعي ندارم‪ .‬بعد از خانه رفت بيرون‪ .‬بعد به من خبر داد كه علي‬
‫دستگير شده است و حدس محمدآقا درست بود‪.‬‬

‫‪198‬‬
‫سيماي مجسم ايمان و صالبت‬
‫در مورد ويژگيهاي محمد آقا‪ ،‬نمي‌دانم چه بگويم‪ .‬زبانم قاصر است‪ .‬نمي‌دانم در شخصيت‬
‫و وجود او چه بود كه وقتي با او گفتگو مي‌كردي امكان نداشت بشود از او دل كند‪ .‬چون‬
‫من در تهران ساكن بودم‪ ،‬رابطه محمد آقا با خانواده‌اش را نمي‌دانم چطور بود‪ .‬اما بقيه‪،‬‬
‫از كادرهاي سازمان تا شخصيتهايي مثل آقاي طالقاني‪ ،‬مهندس بازرگان و خيلي‌هاي‬
‫ديگر چنان با او با احترام برخورد مي‌كردند كه معلوم بود‪ ،‬با همه فرق دارد‪ .‬در عين‬
‫صبوري و مهرباني‪ ،‬آن‌چنان قاطعيتي داشت كه همه را مجذوب مي‌كرد‪ .‬يكپارچه صالبت‬
‫و ايمان و بي‌باك بود‪ .‬امكان نداشت كسي با او يك ساعت بنشيند و حرفهايش را گوش‬
‫كند‪ ،‬ولي دگرگون نشود‪ .‬همه كادرها عجيب با محمدآقا با احترام صحبت مي‌كردند‪.‬‬
‫احترامي‌آميخته با عواطفي سرشار‪ .‬خيلي دوستش داشتند‪.‬‬
‫در هر فرصتي در مورد ضرورت مبارزه و هدفهايش صحبت مي‌كرد‪ .‬وقتي از فقر و فالكت‬
‫مردم صحبت مي‌كرد انگار با تمام سلولهايش حرف مي‌زند‪ .‬همه وجودش درد مي‌شد‪.‬‬
‫يادم مي‌آيد كه يكبار در مورد مهيا بودن شرايط انقالب صحبت مي‌كرد گويي با تك‬
‫تك سلولهايش به اين راه ايمان داشت‪ .‬در همين مورد نمونه‌يي را برايم تعريف كرد كه‬
‫شنيدني است‪:‬‬
‫بعد از پايان سربازي‪ ،‬محمد آقا به تبريز بر مي‌گشت و با خودش وسايلش را كه البته‬
‫عمده آن كتابهايش بودند‪ ،‬آورده بود‪ .‬به خاطر سنگيني وسايل نمي توانست از گاراژ‬
‫اتوبوس تا خانه‪ ،‬آنها را به‌تنهايي حمل كند‪ .‬از يك گاريچي كه مرد نسبتًا پيري بود‪،‬‬
‫خواسته بود كه با گاري كتابهايش را تا منزل بياورد و با او پياده از گاراژ تا منزل آمده بود‬
‫و در مسير با اين پيرمرد صحبت كرده بود‪ .‬وقتي به مقصد رسيدند‪ ،‬محمد آقا مبلغي پول‬
‫به پيرمرد مي‌دهد‪ .‬اما او نمي‌گيرد‪ .‬هر چه محمد آقا تالش مي‌كند‪ ،‬پيرمرد گاريچي فقير‬
‫قبول نمي‌كند كه پول را بگيرد‪ .‬محمدآقا خيلي ناراحت مي‌شود و علتش را از پيرمرد‬
‫مي‌پرسد‪ .‬پير مرد به او گفته بود‪ ،‬اي جوان من كه تو را نمي‌شناسم‪ ،‬ولي حرفهايت خيلي‬
‫به دل من چسبيد‪ .‬نمي‌دانم چه هدفي داريد‪ ،‬اما هرچه هست‪ ،‬فكر مي‌كنم‪ ،‬همان چيزي‬
‫است كه من آرزو دارم‪ .‬بعد هم گفته بود‪ ،‬من كه چيزي ندارم به شما بدهم‪ ،‬ولي هركاري‬
‫داشتيد به من مراجعه كنيد‪.‬‬
‫محمد آقا از اين مورد به عنوان نمونه ياد مي‌كرد و مي‌گفت ببينيد اين است شرايط‬

‫‪199‬‬
‫انقالب‪ .‬مي‌گفت شكستن اين جو كار ماست‪ .‬بايد اين بن‌بست را بشكنيم‪ .‬به هرترتيبي‬
‫كه شده بايد بكنيم‪ .‬از جمله با ريختن خون خودمان‪ .‬گفت وقتي جو شكست مردم حتي‬
‫پيرزنها هم كه كنار تنور انبر به‌دست نشسته‌اند به كمك ما خواهند آمد‪ .‬و ديديم كه‬
‫حرفهاي محمدآقا درست بود و چند سال بعد در انقالب ضد سلطنتي همين صحنه‌ها‬
‫پيش آمد‪.‬‬
‫يكبار هم بعد از دستگيري سعيد‪ ،‬در خانه ما با احمد نشست داشت‪ .‬احمد قدم مي‌زد‬
‫و ناراحت بود‪ .‬محمد آقا نشسته و فكر مي‌كرد‪ .‬احمد خيلي به‌هم ريخته بود و طرح داد‬
‫كه هر طوري شده بايد سعيد را از زندان بيرون بكشيم‪ .‬يعني دنبال طرح فراري دادن و‬
‫نجات سعيد بود‪ .‬چون سعيد جزء اولين سري بود كه دستگير شده بود‪.‬‬
‫محمد آقا برگشت به احمد گفت‪ ،‬عزيزم‪ ،‬دستگيري سعيد براي همه ما سنگين است‪ .‬ولي‬
‫قبل از اين‌كه به فكر نجات افراد باشيم‪ .‬بايد به فكر تثبيت راهمان باشيم‪ .‬طوري كه بعد‬
‫از ما تداوم داشته باشد‪ .‬بعد بايد به فكر نجات آنها باشيم‪ .‬اين نشان مي‌داد كه محمدآقا‬
‫چه چشم‌اندازي را مي‌ديد و چه فكر مي‌كرد‪.‬‬
‫گاهي اوقات كه به گذشته نگاه مي‌كنم با خودم مي‌گويم اي‌كاش محمد آقا زنده بود و‬
‫مي‌ديد آن‌چه كه بنيان گذاشت و كاشت چه ثمره‌يي داده است‪ .‬اين ايدئولوژي چگونه‬
‫حركت كرده و در دل و جان همه ريشه دوانده است‪ .‬نگاه كند ببيند‪ ،‬اين سازمان به چه‬
‫قله‌يي رسيده است‪ .‬و ببيند كه سكان‌دار اين كشتي كيست‪ .‬اما من دلم مي‌خواست‪،‬‬
‫مي‌ديد كه اين چيزي كه او بنيان گذاشت وارثانش مريم و مسعود به چه قله‌يي‬
‫رسانده‌اند‪.‬‬

‫«مهندس سعيد» محبوب همه‬


‫سعيد محسن از مهندسان برجسته و شاغل در وزارت كشور بود‪ .‬او مهندس تهويه و‬
‫آسانسورهاي وزارت كشور بود و طرح آسانسور هم توسط سعيد طراحي و اجرا شده بود‬
‫و شنيده بودم كه طراحي و نظارت سعيد باعث شده بود كه هزينه آن معادل يك چهارم‬
‫هزينه پيش‌بيني شده توسط يك شركت ديگر تمام شود‪ .‬به فاصله چند ماه وزارت كشور‬
‫به ساختمان جديد نقل مكان كرد‪.‬‬
‫سعيد به من سفارش كرده بود كه هنگام ورود كه بسيار سختگيري و كنترل مي‌كردند‪،‬‬

‫‪200‬‬
‫خودم را فاميل او معرفي كنم و مبادا كسي از ارتباط سياسي بو ببرد‪ .‬فكر مي‌كنم سعيد‬
‫بعد از بار دوم بود كه به آنها سفارش كرده بود كه بدون پرس و جو مرا راه بدهند‪ .‬از‬
‫آن هنگام هرگاه براي ديدن سعيد مي‌رفتم بسيار با احترام برخورد مي‌كردند و تا مرا‬
‫ال در اتاق كارش در طبقه سوم هست‪،‬‬ ‫مي‌ديدند به من مي‌گفتند كه «مهندس سعيد» مث ً‬
‫يا در قسمت فني در زير زمين‪ .‬اين برخوردها به اين دليل بود كه احترام فوق‌العاده‌يي‬
‫براي سعيد قائل بودند‪ .‬تعجب مي‌كردم كه در چنين جايي اين‌قدر براي من احترام قائل‬
‫مي‌شدند‪ .‬ولي به سرعت متوجه شدم كه سعيد نزد اينها بسيار محبوب است‪ .‬بعد از‬
‫دستگيري سعيد همه ناراحت بودند‪ .‬حتي خود وزير هم ناراحت بود‪ .‬بعدها شنيدم كه‬
‫سعيد با همان حقوقش براي همه‪ ،‬از دربان گرفته تا آسانسورچي و قهوچي و كارمندهاي‬
‫جزء ماهانه يك چيزي مي‌داد‪ .‬به‌خاطر اين ويژگي به‌غايت انساني و محبتهايش نسبت به‬
‫همه از زير دستهايش تا ساير افراد محيط كارش‪ ،‬او را بسيار محبوب كرده بود و خيلي‬
‫دوستش داشتند‪ .‬شخصيت محبوب و تأثيرگذار او حتي تا خود وزير هم اثر كرده بود‪.‬‬
‫به‌طوري‌كه روز بعد از آن‌كه سعيد را دستگير كرده بودند‪ ،‬مهندس موسوي آمد نزد من و‬
‫با هم رفتيم در زير زمين محل كارم صحبت كرديم‪ .‬گفت همه كارمندان ناراحت هستند‪.‬‬
‫انگار كه كل وزارتخانه عزا گرفته و به هم ريخته است‪ .‬بعد براي من تعريف كرد كه هنگام‬
‫صحبت با مهندس كتيرايي پيرمردي كه نزد سعيد كار مي‌كرد با چشم گريان نزد آنها‬
‫رفته بود‪ .‬از دستگيري سعيد بسيار ناراحت شده بود و گفته بود من مبلغي به سعيد‬
‫بدهكار هستم و پولي ندارم كه به او بدهم‪ .‬چون االن گرفتار است و ممكن است به پول‬
‫نياز داشته باشد‪ .‬پيرمرد در تعريف ماجرا گفته بود كه زماني دخترش بيمار بوده و او‬
‫هزينه درمان و عملش را نداشته و بسيار ناراحت بوده است‪ .‬با اصرار سعيد‪ ،‬ماجرا را براي‬
‫سعيد تعريف مي‌كند ومي‌گويد كه براي دخترش كه به‌شدت مريض است‪ ،‬مبلغ چهار‬
‫هزارتومان پول براي هزينه عملش نياز دارد ولي اين پول را ندارد‪ .‬سعيد به او مي‌گويد‬
‫اين‌كه ناراحتي ندارد چرا به من نگفتي؟ اتفاقًا من اين مبلغي كه تو نياز داري را در خانه‬
‫دارم و نيازي هم ندارم و به تو مي‌دهم كه براي معالجه و عمل جراحي دخترت هزينه‬
‫كني‪ .‬پيرمرد گفته بود ولي من نمي‌توانم به تو برگردانم‪ .‬سعيد گفته بود هر وقت توانستي‬
‫بده‪ ،‬اگر هم نتوانستي مهم نيست‪ ،‬حاللت باشد‪ .‬اما اين دو مهندس متوجه شدند كه از‬
‫قضا در همان ايام سعيد از هريك از آنها مبلغ دوهزارتومان قرض كرده و به پيرمرد براي‬

‫‪201‬‬
‫هزينه عمل دخترش داده است و خودش ماهانه از حقوقش به صورت قسطي بدهكاري‬
‫آنها را پرداخت مي‌كرده است‪ .‬بعد هر سه نفر از اين اقدام انساني سعيد متأثر شده و‬
‫به‌شدت گريسته بودند‪ .‬حتي سعيد در وصيتنامه‌اش خطاب به خانواده‌اش توصيه كرده‬
‫بود كه بقيه اين بدهكاري را پرداخت كنند‪ .‬سعيد چنين شخصيتي بود‪ .‬به همين دليل‬
‫وقتي دستگير شده بود‪ ،‬هركس كه او را مي‌شناخت ناراحت شده بود‪.‬‬

‫«مسيح» مجاهدين‬
‫در مورد محبوبيت سعيد در بيرون از چارچوب سازمان و محيط كارش گفتم‪ .‬بيش از آن‬
‫در ميان كادرها و خانواده‌اش و دوستان نزديكش محبوب و دوست‌داشتي بود‪ .‬از بس كه‬
‫انسان واال و مهربان و دلسوز و خوش قلب بود‪ .‬خانواده‌اش مثل بت او را مي‌پرستيدند‪.‬‬
‫بزرگ و كوچك‪ .‬به فكر همه بود‪ .‬از بچه كوچك خانواده تا بزرگ‪ .‬با آن‌همه مشغله ذهني‬
‫و مسئوليت بزرگي كه داشت‪ ،‬ولي از رسيدگي به هيچ‌كس غافل نبود‪ .‬از دربان محل‬
‫ال خواهر يا برادرش‪ .‬كسي بود كه در برخورد اوليه شيفته‌اش‬ ‫كارش تا بچه كوچك مث ً‬
‫مي‌شديم‪ .‬هميشه خنده‌رو بود‪ .‬همه درآمدش را خرج اين و آن مي‌كرد‪ .‬يك نمونه‌اش‬
‫را در محل كارش گفتم‪ .‬ولي براي بقيه هم همين‌طوري بود‪ .‬هميشه كه عيد مي‌شد‪،‬‬
‫ليستي به من مي‌داد كه برايشان عيدي تهيه كنم‪ .‬خوب من خيلي به او نزديك بودم‪.‬‬
‫يكي از خواهرانش را با من مي‌فرستاد كه عيديها را انتخاب و خريد كنيم‪ .‬اين‌طور كارها‬
‫را به من مي‌سپرد‪ .‬بعد از يك هفته از من پرسيد كه چقدر خرج كردم و تا دينار آخرش‬
‫را به من مي‌داد‪ .‬از قضا در وصيت‌نامه‌ش هم نوشته بود كه به چند نفر بدهكاري دارد‪.‬‬
‫كه دو نفرشان همان دو مهندس همكارش بودند كه از آنها پول قرض گرفته بود و به آن‬
‫پيرمرد براي هزينه عمل جراحي دخترش داده بود‪ .‬به خانواده‌اش سفارش كرده بود كه‬
‫از ابراهيم هم بپرسيد كه آيا به او هم بدهكارم يا نه‪ .‬نسبت به كادرها و اعضاي سازمان‬
‫هم همين‌طور بود‪ .‬همه دوستش داشتند‪ .‬خود محمد آقا خيلي سعيد را دوست داشت‪.‬‬
‫خالصه از بس خوش‌قلب‪ ،‬مهربان و رئوف بود‪ ،‬به او «مسيح» مجاهدين مي‌گفتند‪.‬‬

‫خبري كه مرا الل كرد‬


‫(با بغض و گريه) راستش‪ ،‬اين از آن موضوعاتي است كه هميشه در ذهنم است‪ .‬آن لحظه‬

‫‪202‬‬
‫كه خبر دستگيري محمدآقا را شنيدم‪ ،‬الل شده بودم‪ .‬نمي‌توانستم قبول كنم‪ .‬خيلي‬
‫برايم سخت بود‪ .‬دنيا دور سرم مي‌چرخيد‪.‬‬
‫يك روز صبح زود بود كه زنگ در ما به‌صدا درآمد‪ .‬پنجره را باز كردم كه ببينم چه كسي‬
‫است كه صبح زود در مي‌زند‪ .‬ديدم احمد است‪ .‬حدس زدم كه بايد خبر ناگواري باشد كه‬
‫احمد اين موقع صبح و بدون خبر آمده است‪ .‬به‌سرعت از پله‌ها رفتم پايين‪ .‬همسرم گفت‬
‫چه خبر است چرا هراسان شدي؟ گفتم صبر كن احمد آمده است‪ .‬تا در را باز كردم به‬
‫چهره احمد نگاه كردم‪ ،‬گفتم چه خبر است؟ احمد گفت «خبر حمزه را به محمد دادن»‪.‬‬
‫تا اين را گفت دنيا دور سرم چرخيد‪ .‬احمد گفت برويم داخل برايت توضيح مي‌دهم‪ .‬از‬
‫پله‌ها نمي‌توانستم باال بيايم‪ .‬احمد مرا باال آورد‪ .‬رفتيم در اتاقي نشستيم‪ .‬احمد خيلي‬
‫پر صالبت و آرام بود‪ .‬به من آرامش داد و گفت آرام باش‪ .‬اص ً‬
‫ال نمي‌توانستم باور كنم كه‬
‫محمدآقا ديگر نيست‪ .‬تحملش را نداشتم‪ .‬احمد با همان صالبت و آرامش گفت‪ ،‬ما همه‬
‫اينها را پيش‌بيني كرده بوديم و خودمان را آماده كرده بوديم‪ .‬بعد تمام جزئيات را برايم‬
‫گفت‪ .‬توضيح داد كه موضوع از اين قرار بوده كه دوتن از اعضاي سازمان كه از آموزش‬
‫فلسطين و از مرز باكو بر‌مي‌گشتند‪ .‬قرار نبود همراه خود چيزي داشته باشند‪ ،‬ولي بر‬
‫اثر يك غفلت و نقض ضابطه گويا با خود سالح حمل مي‌كردند‪ .‬مأموران كنترل مرزي‬
‫رژيم متوجه مي‌شوند ولي به رويشان نياورده بودند‪ .‬اما آنها را تا تهران تعقيب كرده و‬
‫چند روز تحت نظر قرارشان مي‌دهند و ردهايشان را پيدا كرده بودند‪ .‬آن‌شب محمد آقا و‬
‫تعدادي از كادرهاي باال در خانه زنده‌ياد عطا محمودي در نزديكي ميدان خراسان بودند‪.‬‬
‫همان عطا محمودي كه توسط رژيم آخوندي به‌شهادت رسيد‪ .‬طبق ضابطه قرار نبود در‬
‫هر خانه‌يي بيش از دو نفر بخوابند‪ .‬ولي آن‌شب استثنايي تعدادشان زياد بود و با خود‬
‫محمدآقا‪ ،‬هفت نفر بودند‪ .‬احمد هم بود‪ .‬اما آخر شب براي كاري خارج شده بود و صبح‬
‫زود وقتي برگشته بود‪ .‬ديده بود كه از ميدان خراسان خيلي شلوغ است‪ .‬از مردم سؤال‬
‫كرده بود چه خبر شده است‪ ،‬گفته بودند‪ ،‬در يك خانه‌يي شش نفر قاچاقچي گرفته‌اند‪.‬‬
‫احمد متوجه مي‌شود و بالفاصله آن‌جا را ترك مي‌كند و يك راست آمده بود منزل ما‪.‬‬
‫ال ناراحت نباش‪ .‬گفت در مبارزه بايد منتظر همين چيزها بود‪ .‬بعد دوتا‬ ‫احمد گفت‪ ،‬اص ً‬
‫دستهايش را نشانم داد و گفت االن تعداد ما بيشتر از انگشتهاي دست ما نيست‪ .‬ولي‬
‫ايمان داشته باش‪ ،‬با همين افراد دوباره از اول شروع مي‌كنيم و راه محمدآقا را ادامه‬

‫‪203‬‬
‫مي‌دهيم‪ .‬هيچ خللي در ذهنت ايجاد نكند‪ .‬خالصه به من قوت قلب داد تا توانستم خودم‬
‫را جمع وجور كنم‪.‬‬

‫براي آن فراقي كه هيچ‌وقت از يادم نخواهد رفت‬


‫چند تا چيز هست كه مرا دگرگون كرده است‪ .‬يكي روز دستگيري محمدآقا بود و لورفتن‬
‫سازمان و دستگيري بقيه كادرهاي سازمان‪ .‬يكي خبر شهادت بنيانگذاران و يكي هم‬
‫شهادت موسي است‪.‬‬
‫همان‌طور كه در مورد دستگيريش گفتم‪ ،‬اين روزها‪ ،‬از لحاظ فشار فكري و روحي‬
‫نقطه‌عطفي بود‪ .‬نمي‌دانستم چكار بايد بكنم‪ .‬نمي‌دانستم كجا بايد بروم‪ .‬باورش برايم‬
‫غيرممكن بود‪ .‬آن‌قدر به محمدآقا و سعيد عادت كرده بودم و دوستشان داشتم كه خبر‬
‫شهادتشان برايم تحمل‌ناپذير بود‪ .‬ولي هميشه آن چيزي كه تسكين‌دهنده من بود‪.‬‬
‫صحبتهاي خود محمدآقا و سعيد و احمد و علي بود‪ .‬وگرنه طاقت تحملش را نداشتم‪.‬‬
‫خودشان هميشه مي‌گفتند كه اين راه شهيد مي‌طلبد‪ .‬مي‌گفتند كه تا در اين راه شهيد‬
‫نا‌بن علي است‪ .‬راه انقالب‬‫ندهيم تا خون ندهيم مبارزه جان نمي‌گيرد‪ .‬اين راه راه حسي ‌‬
‫است‪ .‬راه نجات مردم و آزادي است‪ .‬راه آساني نيست‪ .‬خون ما بايد اين نهال را آبياري‬
‫كند‪ .‬تا ما شهيد نشويم‪ ،‬بقيه جوانان از مرگ همواره خواهند ترسيد و نمي‌توانند قدم‬
‫به ميدان بگذارند‪ .‬اينها را قبل از دستگيري خودشان مي‌گفتند‪ .‬هميشه مي‌گفت‪ ،‬چرا‬
‫بايد از مرگ ترسيد؟ آيا اين خوب است كه در يك حادثه‌يي مثل افتادن در چاه يا در‬
‫تصادف‪ ،‬يا در بستر بيماري بميري؟ يا در راه يك هدف‪ ،‬آن هم براي آزادي مردم شهيد‬
‫شويم؟ مرگ كه به هرحال به سراغ آدم خواهد آمد‪ .‬ولي نوع مرگ است كه در بقيه‬
‫تأثير مي‌گذرد‪ .‬وقتي اين حرفهاي محمدآقا و سعيد در گوشم طنين‌انداز مي‌شود به من‬
‫تسكين مي‌دهند‪.‬‬

‫‪204‬‬
‫اين صدا گم نخواهد شد‬
‫شادروان حاج احمد طهماسبي‬

‫روزي «محمد آقا» با عده‌يي گرم صحبت بود و از مبارزه و صبح سپيد فردا گفتگو‬
‫مي‌کردند که يکی از حضار پرسيد‪ :‬بابا اين حکومت ميخش را حسابی کوبيده است‪،‬‬
‫آمريکا‪ ،‬اروپا و همه قدرتهای عالم پشت او هستند و اص ً‬
‫ال از او حمايت مي‌كنند‪ .‬تالش ما‬
‫چه فايده و تاثيری مي‌تواند داشته باشد؟‬
‫محمد آقا کمي سکوت کرد و سپس انگشتش را به ليواني که در دست داشت زد‪ .‬ليوان‬
‫صداي کوچکي کرد‪ ،‬آنگاه گفت‪ :‬علم‪ ،‬فيزيک جديد ثابت مي‌کند که حتي همين صدا‬
‫يعني برخورد انگشت با ليوان هم تا کهکشانها خواهد رفت‪ ،‬تأثيرش را خواهد گذاشت‬
‫وگم نخواهد شد‪ .‬چطور عمل صالح کساني که از جور و ستم به ستوه آمده‌اند و براي‬
‫آزادي خلق و ميهنشان به‌پا خاسته‌اند و از همه چيز دست شسته و مبارزه مي‌کنند‪،‬‬
‫بي‌تأثير است؟‬

‫‪205‬‬
‫ناگفتــه‌هــاي ســاليــان‬
‫(چند و چوني درباره بنيانگذاران سازمان مجاهدين )‬

‫سلسلة موي دوست‪ ،‬حلقة دام بالست‬


‫هر كه در اين حلقه نيست‪ ،‬فارغ از اين ماجراست‬
‫گر بزنندم به تيغ‪ ،‬در نظرش بي‌دريغ‬
‫ديدن او يك نظر‪ ،‬صد چو منش خونبهاست‬
‫گر برود جان ما‪ ،‬در طلب وصل دوست‬
‫حيف نباشد كه دوست‪ ،‬دوست‌تر ازجان ماست‬
‫دعوي عشاق را شرع نخواهد بيان‬
‫گونة زردش دليل‪ ،‬نالة زارش گواست‬
‫ماية پرهيزگار‪ ،‬قوت صبرست و عقل‬
‫عقل گرفتار عشق‪ ،‬صبر زبون هواست‬
‫دل شدة پاي بند‪ ،‬گردن جان در كمند‬
‫زهرة گفتار نه‪ ،‬كاين چه سبب وان چراست؟‬
‫مالك ملك وجود‪ ،‬حاكم رد و قبول‬
‫هر چه كند جور نيست‪ ،‬گر تو بنالي جفاست‬
‫تيغ برآر از نيام‪ ،‬زهر بر افكن به جام‬
‫كز قبل ما قبول‪ ،‬وز طرف ما رضاست‬
‫گر بنوازي به لطف‪ ،‬ور بگدازي به قهر‬
‫حكم تو بر من روان‪ ،‬زجر تو بر من رواست‬
‫هر كه به جور رقيب‪ ،‬يا به جفاي حبيب‬
‫عهد فرامش كند‪ ،‬مدعي بي وفاست‬
‫سعدي از اخالق دوست‪ ،‬هر چه برآيد نكوست‬
‫گو همه دشنام گو‪ ،‬كز لب شيرين دعاست‬

‫‪206‬‬
‫توضيح‪:‬‬
‫ال مالحظه مي‌كنيد خالصة يك گفتگوي تلويزيوني است با برادران مجاهدم‬ ‫آن چه كه ذي ً‬
‫مهدي ابريشمچي و محمدعلي جابرزاده‪ .‬اين گفتگو در آستانة آغاز چهلمين سال‬
‫بنيانگذاري سازمان مجاهدين صورت گرفت و هدف از آن بيشتر شنيدن «ناگفته‌هاي‬
‫ساليان» بود‪ .‬آن هم از زبان كساني كه خودشان نه‌تنها دست‌اندركار بسياري از قضايا‬
‫بوده‌اند‪ ،‬كه در جريان فراز و نشيبهاي بسيار سازمان تجربه‌ها اندوخته‌اند و به ظرايف و‬
‫نكاتي آگاهند كه طي ساليان به داليل مختلف مكتوم مانده است‪.‬‬
‫اين گفتگو‪ ،‬بسيار طوالني بود‪ .‬بعد از تبديلش از گفتار به نوشتار مقدار زيادي نيز مختصر‬
‫شد‪.‬‬
‫حميد اسديان‬

‫اسديان‪ :‬با تشكر از شما اولين سؤالم را طرح مي‌كنم‪.‬‬


‫اين يك واقعيت اثبات شده است كه مجاهدين در ادامة مبارزه‌شان براي كسب‬
‫آزادي و اصول و پايبندي به‌اصولشان بي‌نهايت مقيد و معتقد و متعهد و مسئول‬
‫هستند‪ .‬شما دليل اين مسأله را در چه مي‌بينيد؟‬
‫ابريشمچي‪ :‬من فكر مي‌كنم درمورد‌هرچيز مجاهدين بشود شك كرد‪ ،‬چه سازمانشان‬
‫و چه اعضا و افراد اين تشكيالت و حتي هوادارانشان‪ ،‬در اين(واقعيت كه گفتيد) نمي‌شود‬
‫ترديدي كرد‪ ،‬تاريخچة سازمان‪ ،‬مبارزات سازمان‪ ،‬فراز و نشيبهايي كه از سر گذرانده همه‬
‫و همه نشان داده‌اند كه اين سازمان در راه آرمانهايش به‌خصوص مسألة آزادي تا كجا‬
‫وفادار‪ ،‬صادق‪ ،‬پابرجا و استوار است و از آن چيزي كه به منافع مردم برمي‌گردد كوتاه‬

‫‪207‬‬
‫نمي‌آيد‪ .‬البته رسيدن به‌چنين نقطه‌يي بعد از اين سالهاي متمادي امر قابل‌توجهي هست‪.‬‬
‫بازهم جاي ترديد نيست كه عوامل خيلي زيادي دست‌اندركار رساندن سازمان به‌چنين‬
‫نقطه‌يي بودند‪ ،‬برخورداري از آرمان واقعگرايانه‪ ،‬اسالم انقالبي‪ ،‬خطوط سياسي روشن‪،‬‬
‫داشتن عناصر صديق و فداكار حرفه‌يي‪ ،‬داشتن همة اينها طبعًا عواملي بودند كه دخالت‬
‫داشتند‪ .‬اما اين پابرجايي‪ ،‬اين صداقت در رفتار و اين پايمردي در راه رسيدن به هدف‪،‬‬
‫مقدم بر هرچيز ناشي از آن نطفة پاك و طيب و طاهري است كه در بدو تأسيس سازمان‬
‫توسط حنيف كبير و يارانش وجود داشت‪ .‬در تمام سالهاي حيات سازمان تا به امروز‪،‬‬
‫يعني از شهريور‌‪ 1344‬تا امروز كه به جشن چهل سالگي آن نشسته‌ايم اين نطفة طيب‬
‫و طاهر موتور محرك و راهنماي عمل همة مجاهدين بوده است‪ .‬نيت‪ ،‬خواست و انگيزة‬
‫بنيانگذاران ما از همان آغاز‪ ،‬پاك و پاكيزه و به‌دور از فرصت‌طلبيهاي سياسي و منافع‬
‫شخصي و فردي بوده است‪ .‬به‌عبارت ديگر آنها در راهي كه آغاز كردند به غايت صادق‬
‫بودند‪ .‬به‌قول قرآن‪« ،‬كلمة طيبه‪ ،‬مثل كلمة طيبه كشجره طيبه‪ ،‬اصلها ثابت و فرعها‬
‫في‌السماء تؤتي اكلها كل حين به اذن ربها و يضرب‌اهلل امثال للناس لعلهم يتذكرون»‪،‬‬
‫مثال كلمة پاكيزه در هر دوره‌يي از تاريخ تكامل انسان‪ ،‬در هر مرحله‌يي‪ ،‬و براي هر‬
‫مردمي‪ ،‬درخت تناوري است كه ريشه در اعماق تاريخ‪ ،‬ريشه در قلب و ضمير خلق و‬
‫مردم دارد و بعد رشد مي‌كند و شكوفا مي‌شود و متناسب با شرايط جديد ميوه‌ها و بار و‬
‫بر جديد مي‌دهد‪ .‬همان‌طور كه ما مي‌بينيم سازمان مجاهدين در هر دوره توانسته پاسخي‬
‫باشد براي مشكالت و مسائل آن دوره‪ ،‬چرا؟ به چه دليل؟ به دليل اين كه آن نطفه‌يي كه‬
‫محمد حنيف‌نژاد و يارانش در ‪‌15‬شهريور سال‌‪ 1344‬كاشتند نطفة پاك و پاكيزه‌يي بوده‬
‫است و بعد اين ادامه پيدا كرده و جلو آمده است و فكر مي‌كنم اين راز رازهاست‪.‬‬
‫حركت مسعود در تداوم راه حنيف قبل از هر‌چيز همان پاكي و پاكيزگي و صداقت اوليه‬
‫است‪ ،‬و الاّ باور كنيد با هوشياري و ذكاوت سياسي صرف نمي‌شد راه را پيدا كرد‪ ،‬نمي‌شد‬
‫راه را ادامه داد‪ .‬چگونه مي‌شود هرگامي را به‌روشني برداشت و بعد گامهاي بعدي را و‬
‫در ادامه نسل مجاهد و اين مقاومت را براي ورود به مرحلة ديگري آماده كرد؟ باور كنيد‬
‫عنصر اصلي قبل از هرچيز‪ ،‬عنصر پاكبازي است‪ .‬به همين دليل مجاهدين در درون‬
‫سازمانشان اصالت را همواره به عنصر صداقت مي‌دهند‪ ،‬به عنصر تقوا مي‌دهند‪ ،‬به‌قول‬
‫خودشان به عنصر ايدئولوژيك در مقابل ساير صالحيتها مي‌دهند‪ .‬چون تجربه نشان داده‬

‫‪208‬‬
‫ال يادم‬ ‫است كه اين‌طوري سازمان پايدارتر است‪ ،‬سالمتر است‪ ،‬استوارتر است‪ .‬من كام ً‬
‫هست كه پيش از دستگيري در زمان شاه اولين آموزشهاي سازماني خودم در سال‌‪1348‬‬
‫همين مسأله بود‪ ،‬به‌همة ما با استفاده از كالمي از حضرت علي اين درس را مي‌دادند كه‬
‫عنصر تقوا را برهرچيز ديگري مقدم بداريم‪ .‬علي عليه السالم گفته بود‪ :‬ذمتي بِما أَُق ُ‬
‫ول‬
‫رَهي َن ٌة وَ أَنَا بِهِ َزعيمٌ إِن منْ َص ْ‬
‫رّحت لَهُ الْعبرُ عما بينَ يدَيه منَ الْم ُثلاَ ت حج َزتْهُ‬
‫الشبهات‪ .‬وقتي مي‌خواستيم تجربه اندوزي را براي كسب صالحيت‬ ‫التقْوي عنْ تَ َق ِ‬
‫حم ُّ‬ ‫َّ‬
‫و پيدا كردن دانش و انديشه و علم مبارزه شروع بكنيم مي‌گفتند درست است كه بايد‬
‫تجارب را فرا گرفت ولي تجارب‪ ،‬وقتي انسان را از افتادن در شبهات باز مي‌دارد كه مبتني‬
‫الشبهات‪ .‬اين راز و رمز پيروزي ماست‪ ،‬راز و رمز‬ ‫التقْوي عنْ تَ َق ِ‬
‫حم ُّ‬ ‫بر تقوا باشد‪ .‬حج َزتْهُ َّ‬
‫ماندگاري و راز و رمز اين كه االن شما مي‌بينيد كه مجاهدين چه به صفت سازمانشان‬
‫و چه به صفت تك تك افرادشان هميشه عناصري هستند قابل اتكا و پايدار و كوشا در‬
‫راهشان‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬عالوه بر صداقت كه هستة اصلي و اوليه و دليل اصلي ادامة حيات‬
‫مجاهدين طي اين چهل سال هست آيا شما عوامل ديگري را در زندگي‬
‫تشكيالتي و سياسي مجاهدين مي‌شناسيد؟‬
‫جابرزاده‪ :‬بله هم‌چنان كه مهدي هم اشاره كرد بدون موضعگيري صادقانه‪ ،‬دستاورد‬
‫و پيروزي محقق نخواهد شد‪ .‬صداقت در واقع همان گوهر متعالي انساني در مبارزه و‬
‫انقالب است‪ .‬اما هم‌چنان كه مي‌دانيد‪ ،‬بسياري مسائل ديگر هم هست كه الزمة پيشرفت‬
‫و پيروزي و به دست‌آوردن و تحقق‌بخشيدن به اهداف و آرمانهاي انقالبي است‪.‬‬
‫اگر بخواهم خالصه بگويم ما به‌طور اساسي هم نيازمند تئوري انقالبي هستيم و هم‬
‫تشكيالت انقالبي‪ .‬رزمندگان آزادي‪ ،‬يعني انقالبيوني كه مي‌خواهند جامعه را به‌سمت‬
‫مناسبات عادالنه و دموكراتيك و آزاد هدايت كنند نيازمند يك تئوري انقالبي هستند‪.‬‬
‫البته ايمان و اعتقاد براي پيشبرد جامعه به سمت مناسبات مطلوب و ايده‌آل ضروري‬
‫است‪ .‬اما تئوري و نظريه و ديدگاههايي كه بتواند ما را به سمت آن اهداف هدايت كنند‬
‫نيز الزم است‪ .‬يعني بايد روشن باشد كه ما مي‌خواهيم چه مناسباتي در جامعه حاكم‬
‫باشد؟ آرماني كه انقالبيون براي آزادي مردمشان فكر مي‌كنند ايجاد جامعه‌يي است آزاد‪،‬‬

‫‪209‬‬
‫عاري از ظلم و ستم‪ ،‬و تبعيض‪ ،‬طبيعتًا سقف اين آرمان متعالي و رهاييبخش و مترقي‪،‬‬
‫هرچه بلندتر‪ ،‬ترقيخواهانه‌تر‪ ،‬و عادالنه‌تر باشد‪ ،‬ديناميسم و پتانسيل حركت براي تغيير‬
‫جامعه بيشتر است‪ .‬نيرو‪ ،‬سازمان و حزبي كه آرمان انقالبي‌تر‪ ،‬ترقي‌خواهانه‌تر و عادالنه‌تر‬
‫دارد طبيعتًا از پتانسيل باالتري برخوردار است‪ .‬اين آرمان خود مستلزم داشتن يك‬
‫جهانبيني‪ ،‬و ايدئولوژي است كه هرچه منطبق‌تر با جهان هستي و مونيسم حاكم بر آن‬
‫باشد‪ ،‬طبيعتًا قدرت بيشتري به آن حزب و به آن سازمان مي‌دهد تا بتواند آن آرمان را‬
‫پيش ببرد‪ .‬ولي فراتر از اين يك نيروي انقالبي‪ ،‬يك نيروي مبارز‪ ،‬با آرمان ترقيخواهانه‬
‫نيازمند سياستها و خطوط و استراتژي هست كه بتواند در حركت خودش جامعه را از آن‬
‫نقطه‌يي كه در آن قرار دارد به سمت آن آرمان مطلوب پيش ببرد‪ .‬ما نيازمند سياست و‬
‫خطوط هستيم‪ ،‬استراتژي مي‌خواهيم‪ .‬في‌المثل در نظر بگيريد جامعه‌يي ديكتاتورزده‪،‬‬
‫آخوندزده‪ ،‬با تمامي مفاسد‪ ،‬تباهيها‪ ،‬تباهكاريها‪ ،‬اختناق و اسارتي كه بر آن حاكم است‪،‬‬
‫تا جامعة مطلوبي كه در آن آزادي هست و مردم مي‌توانند انتخاب كنند‪ ،‬و مناسبات‬
‫عادالنه‌يي در آن حاكم است‪ ،‬از آن نقطه رسيدن به‌اين نقطه يك چشم‌انداز‪ ،‬يك مسير‬
‫و يك راهي هست كه ما را به سمت آن هدايت كند‪ .‬اين مي‌شود سياستها و استراتژي‬
‫كه ما را به آن نقطه هدايت مي‌كند‪ .‬پس يك سازمان انقالبي‪ ،‬يك نيروي انقالبي نيازمند‬
‫اين سياستها و استراتژي هست‪.‬‬
‫از يك طرف وجود تئوري انقالبي اعم از آرمان و جهان‌بيني و از طرف ديگر سياستها‬
‫و استراتژي ضروري هست ولي باز اينها نيز كافي نيست‪ ،‬چون اين خطوط و تئوريها‬
‫خود به‌خود عمل نمي‌كنند‪ ،‬خود به‌خود جهان را تغيير نمي‌دهند‪ ،‬بايد يك سازمان و‬
‫تشكيالت وجود داشته باشد كه آن هم بايد بتواند به اين اهداف و آرمانها و اين خطوط‬
‫جامة عمل بپوشاند‪ .‬افراد و جريانها نمي‌توانند جداگانه و تكي و براي خودشان يك‬
‫هدفي را پيش ببرند كه منجر به يك انقالب و يك دگرگوني اساسي در جامعه بشود‪.‬‬
‫يك سازمان رهبري‌كننده و هدايت‌كننده نياز است متشكل از افرادي با صالحيتها و با‬
‫آمادگيها و با پرداخت بها و صداقت الزم بتواند آن خطوط را پيش ببرد‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬براي اين كه بحث بيشتر باز شود خواهش مي‌كنم توضيح دهيد‬
‫منظورتان از سياست و خط‌مشي چيست؟‬

‫‪210‬‬
‫جابرزاده‪ :‬منظور از سياست و خط‌مشي اين است كه ما براي دگرگوني اساسي در جامعه‬
‫نياز داريم بدانيم كه اين جامعه در چه نقطه‌يي است‪ .‬براي رسيدن به آرمانها و اهدافمان‬
‫نياز داريم آن مرحله‌يي را كه در آن قرار گرفته‌ايم تشخيص بدهيم‪ ،‬براي حركت الزم‬
‫است با مناسبات حاكم بر جامعه تنظيم رابطه كنيم‪ ،‬با حكومتي كه بر جامعه حكم‬
‫مي‌راند‪ ،‬با شرايط اجتماعي‪ ،‬مجموعة اينها را كه در نظر بگيريم ما نيازمند اين هستيم كه‬
‫ببينيم براي رسيدن به آن نقطة مطلوب االن چه مانع اساسي جلو حركت جامعه است‪.‬‬
‫به‌زبان علمي‌تر تضاد اصلي جامعه چيست؟ وقتي ما تضاد و مانع اصلي براي حركت به‬
‫سمت آن جامعة مطلوب را تشخيص بدهيم مي‌توانيم اساسي‌ترين سياستها را از روي اين‬
‫تضاد اصلي تشخيص بدهيم‪ .‬شما در نظر بگيريد زماني كه سازمان مجاهدين خلق ايران‬
‫بنيانگذاري شد بعد از سال‌‪ 1342‬بود‪ ،‬بعد از سركوب قيام ‪15‬خرداد توسط رژيم شاه كه‬
‫اختناق كامل حاكم است‪ .‬آن‌جا بنيانگذاران سازمان براي حركت به‌سمت جامعة مطلوب‬
‫با اين سؤال مواجه هستند كه جامعه االن در چه نقطه و چه شرايطي است‪ .‬ديدند با‬
‫رژيمي مواجه هستند كه يك ديكتاتوري وابسته است و با اعمال اختناق و سركوب مانع‬
‫تحقق خواستها‪ ،‬آرمانها و حقوق مردم ايران است‪ .‬پس تضاد اصلي جامعه در آن جا اين‬
‫ديكتاتوري وابسته است و پاسخش اين است كه اين ديكتاتوري بايد كنار برود‪ ،‬يعني اين‬
‫رژيم بايد سرنگون شود تا آزادي و حاكميت مردمي بتواند محقق شود‪ .‬در پرتو تشخيص‬
‫اين تضاد اصلي سياست ما در مقابل اين رژيم مشخص مي شود‪ .‬يعني ما چه رابطه‌يي با‬
‫اين رژيم داريم؟ آيا در اين رژيم مي‌شود فعاليت سياسي مسالمت‌آميز داشت؟ مي‌شود‬
‫ال روزنامه منتشر كرد؟ مي‌شود انتخابات آزاد برگزار‬ ‫حزب داشت؟ مي‌شود آزادانه مث ً‬
‫كرد؟ اگر اين‌طور بود تضاد اصلي جامعه رژيم حاكم نبود‪ .‬احزاب از طريق انتخابات و‬
‫فعاليت آزاد سياسي آرمانها و اهداف خودشان را پيش مي‌بردند‪ .‬ولي از آن‌جا كه تضاد‬
‫و مانع اصلي رژيم است اول بايد اين را تعيين تكليف كرد‪ .‬همين‌طور بايد مشخص كرد‬
‫كه اين رژيم چطور تعيين تكليف شود؟ چه خط‌مشي‌يي بايد براي كنار زدن اين رژيم‬
‫و اين مانع اصلي به‌كار برده شود؟ اين هم باز برمي‌گردد به‌خصايص آن رژيم و مجموعًا‬
‫موقعيت اجتماعي و اقتصادي و طبقاتي جامعه كه در رأس آن‪ ،‬ويژگيهاي آن رژيم‬
‫حاكم هست‪ .‬از آن‌جا كه رژيم كوچكترين امكان فعاليتهاي سياسي و مسالمت‌آميز را‬
‫به‌رسميت نمي‌شناسد و با زندان و با سركوب و با ساواك مانع فعاليت مردم است پس‬

‫‪211‬‬
‫خط مشي آن نيرويي كه مي‌خواهد جامعه را به سمت حاكميت مردمي و آزادي ببرد‬
‫حركت قهرآميز است‪ .‬اين‌جاست كه استراتژي يك نيروي انقالبي براي دگرگوني اساسي‬
‫جامعه مشخص مي‌شود‪ .‬يعني از يك واقعيت عيني نه اين كه آن نيروي سياسي يا حزب‬
‫يا سازمان بخواهد از ذهن خودش يا از تمايالت خودش يك خط‌مشي دربياورد‪ .‬اين‬
‫خط‌مشي اگر مبتني بر ذهنيات خودش باشد در واقعيات عيني و در پراتيك و تجربه با‬
‫شكست مواجه مي‌شود‪ .‬آن خط مشي‌يي درست است كه منطبق بر عينيات و واقعيات‬
‫مشخص اجتماعي و سياسي باشد‪ .‬مث ً‬
‫ال در زمان شاه بعد از ‪15‬خرداد‌‪ 1342‬اين‌طور بود و‬
‫زماني كه بنيانگذاران سازمان شروع به تدوين اين استراتژي كردند در واقع پايان مبارزات‬
‫رفرميستي و پارلمانتريستي بود‪ .‬در زمان حاكميت آخوندي هم نيروهاي سياسي اگر‬
‫في‌الواقع مي‌خواستند حركتي بكنند بايد اول تضاد اصلي جامعه را تشخيص مي‌دادند‪ .‬در‬
‫عين‌حال بايستي با صداقت و پاكبازي تمام پاي اين خط بايستند و با‌خون خودشان و با‬
‫پاكبازي خودشان اذهان مردم را نسبت به‌حقايق آشنا كنند‪ .‬منظورم آن حقايق پنهان‬
‫شده‌يي است كه در زير دجاليت خميني به اسم مذهب‪ ،‬به اسم انقالب‪ ،‬به اسم مبارزه‬
‫با امپرياليسم‪ ،‬به اسم استقالل و به اسم همة ارزشهاي مقدس ملي نهفته بود‪ .‬همان‬
‫ارزشهايي كه در واقع مبتني‌بر خون و مبارزه و مجاهدت مجاهدين و پيشتازان انقالب‬
‫خلق شده بود و به‌صورت سنتها و فرهنگ مبارزاتي مردم درآمده بود‪ ،‬اما اين دزد بزرگ‬
‫قرن آمد با دجاليت خودش از آنها سوءاستفاده كرد و آنها را لوث كرد‪ ،‬اين‌جا پيشتاز‬
‫انقالبي مسئول چه راهي در مقابلش بود؟ يا بايستي غيرمسئوالنه انتظار داشته باشد مردم‬
‫هم همان شناختي را داشته باشند كه او دارد و همان چيزي را ببينند كه او در خشت‬
‫خام مي‌بيند‪ .‬در حالي‌كه مردم هنوز به‌خميني اعتماد دارند و هنوز حقايق به‌طور كامل‬
‫برايشان روشن نشده است‪ .‬در حالي‌كه دجاليت خميني هنوز در اذهان مردم واضح و‬
‫آشكار نشده است‪ ،‬و اگر عنصر و يا نيروي سياسي پيشاپيش و به‌صورت زودرس و قبل‬
‫از اين كه مراحل افشاي ارتجاع گام به گام طي شود به قول معروف مرحله‌سوزاني كرده‬
‫و مشي چپ روانه‌يي پيشه مي‌كرد‪ .‬خوب اين يك برخورد غيرمسئوالنه‌يي بود‪ .‬برخوردي‬
‫كه نه فقط به نفع خلق‪ ،‬انقالب و آزادي نبود بلكه بهترين چيزي بود كه خود همان‬
‫دجال و دزد بزرگ اعتماد و انقالب مردم ايران از آن استقبال مي‌كرد‪ .‬البته سركوبي كه‬
‫خميني مي‌كرد‪ ،‬شكنجه و آزاري كه در فاز سياسي اعمال مي‌كرد در حالي كه هنوز‬

‫‪212‬‬
‫مجاهدين مبارزة مسالمت‌آميز داشتند بي‌سابقه بود‪ .‬مجاهدين هيچ چيزي از خميني‬
‫نمي‌خواستند الاّ اين كه مي‌گفتند جلو اين چماقداران را بگير‪ ،‬جلو اين پاسداران را بگير‬
‫ال سهمي از قدرت نمي‌خواستند‪.‬‬ ‫كه سركوب نكنند‪ .‬هيچ چيز ديگري نمي‌خواستند‪ .‬اص ً‬
‫اتفاقًا اگر سهمي از قدرت مي‌خواستند خميني حاضر بود باالترينش را بدهد‪ .‬بارها گفته‬
‫شده است‪ ،‬رفسنجاني خودش به برادرمان مسعود مي‌گفت آقا چرا شما داريد سر تقلب‬
‫انتخاباتي ما چك و چانه مي‌زنيد؟ شما راه برايتان باز بود‪ .‬چرا ما بايد وزير و وكيل و رئيس‬
‫و رئيس‌جمهور از خارجه بياوريم؟ شما كه بيشترين موقعيت را در جامعه داشتيد‪ ،‬چقدر‬
‫آبرو و حيثيت داشتيد به نفع ما بود اگر شما مي‌آمديد زير بيرق خميني‪.‬‬
‫اگر ما مي‌خواستيم رهبري خميني را تأييد بكنيم راه براي ما باز بود‪ .‬ولي مجاهدين‬
‫اين را نمي‌خواستند چون مي‌دانستند خميني يك مسير ارتجاعي و ضد‌مردم را دنبال‬
‫مي‌كند‪ ،‬منتها نمي‌خواستند به صورت زودرس تضادها تشديد و به قهر كشيده شود‪.‬‬
‫مي‌خواستند يك مبارزة مسالمت‌آميز را پيش ببرند تا همة حقايق براي مردم روشن‬
‫شود‪ ،‬البته به قيمت خون و فدا و پرداخت يك جانبة مجاهدين و البته با يك مبارزة‬
‫صبورانة افشاگرانه‪ ،‬مجاهدين ترجيح مي‌دادند كه اين مبارزة سياسي را با شعار آزادي‬
‫پيش ببرند تا وقتي كه همة حقايق رو شود‪.‬‬
‫واقعيت اين است كه با وجود اين شناختي كه از ماهيت ارتجاعي خميني بود وقتي‬
‫شاه سقوط كرد و خميني آمد فكر مي‌كرديم يك نيروي انقالبي و يك تئوري انقالبي‬
‫بايد مسئوالنه برخورد كند‪ .‬زيرا ما در جامعه با يك وضعيت جديدي مواجه بوديم و‬
‫مي‌دانستيم كه اگر اين را درست تحليل نكنيم و قانونمنديهاي بعد از زمان شاه را درست‬
‫درنياوريم نمي‌توانيم سياست و استراتژي درستي را براي كسب آزادي تعقيب كنيم‪.‬‬
‫في‌المثل در نظر بگيريد وقتي شاه سرنگون شده بود سيستمهاي اختناق و سركوب رژيم‬
‫خميني بالفاصله برقرار نشده بود‪ ،‬در‌نتيجه بالنسبه امكان فعاليت مسالمت‌آميز و آزاد‬
‫بود‪ ،‬به‌رغم خواست و به‌رغم طينت خميني در اختيار و در يد قدرت او نبود كه بخواهد از‬
‫روز اول جلو آزاديها را بگيرد‪ .‬درست به‌همين دليل بايد خط مشي و سياست درستي را‬
‫در اين شرايط اتخاذ كنيم‪ .‬چون ممكن است بگوييم كه سازمان چرا از همان اول مبارزة‬
‫مسلحانه نكرد؟چون هم سالح داشت و هم امكانپذير بود‪ .‬ولي يك تئوري راهنمايي الزم‬
‫بود كه مشخص كند چه مسيري درست است و چه سياستي درست است؟ همة هنر‬

‫‪213‬‬
‫انقالبي و آن رهبري انقالبي كه مي‌خواهد مبارزه را در مسير آزادي پيش ببرد اين بود كه‬
‫بايد تشخيص مي داد االن تضاد اصلي چيست و شيوة درست مبارزه در آن نقطه چيست؟‬
‫تضاد اصلي در آن نقطه البته ارتجاع حاكم بود‪ .‬شما يادتان هست رژيم از دو جناح ليبرال‬
‫و ارتجاع تشكيل شده بود‪ .‬اين مسأله اتفاقًا كانون و سوژة يكي از مهمترين دعاوي و‬
‫دعواهاي سياسي در دو سال و نيم اول بعد از سرنگوني شاه بود‪ .‬بسياري از نيروها كه در‬
‫واقع همان عنصر كانوني صداقت و پرداخت بها را نداشتند براي سازش با ارتجاع حاكم‬
‫چون مي‌ديدند كه سنبة او پر زور است و اگر بخواهند جلو او بايستند بايد قيمت بدهند‬
‫مي‌آمدند تحت عنوان اين كه بايد با ليبرالها مبارزه كرد‪ ،‬مسير مبارزه را كج مي‌كردند از‬
‫ارتجاعي كه دشمن بالفعل مردم بود‪ .‬آنها شعار آزادي را كنار مي‌گذاشتند و شعار عوض‬
‫مي‌كردند‪ .‬اين عده در واقع دشمن اصلي را كنار مي‌گذاشتند و دشمن ديگري را «سيبل»‬
‫مي‌كردند‪ .‬در حالي‌كه اين خميني بود كه تنوره مي‌كشيد و روز به روز هم در جهت‬
‫تحكيم ديكتاتوري مذهبي گامهاي بلندتري برمي‌داشت‪ ،‬آنها در واقع براي اين كه از زير‬
‫بار مبارزة سنگين با ارتجاع شانه خالي كنند مي‌رفتند آن شعار را مي‌دادند‪.‬‬
‫اينجا رهبري ذيصالح سازمان مجاهدين دست گذاشت روي قلب مسأله و تضاد اصلي كه‬
‫ارتجاع حاكم و ارتجاع آخوندي بود‪ .‬همان ارتجاعي كه مي‌رفت تا رژيم واليت‌فقيه و يك‬
‫رژيم قرون وسطايي ديكتاتوري مذهبي را حاكم كند‪ .‬اين است تضاد اصلي‪ .‬شيوة مبارزه‬
‫چيست؟ به داليلي كه گفتم و اين كه بعد از سرنگوني رژيم شاه امكان سركوب مطلق‬
‫هنوز وجود نداشت اين امكان وجود داشت كه به‌رغم همة فشارها از طريق مبارزة سياسي‬
‫و افشاگرانه ماهيت ارتجاع را به‌صورت سياسي يعني مسالمت‌آميز براي مردم روشن كرد‪.‬‬
‫پس اين سياست و اين استراتژي‪ ،‬متناسب با اين مرحله و اين تحول جديد‪ ،‬اين را اقتضا‬
‫مي‌كرد‪ .‬طبيعي است كه هرچيز غير از اين انقالب را به بيراهه مي‌برد‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬منظور از آرمان مجاهدين چيست؟‬


‫ابريشمچي‪ :‬همة ما مي‌دانيم كه وصيتهاي حنيف كبير هنگام شهادتش در زندان اوين‬
‫به سازمان مجاهدين «حفظ وحدت ايدئولوژيك‪ ،‬وحدت استراتژيك و وحدت تشكيالتي»‬
‫بود‪ .‬من فكر مي‌كنم اين همان وصيتي است كه‪ ،‬تمسك به آن‪ ،‬ضامن رشد و شكوفايي‬
‫و تداوم حيات سازمان مجاهدين بوده است‪ .‬ولي اين وحدت حول مسألة ايدئولوژي‪،‬‬

‫‪214‬‬
‫استراتژي و مسائل تشكيالتي فقط و فقط وقتي موفق خواهد بود كه مبتني بر واقعيتهاي‬
‫جهان خارج از ما و واقعيتهاي عيني باشد‪ ،‬و الاّ نمي‌شود‪ ،‬اتفاقًا در صورت ناهمخواني با‬
‫واقعيت عيني بيروني آدم هرچه بيشتر بر آن ايدئولوژي‪ ،‬خط و يا تشكيالت‪ ،‬پافشاري‬
‫كند بيشتر باعث تفرق مي‌شود اما هرپديده وقتي با واقعيات جهان خارج انطباق داشته‬
‫باشد رشد مي‌كند‪ .‬مثال خوب اين نمونه چهارچوب سياسي و استراتژيكي است كه‬
‫مجاهدين در زمان شاه و خميني به خصوص در زمان خميني داشتند و پاسخش را‬
‫هم از جامعه گرفتند و سازمان و جنبش رشد كرد‪ .‬عين اين مسأله در‌مورد ايدئولوژي‬
‫مطرح هست‪ .‬تمام بحث در اين است كه بنيانگذاران سازمان بايستي به يك ايدئولوژي‬
‫واقعگرايانه كه منعكس كنندة واقعيتهاي هستي‪ ،‬تاريخ و انسان باشد دسترسي پيدا‬
‫مي‌كردند و مي‌توانستند آن را ارائه كنند‪ ،‬الاقل با آن كارشان را شروع مي‌كردند و اين‬
‫پيام مي‌توانست در طول حيات سازمان گسترش‪ ،‬تكامل و ارتقا پيدا كند‪ .‬و اين تمام راز‬
‫و رمز مسألة ايدئولوژي انقالبي سازمان مجاهدين بود كه تحت نام اسالم انقالبي محمد‬
‫حنيف‌نژاد پايه‌گذاري كرد‪.‬‬
‫ببينيد واقعيت اين است كه قبل از تأسيس سازمان مجاهدين و آن چه كه محمد حنيف‬
‫و يارانش آوردند‪ ،‬چيزي كه تحت نام اسالم در جامعه ارائه مي‌شد در اساس چيزي جز‬
‫ارتجاع نبود‪ .‬اسالمي كه خداوند متعال بر حضرت محمد نازل كرد و حضرت علي و امامان‬
‫شيعه دنبال كردند چيزي بود و آن چه كه در جامعه به اسم اسالم وجود داشت چيز‬
‫ديگري‪ .‬در واقع به قول علي(ع) اسالم پوستين وارونه شده بود و كسي ديگر واقعيت و‬
‫ماهيت آن را نمي‌شناخت‪ .‬بنابر اين بايد ديد تفاوت مسأله در كجا بود؟ اسم خدا و پيغمبر‬
‫كه بود‪ ،‬نماز و شعائر كه بود‪ ،‬احكام البته احكامي كه خيلي وقتها ارتجاعي هستند كه بود‪،‬‬
‫مراسم مذهبي بود‪ ،‬واقعيت اين بود كه آخوندها اسالم را به‌طور كامل از پيام اجتماعي‌اش‬
‫تهي كرده بودند‪ ،‬از رابطه‌اش با عالم واقع و واقعيت جهان و جامعه و انسان تهي كرده‬
‫بودند‪ .‬در نتيجه در آن اسالم‪ ،‬نه علمي وجود داشت‪ ،‬نه‌پيام اجتماعي‪ ،‬نه ارزش واقعي‬
‫انقالبي براي يك انسان‪ .‬درست به‌همين دليل شما اگر به فرهنگ سازمان مجاهدين از‬
‫روز اول مراجعه كنيد مي‌بينيد كه در باالي تمام نوشته‌هاي رسمي مجاهدين نوشته‬
‫مي‌شود به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران و اين به‌تصادف نيست‪ .‬راه خدا و راه مردم‪،‬‬
‫راه خدا و راه تكامل همه از نظر ما يكي هستند‪ .‬يعني بالفاصله پس از بيان فلسفي‪،‬‬

‫‪215‬‬
‫تعهد و اصراري وجود داشت كه ما بياييم و از مصداق عيني و واقعي و مادي آن پديده‬
‫در روي زمين نام ببريم و ياد كنيم‪ .‬و چون بحث مبارزة اجتماعي بود محمد حنيف‬
‫اين موضوع را به اين ترتيب فرموله كرد كه حق و باطل از ميان باخدا و بي‌خدا عبور‬
‫نمي‌كند (همان دعوايي كه آخوندها مي‌خواهند راه بيندازند) بلكه از ميان ظالم و مظلوم‪،‬‬
‫از ميان استثمار‌شده و استثماركننده عبور مي‌كند‪ .‬اين‪ ،‬آن حرف اول و آخر است كه‬
‫مرز بين اسالم انقالبي را با آن چه كه تحت عنوان اسالم از هر دسته و هر‌قماشي‪ ،‬ارائه‬
‫مي‌شد روشن مي‌كند و پيام و آرمان مجاهدين را به مثابه يك ايدئولوژي انقالبي كه‬
‫تحول انقالبي جامعه را ارائه مي‌دهد‪ .‬بنابر اين حرف اصلي و آن پيام اساسي كه محمد‬
‫حنيف‌نژاد آورد اين بود‪ ،‬اگر شما به تاريخ شكوفايي و گسترش ايدئولوژي مجاهدين‬
‫ال در سال‪ 1354‬برادرمان‬ ‫نگاه كنيد همين پيام است كه قدم به قدم جلو آمده است‪ .‬مث ً‬
‫مسعود در جريان ضربة اپورتونيستهاي چپ‌نما روي همين مسأله تأكيد كرد منتها با اين‬
‫بيان كه اگر واقعًا پيام اجتماعي اسالم انقالبي مد نظر قرار بگيرد انديشه‌يي است فراتر از‬
‫هر انديشة انقالبي ديگر و پيشروتر از هر مدعي و هر فكري كه در اين راه مطرح شده و‬
‫مي‌خواهد پيش برود‪.‬‬
‫اين آن آرمان و ايدئولوژي مجاهدين است كه البته امروز در زير يك طاق باال‌بلندتري در‬
‫انقالب ايدئولوژيك مطرح مي‌شود‪ .‬البته مي‌توانيم در اين مورد بسيار صحبت كنيم‪ ،‬ولي‬
‫در پاسخ سؤالي كه مطرح كرديد در همين حد مي‌توانم بگويم كه موضوع و قلب قضيه‬
‫عبارت است از خط فاصلي كه بين آن اسالمي كه معرفي مي‌شد كه در واقع ارتجاع بود‬
‫و اسالم انقالبي كشيده شد‪ .‬ديوار ستبر نفوذناپذيري آن‌جا ترسيم شد بين اين دو اسالم‪،‬‬
‫اين همان عاملي بود كه اتفاقًا در سرفصل سركار‌آمدن خميني مجاهدين را به‌رغم اين‬
‫كه نماز مي‌خواندند و روزه مي‌گرفتند كمك كرد‪ ،‬برايشان اين شبهه به‌وجود نمي‌آمد كه‬
‫انگار او هم مسلمان است و من هم مسلمانم‪ ،‬فاصلة سالهاي نوري خودشان را در زمينة‬
‫آرماني با ارتجاع و با خميني خوب مي‌شناختند‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬به‌نظر شما معناي شروع چهلمين سال حيات سازمان چيست؟‬
‫جابرزاده‪ :‬سازمان در شرايطي وارد چهلمين سال حيات خود شد كه در سختترين‬
‫شرايط تاريخي و سياسي‌اش به‌سر مي‌برد‪ .‬حتي به‌لحاظ نظامي در آستانة نابودي مطلق‬

‫‪216‬‬
‫قرار داشت‪ .‬تمام قرارگاههايش حتي سنگرهاي انفرادي افراد ارتش آزاديبخش بمباران‬
‫شده بود آن هم با شديدترين حمالت بي‌سابقه هوايي‪.‬‬
‫اما مجاهدين در برابر اين همه توطئه و دسيسه چه كردند؟ تنها يك راه براي ما باقي‬
‫مانده بود آن هم مقاومت تمام‌عيار بود‪ .‬مقاومت در بحراني‌ترين شرايط و پيچيده‌ترين‬
‫شرايط سياسي و استراتژيك كه در منطقه و جهان حاكم شده بود‪.‬‬
‫به هرحال هرطور بود گذشت‪ .‬ديديد كه سازمان نه تنها كمرشكن نشد كه سرفرازانه‬
‫توانست از پس مشكالت برآيد و قدبرافرازد‪ .‬آخوندها و اضداد مختلف مجاهدين در اين‬
‫خيال بودند كه ديگر مجاهدين از صحنة سياسي و تاريخي ملت ايران حذف شده‌اند اما‬
‫به ‌رغم همة توطئه‌ها سازمان توانست دوباره شكل بگيرد و اين خيلي پيام دارد‪ .‬قبل‬
‫از هر چيز يك آيندة درخشان براي مردم ايران ترسيم مي‌كند‪ ،‬چرا؟ واقعيت اين است‬
‫كه با وجود همة توطئه‌ها‪ ،‬اين سازمان حاضر نشد از آرمان مقدس آزادي مردم ايران‬
‫دست بردارد و تسليم دشمن شود‪ .‬حتي زماني‌كه رژيم آخوندي مجاهدين اسير را بين‬
‫اعدام‌شدن و يا زنده‌ماندن مخير كرد ‪‌30‬هزارنفر از آنها تيرباران و اعدام شدند‪ .‬رژيم‬
‫مي‌گفت بيا فقط بگو مجاهد نيستم وگرنه اعدام خواهي شد‪ ،‬افراد اين سازمان حاضر‬
‫نشدند اين كار را بكنند و در دفاع از نام مجاهد خلق بر تيرك اعدام بوسه زدند‪ .‬از اين‬
‫رو كساني كه حامل اين ‪‌40‬سال هستند عناصر انقالبي در تشكيالت مجاهدين هستند‪.‬‬
‫آنها با زندگي جمعي‪ ،‬تمام سختيهاي يك مبارزة سهمگين را به جان خريده و لحظه به‬
‫لحظه بهايش را پرداخته‌اند‪.‬‬
‫پيام اين استواري چيست؟ اين است كه هر‌كدام از اين مجاهدين پتانسيل عظيمي‬
‫دارند براي ساختن آيندة ايران و براي تضمين آزادي آيندة ملت ايران‪ .‬نه فقط تضمين‬
‫سرنگوني اين رژيم هستند بلكه سرمايه و گنجينه‌يي هستند در آحاد هزاران نفري كه‬
‫به اين ترتيب ساخته شده‌اند و اين تاريخچه و ارزشها را با خودشان حمل مي‌كنند‪.‬‬
‫به‌خصوص با هژموني خواهران مجاهد‪ .‬سازمان مجاهدين باالترين قله‌هاي رهايي را‬
‫درنورديده و اين خودش اوج دموكراتيسم براي اين سازمان است‪ .‬چرا كه االن در جهان‬
‫ما معيار دموكراسي براي سازمانها‪ ،‬براي دولتها براي سيستمها و نظامها شناخته شده‬
‫است‪ ،‬به ميزاني كه مسألة برابري و رهايي و آزادي زن حل و فصل شده به همان‬
‫ميزان مي‌توانيم درجة دموكراتيسم آن سازمان و نظام را تعيين كنيم‪ .‬در مقابل سازمان‬

‫‪217‬‬
‫مجاهدين و اين مقاومت‪ ،‬رژيم خميني را نگاه كنيد كه ته طيف زن‌ستيزي و سركوب و‬
‫ستم بر زن قرار دارد‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬ما تابه‌حال در‌مورد تأثير ايدئولوژي و استراتژي و سياستهايمان بر‬


‫تشكيالت مجاهدين صحبت كرده‌ايم‪ .‬اما از تأثير مستقيم و غير‌مستقيم وحدت‬
‫تشكيالتي در سياست و استراتژي خودمان كمتر صحبت كرده‌ايم اگر ممكن‬
‫است در اين مورد نيز توضيحاتي بدهيد‪.‬‬
‫جابرزاده‪ :‬واقعيت اين است كه يك تشكيالت انقالبي با همان اصولي كه از آن صحبت‬
‫كرديم به‌دليل تضادهايي كه حل كرده نقش مؤثر مستقيمي در استراتژي و سياستهاي‬
‫درست دارد‪ .‬زيرا كه بر مبناي مناسبات دموكراتيك استوار است‪ .‬زيرا كه به اصطالح‬
‫احيا‌كننده و شكوفا‌كنندة همة استعدادهاست‪ .‬زيرا كه اين افراد با توجه به آمادگيشان‬
‫براي فدا كردن همه‌چيز در راه مبارزه و آزادي از همه چيز گذشته‌اند‪ .‬بنابراين همين‬
‫انسانها باالترين آمادگي را دارند براي دريافت حقايق مربوط به استراتژي و سياستهاي‬
‫درست‪ .‬ضمنًا بيشترين احساس مسئوليت را نيز دارند‪ .‬بنابراين سياستها و استراتژي در‬
‫چرخ‌دنده‌هاي منافع شخصي و فردي و گرايشهاي انحرافي و انشعاب و دسته‌بنديها ذبح‬
‫نمي‌شوند بلكه از قضا از آن‌جايي كه اين وحدت اين انسجام و استحكام و انضباط در‬
‫راستاي آن رسالتي است كه سازمان دارد‪ .‬پس طبيعي است كه در‌صدر حساسيتها و‬
‫احساس مسئوليتها اين است كه هركس ببيند چه راهي درست است و چه سياستي را‬
‫بايد پيشه كرد و ضمنًا هر‌كدام چه بهايي طلب مي‌كند‪.‬‬
‫چرا كه همان‌طور كه خوانده‪ ،‬شنيده و تجربه كرده‌ايم يك استراتژي و سياست درست‪،‬‬
‫مي‌تواند توسط كادرها اجرا نشود‪ .‬كادرها اگر صالحيت نداشته باشند ممكن است يا خط‬
‫را به‌انحراف ببرند يا آن را ماده نكنند‪ .‬در هرصورت خط نمي‌تواند پيش برود و با شكست‬
‫مواجه مي‌شود‪ .‬شما در نظر بگيريد ما در دوران مبارزة سياسي با خميني طي دوسال و‬
‫نيم يك سياست و استراتژي در مقابل رژيم خميني داشتيم‪ ،‬هر‌فردي خونش به‌جوش‬
‫ال مي‌ديد كه آن خواهر ميليشيا‬‫مي‌آمد وقتي كه آن صحنه‌هاي شرم‌آور را مي‌ديد‪ .‬مث ً‬
‫را دارند كتك مي‌زنند‪ ،‬فاالنژ و آن چماقدار رژيم‪ ،‬هوادار سازمان را به‌شهادت مي‌رساند‪،‬‬
‫خوب در آن مقطع براي آگاه شدن خلق‪ ،‬يك سياست و يك استراتژي درست الزم بود‪،‬‬

‫‪218‬‬
‫عالوه برآن براي اتمام حجت با رژيم بايستي يك‌جانبه تحمل كرد و از حق دفاع از خود‬
‫هم گذشت‪ .‬ولي در‌نظر بگيريد آن تشكيالت كه هزاران عضو و ميليونها هوادار در سراسر‬
‫ايران پيدا كرده بود‪ ،‬اگر يكي از آنها در فالن گوشة ايران مي‌آمد و خالف اين خط‪،‬‬
‫برانگيخته مي‌شد و آن انضباط و سياستي كه سازمان داشت را رعايت نمي‌كرد و مث َ‬
‫ال‬
‫مي‌آمد و درگيري مسلحانه ايجاد مي‌كرد چه پيش مي‌آمد؟ ولو به‌دليل همان مسائلي كه‬
‫اتفاقًا احساسات را هم به شدت برمي‌انگيخت كافي بود تا ارتجاع بهانه به‌دست بياورد و‬
‫كوچكترين گزكي كافي بود تا ارتجاع با آن سر مقاومت را ببرد‪ .‬اين‌جاست كه شما نقش‬
‫تشكيالت را به‌خوبي مشاهده مي‌كنيد‪ .‬در چنين شرايط حساسي جنبش به آن سازمان‬
‫و تشكيالتي نياز دارد كه اين اصول را آن چنان در خودش پياده كند و آن انضباط را‬
‫در افرادش به‌وجود بياورد‪ .‬لذا وابستگان به اين سازمان اعم از عضو يا هوادار بايستي با‬
‫آگاهي و با اشراف چيزي را خالف تمايالت فردي خودش اجرا كند‪ ،‬اين است كه حتي‬
‫دورترين هواداران مجاهدين در آن مقطع با آگاهي تمام و با قهرماني تمام مي‌ايستادند و‬
‫مقاومت مي‌كردند تا آن خط و سياست پيش برود‪ ،‬اين بود كه مجاهدين توانستند قدم‬
‫به قدم نيروي خلق را آزاد بكنند و توطئه‌هاي دشمن را در‌هم بشكنند‪ .‬در عين‌حال اگر‬
‫تشكيالتي نباشد كه همان خط و سياست درست را اجرا كند خوب دو روزه تمام خط‬
‫و سياست با شكست مواجه و به‌ضد‌خودش تبديل مي‌شد‪ .‬به اين جهت هم‌چنان كه‬
‫مي‌گوييد كما اين كه سياست و استراتژي درست به‌وجود آورندة يك تشكيالت انقالبي‬
‫و اصولي است‪ .‬خود تشكيالت انقالبي مبتني بر آن اصول هم مي‌تواند در دريافت و در‬
‫پيشبرد و اجراي خط و سياست استراتژي درست نقش مؤثر داشته باشد‪.‬‬

‫ابريشمچي‪ :‬يعني در واقع‪ ،‬به‌رغم داشتن خط و سياست درست‪ ،‬اگر كادرهايي نباشند‬
‫كه آن خط را پيش ببرند آن خط را با شكست روبه‌رو مي‌كنند‪ .‬اين خيلي مصطلح است‬
‫كه مي‌گويند كه وقتي خط سياسي روشن است كادرها تعيين‌كننده هستند‪ .‬خود ما‬
‫بارها تجربه داشتيم كه يك خط درست وقتي به دست فردي كه خوب آن خط را فهم‬
‫نكرده‪ ،‬داده شود به‌اصطالح مي‌گوييم سرخط در گل فرو رفت‪ ،‬يعني خط پيش نرفت‪.‬‬
‫وقتي هم كه خط شكست بخورد ما مي‌دانيم كه چه تجارب غلط و چه جمعبنديهاي‬
‫غلطي از آن بيرون مي‌آيد؟ و چه به اصطالح بازتابهاي منفي روي همان خط درست‬

‫‪219‬‬
‫خواهد داشت‪ .‬ثانيًا شكوفايي خط معني و مفهوم پيدا نمي‌كند‪ .‬چون خط در جريان عمل‬
‫مي‌رود و تجربه مي‌شود تجارب جديدي از توي آن كاربيرون مي‌آيد‪ ،‬جمعبندي مي‌شود‬
‫و برگردانده مي‌شود به مسئولين تا بررسي كنند و دوباره خط را ارتقا دهند و مجددًا وارد‬
‫عمل شوند‪ .‬در اين پروسه است كه نوآوري پيدا مي‌كنيم‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬البته در زمينة وحدت تشكيالتي آن هم به آن صورت شگفتي كه‬


‫ما همه شاهد آن بوديم بايستي روي يك نكته تأكيد بكنيم‪ ،‬همة كساني كه‬
‫دستشان در آتش است و دست‌اندر‌كار كار جمعي و كار تشكيالتي هستند‪،‬‬
‫مي‌دانند كه اين كارها خود به‌خودي انجام نمي‌شود‪ .‬در تشكيالت انقالبي‪ ،‬عنصر‬
‫انقالبي بايستي قبل از هر‌چيزي اقناع بشود‪ ،‬چون مي‌خواهد برود خط را پياده‬
‫بكند بايستي در آگاهي كامل باشد‪ .‬در جهل كه خط پياده نمي‌شود‪ ،‬به‌همين‬
‫دليل براي فهم و اقناع طبيعتًا بايستي بيشترين بها پرداخته بشود‪ .‬كمااين‌كه ما‬
‫در سازمان چنين وضعيتي را داريم‪ ،‬دراين مورد برايمان صحبت كنيد‪.‬‬
‫ابريشمچي‪ :‬اين نتيجة طبيعي بحث است‪ ،‬ببينيد نه‌تنها كساني‌كه دست‌اندركار اداره‬
‫يك سازمان انقالبي هستند بلكه هركسي كه تالش كرده باشد دو سه نفر را جمع كند‬
‫كه يك كارسياسي انجام بدهند اين را مي‌داند كه مهمترين مسأله اين است كه اين‬
‫دو سه نفر را دور هم نگهدارد‪ ،‬اجازه بدهيد خيلي ساده صحبت كنيم‪ .‬از فردا صحبت‬
‫سليقه‌هاي گوناگون‪ ،‬خلقيات گوناگون بين كساني‌كه هدف واحدي هم دارند مي‌تواند‬
‫باعث اختالف و درگيري شود‪ .‬دوستيها به‌دشمني تبديل مي‌شود‪ ،‬حتي در صحنة زندگي‬
‫معمولي‪ ،‬يعني اين‌كه عده‌يي افراد با هدف مشخص دور هم جمع شوند كار بكنند اين‬
‫مسائل اتفاق مي‌افتد‪ .‬هيچ چيز خودبه‌خودي نيست و االن هم خود شما به آن اشاره‬
‫كرديد‪ ،‬حرف صحيحي است‪ .‬به‌هيچ عنوان اين امر خودبه‌خودي نيست و نمي‌تواند باشد‪.‬‬
‫بلكه هرچه يك آرمان پيچيده‌تر و هر چه يك استراتژي پيشرفته‌تر و دقيقتر و خطوط‬
‫سياسي پيچيده‌تر باشد‪ ،‬اتفاقًا سازماني كه مي‌خواهد آن خط و خطوط را پيش ببرد بايد‬
‫حرفه‌يي‌تر و پيچيده‌تر‪ ،‬پيشرفته‌تر و متكامل‌تر باشد‪ .‬در عالم تشبيه به‌نظر من آرمان را‬
‫مي‌توان تشبيه به يك قطب‌نما كرد‪ ،‬كه ته راه را نشان مي‌دهد و استراتژي و سياست‬
‫مثل يك جاده هستند‪ .‬براي اين كه روي اين جاده ما بتوانيم از نقطه‪ A‬به‌سمت نقطه‌‪B‬‬

‫‪220‬‬
‫حركت بكنيم به يك ماشين احتياج داريم‪ .‬به‌يك مكانيزم احتياج داريم‪ ،‬تشكيالت آن‬
‫مكانيسمي است كه ما را روي جاده به سمت هدفي كه قطب‌نما مشخص مي‌كند پيش‬
‫مي‌برد‪ ،‬بدون اين مكانيسم‪ ،‬توقف كامل است‪ .‬من فكر مي‌كنم در گام اول به اندازة‬
‫كافي به اهميت اين عنصر توجه نمي‌شود‪ .‬و وقتي توجه نمي‌شود مي‌دانيد چه اتفاقي‬
‫مي‌افتد؟ حتي فقط مسأله سازمان مجاهدين نيست‪ ،‬شما در صحنة شوراي ملي مقاومت‬
‫هم شاهد هستيد‪ ،‬تشكيالت شوراي ملي مقاومت چطوري پابرجا مانده‪ ،‬اين نهادي كه‬
‫‪23‬سال است دارد كار مي‌كند‪ ،‬چطوري سرپا مانده است؟ عالوه بر اين‌كه بهاي كافي‬
‫براي خط و سياست و مشي اين شورا پرداخته شده تشكيالت شوراي ملي مقاومت بهاي‬
‫خودش را داشته و آئيننامه‌هاي خودش را داشته‪ ،‬افراد و اعضايش به التزاماتي پايبند‬
‫بوده‌اند‪ ،‬اگر اين نبود‪ ،‬اين شورا روز دوم از‌هم مي‌پاشيد و از بين مي‌رفت‪ ،‬اين يك امر‬
‫جدي و واقعي است‪ ،‬بنابراين من مي‌خواهم در پاسخ شما بگويم كه شما به االن سازمان‬
‫مجاهدين نگاه مي‌كنيد‪ ،‬وقتي ما مي‌گوييم ‪39‬سال حيات پرافتخارش گذشته و االن‬
‫وارد چهلمين سال تأسيس آن شده‌ايم‪ ،‬بايد از خودمان بپرسيم چرا و به چه‌دليل غير‬
‫از كودتاي اپورتونيستهاي چپ‌نما كه در سال‌‪ 54‬به‌وجود آمد و سازمان را تا مرز نابودي‬
‫برد‪ ،‬در اين سازمان هيچ شقه و شكافي نيست ؟ آيا اين سازمان به اصطالح نظر كرده‬
‫است؟ نه‪ ،‬بعضيها يك تصورات ساده و گاهي ببخشيد كودكانه در اين رابطه دارند‪ .‬مث ً‬
‫ال‬
‫فكر مي‌كنند به مجرد اين كه يك كسي باشد كه دستور بدهد ديگر همة امور كام ً‬
‫ال‬
‫منظم است و پيش مي‌رود‪ ،‬يا بعضيها فكر مي‌كنندكساني كه وارد سازمان مي‌شوند يك‬
‫موجوداتي متفاوتي هستند‪ .‬مث ً‬
‫ال خودخواهيها‪ ،‬فرديتها‪ ،‬غرورها‪ ،‬نمي‌دانم خصائلي را كه‬
‫يك آدم عادي در جامعه دارد‪ ،‬اينها ندارند‪ .‬در حالي‌كه اعضاي اين سازمان به‌صورت‬
‫واقعي يك كسي مي‌خواسته هنرمند بشود‪ ،‬يك كسي هدف ديگري داشته‪ ،‬هر‌كس‬
‫اهداف خاص خودش را در زندگي داشته است‪ ،‬هركس از گوشه و كنار اين جامعه وارد‬
‫اين سازمان شده است‪ ،‬يكي از روستا آمده‪ ،‬يكي از شهر آمده‪ ،‬يكي اين رشته را دوست‬
‫داشته و يكي از آن طبقه است‪ ،‬اينها دور هم جمع شده‌اند‪ ،‬اتفاقًا در سازمان مجاهدين از‬
‫تمام اقشار و طبقات هستند‪ ،‬االن در سازمان مجاهدين‪ ،‬زنان و مردان مختلفي هستند‪،‬‬
‫انواع و اقسام طبقات و نمونه‌هايي از طبقات اجتماعي و فرهنگها وارد سازمان مجاهدين‬
‫مي‌شود‪ ،‬خوب اين چرا شقه نمي‌شود؟ و يكپارچه باقي مانده است؟ قيمت اين چطوري‬

‫‪221‬‬
‫پرداخت مي‌شود؟ غيراز آن چيزهايي كه شما به‌درستي اشاره كرديد كه جنبة آموزشي‬
‫دارد و درست هم هست‪ ،‬به نظر من دريك كالم مي‌شود خالصه كرد‪« ،‬وفاداري به اصول‬
‫شناخته‌شدة تشكيالتي و پرداخت يوميه و مستمر با وفاداري به آن اصول»‪ .‬اين راز و‬
‫رمز آن است‪ .‬اگر اين سازمان سرپا مانده است‪ ،‬گذشته از اصول و خطوط استراتژيك‬
‫و ايدئولوژيكش‪ ،‬به اين دليل بوده كه همة افراد و اعضايش‪ ،‬به اصول تشكيالتي وفادار‬
‫بوده‌اند و قيمتش را هم در هر لحظه پرداخت كرده‌اند‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬من يادم هست در زندان زمان شاه يكي از كساني كه با مجاهدين در‬
‫يك بند بود‪ ،‬آمد و از مسعود اين سؤال را كرد‪ .‬خيلي تعجب مي‌كردند كه چرا‬
‫بعد از ضربة اپورتونيستي سال‪ 54‬چرا سازمان اين‌قدر زود منسجم شد‪ .‬يكي از‬
‫ماركسيستها آمد اين را از برادر مسعود پرسيد‪ ،‬گفت تو به اينها چه مي‌گويي‬
‫كه اين قدر حرفت را قبول دارند؟ مسعود به شوخي و خنده گفت‪« :‬راستش را‬
‫بگويم‪ ،‬من تو گوش اينها ورد مي‌خوانم»! بعد هم برايش توضيح داد‪ ،‬گفت آقا جان‬
‫عنصر انقالبي را نمي‌شود بدون آگاهي نگهداشت‪ .‬مسعود در واقع دست روي‬
‫بنياديترين دليل تقويت تشكيالت مجاهدين گذاشت‪ .‬يك عنصر انقالبي و يك‬
‫سازمان را نمي‌شود براساس جهل و ندانم‌كاري و ناداني حفظ كرد‪ .‬به همين دليل‬
‫من هميشه وقتي كه به سازمان و عناصرش نگاه مي‌كنم باور كنيد هميشه دلم‬
‫سرشار از شادي و شور مي‌شود زيرا كه اين عناصر مجاهد را مي‌بينم كه آگاهترين‬
‫و فداكارترين فرزندان خلق هستند و اين‌طور دست باال مي‌زنند و از ساده‌ترين‬
‫مسائل جنبش تا پيچيده‌ترين آن را حل مي‌كنند و هيچ توقعي هم ندارند و به‬
‫قول يكي از دوستان تمام داراييشان هم در يك كيف خالصه مي‌شود‪.‬‬
‫ابريشمچي‪ :‬البته من آن «ورد»ي را كه مسعود گفته بود شنيده‌ام‪ ،‬مسعود يك وردي‬
‫در گوش همة ما به‌خصوص مسئولين خوانده است‪ ،‬آن ورد ربط پيدا مي‌كند به راز رازها‪،‬‬
‫من يادم مي‌آيد‪ ،‬و همه جا هم گفته‌ام‪ ،‬به نظرم خيلي حرف حكيمانه‌يي است‪ ،‬مسعود‬
‫به همة ما گفت‪ :‬حواستان باشد! همة مجاهدين بايستي حواسشان باشد‪ ،‬اين مردم از‬
‫هر اشتباه و ضربه و مسأله‌يي مي‌گذرند‪ ،‬به غير از يك چيز‪ .‬آن چيزي كه مردم فراموش‬
‫نمي‌كنند‪ ،‬ناجوانمردي است‪ ،‬اين آن وردي است كه من فكر مي‌كنم مسعود در گوش‬

‫‪222‬‬
‫هركسي خوانده‪ .‬فكر مي‌كنم ورد خيلي درستي است‪ ،‬جوانمردي به معناي دقيق كلمه‪.‬‬
‫يعني واقعًا وفادار ماندن به‌خلق‪ ،‬وفادار‌بودن به آرمان خلق‪ ،‬وفادار ماندن به آن چيزي كه‬
‫به خلق وعده داده‌ايم‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬برگرديم به جنبه‌هاي ديگر بحث‪ .‬مي‌خواستم مقداري در مورد وضعيت‬


‫سازمان در آخرين سرفصلي كه بعد از جريانات اخير كه در عراق پيش آمد‬
‫توضيح بدهيد‪.‬‬
‫جابرزاده‪ :‬تا آن‌جا كه به خط و سياست بر مي‌گردد خطوط روشني در‌مورد مسألة جنگ‬
‫و مسألة ماندن در عراق وجود داشت‪ .‬تمركز اصلي سازمان روي رژيم خميني بود‪ .‬ولي‬
‫ال ديگر چيزي نمي‌توانست وجود‬ ‫حقيقتش اين است كه اگر ما تشكيالت را جدا كنيم اص ً‬
‫داشته باشد‪ .‬ظرف پيشبرد همين امور‪ ،‬دقيقًا آن تشكيالتي است كه مي‌تواند فهم كند‬
‫كه چگونه بايد از تضادهاي اين مرحلة پيچيده عبور كند‪ .‬ببينيد وقتي جنگ به‌وجود‬
‫مي‌آيد نه فقط از نظر خطر جاني و مخاطراتي كه از نظر نظامي وجود دارد حتي از لحاظ‬
‫ابهامات سياسي وتناقضات خطي استراتژيك كه يا مطرح مي‌شود و يا در صحنة سياسي‬
‫وجود دارد مشكالت متعددي پيدا مي‌شود‪ .‬اگر تشكيالتي نباشد كه از لحاظ ديدگاهي‬
‫از اينها عبور كرده باشد حتي نمي‌تواند خط سياسي را خوب تشخيص دهد‪ ،‬خوب‬
‫مي‌دانيد وقتي شرايط خطير است فهم مسائل سياسي استراتژيك بسيار بسيار بغرنجتر‬
‫است‪ ،‬شما در نظر بگيريد در يك شرايط ساده و سهل نشسته‌ايد‪ .‬اين فرق دارد با اين‬
‫كه مي‌دانيد پشت تك‌تك كلمات پرداخت يك بهاي خيلي سنگيني نهفته است‪ .‬مث ً‬
‫ال‬
‫ال برابر است با اين كه دهها نفر بايستي‬‫شما مي‌دانيد كه انجام يا عدم انجام يك كار مث ً‬
‫جانشان را فدا بكنند‪ ،‬اين فرق مي‌كند با اين كه ما در يك گوش ‌ه آسوده‪ ،‬في‌المثل در‬
‫گوشة يك كافه يا جايي كه هيچ خطري برايمان ندارد نشسته باشيم‪ ،‬و راجع به‌اموري‬
‫صحبت ‌كنيم كه عواقبش اصوالً دامن ما را نمي‌گيرد‪ .‬توجه كنيد كه اين وضعيت از‬
‫زمين تا آسمان متفاوت است با وقتي كه ما در كانون خطر نشسته‌ايم و راجع به مسائل‬
‫سياسي‪ ،‬چشم‌اندازها‪ ،‬استراتژي و بعد مسائل جنبش حرف مي‌زنيم و مسائلي وجود دارد‬
‫كه بايستي به آن پاسخ بدهيم‪ ،‬افرادي هم كه مي‌بايد پاسخ دهند بايستي قيمت پاسخ‬
‫مربوطه را خودشان بدهند‪ .‬چرا كه اگر قرار است كه بمانيم و پايدار بمانيم و اصول مبارزه‬

‫‪223‬‬
‫را حفظ كنيم‪ ،‬بايد قيمتش را پرداخت‪ .‬بنابراين هم فهم مسائل و هم پرداخت قيمت و‬
‫هم عبور از اينها خود حل و فصل تضادهايي را طلب مي‌كند كه اگر از يك گوشة آن ساده‬
‫رد بشويد‪ ،‬در قدم بعد‪ ،‬از سختي خطرات گرفته يا آسودگي كنار گذاشتنها تا ابهامات و‬
‫پيچيدگيها به سراغ آدم مي‌آيد‪ ،‬به قول مهدي(ابريشمچي) اين نيست كه افراد مجاهدين‬
‫يا اين تشكيالت طور ديگري هستند‪ ،‬نه آدمهاي معمولي هستند منتهي به دليل وفاداري‬
‫و ايمان از يك سو‪ ،‬و از سويي به دليل پرداخت بها و به دليل حل و فصل مسائل از‌جمله‬
‫در حيطة تشكيالت از اينها مي‌توانند عبور كنند چون اين مسائل كه گفتم فهم مي‌شود‬
‫و بعد آمادگي براي پرداختش ايجاد مي‌شود‪ .‬بعد هم قدم به قدم حل و فصل مي‌شوند‪.‬‬
‫در مورد شرايط دوران اخير هم بايد در نظر داشت اين تشكيالت توانسته در شرايطي كه‬
‫رژيم خميني آمده و بر‌قسمت زيادي از عراق تسلط پيدا كرده در آن‌جا باقي بماند‪ ،‬حتمًا‬
‫شما شنيده‌ايد كه رژيم در جنوب عراق هزاران نفر آخوند وارد كرده است و بر مناطق‬
‫زيادي از عراق مسلط شده است‪ .‬رژيم در فرداي بمبارانها به اين هم اكتفا نكرد كه فقط‬
‫برود با آمريكا و انگليس براي بمباران ما زد و بند بكند‪ .‬در سراسر عراق هم با خريدن و‬
‫با ريختن پاسدار و آخوند‪ ،‬موجي را ايجاد كرده بود‪ ،‬حتي كساني‌كه با مجاهدين ارتباط‬
‫برقرار مي‌كردند و سمپاتي داشتند را با وحشيگري ترور مي‌كردند و مي‌كشتند‪ ،‬كه نكند‬
‫كسي سمپاتي خود را به مجاهدين ابراز كند‪ .‬همان منطق چماقداري را كه در ايران به‬
‫كار مي‌بست به‌عراق آورده بود‪ .‬در چنين شرايطي اين تشكيالت توانسته برود با وجود‬
‫تمام اين توطئه‌ها چنگ در چنگ شود‪ ،‬خودش را حفظ بكند و با اشراف به اين كه‬
‫چه مي‌خواهد و چرا ايستاده و چرا بايستي اين بها را بپردازد به مقاومتش ادامه بدهد‪،‬‬
‫يك رسالتي را به دوش بكشد كه بايستي اشرف باقي بماند‪ .‬اين بقا و حفظ استمرار اين‬
‫تشكيالت در كنار مرزهاي ميهن و در سنگر شرف و مقاومت مردم ايران كار ساده‌يي‬
‫نبود‪ ،‬اما اين سازمان توانست مبارزه را پيش برده و هدايت كند‪ .‬اين همان ثروت عظيم‬
‫و بيكراني است كه در عين‌حال پنهان است‪.‬‬
‫تشكيالت مجاهدين يعني وحدت و تشكيالت از بزرگترين سرمايه و داراييهاي عنصر‬
‫انقالبي و اصوالً جريان انقالبي است‪ .‬در صدر سرمايه‌هاي انقالب همان وحدت و همان‬
‫تشكيالت است چرا؟ براي اين‌كه وقتي يك مقاومت و يك سازمان و نيروي مبارز است و‬
‫رسالتش اين است كه مي‌خواهد رژيمي را سرنگون كند‪ ،‬آن هم رژيمي مثل رژيم حاكم‬

‫‪224‬‬
‫بر ايران را‪ ،‬خوب چه چيزي دارد به‌جز همين تشكيالت؟ همة كمبودها جبران مي‌شوند‬
‫به شرطي كه اين وحدت و اين تشكيالت وجود داشته باشد و در نبود آن البته همه چيز‬
‫هم نابود مي‌شود‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬در جريان مسائل اخير‪ ،‬مجاهدين نظم و ديسيپلين خيلي عجيبي از‬
‫خودشان نشان دادند‪ .‬به‌طوري كه اين مسأله توجه تمام دست‌اندركاران قضيه و‬
‫طرفهاي مربوطه را به خودش جلب كرد‪ .‬من بنا به‌تجربة شخصي خودم مي‌فهمم‬
‫تربيت چنين انسانهايي كه در اين شرايط سخت كه زير آن بمباران شديد قرار‬
‫مي‌گيرند و يا آن‌طور مورد تهاجم قرار مي‌گيرند بدون اين‌كه هيچ نقشي در آن‬
‫داشته باشند بدون اين‌كه هيچ دليلي وجود داشته باشد كه به اينها حمله بشود‬
‫خوب اين احتياج به يك تاريخ و فرهنگي دارد‪ .‬همين‌طوري كه نمي‌شود‪ .‬اين انسانها‬
‫تربيت شده‌اند و اين مقاومت محصول كار گذشته‌هايشان است‪ .‬من مي‌فهمم كه‬
‫چه مشقاتي در اين مسير طي شده تا يك كادر انقالبي يك كادر مجاهد تربيت‬
‫بشود در اين مورد شما خواهش مي‌كنم اگر توضيحي داريد بدهيد‪.‬‬
‫ابريشمچي‪ :‬ببينيد من اول بگويم كه فكر مي‌كنم پايه و اساس عبور نسل فعلي‬
‫مجاهدين از اين سختيها قبل از هر چيز ناشي ازتقواي جمعي است كه در ساية انقالب‬
‫ايدئولوژيك به دست آورده‌اند‪ .‬من هميشه در درون خودم خواهر مريم و انقالبش را‬
‫ستايش مي‌كنم‪ ،‬و به‌درستي بايد گفت كه مجاهدين در عبور سرفرازانه خودشان از اين‬
‫مرحله در شهر شرف قبل از هر چيز مديون انقالب ايدئولوژيكشان هستند چرا؟ به‌دليل‬
‫اين‌كه به‌هر‌حال آن‌چه طاق فدا را باال برده آن‌جاست‪ .‬طاق فدا را باال‌بردن يعني چه؟‬
‫يعني فرد بايد تهي باشد از هر چيزي كه عاليق فردي را نمايندگي مي‌كند‪ .‬ولو اين‌كه‬
‫اين عاليق علي‌االصول مشروع و در سطح اجتماعي پذيرفته شده باشد‪ .‬اگر مجاهدين‬
‫وارستگي و سبكباري ناشي از انقالب ايدئولوژيك را نداشتند و به‌اصطالح پلي به‌سمت‬
‫عقب داشتند من ترديدي ندارم كه عبورشان مطلقًا به اين شكل نبود‪ .‬نمي‌توانستند عبور‬
‫كنند‪ ،‬و االن هزار بار در مقابل خواهر مريم بايد سر تعظيم فرود بياوريم‪ .‬بايد در مقابل‬
‫اين ايدئولوژي كه در زمان خميني عالوه بر اين‌كه بهترين پاسخ آرماني اجتماعي جنبش‬
‫مقاومت هست بهترين پاسخ به تك تك مجاهدين نيز بوده است‪ .‬براي اين‌كه سطح فدا‪،‬‬

‫‪225‬‬
‫گذشت و فداكاري خودشان را ارتقا دهند‪ .‬البته اين به نظر من آزمايشگاهي بود براي‬
‫ما‪ .‬چرا كه هر مسأله‌يي‪ ،‬هر پديده‌يي‪ ،‬هر تئوري و هر انديشه‌يي در يك جايي آزمايش‬
‫مي‌شود‪ .‬در لولة آزمايش‪ ،‬توي بيمارستان‪ ،‬توي كارخانه‪ .‬خوب اين ايدئولوژي‪ ،‬اين انديشه‬
‫و اين آرمان در اين يكسال و‌نيم به بهترين صورت از همة زوايا مورد آزمايش قرار گرفت‪.‬‬
‫آن‌چه كه خواهر مريم در انقالب ايدئولوژيك خودش آورد‪ .‬از يك سو ماحصلش اين‬
‫مقاومت قهرمانانه توسط مجاهديني است كه از كورة انقالب در آمده بودند و از طرف‬
‫ديگر در رأس آن ميوه و ثمرة متعالي داشت كه خودش را در چهرة مسئول اول مجاهدين‬
‫نشان داد‪ .‬آن‌جا كه ديديم اين انقالب به حق و تا چه حد اين انقالب پاسخ دوران بوده‬
‫است‪ .‬خواهر مجاهد مژگان پارسايي در اين دوره مجاهدين اشرف را فرماندهي كرد و آنها‬
‫را از اين فاز عبور داد‪.‬‬
‫اين‌كه شما سؤال كرديد بها چطور پرداخت مي‌شود دو نكته قابل ذكر است‪ .‬اول مسألة‬
‫آموزش است‪ .‬براي اين‌كه افراد بتوانند از مراحل سهمگين عبور كنند بايد به‌لحاظ‬
‫سياسي فهم دقيق و روشن از خطوط‪ ،‬داشته باشند كه چه‌كار مي‌كنند‪ .‬اين مسائل از‬
‫قبل حل شده بود و كادرها همگي توجيه شده و به روشني مي‌دانستند چه مي‌خواهند‪.‬‬
‫كما اين‌كه هر كسي هم نمي‌خواست يا به هر‌دليل راه را نمي‌فهميد در را به رويش باز‬
‫گذاشته بودند‪ .‬به‌قول ما در اين سرفصل ابتال چراغها را خاموش كردند كه هركس بتواند‬
‫راهش را انتخاب كند‪ .‬نكتة دوم اين كه قيمت تك تك اين سرفرازيها و مقاومتها از‬
‫ال وقتي با هزار و چهارصد شهيد ما از حماسة عقيدتي‬ ‫طرف مجاهدين پرداخته شده‪ ،‬مث ً‬
‫سياسي فروغ جاودان عبور كرديم مجاهديني كه از آن حماسه بيرون آمدند خيلي استوار‬
‫و با صالبت بودند‪ .‬چرا كه آنها به‌وظيفة خودشان در زمان خودش قيام كردند‪ ،‬انقالب‬
‫ضمن اين‌كه يك كار سياسي است‪ ،‬پرداختي است كه تشكيالت مجاهدين سرزنده بماند‪.‬‬
‫به همين دليل هم هست كه مي‌گويم به هر‌قيمت بايد واردش شد‪ .‬چون اگر مجاهدي از‬
‫آن بگذرد و به‌وظيفة دوران قيام نكرده باشد كه ديگر مجاهد نيست‪ ،‬عالوه بر اين مطلبي‬
‫را كه من مي‌خواهم اشاره بكنم اين است كه تك تك مجاهدين بايد قيمت تشكيالت‬
‫خودشان يعني زندگي جمعي را بپردازند‪ ،‬چون در محور زندگي تشكيالتي يك تضادي‬
‫هست‪ .‬تضاد بين زندگي جمعي و زندگي فردي‪ .‬آدم وقتي خودش هست «چهار ديواري‬
‫اختياري» خانة خودش است‪ ،‬مي‌رود كار و زندگي خودش را مي‌كند‪ ،‬در كادر قوانين‬

‫‪226‬‬
‫كشورش هر كاري دلش خواست مي‌كند ولي اين حرفها در يك تشكيالت جواب ندارد‪.‬‬
‫اگر بخواهيم در تشكيالت اين كار را بكنيم تشكيالت دو روزه متالشي مي‌شود‪ .‬بايد‬
‫قيمت داد‪ .‬چطوري بايد قيمت داد؟ بايد اصول شناخته‌شده و علمي تشكيالتي را رعايت‬
‫كرد‪ ،‬هفت اصل تشكيالتي‪ .‬نمي‌شود از اين هفت اصل كه اصول علمي هستند‪ ،‬اطاعت‬
‫و تبعيت نكرد‪ .‬از طرف ديگر اجراي اين اصول قيمت مي‌خواهد يعني افراد بايد قيمت‬
‫ال ما براساس يك اصل سادة انقالبي مي‌گوييم انتقاد و انتقاد از خود‪ ،‬معنا و‬ ‫بدهند‪ ،‬مث ً‬
‫مفهومش اين است كه عنصر مجاهد در داخل تشكيالت بايد بداند براي اين‌كه انديشه‌ها‬
‫سبك‌كارها و ارزشهاي غلط را در خودش و ديگران با انديشه‌ها و و سبك كارهاي درست‬
‫جايگزين كند و بتواند پاسخگوي مسائل روزش باشد و به نيازهاي مبارزاتي در بيرون‬
‫جواب بدهد بايد هر جا اشتباه كرد از خودش انتقاد بكند و اگر به او انتقاد مي‌كنند از‬
‫روي عناد و فرديت و غرور پس نزند‪ .‬ولو اين‌كه اين انتقاد خيلي سهمگين باشد‪ .‬مث ً‬
‫ال‬
‫طرف رفته به خيال خودش خدمت كرده‪ .‬به او مي‌گويند كه آقا اشتباه كردي‪ ،‬كارت‬
‫غلط بوده‪ ،‬خوب او بايد بپذيرد و نبايد بگويد خوب من يكماه است شب و روزم را صرف‬
‫اين پروژه كرده‌ام‪ .‬ببينيد اين كار آساني نيست در جامعة عادي مردم نمي‌توانند اين كار‬
‫ال خيلي وقتها نمي‌شود به يك نفر بگوييم اشتباه كرده‌اي‪ ،‬نزديك شد‪ .‬بايد‬ ‫را بكنند و اص ً‬
‫كلي تعارف كرد تا آدم بتواند به يك نفر بگويد تو اين اشتباه را كرده‌‌اي‪ .‬خوب‪ ،‬در انتقاد‬
‫از خود اين قيمت را بايد پرداخت‪ .‬نمي‌شود از پرداخت اين قيمت پرهيز كرد‪ .‬يا مث ً‬
‫ال در‬
‫جريان رشد و تكامل سازمان وضعيت ايجاب مي‌كند كه كادرهاي جوان سر كار بيايند‪.‬‬
‫بعضي وقتها صالحيت كادرهاي جوان از كادرهاي قديمي در بعضي از زمينه‌ها خيلي‬
‫بيشتر است‪ .‬در مجاهدين اين يك سنت است كه چون اصل بر وحدت فرد و مسئوليت‬
‫است كسي كه ذيصالحتراست مي‌شود مسئول و فرمانده‪ ،‬و اين عنصر قديمي بايد‬
‫بپذيرد‪ ،‬نه تنها بايد بپذيرد‪ ،‬كه به او كمك كند در جاي خودش استوارتر بشود‪ .‬اگر تجربه‬
‫ندارد و به‌دليل صالحيت ايدئولوژيك يا هر دليل ديگري آمده شده مسئول بنده‪ ،‬مسئول‬
‫شما و كسي ديگر كمكش كرد تا آن فرد اتفاقًا در جاي خودش بتواند جا بيفتد‪ .‬كسي‬
‫نمي‌تواند بگويد كه من قپه دارم‪ ،‬من قديمي‌ترم و من سابقه دارم‪ .‬البته اينها نمي‌تواند‬
‫به‌صورت منت و تكلف باشد‪ .‬بلكه بايد به صورت يك ارزش در روابط و مناسبات عمل‬
‫ال االن در سازمان مجاهدين اين ارزش شده‪ ،‬به‌خصوص بعد از انقالب ايدئولوژيك‬ ‫كند‪ .‬مث ً‬

‫‪227‬‬
‫و به‌خصوص بعد از سياليت ايدئولوژيكي كه خواهران پيشگام ما در سازمان مجاهدين‬
‫به جاي گذاشتند‪،‬كه هر‌كسي كه بيشتر فعال است و بهتر مي‌تواندكاري را پيش ببرد‬
‫او را مسئول آن كار مي‌گذارند‪ .‬اينها اشكال ديگري است از پرداخت در درون سازمان‬
‫مجاهدين كه خوب وجود دارد‪ .‬به همين دليل انتقاد و انتقاد از خود را نمي‌شود تعطيل‬
‫كرد‪ .‬اسمش را مي‌گذارند «عمليات جاري» يعني غير‌قابل توقف جريان دارد‪ .‬چرا؟ هرقدر‬
‫شرايط سهمگين‌تر و مشكلتر باشد آدم براي اين‌كه كار خودش را تصحيح بكند نيازمندتر‬
‫است‪ .‬اينها از آدم قيمت مي‌گيرد و آسان نيست‪ .‬گاهي به عواطف فرد كلي فشار مي‌آيد و‬
‫كارهايي كه كرده زير عالمت سؤال مي‌رود اما بايد به سادگي و با روي خوش بپذيرد‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬من هميشه وقتي به موضعگيريهاي سياسي و ايدئولوژيكي سازمان‬


‫نگاه مي‌كنم يك نوع متانت مي‌بينم كه دنبال دعواي بيمورد نيست و يك نوع‬
‫پختگي‪ ،‬پختگي كه از همان سالهاي گذشته در سازمان ديده مي‌شد‪ .‬مي‌خواستم‬
‫ببينم كه اوالً برداشتم درست است؟ و اگر درست است در اين مورد مي‌توانيد‬
‫مثالي براي ما بزنيد؟‬
‫جابرزاده‪ :‬بله‪ ،‬قطعًا حرف شما درست است‪ .‬خوب مثالهايي هم مي‌شود زد‪ .‬ولي اجازه‬
‫بدهيد كه قبل از آن يادآوري كنم اين مسأله از همان اصول و پايه‌هاي اساسي كه‬
‫سازمان مجاهدين برآن بنيان گذاشته شده سرچشمه مي‌گيرد‪ .‬و در كانون آن هم‬
‫همان عنصر صداقت و فدا در راستاي تحقق رهايي و آزادي مردم است‪ .‬فدا و صداقت‬
‫سازمان مجاهدين را قبل از هر چيز از هر‌گونه شائبة فرصت‌طلبي‪ ،‬منفعت‌طلبي‪ ،‬و حتي‬
‫اصالت‌دادن به منافع تاكتيكي در مقابل مصالح استراتژيك و اصول و پرنسيپها تضمين‬
‫كرده است‪ .‬به‌همين دليل واقعيت اين است كه‪ ،‬سازمان در جايگاه مسئول نسبت به‬
‫سرنوشت جنبش و خلق است و هر چيزي را به اين معيار مي‌سنجد ولو اين‌كه هر‌قيمتي‬
‫براي خودش داشته باشد و هر بهايي را بپردازد‪ .‬آن متانتي كه مي‌گوييد از اين در مي‌آيد‬
‫في‌المثل تضادهاي فرعي با جريانات سياسي ديگر را در نظر بگيريم‪ .‬سازمان مجاهدين‬
‫طي اين پروسة ‪4‬دهه حيات خودش هيچ‌گاه در هيچ موردي پيشتاز و پيشگام در تشديد‬
‫تضادها و جنگ و دعواها با سايرين نبوده است‪ .‬هميشه اين ديگران بودند كه شروع‬
‫مي‌كردند و حتي تا مدتها سازمان مجاهدين تالش مي‌كرد كه به روي خودش نياورد و تا‬

‫‪228‬‬
‫آن‌جا كه ممكن است اختالفات را به صحنة اصلي سياسي نكشاند‪ .‬چون قبل از هر چيز‬
‫در قبال منافع خلق و جنبش مسئول است‪ .‬ازطرف ديگر مي‌داند كه تشديد تضادهاي‬
‫فرعي جز به نفع دشمن اصلي نخواهد بود‪ .‬درست به همين دليل خودش قبل از همه‬
‫به اين وفادار است كه مبادا تضادي رو بشود كه دشمن آن را بتواند تشديد كند‪ .‬از آن‌جا‬
‫كه سازمان مجاهدين بر مبناي همان مسئوليت و اصالت دادن به اصول و پرنسيبها‬
‫حركت مي‌كند اين‌طوري نمي‌سنجد كه شرايط ساده است يا نه‪ .‬چه كارهايي مي‌شود‬
‫كرد؟ يا اين‌كه چه چيزي سود بالفاصله‌يي دارد كه آن را در مقابل آن‌چه كه درست‬
‫است و بايد صورت گيرد‪ ،‬انجام بدهد‪ .‬سازمان همواره به اين پرنسيب پايبند بوده ولو كه‬
‫قيمت سنگيني برايش پرداخته باشد‪ ،‬آن متانتي كه مي‌گوييد اين است‪ .‬خوب شرايط‬
‫ممكن است شرايط بازي باشد‪ .‬قيمت اين و يا آن خط خيلي هم زياد متفاوت نباشد‪.‬‬
‫ولي از آن‌جا كه سازمان مجاهدين به مسئوليت و رسالت آزادي خلق مي‌انديشد اول فكر‬
‫مي‌كند كه كدام حركت‪ ،‬كدام مسير‪ ،‬كدام استراتژي و كدام سياست و حتي تاكتيك‬
‫در جهت اين است كه به دشمن اصلي خلق و مردم ضربه بزند و به مسير آزادي كمك‬
‫‌كند‪ .‬حاال اين چيز ممكن است در لحظه قيمت خيلي سنگيني داشته باشد‪ .‬نه فقط‬
‫به لحاظ خطرات جاني‪ ،‬شهادت‪ ،‬ميزان اعدام‪ ،‬ضربة نظامي و امثالهم بلكه اغلب عالوه‬
‫برهمة اينها به لحاظ سياسي هم بهاي سنگيني را مي‌طلبد‪ .‬آدم وقتي تاريخ جنبشها را‬
‫مطالعه مي‌كند مي‌بيند كه ريسكهاي سياسي كه اين سازمان در طول حيات خودش‬
‫پذيرفته و به استقبالش رفته و قيمتي كه پرداخته حقيقتًا كمتر نظير دارد و مشابهش‬
‫ال االن صحبت انقالب ايدئولوژيك بود‪ .‬شايد كساني‌كه آن زمانها‪ ،‬يعني‬‫پيدا نمي‌شود‪ .‬مث ً‬
‫‪20‬سال پيش‪ ،‬را به‌خاطر نياورند‪ .‬آن زماني را كه رژيم خميني با تمام دجاليت با همة‬
‫ارتجاعي‌بودن با تمامي گستاخي و طينت ضد‌بشريش‪ ،‬چه لجن‌پراكنيهايي كه نمي‌كرد‪.‬‬
‫همين‌طور تمام مدعيان ديگر در امر صلح و هكذا‪ .‬چه‌كساني كه وطنهاي نداشته‌شان را‬
‫در امر صلح و مقابله با جنگي كه خميني خواستارش بود به‌رخ مي‌كشيدند‪ .‬منظورم اين‬
‫است كه آن متانتي كه از آن صحبت مي‌كنيم به دليل همين وفاداري به اصول و پرداخت‬
‫قيمت براي آن آرمانهاي مبارزاتي است‪ ،‬از همين رو هميشه سختي را براي خودش‬
‫تحمل مي‌كند براي اين‌كه آزادي و آسايش را براي خلقش مي‌خواهد‪ ،‬بر‌خالف منطق‬
‫رايج «سياسي» در گيومه‪ .‬در واقع سياست به‌معناي فرصت‌طلبانه‌اش كه هر چيزي را‬

‫‪229‬‬
‫مي‌چسبد كه منفعت بالفصل دارد‪ ،‬و هر چي قيمت دارد آن را پس مي‌زند‪.‬‬

‫اسديان‪ :‬از مقولة تشكيالت مجاهدين‪ ،‬خميني‪ ،‬آخوندها و اضداد مقاومت بسيار‬
‫گزيده هستند‪ .‬در اين سالها تشكيالت مجاهدين به‌صورت بسيار ناجوانمردانه‌يي‬
‫مورد تهمت و افترا قرار گرفت به‌نظر شما دليل اين مسأله چيست؟‬
‫جابرزاده‪ :‬دليل اين مسأله دقيقًا آن چيزي است كه از نقطة عكس انقالب و مبارزه‬
‫در هيأت تشكيالت تبلور و تجسم پيدا مي‌كند‪ ،‬انقالب براي آزادي و سرنگوني رژيم‬
‫ن ندارد‪ .‬نفس مبارزه كردن‬ ‫بدون تشكيالت انقالبي ميسر و متصور نيست و اص ً‬
‫ال امكا ‌‬
‫و جنگيدن با اين رژيم وحشي و قرون‌وسطايي ارزشي مقدس است‪ .‬ارزشي كه براي‬
‫هر عنصر آزاديخواه و حتي هر انساني كه جوهرة انساني خودش را حفظ نموده‪ ،‬قابل‬
‫تقديس و احترام انگيز است‪ .‬بنابراين اين‌كه رژيم بيايد و مستقيم درباة مضرات مبارزه‬
‫عليه خودش بگويد كه چيز مسخره و مضحكي است‪ .‬هر‌مدعي ديگر هم بخواهد نفس‬
‫مبارزه‌كردن و جنگيدن عليه اين رژيم را زير عالمت سؤال ببرد قبل از هر چيز خودش‬
‫را رسوا مي‌كند‪ .‬درست به اين دليل كه آخوندها و رژيم آخوندي شگردي دجالگرانه‬
‫پيد‌ا كرده‌اند‪ .‬دم و دنبالچه‌ها و ايادي رژيم هم‪ ،‬به تشكيالت مجاهدين با انواع تهمتها و‬
‫برچسب‌زدنهاي رذيالنه از قبيل شكنجه و اعدام تا اين‌كه در مجاهدين دموكراسي نيست‬
‫و سركوب است و حتي انواع و اقسام فسادها كه فقط شايستة خود آخوندها و پاسداران‬
‫خميني‌صفت است حمله مي‌كنند‪ .‬در حالي كه اين تهمتها در واقع فراكني همة جناياتي‬
‫است كه خودشان را در عريانترين شكل بر گرفته‪ .‬اينها خوب مي‌دانند كه مبارزه‪ ،‬مثل‬
‫هر‌محتوا و هر مظروف ديگري ظرف خودش را مي‌خواهد‪ .‬اگر ظرف نباشد محتوا از بين‬
‫مي‌رود‪ .‬در نظر بگيريد اين ليوان آب را‪ ،‬من مي‌خواهم آب بخورم‪ ،‬بايد اين آب را بريزم در‬
‫ليوان تا بتوانم آن را بخورم خوب ظرف را از من بگيري مي‌ريزد روي زمين و محتوا از بين‬
‫مي‌رود‪ .‬مبارزه هم همين‌طور است‪ .‬اگر تشكيالت را از مبارزان بگيريد چگونه مي‌توانند‬
‫مبارزه كنند؟ و چگونه مي‌شود اين رژيم را سرنگون كرد؟‬

‫اسديان‪ :‬با تشكر از شركت شما در اين گفتگو و با آرزوي موفقيت‪.‬‬

‫‪230‬‬
‫اسالم براي انسان‪ ،‬يا انسان براي اسالم؟‬
‫(خاطره‌يي از يك دوست)‬

‫سال ‪ 1342‬بر سر ميز غذا‪ ،‬در مركز توپخانه در اصفهان مرحوم محمد حنيف‌نژاد در‬
‫پاسخ به يكي از دوستان گفت خدا اسالم را به‌خاطر انسان فرستاد نه انسان را براي اسالم‪.‬‬
‫اين حرف حنيف‌نژاد كه براي همة ما جديد بود ما را به فكر فروبرد و بحث ادامه‌داري‬
‫را بين پرسنل وظيفه در پادگان باعث شد‪ .‬باالخره ضداطالعات پادگان او و تني چند از‬
‫دوستان را براي بازجويي احضار كرد‪ .‬سرگرد ضداطالعات از ما پرسيد‪ :‬سركار دانشجو‬
‫محمد با ما و تيمسار پدركشتگي كه نداري كه در محل پادگان از اين حرفها مي‌زني؟‬
‫مرحوم حنيف‌نژاد با تبسمي كه خيلي گيرا بود آرام گفت‪ :‬با شما و امثال شما پدركشتگي‬
‫ال انتظار چنين جوابي را نداشت و از فرط نگراني‬ ‫دارم و داريم‪ .‬سرگرد ضداطالعات كه اص ً‬
‫چيزي نمانده بود كه سكته كند‪ .‬من با ماليمت گفتم حضرت مسيح ما هم فرموده است‬
‫كه شريعت براي انسانها آمده نه انسان براي شريعت‪ .‬بقية دوستان هم‪ ،‬همه‌باهم گفتة‬
‫اين فرزند شجاع و بسيار گرانقدر خلق ايران را تكرار كردند كه بله محمدآقا درست‬
‫مي‌گويد‪ .‬سرگرد ضداطالعات درحالي كه به‌شدت دستپاچه شده بود‪ ،‬ما را روانة كالس‬
‫درس نظامي كرد و گفت خدا آخر و عاقبت شما را به‌خير كند و ما را هم از دست شما‬
‫نجات بدهد‪ .‬جالب اين بود كه فرداي آن روز رئيس ضداطالعات عوض شد و پست آن‬
‫سرگرد را يك سرهنگ دوم اشغال كرد‪.‬‬

‫ـ ناقل اين خاطره‪ ،‬آقاي نابو‪ ،‬يكي از هموطنان مسيحي است كه در دوران خدمت نظام‌وظيفه با‬
‫محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬در يك يكان بوده است‪.‬‬

‫‪231‬‬
‫در آن سحرگاه خونين‬
‫مرتضي اديمي‬

‫نشرية محترم مجاهد با سالم خبر شهادت بنيانگذاران سازمان به‌دست دژخيمان شاه‪،‬‬
‫به‌رغم تمامي تالشهايي كه براي درپس پرده پنهان‌كردن اين جنايت صورت گرفت؛‬
‫سينه‌به‌سينه نقل شد و آوازة دالوريها و پاكبازيهاي آن شهيدان بسا جوانان را برانگيخت‬
‫و پيام شهادتشان راه جهاد با اختناق آريامهري را گشود‪ .‬من خود خاطره‌يي از آن سالها‬
‫و آن جنايت هولناك دارم كه بد نيست برايتان بنويسم‪.‬‬
‫پاييز سال‪ ،1351‬زماني كه خدمت سربازي را در پادگان عباس‌آباد تهران مي‌گذراندم‪،‬‬
‫قرار شد براي تمرين تيراندازي به ميدان تير چيتگر برويم‪ .‬وقتي به ميدان تير رسيديم‪،‬‬
‫نفرات گروهان پس از گرفتن مهمات در محل تعيين‌شده در خط آتش مستقر شدند‪ .‬من‬
‫اسلحه‌دار گروهان بودم‪ .‬بعد از توزيع مهمات وقتي به‌طرف محل استقرار خود مي‌رفتم‬
‫در بين راه متوجه چند‌جفت كفش شدم كه در گوشه‌يي افتاده بودند‪ .‬نمي‌دانم چرا ولي‬
‫احساس خاصي داشتم‪ .‬مي‌خواستم بدانم چرا اين كفشها دراين بيابان رها شده‌اند‪ .‬به‌طرف‬
‫آنها رفتم‪ .‬سرباز وظيفه‌يي كه مراقب بود كسي از خط آتش عبور نكند‪ ،‬جلويم را گرفت‬
‫و گفت سركار دنبال كفشها هستي؟ گفتم آره‪ .‬انگار دنبال كسي بود كه برايش حرف‬
‫گفت‪5« :‬نفر بودند»‪ .‬بعد بدون اين‌كه منتظر عكس‌العملي‬‫‌‌‬ ‫بزند‪ .‬با چهره‌يي درهم‌كشيده‪،‬‬
‫از طرف من باشد‪ ،‬ادامه داد‪«‌:‬همين چند‌ماه پيش بود‪ .‬صبح زود آوردنشان اين‌جا‪ .‬جوان‬
‫بودند‪ .‬نمي‌دانم چقدر شكنجه شده بودند»‪ .‬حرفهاي او و حالتش بيشتر كنجكاوم كرد‪ .‬او‬
‫از چه كساني حرف مي‌زد؟ سرباز گويي كه صحنه‌ها دوباره جلو چشمانش مجسم شده‬
‫باشند‪ ،‬با خودش حرف مي‌زد‪« :‬دل شير داشتند‪ .‬شعار مرگ بر شاه مي‌دادند‪ .‬مرتب فرياد‬

‫‪232‬‬
‫مي‌كشيدند‪ :‬اهلل‌اكبر‪ .‬اهلل‌اكبر‪ .‬تابه‌حال كسي را به‌شجاعت آنها نديده‌بودم‪ .‬هيچ باكشان‬
‫نبود‪ .‬انگار نه انگار كه مي‌خواهند تيربارانشان كنند»‪ .‬چشمهايش پر از اشك شده بود‪.‬‬
‫با بغض گفت‌‪« :‬يك‌سري از سربازان را آورده بودند كه آنها را اعدام كنند‪ .‬اما هيچ‌كس‬
‫توي خط آتش نرفت‪ .‬هيچ سربازي حاضر نشد به آنها شليك كند‪ ،‬صداي قرآن‌خواندن‬
‫و شعارهاي آنها قطع نمي‌شد‪ .‬حتي اجازه ندادند چشمهايشان را ببندند‪ .‬افسر آتش‬
‫كه اين صحنه را ديد ناچار شد برود يكسري ديگر از نفرات كادر و درجه‌دار را بياورد‪.‬‬
‫آنها را درخط آتش نشاند و مجبورشان كرد كه شليك كنند‪ .‬اين كفشها متعلق به آنها‬
‫بود»‪ .‬درحالي‌كه به او گوش مي‌كردم بي‌اختيار صحنه‌هايي كه تصوير مي‌كرد در ذهنم‬
‫ساخته مي‌شد‪ .‬از آن لحظات‪ ،‬احساس دوگانه‌يي داشتم‪ .‬از يك‌طرف احساس مي‌كردم‬
‫آشناياني ناشناخته را از دست داده‌ام و قلبم از غم ازدست‌دادنشان فشرده مي‌شد‪ .‬اما در‬
‫عين‌حال سرشار شور و غرور بودم و در درون قد كشيدم‪ .‬به‌خصوص وقتي شنيدم آنها‬
‫با فريادهاي اهلل‌اكبر به ميدان اعدام شتافته بودند‪ ،‬برايم خيلي شورانگيز بود‪ .‬وقتي به‬
‫پادگان برگشتم هنوز در فكر آن كفشها و صاحبان آنها بودم‪ .‬اسلحه‌دار گروهان‪ ،‬كه يك‬
‫درجه‌دار كادر بود‪ ،‬علت گرفته‌بودنم را سؤال كرد‪ .‬داستان را برايش تعريف كردم‪ .‬گفت‬
‫من هم چيزي دارم كه بعدًا برايت توضيح مي‌دهم‪ .‬فردا صدايم كرد و گفت‪« :‬مي‌داني آنها‬
‫چه كساني بودند؟»‪ .‬گفتم نه‪ .‬گفت‪« :‬اين پنج نفر از گروهي بودند كه مهدي رضايي هم‬
‫با آنها بود»‪ .‬بعد قسمتهايي از دفاعيات مهدي شهيد را برايم بازگو كرد‪ .‬آن روزها من نه‬
‫حنيف‌نژاد را مي‌شناختم و نه سعيد محسن و نه هيچ‌كس ديگري از مجاهدين را‪ .‬فقط از‬
‫طريق روزنامه‌ها با نام مهدي رضايي آشنا شده‌بودم‪ .‬آن‌موقع تصوير روشني از مجاهدين‬
‫نداشتم‪ .‬اما اين را مي‌دانستم پاكبازاني هستند كه براي آزادي مردم از چنگ رژيم شاه‬
‫مبارزه مي‌كنند و در رؤياهاي خود هميشه آرزو مي‌كردم كه كاش آنها را مي‌ديدم‪ .‬حاال‬
‫پس از سالها بيشتر مي‌فهمم آنان كه به‌قول پدر طالقاني راه جهاد را گشودند چگونه در‬
‫ميدانهاي تيرباران از شرف يك خلق و اصالت يك ايدئولوژي دفاع كردند‪ .‬امروز از شاه‬
‫خبري نيست و شيخ هم در آستانة سرنگوني است و آن‌چه جاودان مانده پيامي است‬
‫كه از خروش «حنيف و سعيد و بديع‌زادگان» در صبح خونين ‪4‬خرداد در آسمان ميدان‬
‫تير چيتگر طنين‌انداز شد و از همان لحظه به‌بعد در جان شيفتگان آزادي مردم و ميهن‬
‫پژواك يافت و امروز سرودي است كه ميليونها ايراني غريو آن را در صحنه‌هاي مختلف‬

‫‪233‬‬
‫مبارزه با دژخيمان حاكم بر ايران سر‌مي‌دهند و دور نيست كه در فرداي آزادي ميهن بر‬
‫گنبد نيلگون ايران‌زمين طنين افكند‪ .‬به اميد روز خجستة پيروزي‪.‬‬

‫‪234‬‬
‫پيام پدر طالقاني به‌مناسبت چهارم خرداد (‪)1358‬‬

‫امروز براي تجليل از شهدايي جمع شده‌ايم كه از خون پاك آنها پس از هفت سال‬
‫سيالبها برخاستند‪ ،‬همانها كه براي درهم‌كوبيدن شرك و بتها و اقامة توحيد به‌پا خاستند‪.‬‬
‫دشمن مشترك هم از همين جهت از آنها انتقام مي‌گرفت‪ .‬و ما نقموا منهم اال ان يؤمنوا‬
‫باهلل العزيز الحميد‪ .‬آنها شاگردان مؤمن و دلدادة مكتب قرآن بوده گوهرهايي بودند كه‬
‫در تاريكي درخشيدند‪ .‬حنيف‌نژاد‪ ،‬بديع‌زادگان‪ ،‬عسكري‌زاده‪ ،‬مشكين‌فام‪ ،‬ناصر صادق از‬
‫همين تابندگان بودند‪ ،‬اينها راه جهاد را گشودند… درود و رحمت خداوند و همة خلق‬
‫بر روان آنها باد‪ .‬از خداوند توفيق شما برادران و فرزندان عزيز را براي تكميل انديشه‌هاي‬
‫قرآني آنان مي‌طلبم و اميدوارم با تجربيات فكري و عملي شما هر نقصي و كمبودي را‬
‫جبران كنيد و اين انقالب عظيم را بيشتر و بهتر و شكوفاتر به‌ثمر برسانيد‪.‬‬

‫‪235‬‬
‫فصلچهارم‬

‫از زبان اغيار‬


‫(چند نوشته‬
‫به نقل از‬
‫مطبوعات‬
‫و محافل‬
‫دروني رژيم)‬
‫سازمان نو و خصلت بن‌بست‌شكن و روح فدايي‬
‫ماهنامه «ايران فردا» ‪8‬دي ‪1378‬‬

‫ي ‌ـ مذهبي از بعد از‬‫ماهنامة ايران فردا در روز ‪8‬دي در مقاله‌يي دربارة پروسة جريان مل ‌‬
‫كودتاي ‪28‬مرداد در ايران‪ ،‬دربارة شكل‌گيري و نقش سازمان مجاهدين خلق در شكستن‬
‫بن‌بست مبارزاتي در كشورمان نوشت‪« :‬دو سال پس از سركوب خونين خرداد‪،42‬‬
‫سه‌چهرة كارآمد جنبش دانشجويي ‪‌39‬ـ‌‪ 42‬و عضو جوان نهضت آزادي‪ ،‬با دست‌يازيدن‬
‫به‌جمعبندي تاريخي علل شكست مبارزات در فرازهاي پيشين‪ ،‬به‌بنيانگذاري سازمان‬
‫مجاهدين خلق ايران مبادرت ورزيدند‪ .‬اقدام مشترك محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن‪،‬‬
‫علي‌اصغر بديع‌زادگان جدا از آن‌كه به‌يأس تاريخي پايان داد و بن‌بست شكست‪ ،‬براي‬
‫نخستين‌بار در ايران پيدايش سازمان مجهز به ايدئولوژي و استراتژي را رقم زد و به‌نياز‬
‫ديرينة بچه‌مذهبيها پاسخ گفت… محمد حنيف‌نژاد با راه انبيا راه بشر‪ ،‬راه طي‌شدة‬
‫بازرگان را يك مدار ارتقا بخشيد و هم او در مسير مبارزه يك دست كتاب‪ ،‬يك دست‬
‫سالح را به‌رهروان توصيه نمود‪ .‬بفهم تا ايمان بياوري‪ ،‬از ديگر وصاياي او و يارانش بود»‪.‬‬
‫اين ماهنامه مي‌افزايد‪« :‬مجاهدين براي‌بار نخست به پرورش كادر همه‌جانبه روي آوردند‬
‫و در اين امر توفيق نسبي يافته و آموزش را از اركان حركت تشكيالتي ـ استراتژيك‬
‫قلمداد كردند»‪.‬‬
‫در قسمت ديگري از اين مقاله آمده است‪« :‬در ابتداي دهة پنجاه‪ ،‬مجاهدين با فكر‬
‫نو‪ ،‬مشي نو‪ ،‬سازمان نو و خصلت بن‌بست‌شكن و روح فدايي‪ ،‬طرح نوين درانداختند‬
‫و موج‌افشان شدند تا آن‌جا كه پس از ضربة‪ 50‬و دستگيري و شهادت رهبران و حتي‬
‫پس از ضربة دروني‪ 54‬و تالشي سازمان‪ ،‬هسته‌هايي متأثر از تفكر و مشي و منش آنها‬
‫تشكيل و بروز و ظهور يافت»‪ .‬در اين مقاله دربارة نقش تاريخي بنيانگذار كبير سازمان‬

‫‪238‬‬
‫مجاهدين خلق آمده است‪« :‬حنيف خود آن‌چه مي‌گفت بود و خود راه انبيا را رفت و‬
‫مجاهدين مابه‌ازاي جمعبنديشان از علل شكست مبارزات در فرازهاي پيشين‪ ،‬استراتژي‬
‫طرح انداختند‪ ،‬براي تدوين ايدئولوژي خيز برداشتند‪ ،‬سازمان ايجاد كردند و حرفه‌يي‬
‫شدند…»‬

‫‪239‬‬
‫چرا امام موسي صدر با شاه مالقات كرد؟‬
‫روزنامة «اميد جوان» ‪21‬شهريور‪1378‬‬

‫مالقات آقاي صدر با شاه يك پيش‌زمينه‌يي دارد و بايد آن را مطرح كرد‪ .‬اين‌طور نبايد‬
‫عنوان شود كه يك‌نفر از بيرون آمده و رفته با شاه مالقات كرده‪ ،‬چون در شرايطي كه‬
‫روحانيت ايران در مقابل شاه ايستاده بودند‪ ،‬مالقات ايشان با شاه يك‌معناي ديگري‬
‫مي‌دهد‪ .‬اين توضيح را بايد بدهم كه اين مالقات به‌درخواست آقاي مهندس بازرگان‬
‫و آقاي دكتر بهشتي و آقاي مطهري براي نجات احتمالي عده‌يي از اعضاي سازمان‬
‫مجاهدين خلق (گروه باكري و حنيف‌نژاد) كه دستگير شده بودند و از نزديكان آقاي‬
‫طالقاني بودند‪ ،‬صورت گرفت‪ .‬آقايان از ايشان خواسته بودند كه از شاه قول بگيرد اينها‬
‫را اعدام نكند‪ .‬با ورود ايشان به ايران هم در قم و هم در تهران جلسات متعددي گذاشته‬
‫مي‌شود و از ايشان خواسته مي‌شود كه شما به‌عنوان يك‌شخصيت ايراني كه خارج از‬
‫ايران هستيد و شاه ممكن است از چهرة بين‌المللي شما قدري مالحظه كند‪ ،‬برويد و با‬
‫شاه مالقات كنيد و اين را از او بخواهيد‪ .‬ايشان مي‌گويند اين مرد خبيث‌تر از آن است كه‬
‫اين مراعات را بكند‪ .‬اما اگر فكر مي‌كنيد كه فايده‌يي دارد‪ ،‬اگرچه احتمالش بسيار ضعيف‬
‫است‪ ،‬اما چون محتمل قوي است من حاضرم اين كار را بكنم‪ .‬ايشان به‌درخواست اين‬
‫آقايان با شاه مالقات كردند‪ .‬اين را هم از شاه مي‌خواهند‪ ،‬اما بعد كه جلسه تمام مي‌شود‬
‫و ايشان بيرون مي‌آيند به اميراسداهلل علم مي‌گويند به‌من قول داد‪ ،‬ولي در ناصيه‌اش‬
‫نمي‌بينم به اين قول وفا كند‪.‬‬

‫روزنامة اميد جوان اين مطلب را از مصاحبه صادق طباطبايي‪ ،‬برادر زن‌احمد خميني با روزنامة‬
‫اطالعات نقل كرده است‪.‬‬

‫‪240‬‬
‫پس از ‪27‬سال سكوت و توطئه ‬
‫در مراسم بزرگداشت پدر طالقاني در حسينية ارشاد(‪)1377‬‬
‫‪2000‬تن براي بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران ابراز احساسات كردند‬

‫در مراسمي كه به‌مناسبت بزرگداشت رحلت پدر طالقاني در تهران در حسينية ارشاد برپا‬
‫گرديد‪ ،‬انبوه جمعيت شركت‌كننده در اين مراسم براي بنيانگذاران كبير سازمان مجاهدين‬
‫خلق ايران‪ ،‬مجاهدين شهيد‪ ،‬محمد حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان به‌طور‬
‫يكپارچه ابراز احساسات كردند و پرشورترين عواطف خود را نثار اين پيشتازان و قهرمانان‬
‫بزرگ آزادي ميهن نمودند‪‌ .‬يكي از شركت‌كنندگان از جمعيت خواست تا براي اداي‬
‫احترام به شخصيتهاي برجستة تاريخ معاصرايران ازجمله دكتر مصدق‪ ،‬پدر طالقاني‪ ،‬دكتر‬
‫شريعتي‪ ،‬حنيف‌نژاد‪ ،‬سعيد محسن و بديع‌زادگان صلوات بفرستند‪ .‬بالغ بر دوهزار نفر از‬
‫جمعيت حاضر در سالن كه با شنيدن اسامي شهيدان بنيانگذار سازمان مجاهدين به‌وجد‬
‫آمده بودند‪‌،‬با كف‌زدن ممتد‪ ،‬احترام و حمايت خود را نسبت به آنان ابراز داشتند‪.‬‬

‫‪241‬‬
‫حافظان قرآن در روزگار تاريك‬
‫نقل از كتاب «خميني‪ ،‬دجال ضدبشر»‬

‫ظهور مجاهدين و موج حمايت مردمي از آنها‪ ،‬باعث شد كه خميني دچار انزوا گشته‬
‫به‌حاشيه رانده شود‪ .‬در مقابل‪ ،‬مجاهدين در جايگاه رهبري جنبش قرار گرفتند‪ .‬در‬
‫سال‌‪ ،1351‬وقتي كه رژيم شاه تصميم به اعدام بنيانگذاران مجاهدين گرفته بود‪‌،‬كم نبود‬
‫فعاليتها و افشاگريهايي كه از جانب روحانيان و طالب در حوزه‌هاي مختلف براي مخالفت‬
‫با اين جنايت بزرگ صورت مي‌گرفت‪ .‬في‌المثل مهمترين روحانيان استان فارس نامه‌يي‬
‫خطاب به آيت‌اهلل ميالني نوشته‪ ،‬از وي «تقاضاي اقدام براي رفع خطر از جوانان مسلمان‬
‫مجاهدي كه در ايران محكوم به اعدام شده‌اند»‪ ،‬كردند‪ .‬در اين نامه از جمله گفته شده‬
‫بود‪« :‬عده‌يي از جوانان مسلمان مجاهد كه جز انگيزة ديني و جهاد در راه اسالم عزيز‬
‫داعية ديگري نداشتند‪‌،‬به‌عناويني در محاكم نظامي محاكمه و حكم اعدام دربارة آنها‬
‫صادر شده است‪‌.‬اينها حافظ و قاري قرآنند و در اين روزگار تاريك مبلغ اسالمند…»‬
‫پس از شهادت بنيانگذاران و اعضاي مركزيت مجاهدين‪ ،‬اطالعيه‌هاي متعددي از جانب‬
‫روحانيان در شهرهاي مختلف صادر شد‪ .‬ازجمله در تيرماه‌‪ 1351‬اطالعيه‌يي با امضاي‬
‫حوزة علميه قم صادر شده كه در قسمتي از آن چنين آمده است‪…« :‬رزمندگان با ايماني‬
‫چون حنيف‌نژادها‪‌،‬سعيد محسن‌ها‪ ،‬بديع‌زادگان‌ها‪ ،‬ناصر صادق‌ها‪ ،‬باكري‌ها‪ ،‬از بنيانگذاران‬
‫سازمان مجاهدين خلق ايران را اعدام كردند و از همين راه‪‌ ،‬خصلت دست‌نشاندگي و‬
‫ضداسالمي خود را آشكارتر نمودند‪ .‬رزمندگان مجاهدي را شهيد ساختند كه اصالتهاي‬
‫فكري اسالمي و ديد صحيح و انقالبي از قوانين آزاديبخش قرآن تعيين‌كنندة جهت‬

‫‪242‬‬
‫جنبش آنان بوده و مرگ شرافتمندانة خود را لقاء‌اهلل مي‌دانستند…» در اطالعية حوزة‬
‫علمية قم مورخ تيرماه‌‪ 1351‬هم‌چنين آمده بود‪‌« :‬به‌دنبال اين آدمكشيها‪‌ ،‬روحانيون‬
‫مترقي حوزة علمية قم به‌منظور اعتراض به اين وحشيگريها و نيز اعالم پشتيباني از‬
‫اهداف مقدس و اسالمي اين رزمندگان مسلمان مجلس ترحيم و سخنراني در مدرسة‬
‫فيضيه تشكيل دادند و تظاهرات برپا ساختند…» نظير اين موضعگيريها‪‌،‬در اطالعيه‌هاي‬
‫ديگري با امضاي «روحانيون مبارز ايراني خارج از كشور‌‌ـ نجف»‪« ،‬حوزة علمية قم» ديده‬
‫مي‌شود‪ .‬در همان زمان منتظري در نامه‌يي به تاريخ ‪‌15‬صفر‌‪ 1392‬برابر ‪‌1351‬هجري‬
‫شمسي خطاب به خميني چنين نوشت‪ :‬حضرت آيت‌اهلل‌العظمي مدظله‌العالي پس از‬
‫تقديم سالم و تحيت‪ ،‬به عرض عالي مي‌رساند چنان‌چه اطالع داريد عد‌ة زيادي از‬
‫جوانهاي مسلمان و متدين گرفتارند و عده‌يي از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته‌اند‪.‬‬
‫تصلب آنان نسبت به شعائر اسالمي و اطالعات وسيع و عميق آنان بر احكام و معتقدات‬
‫مذهبي معروف و مورد توجه همة آقايان و روحانيين واقع شده است و بعضي از مراجع و‬
‫جمعي از علماي بالد اقداماتي براي تخلص آنان كرده‌اند و چيزهايي نوشته شده‪‌.‬به‌جا و‬
‫الزم است از طرف حضرتعالي نيز در تأييد و تقويت و حفظ دماء آنان چيزي منتشر شود‪.‬‬
‫‌اين معني در شرايط فعلي ضرورت دارد‪ ،‬چون مخالفين سعي مي‌كنند آنان را منحرف‬
‫قلمداد كنند‪‌.‬البته كيفيت آن بسته به‌نظر حضرت‌عالي است‪‌.‬در خاتمه از حضرتعالي‬
‫ملتمس دعاي خير مي‌باشم‪ .‬والسالم عليكم و رحمة‌اهلل و بركاته ـ حسينعلي منتظري‪.‬‬

‫فتواي خميني‬
‫در اين ميان‪ ،‬خميني اگرچه شاهد پرت‌افتادگي و تنزل موقعيت خود بود‪ ،‬اما به‌رغم همة‬
‫هشدارهاي مكرر ساير آخوندها‪‌،‬جز سكوت نمي‌توانست عكس‌العملي ابراز كند‪‌.‬زيرا اوالً‪،‬‬
‫ماهيت و مواضعش با مبارزه و مقاومت انقالبي و مسلحانه كه مجاهدين به آن كمر بسته‬
‫بودند‪‌،‬به‌كلي در تعارض بود‪‌.‬فرصت‌طلبي و مفتخوري كه پيشة خميني در تمام زندگي‬
‫سياسي او بود‪ ،‬ذره‌يي سازگاري با مشي مسلحانه كه يكسره بر پرداخت بها و فداكاري‬
‫بي‌چشمداشت‌استوار است‪ ،‬نداشت‪ .‬ثانيًا‪ ،‬هرگونه تأييد صريح مجاهدين‪ ،‬الجرم به تأييد‬
‫نقش رهبري‌كنندة آنان در جنبش مبارزة آن روز منجر مي‌شد‪ .‬حال آن‌كه خميني از‬
‫همين زاويه بيشترين حقد و حسدها را نسبت به مجاهدين داشت‪ .‬با اين‌همه‪ ،‬سرانجام‬

‫‪243‬‬
‫خميني ناگزير شد كه بدون آن‌كه نام مجاهدين را بياورد‌‪ ،‬فتواي اختصاص دادن يك‌سوم‬
‫سهم امام به‌جوانان مسلمان ميهن‌دوست را صادر كند كه در آن روزگار كساني جز‬
‫مجاهدين نبودند…‬

‫‪244‬‬
‫مهندس بازرگان‌‪ :‬چشم‪ ،‬با كمال ميل‬
‫هفته‌نامة «عصر ما»‪ ،‬نشرية باند مجاهدين انقالب اسالمي‪ ،‬در شمارة مورخ ‪21‬خرداد‪،79‬‬
‫مصاحبه‌يي با محمدمهدي جعفري كه وي را «دكتر سيدمحمدمهدي جعفري‪ ،‬استاد‬
‫دانشگاه شيراز و نمايندة دور اول مجلس شوراي اسالمي و از ياران آيت‌اهلل سيدمحمود‬
‫طالقاني» معرفي كرده‪ ،‬چاپ كرده است‪‌ .‬در اين مصاحبه محمدمهدي جعفري به‬
‫موضعگيريهاي خميني در قبال جريانات مختلف و مجاهدين قبل از پيروزي انقالب‬
‫ضدسلطنتي و وقايع آن دوران پرداخته است‪ .‬برخي از نكات اين مصاحبه را در زير‬
‫مالحظه مي‌كنيد‪:‬‬
‫جعفري دربارة حمايت پدرطالقاني و مهندس بازرگان از مجاهدين و نحوة برخورد بازرگان‬
‫با بنيانگذار مجاهدين محمد حنيف‌نژاد كه خواستار كمك وي شده بود‪ ،‬مي‌گويد‪« :‬آقاي‬
‫مهندس بازرگان سال‌‪ 46‬از زندان بيرون آمد‪ .‬خود ايشان مي‌گفت كه من توان كار‬
‫چريكي را ندارم ولي در عين حال اذعان مي‌كرد كه مبارزة پارلمانتاريستي هم ديگر فايده‬
‫ندارد‪ .‬بعد هم مجاهدين خلق تماس گرفتند با ايشان‪ ،‬گفته بود‪ :‬چه كمكي از من ساخته‬
‫است؟ گفته بودند كه كمك فرهنگي و ايشان گفته بود چشم در اين‌باره با كمال ميل»‪.‬‬
‫مصاحبه‌كننده مي‌پرسد‪« ،‬يعني مهندس بازرگان رسيده بود به اين‌كه رفرم فايده ندارد‪،‬‬
‫اما در عين حال خود ايشان هم خط‌مشي اثباتي انقالبي هم نداشت»؟ وي مي‌گويد‪« :‬بله‬
‫همين‌طور است‪ .‬ولي آيت‌اهلل طالقاني كار اثباتي هم مي‌كرد‪ .‬برادر دكتر سامي سرباز‬
‫بود‪ ،‬رفته بود شمال در دريا غرق شد‪ .‬شب‌جمعه‌يي بود كه آيت‌اهلل طالقاني به من گفتند‬
‫من مي‌خواهم بروم پيش پدر آقاي سامي تو هم مي‌آيي؟ من گفتم بله! ما هم رفتيم‬
‫يك ژيان بود كه يادم نمي‌آيد مال چه كسي و راننده‌اش كه بود؟ آيت‌اهلل طالقاني و من‬

‫‪245‬‬
‫عقب نشسته بوديم و آقاي شانه‌چي جلو نشسته بود‪ .‬ما داشتيم مي‌رفتيم‪ .‬در راه راديو‬
‫خبر از ويتنام داد‪ .‬آقاي طالقاني گفت‪« :‬به‌خدا قسم اگر گرفتاريهاي اجتماعي را نداشتم‬
‫لباس چريكي مي‌پوشيدم و به كوه مي‌زدم‪ .‬واقعًا آقاي طالقاني براي عمليات قهرآميز و‬
‫انقالبي مصمم بود و تعارف نمي‌كرد»‪ .‬جعفري با اشاره به آماده شدن مجاهدين و ديگر‬
‫نيروهاي انقالبي براي عمليات مسلحانه هم‌زمان با جشنهاي ‪2500‬ساله شاه در سال‪50‬‬
‫مي‌گويد‪« :‬مبارزين هم خود را براي ضربه‌زدن به اين جشن آماده مي‌كردند تا در دنيا‬
‫انعكاس وسيعي پيدا بكند دستگاه هم مي‌خواست همة موانع را از سر راه خود بردارد كه‬
‫به‌دنيا وانمود بكند كه هيچ مبارزه‌يي در دنيا عليه ما وجود ندارد‪ .‬اگر هم باشد در حد‬
‫يك ترقه دركردن است‪ .‬رسول پرويزي از روشنفكران الييك آن زمان‪ ،‬مقاله‌يي نوشت‬
‫كه ترقه‌بازي تا كي؟ يعني اين مبارزات‪ ،‬ترقه‌بازي بچگانه است‪ .‬در شهريور‪ 50‬به‌طور‬
‫زنجيره‌يي كادرهاي مجاهدين خلق پيش از آغاز عمليات خود دستگير شدند»‪.‬‬
‫وي راجع به‌وقايع دهة‌‪ 50‬و اواخر دهة‌‪ 40‬به مطهري‪ ،‬بهشتي‪ ،‬باهنر‪ ،‬دكتر شريعتي‬
‫و مهندس بازرگان اشاره كرده و مي‌گويد آنها «فعاليتهاي خود را عمدتًا در حسينية‬
‫ارشاد متمركز كردند كه البته اين مركز از حدود سال‌‪ 50‬بيشتر محل انتشار ديدگاههاي‬
‫دكتر شريعتي قرار گرفت‪ .‬آيت‌اهلل طالقاني البته پس از دستگيريهاي سال‌‪ 50‬مجاهدين‬
‫صراحتًا وارد مرحلة براندازي شد‪ .‬با دستگيري مؤسسان علنًا از آنان اسم برد و تجليل‬
‫كرد و به‌همين جهت يك ماه در محاصرة ساواك قرار گرفت و بعد هم تبعيد شد به‌زابل‪،‬‬
‫و پس از آن هم به‌بافت كرمان‪ .‬مابقي نيروها كه پيش از اين نام برخي از آنها را ذكر‬
‫كردم پس از مدتي فعاليت در حسينية ارشاد به فعاليتهاي فرهنگي خود در انجمن‬
‫اسالمي پزشكان و مهندسان ادامه مي‌دادند»‪ .‬جعفري در ادامة اين مصاحبه به هواداري‬
‫سردمداران رژيم آخوندي از مجاهدين در آن سالها و هم‌چنين موضع شخص خميني‬
‫اشاره مي‌كند و مي‌گويد‪‌‌…« :‬در آذرماه سال‌‪ 45‬آيت‌اهلل طالقاني‪ ،‬آيت‌اهلل منتظري‪ ،‬آقاي‬
‫هاشمي رفسنجاني آقاي الهوتي و عده‌يي ديگر را به زندان انداختند‪ ،‬تا پيش از آن آقايان‬
‫طالقاني‪ ،‬خامنه‌اي‪ ،‬هاشمي پشتيبان مجاهدين و حركتهاي چريكي بودند‪ .‬آقاي هاشمي‬
‫در همان ايام به‌نجف رفته بود كه تأييدي براي مجاهدين بگيرد اما امام گفته بودند كه‬
‫من نه تأييد مي‌كنم و نه تكذيب‪ .‬بعد از نجف به انگلستان رفته بود و با بقاياي مذهبي‬
‫مجاهدين تماس گرفته بود و آنها وي را توجيه كرده بودند و از ريشه‌هاي انحراف براي‬

‫‪246‬‬
‫ايشان سخن گفته بودند‪ .‬آقاي هاشمي مجددًا به نجف بازمي‌گردد و نظر امام را با ارائة‬
‫توضيحات جديد‪ ،‬جويا مي‌شود‪ .‬هنگامي كه به ايران آمد در منزل آيت‌اهلل طالقاني نظر‬
‫امام را نسبت به مجاهدين از ايشان جويا شدم كه آقاي هاشمي گفت‪ :‬بار دوم هم امام نه‬
‫يك كلمه آنها را تأييد كرد و نه تكذيب‪ .‬ايشان هم مي‌گفت كه به امام گفتم با اين وضع‬
‫بهتر است وارد اين ماجرا نشويد»‪.‬‬

‫‪247‬‬
‫سرداري كه شكنجه‌گران در برابرش زبون بودند‬
‫حنيف‌نژاد از زبان منوچهري ازغندي‬
‫شكنجه‌گر سفاك ساواك‬

‫«حنيف‌نژاد مرد بزرگي بود و شخصيتش طوري بود كه هيچ‌كس نمي‌توانست در‌مقابل او‬
‫تاب بياورد‪ .‬در بازجوييها و در اتاق شكنجه ظاهرًا ما بايد دست باال را مي‌داشتيم‪ ،‬اما همة‬
‫ما مجبور بوديم به او احترام بگذاريم و اين موضوع براي ما خيلي آزاردهنده بود‪ .‬چون‬
‫ما فرق خودمان را با او خوب مي‌فهميديم‪ .‬او عقيده و حرف مشخصي داشت پاي آن‌هم‬
‫به‌صورت جدي‌ايستاده‌بود و از شكنجه هم خم به ابرو نمي‌آورد‪ .‬اما ما كه مي‌خواستيم‬
‫به زور شكنجه او را در هم‌بشكنيم‪ ،‬آخر كار خودمان را درهم شكسته و حقير مي‌ديديم‪.‬‬
‫ما براي شكاندن او از كاري فروگذار نكرديم‪ .‬چيز زيادي هم از او نمي‌خواستيم‪ .‬حتي‬
‫يكي از آن سه شرط را قبول مي‌كرد‪ ،‬او را اعدام نمي‌كردند‪ .‬اما او نه‌تنها كوتاه نمي‌آمد‬
‫بلكه اصرار بر اعدامش داشت‪ .‬و اين براي ما خيلي اعجاب‌آور بود‪ .‬چون باالخره هيچ‌كس‬
‫دوست ندارد بميرد‪ .‬ترس از مرگ در انسان طبيعي است‪ .‬اما او حتي سرسوزني از مرگ‬
‫نمي‌ترسيد و اين خصوصيات ناخودآگاه روي ما تأثير مي‌گذاشت‪ .‬من در مقابل حنيف‌نژاد‬
‫احساس مي‌كردم «نوكر»ش هستم‪ .‬چون حداكثر كاري كه مي‌توانستم با او بكنم اين بود‬
‫كه او را بكشم و اين براي او حداقل چيزي بود كه مي‌داد»‪.‬‬

‫‪248‬‬
‫مي‌دانم براي چه آمده‌ايد‪...‬‬

‫«آقاي حسين شاه‌حسيني‪ ،‬از فعالين نهضت مقاومت ملي ايران و عضو شوراي مركزي‬
‫جبهة ملي دوم بوده كه طي مبارزات آزاديخواهانه‪ ،‬بارها به زندان افتاده است‪ .‬شاه‌حسيني‬
‫كه در سال‪ 1351‬نيز در زندان قزل‌قلعه زنداني بوده‪ ،‬داستان اعدام محمد حنيف‌نژاد را‬
‫براي مؤلف بدين شرح نقل كرد‪« :‬گروهبان ساقي‪ ،‬مسئول زندان قزل‌قلعه‪ ،‬از آن تيپ‬
‫مرداني بود كه در حرفة زندانباني‪ ،‬احساس مروت و انساندوستي داشت‪ .‬او‪ ،‬ضمن انجام‬
‫وظيفه‪ ،‬با زندانيان مهربان بود‪ ،‬به درد‌دل آنها گوش مي‌كرد و به‌قدر توان و قدرت خود‬
‫نسبت به آنها‪ ،‬در هر‌درجه و مقامي بودند نيكي مي‌كرد‪ .‬يكبار‪ ،‬به‌علت خرابي حمام‬
‫زندان و نيازي كه به شستن بدنم داشتم‪ ،‬بدون كسب اجازه از رؤساي مربوط‪ ،‬مرا با‬
‫مسئوليت خود از زندان مرخص كرد تا در شهر استحمام كنم و برگردم‪ .‬نظير همين‬
‫كمكها را به‌ديگران هم مي‌كرد‪ .‬صبح روز ‪4‬خرداد‪ 1351‬گروهبان ساقي به‌سلول من آمد‪.‬‬
‫رنگ‌پريده و عصبي مي‌نمود‪ .‬احوالش را پرسيدم‪ .‬گفت‪ :‬امروز شاهد منظره‌يي بودم كه تا‬
‫عمر دارم فراموش نمي‌كنم‪ .‬حدود ساعت‪ 4‬صبح قرار بود حكم اعدام دربارة حنيف‌نژاد و‬
‫دوستانش اجرا شود‪ .‬من هم ناظر واقعه بودم‪ ،‬هنگامي كه به‌اتفاق يكي ديگر از مأمورين‬
‫زندان به‌سلول او رفتيم تا او را براي اجراي مراسم اعدام به‌ميدان تير چيتگر ببريم‪،‬‬
‫حنيف‌نژاد بيدار بود‪ .‬همين كه ما را ديد گفت‪ :‬مي‌دانم براي چه آمده‌ايد‪ .‬آن‌گاه روبه‌قبله‬
‫ايستاد و با تالوت آياتي از قرآن‪ ،‬دستها را باال برد و گفت‪ :‬خدايا‪ ،‬شاكرم به‌درگاهت‪ .‬اين‬
‫توفيق را نصيبم كردي كه در راه آرمانم شهيد شوم… سپس همراه ما به‌راه افتاد‪ .‬پس‌از‬
‫انجام مراسم مذهبي‪ ،‬در حضور قاضي‌عسگر‪ ،‬او را به‌طرف ميدان تير حركت داديم‪ .‬در‬

‫‪249‬‬
‫طول راه تكبيرگويان‪ ،‬شكرگزاري مي‌كرد و تا لحظة تيرباران بدين كار ادامه داد‪ ،‬گويي‬
‫به‌عروسي مي‌رفت!…»‬

‫‪1‬ـ از كتاب تاريخ سياسي ‪25‬ساله ايران نوشته سرهنگ غالمرضا نجاتي صفحات ‪ 406‬و‪407‬‬

‫‪250‬‬
‫لرزه اجتماعي و سياسي در جزيره ثبات‬
‫ضربه اول شهريور‪ ،50‬و دستگيري تعداد زيادي از كادرهاي سازمان مجاهدين هرچند‬
‫براي سازمان بسيار سنگين بود اما انفجاري بزرگ در اذهان عمومي جامعه آن روزگار به‬
‫وجود آورد‪ .‬و يك لرزه بزرگ اجتماعي و سياسي در جزيره ثبات ايجاد كرد‪ .‬شاه و دربار با‬
‫يك مشغله بزرگ و نگران‌كننده روبه‌رو شد‪ .‬در اين ميان آخوندها و بسياري فرصت‌طلبان‬
‫آن زمان نيز از ترس عقب‌ماندن از قافله‪ ،‬به حمايت از مجاهدين اسير پرداختند‪ .‬انبوهي‬
‫از اين فرصت‌طلبان در سالهاي بعد خود به دژخيمان حكومت آخوندي تبديل شدند و‬
‫حتي سنگي را بر مزار حنيف راهگشا تحمل نكردند‪ .‬آنان به خيال واهي خود عزم كرده‌اند‬
‫تا هرگونه اثري از نام و راه و سنت و فرهنگ بالنده حنيف را از بين ببرند و او را كه‬
‫خورشيد درخشان و ماندگار شبهاي ديكتاتوري بود در محاق فراموشي و انزوا اسير كنند‪.‬‬
‫به طوري كه حتي يكي از آنان كه امروزه لباس اصالح‌طلبي هم پوشيده گفته است‪« :‬اگر‬
‫امروز بخواهيد راجع به ستارخان صحبتي بكنيد‪ ،‬راحت مي‌توانيد‪ ،‬چرا كه كسي روي‬
‫ال مرحوم‬ ‫او حساسيتي ندارد و به منافع كسي برنمي‌خورد اما اگر بخواهيد در بارة مث ً‬
‫حنيف‌نژاد صحبتي داشته باشيد‪ ،‬حتي اگر با فكر او مخالف هم باشيد‪ ،‬تبعات خاص خود‬
‫را دارد …» (عباس عبدي دستيار خوئيني‌ها دادستان ارتجاع در زمان قتل‌عام مجاهدين‬
‫در زندانهاي خميني‌‌ـ صداي عدالت‪20 ،‬بهمن‪.)80‬‬
‫هرچند اين مقوله در جاي خود حاوي نكات و درسهاي بسياري است اما نمونه‌هاي‬
‫تكان و لرزه اجتماعي و سياسي را در البه الي مطبوعات حكومتي شاهد هستيم‪ .‬به‬
‫عنوان مثال‪ ،‬آخوندي به نام سعيديان‌فر در مصاحبه با يك ورق‌پاره حكومتي (چشم‌انداز‬
‫شماره‪ )47‬گفته است‪« :‬شاه به‌آقاي علم مي‌گويد‪ ،‬برو و از آقاي خوانساري نوشته‌يي عليه‬

‫‪251‬‬
‫مجاهدين بگير‪ ،‬اما آيت‌اهلل خوانساري نوشته‌يي نداد‪( .‬سالي‌كه مي‌خواستند حنيف‌نژاد‬
‫و بقيه را اعدام كنند‪ ،‬يك عده از جمله من‪ ،‬مرحوم موحدي ساوجي و حاج‌آقا رضا‬
‫صهري در خميني‌شهر به مسجد حاج سيد عزيزاهلل رفتيم‪ .‬شب بين دو نماز خدمت‬
‫آقاي خوانساري رسيديم‪ .‬من جلو رفتم و گفتم حاج‌آقا! بچه‌هاي مسلمان را مي‌خواهند‬
‫اعدام كنند‪ ،‬چرا شما اقدامي نمي‌كنيد‪ .‬ايشان گفت اينها اسلحه داشتند‪ .‬من گفتم امام‬
‫علي(ع) هم شمشير داشت‪ .‬گفتند علي(ع) را با آنها قياس نكن‪ .‬آقاي صهري خواست به‬
‫سر خودش بزند كه واي بچه مسلمانها را مي‌كشند و جلسه مسجد به هم ريخت و شلوغ‬
‫شد و كماندوها ريختند‪ ،‬ما هم فرار كرديم‪ ).‬از اين‌رو از اين‌كه آيت‌اهلل خوانساري موضع‬
‫رسمي عليه مجاهدين نمي‌گرفت نگران بودند‪ .‬بعد آقاي علم مي‌گويد اعليحضرت‪ ،‬باهري‬
‫را فرستاد تا از خوانساري نوشته بگيرد‪ ،‬او گفته است من هم مسائل مسلحانه وخشونت‬
‫را قبول ندارم‪ ،‬ولي چيزي نمي‌نويسم اگر چيزي بنويسم به من فشار مي‌آورند‪ .‬شاه هم‬
‫نوشته بود كه بگذار ننويسد تا كمونيستها بيايند سر خودش را هم از تنش جدا كنند‪.‬‬

‫‪252‬‬
‫مجاهدين و مجاهدين بنيانگذار در خاطرات علم‬

‫شنبه ‪51/3/6‬‬
‫صبح شرفياب شدم‪.‬بريده روزنامه اطالعات را نشان شاهنشاه دادم وعرض کردم بر حسب‬
‫تصادف روزنامه اطالعات اين دفعه اخبار را درست نوشته است ‪،‬يعني اگر خبر اعدام را‬
‫نوشت‪ ،‬خبر عفو ملوکانه را هم نوشته است و درعين حال عکس پاسبان بدبختي هم که‬
‫کشته شده است گذاشته است‪ .‬پس اگر شاهنشاه کسي را اعدام مي‌فرماييد‪ ،‬درحقيقت‬
‫به خونخواهي اين بيگناهان است‪ .‬فرمودند‪ ،‬درست مي‌گويي و اين چند نفر را که عفو‬
‫کرده‌ام ـ البته هيچ کدام را نمي‌شناسم ـ همانهايي است که پس از رسيدگي معلوم شده‬
‫خيلي مقصر نبوده‌اند‪ .‬عرض کردم خدا به اعليحضرت همايوني عمر بدهد‪ .‬اگر واقعًا دست‬
‫کسي به خون آلوده نباشد چرا بايد کشته شود؟ (براي) صرف همکاري با محرکين‪،‬‬
‫مجازات اعدام زيادي است‪ .‬شاهنشاه فرمودند‪ ،‬ولي در قانون محاکمات نظامي اينها هم‬
‫متهم در آشوب و بلوا هستند و بايد اعدام شوند‪ .‬عرض کردم درست است‪ ،‬ولي وجدانًا‬
‫صحيح نيست‪ .‬چه بسا که راه بيايند و بعدها اصالح شوند‪ .‬فرمودند‪ ،‬مثل اين است که تو‬
‫هم ديگر پفيوز شده‌اي‪ .‬عرض کردم ممکن است؛ ولي حقيقت اين است که بايد به عرض‬
‫برسانم من از اين نظاميها اطمينان ندارم‪ .‬مي‌ترسم اعليحضرت همايوني فرموده باشيد‬
‫کاله بيآورند‪ ،‬براي شما سربيآورند و آن وقت بي‌جهت شاهنشاه که واقعًا يک مالئکه‬
‫هستيد‪ ،‬بي‌جهت به خون بيگناهان آلوده بشويد‪ .‬فرمودند‪ ،‬من اطمينان دارم که اين طور‬
‫نيست‪ ،‬خيلي رسيدگي کرده‌اند‪ .‬عرض کردم خدا کند اين طور باشد‪ .‬شاهنشاه فرمودند‪،‬‬
‫مي داني اگر اينها روي کار بيايند با امثال تو چه مي‌کنند؟ عرض کردم کام ً‬
‫ال مي‌دانم‪،‬‬

‫‪253‬‬
‫ولي اگر ما هم به اين خيال با آنها سخت گيري بکنيم‪ ،‬پس مثل آنها هستيم‪ .‬شاهنشاه‬
‫خيلي به اين عرض من توجه فرمودند‪ .‬البته قدري هم خنديدند‪ ،‬ولي من متوجه شدم‬
‫که عرض من مؤثر شد‪ .‬بنابراين مطلب را رها نکردم و عرض کردم شاهنشاه چرا يک‬
‫عده را به کلي مأيوس بفرماييد؟ اينها باالخره اعضاي خانواده‌هايي هستند‪ .‬هر وقت هم‬
‫که الزم شد در دسترس هستند‪ .‬ولي اگر اعدام شدند‪ ،‬ديگر برگشتني نيستند‪ .‬خيلي‬
‫خيلي توجه فرمودند‪ .‬بعد عرض کردم اعليحضرت همايوني با آن اعتقاد محکمي که به‬
‫عدالت خداوندي و نظارت خداوندي داريد‪ ،‬البته بيش از من به اين مسائل توجه داريد‪.‬‬
‫فرمودند‪ ،‬همين طور است‪ ،‬ولي آخر آنها هم که بيگناه از بين رفته اند‪ ،‬در همين حال‬
‫هستند‪ .‬من از حق آنها نمي توانم صرف نظر کنم‪.‬عرض کردم درست است خون را با‬
‫خون بشوييد؟‪...‬‬
‫جلد دوم خاطرات امير اسداله علم‬
‫صفحه ‪ ،278‬انتشارات مازيار چاپ چهارم‪1382‬‬

‫ـ شاهنشاه فرمودند‌‪ :‬اين حرفها را به گوش آيت‌اهلل خوانساري برسانيد‪ .‬اما راستي اين‬
‫آيت‌اهلل خوانساري هم پر وپاي قرصي ندارد‪ .‬چرا آن جزوه را عليه مارکسيستهاي اسالمي‬
‫نداد؟ عرض کردم‪ :‬آخوند در هر مقام که باشد به تنها چيزي که فکر مي‌کند فقط و فقط‬
‫دکانش است (ص ‪.)156‬‬
‫ـ بعد فرمودند‪ :‬اين آخوند پدر …که جرأت نمي‌کند بگويد مارکسيست با اسالم حکم‬
‫آتش و آب را دارد‪ ،‬آخر به چه درد مي‌خورد؟‌راستي چرا اينها جرأت نمي‌کنند چنين‬
‫اعالميه‌يي بدهند ‌؟ اين آيت‌اهلل خوانساري چقدر ما را معطل کرد و چيزي نگفت؟ (ص‬
‫‪.)450‬‬
‫ـ قدري راجع به تروريستها صحبت کرديم‪ .‬گفت‪ :‬بايد ديد ريشه آن کجاست‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫معلوم است که از خارج مي باشد‪ .‬گفت‪ :‬عدم رضايت و احساسات افراد را هم بايد حساب‬
‫کرد… فرمودند‪ :‬مسأله تروريستها البته يک مسأله خارجي است و اال چطور ممکن است‬
‫عمليات و تبليغات آنها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در يک ساعت معين به اين‬
‫صورت هماهنگ در دنيا عليه ما باشد؟ (ص ‪)130 - 129‬‬
‫ـ فرمودند‪ :‬آخر اين مرد (سوليوان) که نمي‌فهمد که اينها مارکسيست اسالمي و در دست‬

‫‪254‬‬
‫روسها هستند؟ عرض کردم‌‪ :‬تمامًا اين طور نيست (يعني فقط دست روسيه نيست) آن هم‬
‫يک شاخه است‪ .‬مالحظه فرماييد که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور‬
‫مي‌روند‪ .‬اگر انگشتي در زير نباشد اين کار نمي‌شود‪ .‬فرمودند‪ :‬انگشت مارکسيستهاي‬
‫اسالمي که قطعًا هست‪ .‬عرض کردم‌‪ :‬از انگشت خود آمريکاييها هم غفلت نفرماييد‪ .‬اينها‬
‫خيلي خرند… با وضع دنيا و تلويزيون و راديو اين همه دانشگاه و مدارس عالي و مجله‬
‫و جرايد اگر باز هم دختري چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن نهراسد‪،‬‬
‫شاهنشاه يقين بدانند از جايي آب مي‌خورد‪ .‬تنها قسمتي به روسها (مارکسيستهاي‬
‫اسالمي) قسمتي هم به آمريکاييها و قسمتي هم از حمق و تعصب است… شاهنشاه‬
‫فرمودند‪ :‬به هر حال مثل آدم روسري سر کردن نه در مدارس و نه دانشگاهها مانعي ندارد‬
‫ولي مق ّنع و چادر و غيره غلط است‪ .‬عرض کردم‪‌:‬مق ّنع نيست مقنعه است… فرمودند‬
‫خوب شد به من گفتي‪( .‬ص ‪.)441‬‬
‫جلد پنجم خاطرات علم‬

‫‪255‬‬
‫پيامهاي آيت اهلل طالقاني‪ ،‬آيت اهلل زنجاني‬
‫و مطهري و سرسختي خميني از زبان آخوند دعايي‬

‫دقت كنيد برادران! من از نزديكان امام بودم‪ .‬كسي بودم كه واسطه مي‌شدم بين اين‬
‫سازمان و بين امام كه اينها موفق بشوند‪ .‬ساعتها با امام و روزها با امام مالقات كردم‪ .‬من‬
‫سمپات اين سازمان بودم‪ .‬من ساعتها با امام صحبت مي‌كردم كه بلكه بتوانم يك جمله‬
‫از امام در يك اعالميه بگيرم كه به دفاع از سازمان يا يكي از افراد اين سازمان باشد‪ .‬در‬
‫يك جلسه خاطرم هست كه من پس از يك ساعت و نيم صحبت‪ ،‬گريه‌ام گرفت و شايد‬
‫پنج دقيقه گريستم و نتوانستم حرف بزنم كه بلكه بتوانم حمايت امام را از اين سازمان و‬
‫از راه آنها و شيوه كار آنها كسب كنم‪ .‬امام مقاومت كرد‪.‬‬
‫خود من سمپات اين سازمان شدم و حتي باالتر از سمپات‪ ،‬رابطه ارگانيك با اين سازمان‬
‫داشتم‪ ،‬چهار الي پنج سال در اين رابطه كوشيديم به نفع اين سازمان پيش امام‪ ،‬يك‬
‫كلمه تأييد بگيرم‪ ،‬نتوانستم و اين را هيچ‌كس نتوانست‪ .‬آيت‌اهلل طالقاني‪ ،‬آيت‌اهلل زنجاني‬
‫نتوانستند‪ .‬مرحوم مطهري پيغام داد كه از اين جوانها حمايت كنيد‪ ،‬نتوانست‪ .‬همين‬
‫حضرت آيت‌اهلل‌العظمي منتظري‪ ،‬ايشان نامه دادند و نامه را مرحوم احمد رضايي گرفت و‬
‫در كفش جاسازي كردند و آوردند خدمت امام‪ ،‬تأثير نگذاشت‪ .‬چطور مي‌توانيم بپذيريم‬
‫كه چهار نفر اطرافي كه امام هيچ اختياري به آنها نداده بتوانند آن‌طور در ايشان تأثير‬
‫بگذارند كه مسائل عيني و واقعي جامعه به ايشان نرسد و آن چه كه اطرافيان القا مي‌كنند‬
‫به ايشان برسد!… همين حجت‌االسالم هاشمي رفسنجاني در جريان نامه‌يي كه به امام‬
‫نوشته بود و خواسته بود كه از اينها حمايت بكنيد و نامه كه توسط آقاي عزت‌اهلل سحابي‬

‫‪256‬‬
‫به خارج مي‌رفت تا به امام برساند و در همين رابطه عزت‌اهلل سحابي در فرودگاه بازداشت‬
‫شد و آن شكنجه‌ها را ديد‪ .‬اين همه جريانات مي‌خواستند به اين مرد فشار بياورند‪ ،‬اما‬
‫چيزي را كه اعتقاد داشت و باور داشت‪ ،‬محال بود كه كسي عليه آن بتواند درش نفوذ‬
‫بكند و از ايشان كلمه‌يي بگيرد‪...‬‬
‫من در رابطه با سازمان آن‌قدر شيفته بودم كه حتي نسبت به امام چند روزي برخوردي‬
‫كردم كه تلقي امام اين بود كه من آزرده شدم از ايشان‪ .‬اين درست موضع بچه ناداني‬
‫است در مقابل يك پدر مهربان و هوشيار و دانا كه باالخره مي‌داند كه اين بچه‌اش يك‬
‫روزي رشد خواهد كرد و مسائل را خواهد فهميد و از اين حركت بچه‌گانه نمي‌رنجند‪.‬‬

‫از سخنراني آخوند دعايي‬


‫درباره رابطه مجاهدين با خميني در نجف‬
‫پيوست كتاب «جريانها و سازمانهاي سياسي‪ ،‬مذهبي ايران»‬

‫‪257‬‬
‫فصل پنجم‬

‫چند عكس‬
‫چند ياد‪...‬‬

‫غالم دولت آنم كه پاي بند يكي‌ست‬


‫به جانبي متعلق شد از هزار برست‬
‫كليشه روزنامه اعالم‬
‫خبر اعدام بنيانگذاران‬
‫مجاهدين خلق ايران‬
‫وصيتنامه‬
‫مجاهد بنيانگذار‬
‫محمد حنيف‌نژاد‬
‫از بت گذشت‪ ،‬مردي در سايه نشسته‬
‫هالك عشق و بوسه زنان خاكپاي صداقت‬
‫تا زاده شويم‬
‫هنگام طلوع بامدادان غياب‬
‫در سبد ابريشمين روياها‬
‫و باغهايي بسازيم از زيتون‬
‫با نهرهايي پر از شير و عسل‪.‬‬
‫‪.........‬‬
‫مردي كه با قامت صالبت‪ ،‬از بت گذشت‬
‫خاري درشت در گلو داشت و با خود گفت‪:‬‬
‫«چه فرخنده صبحي‪ ،‬مبارك سحري‪!،‬‬
‫در اين شامهاي بغض‬
‫در اين شامهاي گرسنگي»‬
‫و صدايش از صبح خونين تيرباران گذشت‪.‬‬
‫ذكرش به خير ساقي فرخنده فال من‬
‫كز در مدام با قدح و ساغر آمدي‬
‫خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق‬
‫دريا دلي بجوي‪ ،‬دليري‪ ،‬سرآمدي‬
‫خورشيدي داغ در سينه مي‌پروريد‬
‫و با هر نگاهش‬
‫طرالني از صخره برمي‌خاست‪.‬‬
‫آن‌گاه كه مي‌خنديد‬
‫كندويي پر از عسل مي‌شد‪،‬‬
‫و هرگاه كه لب به‌سخن مي‌گشود‬
‫آتشكده‌يي گمشده افروخته مي‌شد‪.‬‬
‫چگونه فراموش كنم او را ؟‬
‫او را كه در دستهايش‬
‫باغ‌هاي سبز پاكيزگي روييده بود‬
‫و با هرگامش‬
‫هيبت كاخي فرو مي‌ريخت‪.‬‬
‫و آن لحظه كه پيراهنش پر از مهتابها شد‬
‫لبخندش قدحي بود‬
‫پر از گل سوري‪.‬‬
‫عشق است بر آسمان پريدن‬
‫صد پرده‪ ،‬به هر نفس دريدن‬
‫اول نفس‪ ،‬از نفس گسستن‬
‫اول قدم‪ ،‬از قدم بريدن‬
‫ناديده گرفتن اين جهان را‬
‫مر ديده خويش را بديدن‬
‫گفتم که دال مبارکت باد‬
‫در حلقه عاشقان رسيدن‬
‫ز آن سوی نظر نظاره کردن‬
‫در کوچه سينه‌ها دويدن‬
‫ای دل ز کجا رسيد اين دم‬
‫ای دل ز کجاست اين تپيدن‬
‫ای مرغ بگو زبان مرغان‬
‫من دانم رمز تو شنيدن‬
‫دل گفت به کار خانه بودم‬
‫تا خانه آب و گل پريدن‬
‫از خانه صنع می‌پريدم‬
‫تا خانه صنع آفريدن‬
‫چون پای نماند می‌کشيدند‬
‫چون گويم صورت کشيدن‬
‫افتخار مي‌كنيم كه با نثار جان‬
‫بي‌ارزشمان سربازي ساده باشيم و‬
‫با خون ناچيزمان جوانه انقالب را‬
‫بارور سازيم‬

‫اگر فداكاري انسان براي‬


‫انسان‪ ،‬امروز حماسه قرن‬
‫بيستم را مصور مي‌سازد‪،‬‬
‫ما برقلة تاريخ انديشه‬
‫علي(ع) را محقق مي‌بينيم‪.‬‬
‫جهان امروز در اقصي‬
‫نقاطش تحقق افكار بلند‬
‫علي را نويد مي‌دهد‬
‫در عاشقي‪ ،‬گزير نباشد زسوز و ساز‬
‫استاده‌ام چو شمع‪ ،‬مترسان زآتشم‬
‫آيت‌اهلل طالقاني همراه مهندس بازرگان و مجاهد شهيد علي‌اصغر بديع‌زادگان‬
‫دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد‬
‫ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد‬
‫در شهادت گروه حنيف نژاد‬
‫شبانه‬
‫احمد شاملو‬
‫در نيست‬
‫راه نيست‬
‫شب نيست‬
‫ماه نيست‬
‫نه روز و‬
‫نه آفتاب‪،‬‬
‫ما‬
‫بيرون زمان‬
‫ايستاده ايم‬
‫با دشنة تلخی‬
‫در گرده‌هایمان‪.‬‬
‫هيچ کس‬
‫با هيچ کس‬
‫سخن نمی‌گويد‪.‬‬
‫که خاموشی‬
‫به هزار زبان‬
‫در سخن است‪.‬‬
‫در مردگان خويش‬
‫نظر می بنديم‬
‫با طرح خنده‌يی‪،‬‬
‫و نوبت خود را انتظار می‌کشيم‬
‫بی هيچ‬
‫خنده‌يی !‬
‫آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم‬
‫ور تو بگوييم که ني‪ ،‬ني شکنم شکر برم‬
‫آمده‌ام چو عقل و جان‪ ،‬کز همه ديده‌ها نهان‬
‫تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم‬
‫گر شکند دل مرا‪ ،‬جان بدهم به دل شکن‬
‫گر ز سرم کله برد‪ ،‬من ز ميان کمر برم‬
‫آن که ز زخم تير او‪ ،‬کوه شکاف مي‌کند‬
‫پيش گشاد تير او‪ ،‬واي اگر سپر برم‬
‫در هوس خيال او هم‌چو خيال گشته‌ام‬
‫وز سر رشک نام او‪ ،‬نام رخ قمر برم‬
‫اوست نشسته در نظر‪ ،‬من به کجا نظر کنم‬
‫اوست گرفته شهر دل‪ ،‬من به کجا سفر برم‬

You might also like