You are on page 1of 10

‫‪@Absurdmindsmedia‬‬

‫ابزورد اولین مجله مباحث روشنفکری در فضای مجازی‬

‫برای عضویت در کانال تلگرام لینک زیر را لمس کنید‬

‫‪https://telegram.me/ABSURDMINDSMEDIA‬‬
‫داستان دو قلعه‬

‫نگین نجار ازلی‬

‫معمار‪ ،‬پژوهشگر گیمیفیکیشن دانشگاه اسکوده سوئد‬

‫شهرها‪ ...‬خیابان ها‪ ،‬پیاده رو ها و بناها و آسمان خراش ها‪ ...‬عرصه ای هستند که همواره‬
‫مفتونش بوده ایم‪ ،‬گاه سحر شهرنشینی و شهریت هنرنمایی کرده و گاه چون جادوی‬
‫سیاهی خود و ما را نیز به اعماق «آزاکابان» مخوفی در دل دریایی که راه به هیچ خشکی‬
‫ندارد تبعید‪ .‬گاه رها و بیقد و آزاد بوده ایم و گاه تصویری وهم انگیز از سراب سرچشمه‬
‫ای متالطم در ریگزاری روان‪ .‬دهه ‪ 1930‬را در آمریکا دوران بحران و رکود اقتصادی‬
‫نامیده اند‪ .‬زمانی که رویاها بر زمین خسته از جنگ و خون‪ ،‬نیلوفرانه میپیچیدند و در‬
‫کشمکش برای فرار از سیاهی های آن پایین‪ ،‬قلب آسمان را آماج خویش قرار میدادند‪.‬‬
‫آرمان ها بال میگرفتند و به آرامی آماده پرواز بر فراز شیکاگو و نیویورک و لس آنجلس‬
‫و‪ ...‬میشدند‪ .‬شاهین جوان‪ ،‬مانفیست «آرمانشهر‪ :‬آن باالها‪ ،‬یعنی جایی بهتر از این پایین» بر‬
‫روی برج ها و آسمان خراش هایی که در سیاتل و الس وگاس‪...‬علم شده بودند‪ ،‬فرود‬
‫آمده بود و متکبرانه به تحقق رویایی مینگریست که ساکنان این شهرهای عمودی‪ ،‬با‬
‫شکافتن کرانه های آبی آسمان‪ ،‬نام «رویای آمریکایی» را بر آن گذارده بودند‪ . ...‬اما دریغا‬
‫عشق و رویایش و هوس آن اولین بوسه که جهانی را با خود به حرمان میکشد‪ .‬جنگ‬
‫جهانی دوم ادامه داشت و اکنون شاهین جوان دلنگران‪ ،‬اما همچنان با غرور چشم به ترک‬
‫خوردن شمایل مجسمه آزادی دوخته بود‪ . ...‬تاج مجسمه ای که تا دیروز هرجانی را شیفته‬
‫خود میکرد‪ ،‬اکنون برای رهگذران امریکایی و مهاجران سرگردان کوچه ها و خیابان های‬
‫آن پایین‪ ،‬غریب و حتی گاهی طنز شمرده میشد‪ .‬با این همه هنوز این ایدئولوژی کاذب‬
‫کامل به قهقرا نرفته بود و هنوز الیت هایی که خود را ملزم به نظمدهی به افکارعمومی‬
‫میدیدند در تالشی غیرمستقیم برای پیچاندن نسخه فردگرایانه ای بودند که در برابر ایده‬
‫«جمع گرایانه» اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم ارائه داده میشد‪ .‬دنیایی دو قطبی با تقابل‬
‫و تنش روح «فردیت» در برابر روح به تعبیری «جمعیت» در ارزش بنیادین نظام کمونیسم‪...‬‬
‫و یا آنگونه که در فیلم «سرچشمه» به کارگردانی «کینگ ویدور» دیدیم‪ ،‬روایت تعهد و‬
‫وفاداری به نبوغ شخصی در برابر ذائقه عمومی و ارزش گروهی‪ .‬فیلمی که با اشارات‬
‫مستقیم به فرانک لوید رایت [معمار عصانقره ای به دست]‪ ،‬خلق شد و در هر صحنه از آن‬
‫به گونه ای اصرار داشت آسمان خراش های عظیم الجثه را در مقابل دیدگان فهمنده‬
‫خویش قرار دهد‪ ...‬و یا آنچنان که مازیار اسالمی پژوهشگر حوزه هنر‪ ،‬منتقد هنری و‬
‫مترجم آثار هنری میگوید‪ :‬فیلمی که آسمان خراش «خصیصه ای بصری» اصلی اش‬
‫محسوب میشد‪ .‬داستان و یا به تعبیر «اسالو ژیژک» بیانیه فلسفی فیلم درباره معماری بود‬
‫که نمیخواست طبق سلیقه عامه جامعه معماری کند و به قولی دوست داشت در جامعه‬
‫مسخ شده نیویورک خودی نشان بدهد‪ .‬آرشیتکت جوانی که مغرورانه مقابل دیدگاههای‬
‫اشتراکی و سانتیمانتالیسم برابری طلب می ایستد‪ .‬سرچشمه درواقع جزو معدود فیلم های‬
‫تاریخ سینما است که در آن معماری صرفاً نقش پس زمینه را ایفا نمیکند؛ بلکه درونمایه‬
‫اصلی داستان است و شخصیتها و کش و قوس های های روابط آن ها حول معماری‬
‫میگردد‪ .‬چه بسا داستان فیلم در آغاز‪ ،‬در دنیای سینما فریبنده و دلربا نیز بنماید اما به‬
‫راستی پشت کردن به همگان و تمسخر سلیقه آن ها و نادیده گرفتن و هیچ شمردن اصول‬
‫جاری بر جامعه‪ ،‬به صورتی به غایت درجه رادیکالیسم‪ ،‬در دنیای واقعیت نتیجه ای اسف‬
‫بار جز دیترویت فراموش شده و از یاد رفته نخواهد داشت ‪.‬‬

‫قریب به پنج سال پیش بود که کتاب «زندگی در عیش‪ ،‬مردن در خوشی» نوشته «نیل‬
‫پستمن» به طور اتفاقی از دوستی هدیه گرفتم‪ ،‬کتابی در مورد رسانه های تصویری و‬
‫شبیخون فرهنگی‪ .‬در آغاز کتاب مقدمه ای در وصف آن به قلم شیوای مرحوم صادق‬
‫طباطبائی که کار ترجمه کتاب را برعهده گرفته بود‪ ،‬آورده شده بود که بر تارک ذهن‬
‫خواننده چون نغمه ای آشنا این بار با ادبیات طباطبائی میشکفت‪...« :‬فن و تکنیک در‬
‫دوران مدرن‪ ،‬پس از آنکه بار ایدئولوژی به خود یافت‪ ،‬در راه گسترش حوزه های نفوذ‬
‫خود با موانعی مواجه شد که ریشه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و دین سنت و آئین ادبیات‬
‫جوامع بشری داشت‪ .‬این عناصر مزاحم و مانع باید از سر راه بر داشته میشد!‪ .»...‬طباطبائی به‬
‫تائید نوشته های خود کتاب‪ ،‬راهی را که دنیای مدرن برای تقابل با این عناصر انسان ساز‬
‫برگزیده بود را جنگ نرمی توصیف کرده بود که در قالب و پوست ملت ها تزریق میکنند‬
‫و از درون فرهنگ را به «پادفرهنگ‪ ،» [Counterculture‬گونه ای از خرده فرهنگ‬
‫می باشد که در تضاد با اهمّ ارزش ها و هنجارهای فرهنگی قرار بگیرد که در بستر آن به‬
‫وجود آمده است] بدل میکنند! ماجرایی که در آخر به همان «زوال فرهنگ‪ ،‬در بستر‬
‫عشرت میرساند»‪ .‬چراکه فرهنگ در حالت عادی و بستر سالم ذاتیست متعالی که بر‬
‫فراموشی غلبه میکند‪ ،‬در نتیجه برای تغییر ذائقه و افشاندن گرد فراموشی به عناصر و‬
‫مانفیست هایی به غایت پر ذرق و برق نیاز داریم‪ . ...‬عناصری از جنس عشرت !‬

‫‪…………..‬‬

‫سال ‪ ۲۱[ ۱۳۷۵‬سال پیش] بود که بنا به پیشنهاد وزارت مسکن و شهرسازی و پیرو‬
‫رهنمودهای مقام معظم رهبری در مورد ضرورت رعایت اصول و ارزش های اسالمی در‬
‫طرح های شهرسازی و معماری و همچنین تأکید معظم له در بندهای ‪ ۱۰‬و ‪« ۱۲‬منشور‬
‫اقامه نماز»‪ ،‬در تاریخ دوم مهرماه شورای عالی شهرسازی و معماری وقت ایران تصویب و‬
‫مقرر نمود حوزه معاونت شهرسازی و معماری وزارت مسکن و شهرسازی مطالعه مستمر‬
‫درباره شهرها و معماری اسالمی گذشته و حال ایران و جهان به منظور دسترسی به اصول و‬
‫ارزشهای حاکم بر ساختار آنها و تطبیق این اصول با دانش نوین بشری و دستیابی به‬
‫ارزش ها و اصول طراحی جدید شهری و معماری به انجام رساند و ظرف همان سال‬
‫(‪ )۱۳۷۵‬اصول و ضوابط طراحی شهری و همچنین اصول ضوابط معماری ساخت و ساز‬
‫بناها براساس معیارها و ارزش های اسالمی با هدف رشد و اعتالی طراحی شهری و‬
‫معماری اسالمی و ایرانی تهیه و به تصویب شورای عالی شهرسازی و معماری ایران‬
‫برسد‪ . ...‬بعدها پیروز حناچی‪ ،‬معاون شهرسازی و معماری وزارت مسکن و شهرسازی‬
‫دولت وقت [که آن روزها بسیار جوان تر بودند] با اشاره به پیچیدگی های این کار و‬
‫خاطر نشان کردن این موضوع که هنوز تعریفی مشخص برای شهر اسالمی‪/‬ایرانی وجود‬
‫ندارد‪ ،‬عمال برای اولین بار به صورت رسمی ناموفق بودن پروسه جامه عمل پوشاندن به‬
‫این مهم را به صورتی تلمیحی‪/‬تلویحی اعالم کردند‪ .‬به دنباله همین صحبت ها کم کم‬
‫شاهد شکل گیری گفتمانی در کنار تمامی دیسکورسهای مطرح دیگر در آن روزها در‬
‫معماری بودیم‪ ،‬که به نظر میرسد هنوز نیز به تفاهمی عملی و پراگماتیک در این عرصه‬
‫دست یازیده نشده است‪ .‬تو گویی بر آب های این غرناطه تنها و تنها آه است که پارو‬
‫میکشید و دریغا عشقی که به فریاد برسد ‪... .‬‬

‫بهار نارنج را و زیتون را‪ ،‬آندلس‪ ،‬به دریاهایت ببر!‬

‫صدای نعره مستانه جرثقیل ها‪ ،‬هیاهوها و فریاهای کارگرانی که به امید لقمه ای نان در‬
‫کشمکش افکار زاییده از بورژوازی عده ای سخت مشغول کار هستند؛ شده در ستیغ‬
‫آفتاب ظهر تابستان جنوب یا سوز سرمای شبانه زمستان غرب‪ . ...‬سنگ ها و آجرها یکی‬
‫پس از دیگری باال میروند‪ ،‬ماشین های حفاری و مته های بزرگی که با دل هر آنچه بود و‬
‫هست و با زمین و شهر عجین شده‪ ،‬و عجیب حفر می کنند و میخراشند‪ . ...‬میگویند‪ ،‬آنچه‬
‫بناها و ساخته های بشری به ما میبخشند‪ ،‬افزون بر گونه و ساختار معماریشان‪ ،‬پیوند ما را با‬
‫محیط میتنابند؛ چونان ریسمانی که دانه های تسبیح را به هم متصل کرده باشد‪ ،‬این ساخته‬
‫ها در طول گذر زمان و در پیچ و تاب تحوالت سیاسی‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬بنیان اندیشه‬
‫پروری و خردورزی را در شهر یکی پس از دیگری سبب میشوند‪ .‬سلسه ای متصل از‬
‫دوست که اگر در حلقه اش نباشی‪ ،‬بیگمان فارغ از هرگونه ماجرای شهر و شهریت افتاده‬
‫ای‪ . ...‬آبان ماه سال گذشته‪ ،‬تبریز روزهای پر ماجرایی را پشت سر گذارد‪ ...‬خبری به‬
‫غایت درجه عجیب و هولناک‪ ،‬شبانه موضوع داغ صحبت در گروه های تلگرامی شد‪،‬‬
‫فیلم ها و تصاویر یک به یک به خبرگزاری های مختلف ارسال میشدند و تماس های‬
‫شهروندان و دغدغه مندان میراث فرهنگی و تاریخی‪ ،‬توجه مرکز و تهران را نیز همان شب‬
‫به خود جلب کرد و شبانه مسئولین را راهی تبریز‪ .‬ماجرا پیرامون ارک علیشاه بود که‪ ،‬بی‬
‫سر و صدا در تاریکی شب‪ ،‬بیل های مکانیکی را به جان ارک‪ ،‬این نماد مقاومت و ایثار‬
‫در برابر دشمنان این سرزمین‪ ،‬انداخته بودند‪ .‬توگویی‪ ،‬هدف عینیت بخشیدن به شعار‬
‫لوکوربوزیه [وی به عنوان یکی از اولین پیشگامان معماری مدرن و سبک بینالمللی‬
‫مشهور است] که همان زندگی به سیاقی ماشینی در دنیای مدرن بود‪ ،‬تصمیم بر برپایی‬
‫پارکینگی طبقاتی در عرصه بنای ارک بود‪ .‬همان زمان انجمن دوستداران میراث فرهنگی‬
‫تبریز‪ ،‬با تشکیل کارگروه شبانه و جمع آوری امضا طی دو نامه جداگانه‪ ،‬یکی از رئیس‬
‫جمهور محترم جناب دکتر روحانی و دیگری معاونت سازمان میراث فرهنگی کشور‪،‬‬
‫دکتر محمد حسن طالبیان‪ ،‬خواستار رسیدگی فوری به امور و جلوگیری از انجام هرگونه‬
‫عملیات عمرانی در این محوطه تاریخی‪ /‬فرهنگی شدند‪ .‬بالفاصله مرتضی آبدار نیز که به‬
‫تازگی‪ ،‬به ریاست سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی تبریز انتخاب شده بود‪ ،‬طی‬
‫توضیحاتی خواستار حفظ آرامش شهروندان شد و بیان کرد که مسئولین تمامی این‬
‫اتفاقات را رصد میکنند و رسیدگی فی الفور برای سامان دهی امور صورت خواهد‬
‫پذیرفت‪ .‬و سکوتی سنگین که پس از آن در تبریز و رسانه ها حکم فرما شد‪ . ...‬اما‬
‫بولدزرها و جرثقیل و بیل های مکانیکی خاموش‪ ،‬در حیاط و محوطه تاریخی‪ /‬فرهنگی‬
‫ارک علیشاه‪ ،‬دلهره و ترس آتشی پنهان در زیر خاکستر را بر دل می انداخت و بیراه نیز‬
‫نبود‪ ،‬چه پس از گذشت چندین ماه‪ ،‬یک بار دیگر‪ ،‬چند شب گذشته ارک تبریز بار دیگر‬
‫بر خود لرزید‪ .‬اما این بار در سکوت خبری و رسانه ای! اینکه در طی روزهای گذشته‪،‬‬
‫مابین تیمهای بررسی موضوع و همچنین کارشناسان حفاظت و مرمتی میراث چه گفتمانی‬
‫صورت گرفته چندان بر ما روشن نیست‪ ،‬اما آنچه شاهد هستیم نتیجه ای است که گرفته‬
‫شده است‪ .‬چنانچه‪ ،‬در آستانه تبریز‪ ،2018‬و درحالی که کمتر از ‪ 4‬ماه به هجوم ناگهانی‬
‫گردشگران به این شهر باقی نمانده است‪ ،‬میشنویم که دیواره های ضلع جنوبی این بنا به‬
‫صورت شبانه تخریب شده اند‪ .‬پس از کش و قوس های فراوان آنچه در مورد ارک گفته‬
‫شده است شاید خود بتواند به عنوان فصلی از شیوه ی جدید مدیریت بحران در بافت‬
‫تاریخی‪ ،‬فرهنگی و شاید هم فرسوده در کالس های مرمت تدریس شود‪ :‬احداث‬
‫پارکینگ طبقاتی مشکلی برای ارک ایجاد نخواهد کرد! مداخالتی که در عرصه بنا و با‬
‫فاصله ‪ ۱۰‬متر از بنا انجام میشدند‪ .‬تعیین حدود و ثغور در بناهایی از این دست و همچنین‬
‫تعاریفی که در زمینه رعایت مساله حریم از وجوه مختلف آمده است‪ ،‬از حوصله این‬
‫نوشتار و مقصد اصلی نگارنده در آن که همانا توجه به عناصر فرهنگی و هویتی در شهر‬
‫میباشد‪ ،‬خارج است؛ لیک برای روشن تر شدن موضوع و آشنایی با بیشتر با قوانین بین‬
‫الملی عرصه مرمت و حفاظت میتوانید‪ ،‬ضوابط و آیین نامه های مرتبط را در وبسایت‬
‫«ایکوموس» مطالعه نمایید ‪.‬‬

‫چمدان ها را میبندیم و اینبار راهی دیار بهارنارنج و گل نرگس میشویم‪ .‬به مرکز شهر‬
‫میرویم‪ ،‬بازار وکیل را امتداد میدهیم‪ .‬از کنار رهگذرانی که برخی با قدم های تند و برخی‬
‫با گام هایی که اندکی برای پرسیدن‪ ،‬ادویه ای‪ ،‬یادگاری و شاید عطری از جنس شیراز‪ ،‬از‬
‫سرعت خود کاسته اند‪ ،‬میگذریم‪ .‬بازار را را رد میشویم و به ارک میرسیم‪ .‬اهل اینجا که‬
‫باشی میدانی اگر شهر آرام باشد و همه چیز سرجای خودش و به قاعده باشد‪ ،‬دوست‬
‫داری فالوده ای بخوری شیرازی و از شهر و هویت شهری خود و اتفاقات شهری لذت‬
‫ببری و طعمش را با لیموی تازه در دهانت مزه مزه کنی‪ .‬گاهی هم با گوشه چشم به ارگ‬
‫چشم میدوزی و به هنر سازنده اش آفرینی میگویی‪ ...‬اما شهر باید آرام باشد و همه چیز به‬
‫قاعده! مثال اگر درست همین زاویه دید با مهمانی ناخوانده و نطلبیده مخدوش شود‪ ،‬نه‬
‫دیگر اینجا خواهی ایستاد و نه تعاملی را با محیط حس خواهی کرد‪ .‬اندکی باالتر را نگاه‬
‫میکنیم‪ ،‬ارک در زیر پوششی از آسمانی بتنی به نام هتل‪ ،‬در حال زنده مانیست‪ .‬و اهالی که‬
‫دلنگران از سبز شدن این مجموعه اند‪ .‬اتفاقی که اگر به اندازه تخریب دیواره های‬
‫تاریخی ارگ تبریز تلخ نباشد‪ ،‬کمتر نیز نیست‪ .‬اگر قوانین و ضابطه هایی که در مورد‬
‫حفظ حریم در باال بدان اشاره کردیم مطالعه کردید‪ ،‬حتما با موضوعاتی از قبیل حفظ‬
‫حریم بصری نیز مواجه خواهید شد‪ .‬آنچه که در شیراز و در مورد ارگ کریم خان ؛ تو‬
‫گویی چندان هم اهمیتی ندارد‪ .‬درست در همین جایی که ما ایستاده ایم‪ ،‬هتل آسمان نیز‬
‫با تفرعنی که ناشی از همان پادفرهنگی میشود که طباطبائی بدان اشاره کرده بود‪ ،‬به ما‬
‫ایستاده میخندد‪ .‬اندیشه ای تحمیلی که به دلیل قرار گرفتن در جایگاه «نافرهنگ»‪ ،‬هر‬
‫لحظه در پی اعتبارسازی برای خویش‪ ،‬با حذف بستر فرهنگی‪ ،‬یعنی ارک و مجموعه‬
‫زندیه است‪ .‬این است داستان دو ارگ یا داستان دو قلعه و شاید هم داستان دو شهر‪...‬‬
‫داستان بهترین دوران و بدترین ایام! داستانی تلخ به نام ««زوال فرهنگ‪ ،‬در بستر عشرت ‪».‬‬

‫سوالی که به ذهن متبادر میشود‪ ،‬پرسشی است که شاید در این قهقرا‪ ،‬غریب نیز به نظر‬
‫برسد‪ ،‬در کجا ایستاده ایم و راه را به کجا پیش گرفته ایم؟! تا چه حد توانسته ایم خود را‬
‫به رهنمودهای رهبری و رسیدن به شهری ایرانی‪/‬اسالمی که نشانه های فرهنگ و هویتی‬
‫مردمان این دیار را در تارک خود به یادگار دارد‪ ،‬نزدیک شویم؟ یا به عبارتی چه شد که‬
‫قالب شهرسازی که نه میتوان نام خودی و نه ایرانی و اسالمی را بر آن نهاد‪ ،‬قالب‬
‫شهرسازی ما گردید؟ حال اینکه‪ ،‬جامعه ای فرهنگی پویا و اندیشه ای «غیر عادت داده‬
‫شده» همواره در تالش است و میخواهد تا کالبد شهر اصیل باشد و صدای اعصاری شهر‬
‫را در چهره اثیری آن بازتاب دهد؛ اما «پادفرهنگ» به اصالت روی خوش نشان نمیدهد و‬
‫جوشش روح شهر را نمیپذیرد‪ .‬در جوامعی متاثر از آسیب های اینچنین کالبد شهر وسیله‬
‫ایست برای تحقق اهداف سیستم سرمایه داری و به اعتبار نتیجه هویت اسالمی‪/‬ایرانی از‬
‫شعوری که بر آن استوار گشته است‪ ،‬تنزل میکند به شعاری در محافل و دورهمی؛‬
‫دیسکورسی که سنجاقش کرده ایم به جامعه ای که مدتهاست‪« ،‬فرهنگ» اصیل ملی و‬
‫اعتقادی از جانب گروه هایی ذینفوذ «بی اعتبار» میشود‪ ....‬بیاعتبار از آنرو که فرهنگ‬
‫دیگر در پیوند با زندگی روزمره شهری ما به صورتی عملی تعریف نشده است‪ .‬بیاعتبار‬
‫از آن جهت که فرهنگ اصیل ایرانی‪/‬اسالمی‪ ،‬گویی در حال فراموشیست و حضور مردم‬
‫در بطن این «تنایش ]‪» [embodiment‬خالی شده است‪ . ...‬در اینجا یاد سخن ایوان‬
‫کلیما در کتاب «روح پراگ» می افتیم «‪...‬در این کشور همه احساس میکنند که کاله‬
‫سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنند که حق دارند بر سر دیگران کاله بگذارند ‪...».‬‬

‫بیایید یک بار دیگر شاهین بال شکسته آغاز این نوشتار را به یاد بیاوریم‪ . ...‬شاهینی که‬
‫قلب آسمان را شکافته و بر فراز بلندی های برج های دنیای مدرن نشسته بود‪ . ...‬دیر‬
‫زمانیست که گرد پیری و خمودگی در چشمان نافذ او دیده میشود‪ .‬چشمانی که از پس مه‬
‫و دود به شهرهایی که میبایستی رویایی میبودند و نشدند‪ ،‬خیره شده است‪ . ...‬به راستی‬
‫پشت کردن به ذائقه اصیل عموم و فرهنگی که ریشه در زبان طبیعی فهمندگان محیط‬
‫خویش دارد‪ ،‬آیا نتیجه ای جز ویرانی و نابودی در پی خواهد داشت؟ داستان دو قلعه ای‬
‫که ایستادند و ایستادگی کردند در برابر دشمنان این سرزمین تا ما امروز خود را با نام‬
‫ایرانی و مسلمان بشناسیم به کجا ختم خواهد شد؟! آیا پایانی خوش برای این ناکجا آباد‬
‫که بس سرد و مخوف مینماید‪ ،‬هست یا آنچه در آخر برای خود و آیندگان خواهیم‬
‫ساخت شهریست که در آرمانی ترین شکل آن سربه فلک کشیده از سیمان و فوالد ولی‬
‫در اندیشه زایش و تنایش هویتی خویش مردد و حتی با آن در ستیز؟ شهرهایی با تنی‬
‫زخمی و چند پاره‪ ،‬هر پاره آن پر از تناقض و درد‪ ...‬؟ شاید زمان آن رسیده است که بر‬
‫عشق رفته مرثیه ای بخوانیم و بگوییم که بهار نارنج و زیتون را‪ ،‬آندلس به دریاهایت ببر‪...‬‬
‫اما شاید پایانی خوش تر نیز باشد‪ ...‬عدم تسلیمیت و فریادی که به مبادا ها چشم برببند‪. ...‬‬
‫شاید در این بن بست کج و پیچ سرما‪ ،‬هنوز کسی عشق را در پستوی خانه نهان کرده‬
‫باشد ‪... .‬‬

‫پهناب گوادل کویر‬

‫از زیتون زاران و نارنجستانها میگذرد‪.‬‬

‫رودبارهای دوگانهی غرناطه‬

‫از برف به گندم فرود میآید‪.‬‬

‫دریغا عشق که شد و باز نیامد!‬

‫بر آب غرناطه اما‬

‫تنها آه است که پارو میکشد‪.‬‬

‫دریغا عشق که شد و باز نیامد!‬

‫که خواهد گفت که آب‪ ،‬میبرد تاالبتشی از فریادها را؟‬

‫دریغا عشق که شد و باز نیامد!‬

‫بهار نارنج را و زیتون را‬

‫آندلس‪ ،‬به دریاهایت ببر!‬

‫دریغا عشق که بر باد شد!‬

‫فدریکو گارسیا لورکا‪ -‬ترجمه شاملو‬

You might also like